نگاهی انسانی به ظلم در افغانستان مرد سالار در "بادبادک باز"


حمید حمیدی


• بادبادک باز نگاهی انسانی است، (کودکی بزدل) به دنیای پیرامونش که در واقع شاید نمی خواهد بزدل باشد, اما نمی تواند, او کودک حسودی است که پدرش را برای خودش می خواهد و سر آخر باید تاوانش را پس بدهد. او کسی است که هنگام به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان نیست, آسیبی نمی بیند ولی کودکی و خاطراتش را طالبان, روس ها و آمریکایی ها می سوزانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٨ تير ۱٣٨۶ -  ۹ ژوئيه ۲۰۰۷


چندی پیش در مجموعه کتابهایی که به تناوب و گاه با تاخیر از ایران بدستم می رسد، به کتاب رمانی به نام "بادبادک باز"، برخوردم که به دلیل علاقه مندی تاریخی به مردم افغانستان (تعداد زیادی از دوستان من در قبل و بعد از سال ۱٣۵۷ اهل افغانستان بوده اند.) علاقه من را در خواندن این کتاب بیشتر نمود.
"خالد حسینی نویسنده ای افغان است که در آمریکا زندگی می کند و فقط خاطراتی از دوران کودکی خود از افغانستان دارد. از کابلی که هنوز به اشغال روس ها درنیامده و در آن زیبایی هست, دوستی هست, هر چند همان موقع هم نگاه قومیتی وجود دارد, پشتو آقاست و هزاره نوکر و راه گریزی از این قوم پرستی نیست.
بادبادک باز نگاهی انسانی است، (کودکی بزدل) به دنیای پیرامونش که در واقع شاید نمی خواهد بزدل باشد, اما نمی تواند, او کودک حسودی است که پدرش را برای خودش می خواهد و سر آخر باید تاوانش را پس بدهد. او کسی است که هنگام به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان نیست, آسیبی نمی بیند ولی کودکی و خاطراتش را طالبان, روس ها و آمریکایی ها می سوزانند. بادبادک باز عاشق پرواز در آسمان آبی است و این محقق نمی شود مگر با کمک دوست و برادر دوران کودکی اش.
چیزی که در این کتاب توجهم را جلب کرد, حضور کم رنگ یا بهتر بگویم عدم حضور زنان در داستان است. مادر سرِ زا رفته, زنٍ دیگری هم در این خانه نیست. نگاه ها همه مردانه است و با تعصب. دنیای افغان دنیای مردانه ای است که زن در آن نقشی ندارد؟!"( بر گرفته از وبلاگ کتابخونه)

معرفی خالد حسینی نویسنده رمان مشهور "بادبادک باز"*

"خالد حسینی نویسنده و دکترا در طب، به تاریخ چهارم مارچ سال ۱۹۶۵ درکابل متولد گردیده است. اولین رمان وی تحت عنوان ( The Kite Runner) یا " بادبادک باز" سومین رمان پرفروش امریکا درسال ۲۰۰۵ میلادی بوده است و رمان بعدی وی تحت عنوان ( A thousand splendid suns) یا " هزارخورشید درخشان" چند ماه پیش منتشرگردیده و در دسترس علاقه مندان می باشد(من ترجمه هلندی این کتاب را دیدم.)
پدرخالد حسینی کارمند وزارت امورخارجه افغانستان بوده و مادرش دریکی از مدارس دخترانه شهرکابل تدریس میکرده است. درسال ۱۹۷۰ میلادی پدرش ازجانب وزارت خارجه افغانستان به فرانسه مامور میشود و وی یکجا با خانواده خود به پاریس میروند و درسفارت افغانستان به انجام وظیفه میپردازد. درسال ۱۹۷٣ دوباره به کابل باز میگردند. درجولای سال ۱۹۷٣ برادرکوچکترخالد متولد میشود، این زمانیست که حکومت افغانستان با یک کودتای نسبتاً آرام و بدون خون ریزی تغییر رژیم میدهد.
درسال ۱۹۷۶ پدرخالد حسینی باردیگر برای انجام وظیفه به پاریس منتقل و بازهم خانواده اش را باخود به فرانسه میبرد. اینبار بخاطرکودتا و تغییررژیم حکومتی درافغانستان، خانواده خالد حسینی بجای آنکه به افغانستان بازگردند، تقاضای پناهندگی سیاسی از کشورایالات متحده مینمایند. تقاضای آنها پذیرفته میشود و آنها در " سن جوز کالیفرنیای" امریکا ساکن میگردند. با ترک افغانستان بدون هیچ وسیله دیگری بغیرازلباس ، بالاجباربرای مدت کوتاهی زندگی شان را با کمک و پول خیریه سپری مینمایند.
خالد درسال ۱۹٨۴ تحصیلاتش را به پایان میرساند و شاغل دانشگاه سنتا کلارا میگردد که درسال ۱۹٨٨ دررشته بیولوژی مدرک لیسانسش را ازآن دانشگاه بدست میآورد. یک سال بعد در دانشگاه پزشکی سن دیاگوی کالیفرنیا ثبت نام میکند و درسال ۱۹۹٣ با درجه (MD) فارغ التحصیل میگردد. حسینی دوره کارآموزی تخصصی اش را دربخش داخلی درمرکز طبی سیدارز – سیانای لاس انجلس درسال ۱۹۹۶ به پایان میرساند و تا کنون در کنار نویسندگی، دررشته طبابت هم که رشته اصلی اش می باشد، فعالیت دارد.

تأثیرپذیری و الهام:

خالد حسینی درکودکی اشعارزیاد فارسی و همچنان رمان های زیادی را از Alice in Wonderland تا سری رمان های Mike Hammer اثر Mickey Spillane که به فارسی برگردان شده بودند را خوانده است. خاطره هایی را که اززمان افغانستان آرام و قبل ازاشغال روس ها به ذهن داشته و نیز روابط شخصی اش که با مردم هزاره داشته ، دست به دست هم داده و موجب بوجود آمدن اولین رمانش یعنی " باد بادک باز" گردیده است. زمانی که خانواده حسینی درایران بسرمیبرده اند، ( که احتمالاً همان سالهای قبل ازرفتن خانواده اش برای باردوم به فرانسه باشد) مردی ازقوم هزاره به نام حسین خان درخانه شان کارمیکرده است. زمانیکه خالد درسال سوم درس میخوانده است، به یاد دارد که به حسین خان خواندن و نوشتن یاد میداده است. با آنکه رابطه خالد و حسین خان یک رابطه رسمی و کوتاه مدت بوده است، بهترین خاطره های این رابطه الهامی برای رابطه حسن و امیر دررمان " باد بادک باز " شمرده میشود.

رمانها:

رمان مشهور و پرفروش " باد بادک باز " داستان جوانی به نام امیراست که برای ایجاد سازگاری نزدیکتر با پدرش و درعین حال تلاش برای بیان خاطرات یک رویداد دوران طفولیت که مکرراً درذهنش خطور میکند، حکایت دارد. داستان درمورد افغانستان است و ازسقوط رژیم شاهی تا سقوط رژیم طالبان را به تصویرمیکشد و دراطراف سواحل سن فرانسیسکوی آمریکا به پایان میرسد. درجنب سایرموضوعاتی که داستان بیان میکند، تنش های قومی ای که میان مردم هزاره و مردم پشتون افغانستان وجود داشته است و تجارب مهاجرت امیرو پدرش به امریکا بدنه اصلی داستان را تشکیل میدهند.
به نقل از نیلسن بک سکن، [ این اولین رمان خالد حسینی درسال ۲۰۰۵ میلادی سومین رمان پرفروش امریکا محسوب گردیده است]. درهمین اواخر از روی این رمان اقتباسی برای ساختن فیلم صورت گرفته که با همین نام محصول سینمای هالییود خواهد بود که فیلمبرداری آن با حضوراکثریت هنرپیشه های خارجی و بعضی ازهنرپیشه های افغانی در آمریکا و چین( و تا جائی شنیده میشود دربعضی ازنقاط مراکش) تکمیل گردیده است. ازبین هنرپیشه های افغانی که دراین فیلم حضوردارند، میتوان نام نبی تنها را نیزدرلیست دید. قابل یادآوریست که رمان بعدی خالد حسینی با عنوان " هزارخورشید درخشان" که شرح وقایع سی سال ازتاریخ افغانستان و قربانی دادن شجاعانه یک زن برای فامیلش را نشان میدهد،در تاریخ ۲۲ ماه می ۲۰۰۷ میلادی توسط انتشارات Riverhead Books منتشرگردیده است.
خالد حسینی ازبین پنج فرزند خانواده خویش بزرگترین، متاهل و دارای دوفرزند به نام های حارث و فرح میباشد.
خالد حسینی بعد از عتیق رحیمی دومین رمان نویس افغانستان است که با رمان اولش درسطح جهان مطرح میگردد و اثرش به زبان های زنده دنیا (بشمول فارسی) برگردانده می شود.، هرچند قبل ازاین اثرداستان های کوتاه دیگری هم درکارنامه اش دارد. حال با به نمایش درآمدن فیلم آن که توسط David Benioff اقتباس گردیده و با کارگردانی Marc Forster آمریکایی ساخته شده است ،باید دید که اقتباس ازروی آن به چه شکل صورت گرفته وعوامل آن تا چه حد به خود رمان وفادار مانده اند.                                                                                                
موضوعی که درمورد این فیلم جالب توجه است و تاجایی شاید سروصداهایی را راه اندازد، بیان و یاد آوری تنش های دیرینه ایست که بین پشتون ها و هزاره های افغانستان وجود داشته است. "

نگاهی به رمان

رمان باد بادک باز داستانیست به زبان ساده و گویا که ظاهراً حکایت ازتاریخ بیش ازسه دهه کشورافغانستان را دارد، درواقع ازخیلی مسایل ( هرچند درد بار) و واقعیت های تلخی که سالها بیان آن دراین کشور تابو بوده است، حقی که سالها پایمال گردیده وهیچ وجدانی نه حاضر به دادن آن بوده که یاد آوری آنرا نیز جایزنمیدانسته است پرده برمیدارد. این رمان که ترجمه فارسی آن ۴۲۲ صفحه است، ازروزهای آخرسلطنت درافغانستان آغاز وتا سال ۲۰۰۱ درفریماونت کالیفرنیای آمریکا به خاتمه میرسد. رمان اصلی که به زبان انگلیسی نوشته شده است به همان شیوه انگلیسی فصل بندی شده و دارای بیست و پنج فصل و٣٨۴ صفحه میباشد. ازفصل اول تا فصل دهم داستان به بیان خاطره های کودکی امیروحسن تماماً درافغانستان زمان اواخرسلطنت ظاهرشاه تا کودتای حفیظ الله امین و ورود روس ها به افغانستان میپردازد. ازفصل ده الی پانزده داستان ازفرارشخصیت اصلی ازافغانستان شروع و با گذرنسبتاً کوتاه ازپاکستان ورود آنها را به آمریکا به تصویرمیکشد. دراین فصل ها درضمن گوشه هایی اززندگی افغانهای مقیم امریکا نیز به تصویرکشیده شده است. ازفصل پانزده تا بیست و پنج داستان با آمدن دوباره شخصیت اصلی به افغانستان وپاکستان و بالاخره با برگشت شخصیت اصلی به فریماونت کلیفرنیا و با پایان فصل بیست و پنجم به پایان میرسد. با این حساب میتوان رمان را به سه بخش عمده تقسیم بندی کرد.
دغدغه اساسی داستان، عذاب وجدان شخصیت اصلی است که از ترس واز کرده ها و ناکرده های گذشته اش، ازخاطرات دوران کودکی اش رنج میبرد و زمانی که با آمدن به پاکستان از حقایق تلخ تری درمورد نسبت خانوادگی¬ مبهمی درزندگی اش پی¬میبرد، بیشتر به فکرجبران آن میآفتد تا حدی که سرنوشتش بین مرز زندگی و مرگ کشانیده میشود. این رمان با ارائه تصویر ازدوران های متفاوت افغانستان با یک پایان نسبتاً خوش برای کتابخوانانی که افغانستان را ندیده اند(و احتمالأشناختی از مردمان این کشور نداشته اند) جالب بوده و فروش خوبی هم داشته است.
داستان با سازو برگ و جزئیات بگونه ای چرخشی با یادآوری خاطرات گذشته تقریباً ازنکته ای آغاز میگردد که بعد ازبرگشت به گذشته به همان جا خاتمه میابد. امیرفرزند یک پشتون، حسن فرزند یک هزاره و رحیم خان دوست پدرامیر،گره گشای بعضی ازمناسبات این نسبت خانوداگی مرموز و پوشیده¬ بین امیر و حسن، ازمهمترین شخصیت های این رمان اند. امیرکه فرزند یک مرد سرمایه دار و با نفوذ است ازخردسالی با حسن که فرزند نوکرشان علی( ازقوم هزاره) است یکجا بوده اند و خاطره ای درد بار درمورد خیانت به حسن درذهن دارد که تا کنون که سالها از آن گذشته است ،او را رنج میدهد. امیرپشتون است و فرزند صاحب خانه درحالی که حسن هزاره است و فرزند نوکرخانه. امیرطفل نازدانه است و مادرندارد. حسن را هم مادرش بعد ازتولد رها کرده و رفته است. بی مادری نقطه مشترکیست بین امیرو حسن . اما انگارپدرامیربیش ازحد حسن را دوست دارد. به حدی که به امیرعلاقه مندی دارد، به همان اندازه به حسن هم علاقه مندی دارد. این حس یا رابطه برای امیر مبهم است که درصفحات پایانی کتاب راز آن افشا میگردد و امیر پی میبرد که حسن با او چه نسبتی داشته است، اما حالا دیگر دیر شده است.
به خاطرات گذشته برمیگردد، امیرنازدانه است، او بادبادک بازی را دوست دارد، اما هیچگاه به مانند حسن با جرأت و دلیرنیست. هیچگاه مانند حسن بادبادک را آزاد نکرده وهیچگاه مانند حسن بادبادک آزاد شده ای را با موفقیت بدست نیاورده است . به خاطرکم جرأتی اش بارها و بارها مورد سرزنش و نکوهش پدرش قرارگرفته است. حسن بیسواد است. دلیراست وباجرأت و برد بار. نوکرست اما صادق و فداکار [ آصف گفت : " هزاره ای باوفا. عین سگ با وفا "ص ٨۵ ترجمه فارسی " بادبادک باز"] و دوست کودکی اش را که بیشتراوقات با او است همواره آقا صدا میزند. محل تفریح و وقت گذرانی امیر وحسن قبرستان کنار تپه وزیراکبرخان است، روی یگانه درخت انار. هم سن و سالان و هم طبقه امیرازرابطه دوستانه امیر یک بچه پشتون ثروتمند و ساکن وزیراکبرخان با حسن یک بچه هزاره نوکر رنج میبرند، اورا دشنام میدهند و تا آخرین حد توان حسن را مسخره میکنند. آصف بچه دورگه( ازمادرآلمانی و ازپدرپشتون) امیررا می آزارد.زمان درگذرست و روزی چرخ گردون به صورت معکوس میچرخد. امیر با کمک و تشویق های حسن بادبادکی به هوا میکند و هم آن را آزاد میکند، وقتی که حسن میرود تا آخرین باد بادک را که نشان قهرمانی و پیروزی امیراست برایش بیاورد آصف دورگه با دو رفیقش سرراه حسن سبزمیشوند. امیر دنبال حسن میگردد و بالاخره او را درحالی میابد که بخاطر آوردن بادبادک برای او، آصف و دوستانش انتقام روزگذشته شانرا میگیرند و این انتقام سخت چیزی نیست جزتجاوز بزور، آنهم دربرابرچشمان امیر و بخاطرامیر. اما کو جرأت و وفاداری درامیر؟ امیر توجیهی نمیبیند که جان خود را فقط بخاطر یک نوکرهزارگی درخطربیاندازد. درحالیکه بیاد میآرود حسن است که بخاطراو حتی حاضراست جان خود را فدا کند [ ص ۶٣- ۷٨ ترجمه فارسی "کتاب بادبادک باز"].
خالد حسینی برای طرح موضوعاتی که او را سالهاست رنج می دهد،به تجاوز به یک بچه هزاره درکوچه و بازار، هم بسترشدن با یک نوکرزن هزاره که نتیجه آن یکی ازشخصیت های اصلی داستان را تشکیل دهد، و بالاخره تجاوز به یک بچه یتیم هزاره اشاره داراد و درمقابل به نمایندگی ازپشتون ها بعضی اعترافاتی را نیز می نماید که میتواند به فریاد های بیدارکننده ای برای قومش( پشتونها) و دیگراقوام افغانستان مبدل گردند.
ازآنجایی که معمولاً منبع اولی و اصلی الهام نویسندگان زندگی و سرگذشت های خصوصی شان میباشد، خالد حسینی هم ازاین امرمستثنی نیست و احتمالأ در کنار خاطرات کودکیش، قصه ها و داستانهایی را که ازمحیط، فامیل و دوستان خود درباره افغانستان و وضعیت آن میشنیده دراین رمان انعکاس داده است،. زیرا دربعضی ازنامگذاری مناطق و خیابانها و مراکز آموزشی اش درآمریکا مناطقی را به زبان میآورد که بیانگر شناخت او و یا زندکی در این مناطق بوده است.
نکته قابل توجه ای این رمان که میتواند برای هزاره ها برانگیزاننده باشد، این است که چهره ای را که نویسنده درطی بیش ازسه دهه حوادث زمانی این داستان ازاین مردم ترسیم کرده همواره مظلومیت، برد باری، ستم کشی و درعین حال صداقت و وفا داری را دارا است. و اینرا نیز به تصویرمیکشد که زمانی اگر این چهره مظلوم به ستوه بیآید، نمیتوان نظیر طغیانگری اش را درهیچ جا و هیچکس دیگریافت. [ حسن با غولکش آصف را تهدید میکند که چشمش را کورخواهد کرد و بالاخره این کار را پسرش سهراب انجام میدهد.]
نویسنده با اشاراتی درجای¬جای این رمان بگونه آشکار میفهماند که هزاره ها همواره تحت ستم بوده اند. همیشه درکتاب مضمون تاریخ که درمدارس تدریس میشده، در بین مردم، درادارات و درهمه جاها هویت این مردم انکارمیگردیده است. [ به خاطرقیافه هزاره ای – مغولی حسن و علی، دماغ پخ صدایش میکردند. تا چند سال فقط همین را از هزاره ای ها میدانستم که ازتخم و ترکه مغول ها و کمی شبیه چینی ها هستند. توی کتاب های درسی صحبت چندانی درمورد شان نشده و خیلی گذرا به اصل و نسب شان اشاره شده. درهمان ایام، یک روز توی اتاق مطالعه بابا داشتم وسایلش را زیر و رومیکردم که یکی از کتاب های قدیمی و تاریخی مادرم را پیدا کردم. نویسنده اش ایرانی بود، به نام خرمی. گرد و خاک آنرا فوت کردم و از این که دیدم یک فصل کامل راجع به هزاره جات اختصاص داده شده بود تعجب کردم. یک فصل کامل درمورد حسن! آنجا خواندم که قوم من، پشتون ها، به هزاره ای ها ظلم و ستم کرده اند و آنها را به ستوه آوردند. نوشته بود هزاره ای ها درقرن نوزدهم کوشیدند علیه پشتون ها قیام کنند، اما پشتون ها با خشونتی غیرقابل توصیف، آنها را سرکوب کردند. کتاب میگفت، قوم من هزاره ای ها را قلع و قمع کردند، آنها را ازسرزمین شان بیرون راندند، خانه و کاشانه شانرا به آتش کشیدند و زن هایشان را فروختند. کتاب میگفت دلیل عمده سرکوب هزاره ای ها به دست پشتون ها این بود که آنها سنی بودند، هزاره ای ها شیعه. آن کتاب کلی مطلب داشت که تا آن موقع نمیدانستم، چیزهایی که معلمم نگفته بود. بابا هم نگفته بود. چیزهایی هم داشت که خودم خوب میدانستم، مثلاً اینکه مردم، هزاره ای هارا موش خور، دماغ پخ و خرحمال صدا میکنند. شنیده بودم که بعضی ازبچه های محل حسن را با این اسم ها صدا میزنند. هفته بعد، کلاس که تمام شد، کتاب را به معلمم نشان دادم و به بخش هزاره ای ها اشاره کردم. به یکی دو صفحه نگاهی سرسری انداخت و زیر لب خندید و کتاب را داد به خودم. کاغذهایش را که جم و جورمیکرد گفت:" شیعه جماعت این کاررا خوب بلدند که خوشان را شهید جا بزنند." وقتی هم که کلمه شیعه را بجا آورد، دماغش را طوری چین داد که انگار ازمرضی چیزی صحبت میکند. ص ۱٣ و ۱۴ ترجمه فارسی " بادبادک باز"] و نیزاشاره میکند که   این مردم زحمت کش ومظلوم( به خصوص تحت ستم قوم حاکم) هیچ تفاوتی نسبت به دیگران ندارند، اگر فرصتی به آنها داده شود نه تنها ازهیچ قوم دیگراین کشور عقب نمیمانند بلکه ظرفیت بالاترازدیگران را هم دارند.[ "ومن برایش قصه هایی میخواندم که خودش قادربه خواندش نبود، اینکه حسن هم مثل علی و بیشترهزاره¬ای ها بیسواد بارآمده، این سرنوشت ازوقتی که بدنیا آمده بود، برایش رقم خورده بود شاید هم ازوقتی که نطفه اش دررحم نا پذیرای صنوبربسته شده بود. تازه یک نوکررا چی به خواندن و نوشتن" ص ٣۴، ترجمه فارسی " بادبادک باز" ] و [" درطول چند سال، آدم های زیادی دیده ام که بادبادک میگیرند. اما بی بروبرگرد حسن بهترین بادبادک بازی است که به عمرم دیده ام. خیلی عجیب بود که او همیشه قبل ازفرود آمدن باد بادک به محل فرود میرسید، انگار نوعی جهت یابی درونی داشت.ص ۶۱ ترجمه فارسی " بادبادک باز"]
او به خوبی به نکته ای اشاره میکند که وقتی اولین داستانش را نوشت و پیش حسن برای خواندن برد، با وجودیکه حسن بیسواد بوده اشتباهاتش را گرفت و نظریات و پیشنهادات آموزنده ای برایش داد، اما فزون خواهی اش اورا نمیگذاشت که این واقعیت را بپذیرد و این حق را به یک نوکر بدهد.[" جا خوردم. این نکته ظریف و پیش پا افتاده، حتی به فکرمن خطور هم نکرده بود. لبهایم را بیخودی تکان دادم. به نظرمیآید یک شبه هم یکی از مقاصد نویسندگی یعنی کنایه را یادگرفته بودم و هم یک یاز تله های آن را : ضعف طرح داستان. ازبین این همه آدم از حسن یاد گرفتم. همان حسن که خواندن بلند نبود و درطول عمرش یک کلمه هم ننوشته بود. ناگهان صدایی سرد و گرفته توی گوشم پیچید، مگرآن هزاره ای بیسواد چیزی حالی اش است؟ خودش خیلی که ترقی کند میشود یک آشپز. او را چه به ایراد گرفتن ازتو؟ ص ۴۱، ترجمه فارسی " بادبادک باز"]
این رمان ناروایی های مختلفی را که ( قوم حاکم) علیه هزاره ها رواداشته اند به تصویرمیکشد. از شستشوی ذهنی کودکان گرفته تا یافتن هروسیله ای که ازآن طریق علیه مردم هزاره تاخت و تازنمایند دریغ نکرده اند. زمانی که امیر و حسن با یک سربازروبرومیشوند ازوی بدگویی هزاره ها را میشنوند. زمانی که درمدرسه ازهزاره ها نام میبرد و سئوالی لااقل درمورد یک کتاب که ازهزاره ها درآن اشاره ای رفته است، میپرسد، با تمسخرروبرو میشود. وقتی ازعشق رحیم خان با یک دخترهزاره میشنود، پی میبرد که پدر او چه دیدی نسبت به هزاره ها داشته اند. وقتی ازخانه بیرون میاید، درخانه¬ی مقابل نوکرهزاره ای را میبیند، وقتی با بچه های همسن و سال روبرو میشود، بدی ازهزاره ها را میشنود وقتی که پشت حسن میدود مرد فروشنده دوره گرد میگوید پشت یک هزاره میگردی؟ وقتی که دلیل آمدنش به افغانستان را با راننده فرید و برادرش وحید میگوید آنها نیز با تمسخرمیپرسند، فقط بخاطر یک بچه هزاره ای از آمریکا به افغانستان آمدی؟ و درخاتمه هنگامی که سهراب را با خود به امریکا درخانه خود میآورد با تعجب و مخالفت طاهری روبرو میشود. ازاول تا آخر داستان، ظلمی که به قوم هزاره رفته تصویر میشود . این درحالیست که خود امیر که ازسالهای سال با هزاره ها بوده، هیچیک ازاین بدی هایی را که نسبت به آنها ربط داده اند درهزاره ها ندیده است. با این حال و شرایط، برداشتی را نسبت به یک قوم که درچند نسل عجین شده باشد چیگونه میتوان ریشه کن کرد؟ [ عجیب اینکه من هم هیچوقت حسن را دوست خود نمیدانستم. حتی درموارد عادی. اهمیتی نداشت که دوچرخه سواری بدون گرفتن فرمان را ازهمدیگر یاد گرفته بودیم، یا با یک کارتن، دوربین چند کاره ساخته بودیم. اهمیتی نداشت که دوتایی سرتاسرزمستان را به بادبادک پرانی، به بادبادک بازی گذ رانده بودیم، برای من اهمیتی نداشت که چهره افغانستان شبیه چهره همان پسرک ریزه میزه، با سرتراشیده و گوشهای پایین افتاده بود، پسرکی با قیافه عروسک چینی که لبخند شکری اش تا ابد برآن نقش بسته بود. ص ٣۰ ترجمه فارسی " بادبادک باز"]
[ هیچکدام ازاینها اهمیت نداشتند. چون غلبه برتاریخ کارآسانی نیست، برمذهب هم همینطور. درنهایت، من پشتون بودم و او هزاره ای، من سنی بودم و او شیعه و هیچ چیز دیگر نمیتوانست این وضع را عوض کند، هیچ چیز. ص ٣۱ ترجمه فارسی " بادبادک باز"]
و بازهم درجای جای این رمان حقیربودن و خوار بودن هزاره ها بارها و بارها به تصویرکشیده میشود ۱- زمانی که امیر ازخاطراتش میگوید، [ من هرروز صبح ازپنجره اتاقم میدیدم نوکرهزاره ای شان برف ماشین رو خانه را پارو و راه را برای اپل سیاه رنگ بازمیکند. ص ۵۷ ترجمه فارسی " بادبادک باز"] ۲- زمانی که کتاب را به معلمش نشان میدهد،[ ص ۱٣و ۱۴ ترجمه فارسی " بادبادک باز"] ٣- زمانی که پشت حسن میگردد و مرد دوکاندار کنایه ای به او میدهد [ ( مرد فروشنده دوره گرد) سرتا پایم را برانداز کرد. " پسری مثل شما چه کاردارد که این وقت روز یک همچین جایی دنبال یک هزاره ای بگردد؟ " گفتم " پسر خدمتکارمان است." پیرمرد ابروی جو گندمی اش را بالا انداخت " ای عجب هزاره ای خوش شانسی! که همچین ارباب دلسوزی دارد. بابایش باید جلو تان زانو بزند و خاک پایتان را با مژه جارو کند." ص ٨۱ و ٨۲ ترجمه فارسی " بادبادک باز"] و سرآخر زمانی که سهراب یگانه نشانی حسن را با خود به آمریکا میآرود، با سوال طاهری مواجه می گردد، [ " سلام جوان. " این تنها چیزی بود که تیمسارگفت و درحالی که دو دستی به عصایش تکیه داده بود، طوری به سهراب نگاه میکرد که انگار یک وسیله تزئینی غیر عادی را درخانه کسی میبیند. ص ۴۰۷ ترجمه فارسی " بادبادک باز"][ تیمسار چنگالش را زمین گذاشت و گفت: " خب، امیرجان، به ما نگفتی که برای چی این پسره را با خودت آورده ای ؟" خاله جمیله گفت: "اقبال جان! این چه سوالی است ؟"
" عزیز من، آن موقعی که تو سرت به بلوزبافتن گرم است، من باید حواسم به قضاوت مردم درمورد خانواده ام باشد. مردم سوال میکنند. میخواهند بدانند برای چی یک پسر بچه هزاره ای با دخترمن زندگی میکند. جوابشان را چی باید بدهم؟" ص ۴۰٨ ترجمه فارسی " بادبادک باز"][ گفتم " و یک چیز دیگر تیمسارصاحب. دیگر نبینم جلوی من اورا " پسرهزاره ای" صدا کنید. او اسم دارد و اسمش هم سهراب است." ص ۴۰۹ ترجمه فارسی " بادبادک باز"]
و با آنکه به نظرمیرسد نویسنده دراین رمان خواسته باشد دورگه بودن حسن وعلی، پدرش را ( یعنی داشتن ارتباط ، نسبت دیرینه و پیوند خونی با پشتون ها) توجیه یا دلیلی برای خصلت های ( با وفا بودن، جوانمرد بودن، بردباربودن ) آنان ثابت کند، که گاه و ناگاه در جملاتی از" مردانگی پشتون ها" یادآور میگردد [ یاد حرفی افتادم که یک بار بابا راجع به پشتون ها زده بود: " شاید کله شق باشیم و قبول دارم که خیلی بدیم. اما باورکن درروز مبادا هیچ کس مثل یک پشتون به داد آدم نمیرسد." ص ۱٨٣ ترجمه فارسی " بادبادک باز"] و یا زمانی درراه جلال آباد پدرش با سرباز و افسرروسی داد و فریاد میکند[ بابا گفت،" بهش بگو مگر ازروی جنازه ام رد بشود که این بی حرمتی را بکند."ص ۱٣۲ ترجمه فارسی " بادبادک باز"] و فقط مظلومیت وخواری شانرا به هزاره بودنشان نسبت دهد اما با پیشرفت داستان آهسته آهسته به ظلم های عبدالرحمان های قرن بیستم ( طالبان) نیزاشاراتی صورت میگیرد. [ " اجرای عدالت درملاء عام عالی ترین نوع نمایش است برای من. تاتر. هیجان و بهترازهمه آموزش دسته جمعی." بشکن زد. محافظ جوان تر برایش سیگاری روشن کرد. مرد خندید. زیرلب چیزی گفت. دستهایش میلرزیدند و سیگار داشت ازدستش میافتاد." ولی اگرنمایش واقعی میخواهی، باید توی مزار با من میبودی. اگست ۱۹۹٨ بود.
"ببخشید؟"
" میدانی، ول شان کردیم به امان سگ ها." فهمیدم چه میخواهد بگوید.
" خانه به خانه رفتیم، مرد ها و پسرها را خواستیم. همان جا، جلوی چشم خانواده شان با تیر زدیمشان. گفتیم ببینید. گذاشتیم یادشان باشد کی هستند، مال کجا هستند." حالا دیگر داشت نفس نفس میزد." گاهی درهایشانرا میشکستیم و میرفتیم توی خانه. و ... من ... من مسلسلم را دور تا دور اتاق میگرداندم و تیرپشت تیرمیزدم تا اینکه دود چشمم را کورکرد. " معنی کلمه آزاد سازی را نمیفهمی مگراین که خودت آن کار را انجام بدهی، و سط یک اتاق پرازهدف بایستی، گلوله ها را توی هوا بپرانی، فارغ ازهرگناه و پشیمانی ، و بدانی که شریف، خوب و اصیل هستی. بدانی که داری به دستور خدا عمل میکنی. نفس گیراست." تسبیح را بوسید و سرش را یک وری کرد" یادت می آید جاوید؟"
محافظ جوانتر پاسخ داد. " بله آقای صاحب، مگر میشود فراموش کنم؟" درمورد قتل عام هزاره ای ها درمزارشریف توی روزنامه ها خوانده بودم. همان وقتی که طالبان مزار را که ازآخرین شهرهای مغلوب بود، رفته بودند. یادم آمد ثریا سرصبحانه با چهره ای رنگ پریده، آن مقاله را دست داد. مرد گفت. " خانه به خانه. فقط برای غذا خوردن و نمازخواندن دست ازکارمیکشیدیم." این را با خوشحالی گفت، مثل کسی که ازمهمانی با شکوهی رفته باشد حرف بزند." جسد ها را تی خیابان ول میکردیم، و اگرخانواده هایشان سعی میکردند دزدکی بیرون بیایند و آنها را بکشانند به داخل، آنها را هم با تیر میزدیم. چند روز آنها را توی خیابان رها میکردیم. ولشان کردیم به امان سگ ها، گوشت سگ، لایق سگ است. ص ٣۱۱ ترجمه فارسی " بادبادک باز"][گفت: " خدا به داد هزاره ای ها برسد رحیم خان. چند هفته بعد طالبان بادبادک بازی را ممنوع کرد. و دوسال بعد، درسال ۱۹۹٨ هزاره ای ها را درمزارشریف قتل عام کرد. ص ۲۴۲ ترجمه فارسی " بادبادک باز"]

با این نگاه است که دراین رمان، صدای درون، که همان فریاد برای کشف حقیقتهای کتمان شده در زیر پوست تاریخ می باشد بوسیله قلم مکتوب می گردد.حقایقی، ازکرده های گذشته، احساس همدردی، ترحم، عذاب وجدان را دریک طرف و بردباری، تحمل، کم جرأتی و نومیدی ای که حاصل سالها ظلم و جور است را درطرف دیگر میتوان به روشنی دریافت.
خالد حسینی با رمانش که انگارآوازهای برخواسته ازته دلش باشد، و درعین حال رابطه نزدیک و حس همدردی او را با هزاره ها نشان میدهد، بیشتر درجملاتی مانند [" چون حسن موقع به دنیا آمدن هم ذات خودش را نشان داد. او حتی قادرنبود کسی را اذیت کند. چند تا ناله، یکی دو فشار و حسن آمد. آمدنش هم با لبخند بود" ص ۱۵ ترجمه فارسی " بادبادک باز" ] نمایان می کند تا دربیان حقایق انکاری صورت نگیرد.
دربعضی ازجملات وانمود میگردد که خالد حسینی تا جایی میخواهد " ظلم هایی را که عبدالرحمن قرن نوزده برمردم هزاره روا داشته است بصورت ضمنی به آن اشاره نماید. [ ص ۱٣ و ۱۴ ترجمه فارسی "بادبادک باز"]
درجایی شخصیت " امیر" این را بخوبی افشا میکند که هزاره ها توان آنرا دارند که با هرکس دیگربرابری نمایند و یا بهترازدیگران باشند، دروفا باوفاترازهمه، درصداقت و راستکاری صادق ترازهمه دربردباری بردبارترازدیگران اما چه کند، این ستم روزگار است که از فزون خواهی سرچشمه گرفته و باعث انکاراین حقیقت میگردد. امیر" تنها، یکه و بدون کسی دیگر چه خواهد توانست تا نظریات خویش را به دیگران بقبولاند؟ [ عجیب اینکه من هم هیچوقت حسن را دوست خود نمیدانستم. حتی درموارد عادی. اهمیتی نداشت که دوچرخه سواری بدون گرفتن فرمان را ازهمدیگر یاد گرفته بودیم، یا با یک کارتن، دوربین چند کاره ساخته بودیم. اهمیتی نداشت که دوتایی سرتاسرزمستان را به بادبادک پرانی، به بادبادک بازی گزرانده بودیم، برای من اهمیتی نداشت که چهره افغانستان شبیه چهره همان پسرک ریزه میزه، با سرتراشیده و گوشهای پایین افتاده بود، پسرکی با قیافه عروسک چینی که لبخند شکری اش تا ابد برآن نقش بسته بود. هیچکدام ازاینها اهمیت نداشتند. چون غلبه برتاریخ کارآسانی نیست، برمذهب هم همینطور. درنهایت، من پشتون بودم و او هزاره ای، من سنی بودم و او شیعه و هیچ چیز دیگر نمیتوانست این وضع را عوض کند، هیچ چیز. ص ٣۱ و ٣۱ ترجمه فارسی " بادبادک باز"]
با همه حوادث تلخ وظلم هایی که به هزاره ها دراین رمان بدان اشاره شده است، درواقع امیریک فرد نیست، امیر یک فریاد است، میراث نسلی که سالها با جبر و فزون خواهی حقوق دیگران را پایمال کرده، و حالا درقالب وجدان بیداری درآمده که ازخیلی ازرازهای ناگفته پرده برمیدارد، خیلی ازحقایق تلخی را آشکارمیسازد وازانکاری که در طی سه قرن درحق یک قوم صورت گرفته، از انکارهویت یک قوم و ازمظلومیتی که با تحمیل بوجود آمده حکایت دارد و میخواهد به دیگران بفهماند که هرآنچه شما کردید، همه اش ناحق و ناروا بوده است.
این نویسنده درجایی تصویری نمادین ازملاعمر و افرادش ( طالبان) درقالب شخصیت منفی و منفور آصف دورگه (ازمادر آلمانی و از پدری پشتون)ترسیم میکند. نویسنده با این شخصیت که نماد نمایان فاشیستی ازیک سوو دلیل روی آوردنش به طا لبان ازسوی دیگراست، علاقه مندی او را به کشتارفاشیستی ای همچون هیتلر ترسیم می کند، که بیشترماهیت طالبان را آشکارمیسازد. با عملش که درنوجوانی در حق حسن انجام میدهد در میانسالی در حق فرزند او سهراب و همزمان درحق امیر پرده ازفجایای ناگفته درباره طالبان برمیدارد و با کورشدن چشم چپش ازیکسو سبمولی ازهویت و ماهیت ملا عمردراذهان متجلی میشود و ازسوی دیگرقهرمان آفرینی نویسنده که سهراب را درقالب کودکی حسن می آفریند و یکبار دیگر برشهامت حسن تاکید میکند.[ آصف زود چشم های آبی اش را دوخت به حسن " افغانستان سرزمین پشتون هاست. همیشه بوده و خواهد بود.افغانی واقعی، افغانی اصیل ماییم، نه این دماغ پخ. قوم این، وطن مارا آلوده میکند.خون ما را کثیف میکند." دستاهایش را با قاطعیت و غرور تکان داد. "من میگویم افغانستان مال ما پشتون هاست، بصیرت من اینست." آصف دوباره زل زد به من. مثل کسی بود که انگار ازخواب خوشی بیدارشده . گفت " برای هیتلردیرشده ، ولی برای ما نه." دست برد و ازجیب عقب شلوارش چیزی درآورد. " به رئیس جمهور میگویم آن کاری را بکند که شان جرأت انجام دادنش را نداشت. افغانستان را ازشرهرچی هزاره ای کثیف است خلاص کند." ص ۴٨ ترجمه فارسی " بادبادک باز"]
با خواندن این رمان، در بخش زیادی از خوانندگان این اثر، احساسی ایجاد می شود که "ایزابل آلنده" آن را چنین بیان می کند:
" اثری شگفت انگیز......این داستان از جنس آن داستان های فراموش نشدنی است که تا سالها با شما خواهد ماند. این رمان استثنایی تمام درونمایه های مهم ادبیات و زندگی را در بر می گیرد: عشق،افتخار،گناه،ترس،رستگاری.......این کتاب برایم چنان تاثیر گذار بود که تا مدتها هر چیزی که بعد از آن می خواندم بی روح به نظرم می رسید."
این کتاب درسطح ایالات متحده امریکا با استقبال خوبی مواجه گردیده است. زبان اصلی کتاب، انگلیسی و دارای ٣٨۴ صفحه است که به زبان فارسی و سایرزبان های دنیا نیزترجمه گردیده است.
این کتاب با ترجمه خوب و مسلط " زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده" که از مشاورین زبان پشتو و هزاره افغانستانی مدد گرفته است، توسط انتشارات مرواید ( ایران) تحت عنوان " بادبادک باز" در ۴۲۲ صفحه منشر و تا کنون جلسات متعددی در خصوص نقد و بررسی آن در ایران برگذار گردیده است. نکته دیگر اینکه ،این کتاب توسط مهدی غبرائی از مترجمان خوب ایرانی نیز به فارسی برگردانده و توسط انتشارات همراه در ۴۵۶ صفحه منتشر گردیده است.

تکمیل پس از نوشتار:
"در انتظار هزار خورشید درخشان"** به فارسی


رمان دوم خالد حسینی بار دیگر نام نویسنده رمان "بادبادک باز" یا به قول خود افغان ها "کاغذ پران باز" را در ایران بر سر زبان ها انداخته است. اما بهتر است پیش از آن گفته شود که رمان دوم این نویسنده افغان تبار آمریکایی که "هزار خورشید درخشان" یا "هزار خورشید باشکوه" یا به پیشنهاد رضا محمدی "هزار خورشید رو" نام دارد، از سوی انتشارات مروارید به وسیله همان مترجمان "بادبادک باز" یعنی زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده در دست ترجمه است و اگر وزارت ارشاد مجوز چاپ بدهد در آینده نزدیک توسط انتشارات مروارید که قبلا بادبادک باز را منتشر کرده، انتشار خواهد یافت.
اینکه می گوییم اگر وزارت ارشاد اجازه دهد برای این است که چاپ سوم بادبادک باز که مدت هاست در انبار انتشارات مروارید خاک می خورد هنوز مجوز پخش نگرفته است. ناشر می گوید معلوم نیست رمانی که دو بار چاپ شده چرا برای بار سوم جلو آن را گرفته اند؟

با وجود این او ترجمه کتاب را به مترجمان خود سفارش کرده و آنان اکنون در صفحات شمالی کشور مشغول ترجمه آن هستند. مدیر اتشارات مروارید می گوید هر کس باید کار خودش را بکند. حالا یا چاپ می شود یا نمی شود.

همینجا لازم است بگوییم که از رمان بادبادک باز که در ایران با استقبال فراوان رو به رو شده، دو ترجمه در ایران وجود دارد. یکی همان ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده که انتشارات مروارید منتشر کرده و دیگری ترجمه مهدی غبرایی که به وسیله انتشارات همراه منتشر شده و گویا چاپ سوم آن هم آماده شده اما اجازه پخش نگرفته است.

بادبادک باز در ایران چندان جدی گرفته شد که علاوه بر نقد و نظرها درباره آن یک جلسه بررسی نیز به خاطر آن در شهر کتاب برگزار شد که چند تن از جمله محمد حسین محمدی داستان نویس افغان مقیم ایران درباره آن سخن گفتند. جلسات شهر کتاب معمولا به کتاب های مطرح اختصاص دارد.

مجله "نگاه نو" نیز که از مجلات جدی و معتبر تهران است در شماره اردیبهشت ١٣٨٥ خود نقدی بر ترجمه مهدی غبرایی نوشت که نشان می داد در ایران برای آنکه کتاب پرفروشی زودتر به بازار برسد، با چه شتابی دست به ترجمه آن می زنند و از این راه چه لطمه های جبران ناپذیری به زبان فارسی وارد می آید.

استقبال خوانندگان ایرانی از بادبادک باز سبب شد که در هنگام برگزاری جایزه ادبی روزی روزگاری در ماه اردی بهشت ٨٦ از سوی جمعی از هنرمندان ( هنرمندان سینمایی، تجسمی و عکاسان ) این کتاب به عنوان برترین رمان سال ٨٥ انتخاب شود. جالب است که در مسابقه بهترین رمان همان سال انتشارات پنگوئن نیز این رمان به عنوان رمان برتر سال ٢٠٠٦ انتخاب شده بود.   

با وجود آنکه روزنامه های تهران همواره خبرها و نظرهای مربوط به بادبادک باز و خالق آن خالد حسینی را پوشش داده اند اما بیشترین نظرات مربوط به این کتاب و نویسنده آن در وبلاگ های فارسی منتشر شده است.

شمار مطالب و نوشته های مربوط به این رمان از حد شمار بیرون است و اظهار نظرها نیز گوناگون، اما در مجموع همه مثبت و مایه شگفتی. یک وبلاگ نویس ایرانی که آن را خوانده شباهت زیادی میان طالبان وطنی و طالبان افغان دیده است، با وجود این تأکید می کند که "سنگسار کردن میان دو نیمه فوتبال را هنوز به این راحتی ها نمی شود به ایرانی ها تحمیل کرد. امیدوارم که روزی نرسد که بخواهیم چنین کتابی درباره ایران بنویسیم حتا اگر زیاد فروش کند."

نکته ای که این وبلاگ نویس بدان اشاره می کند بیش از آنکه مقایسه شرایط دو کشور را نشان دهد به نظر می رسد نشان دهنده این امر است که خوانندگان ایرانی به علت فرهنگ مشترک با افغانستان، درونمایه بادبادک باز را با گوشت و پوست خود حس می کنند و همین علت استقبال فراوان از این رمان است.

*به نقل از ویکی پدیا
**به نقل از سایت جدید آنلاین