من و حضرت و خیار - هادی خرسندی

نظرات دیگران
  
    از : بهمن پارسا

عنوان : ای دل غافل!!!
خواننده ی محترم و صاحب نظر ! این مطلب طنز است ،کنایه، طعنه ،ملامت ...،ونه بخشی از فلسفه ی حیات و تاریخ . ذهن هادی خان خرسندی هم درد نکند که این جریان تاریخی را سی ساله ذکر میکنند. مهر همگان مسری باد.
۲۴۰۰۴ - تاریخ انتشار : ۱ ارديبهشت ۱٣٨۹       

    از : آزاد

عنوان : صدف آزاد
جنای آقای خرسندی من ورژن دیگری از داستان شنیده ام.
گویند که لقمان با صاحب خود نشسته بود که صاحبش به او مقداری خربزه تعارف میکند که لقمان آنرا خورده و صورتش بشاش میشود.صاحب به اندیشه اینه که خربزه شیرین است مقداری در دهان مینهد اما تاب نیاورده و همه را بر میگرداند و بر لقمان بانگ میزند که این خربزه بسیار تلخ است تو چطور آنرا خوردی؟لقمان میگوید یک عمر از دست شما شیرینی و محبت دریافت کردم صحیح نیست که برای یکبار خربزه تلخ چهره در هم کشیده و شکایت کنم...
۲٣۹۰۶ - تاریخ انتشار : ٣۰ فروردين ۱٣٨۹       

    از : جواد مفرد کهلان

عنوان : از حضرت نظام الملک یاد بگیریم یا ازمن
توت فرهنگی را امتحان کردم خوش مزه بود. داشتم با دوچرخه رکابزنان میامدم خانه از بس که خوش مزه بودند. تمامی جعبه تا در ۴کیلومتر راه تا دم در تمام شد. خانواده که از رنگ لب و لوچه ام پرسیدند؛گفتم توت فرهنگی بود لامسب از بس که مزه داشت تا برسم خانه تمام شد. الان باعث تفریح خانواده شده است و حتی محافل خانوادگی مان.
۲٣٨۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۹ فروردين ۱٣٨۹       

    از : یک خواننده

عنوان : نظام الملک
آقای خرسندی: این حکایت که در کتاب های درسی قدیم بود، مربوط به نظام الملک است و نه هیچ حضرتی از آن حضرت ها که مورد نظر شماست و از این قرار است که:
در زمان‌های‌ قدیم‌ این‌ رسم‌ بسیار شایع‌ بود که‌ باغبان‌ها و کشاورزان‌ در اول‌ هر فصل‌ میوه‌های‌ جدید که‌ می‌رسید، نوبر آن‌ را برای‌ حاکم‌ می‌بردند و حاکم‌ نیز به‌ رسم‌ سپاس‌،جایزه ای به ‌ آن‌ها می‌داد.
از عادات‌ و رفتار نیک‌ نظام‌الملک‌ حسن‌ اسحاق‌ آن‌ بود که‌ هرگاه‌ تحفه‌ای‌ نزد او می‌آوردند، به‌ دیگران‌ نیز می‌داد و هر کس‌ را که‌ آن‌جا بود از آن‌ بهره‌مند و خوش‌حال‌ می‌شد.
آورده‌اند که‌ اوایل‌ تابستان‌ در بعدازظهری‌ گرم‌، نظام‌الملک‌ و چند تن‌ از یاران‌ در قصر نشسته‌ بودند و مشغول‌ گفت‌ و شنود بودند که‌ باغبانی‌ وارد شد. نزد نظام‌الملک‌ آمد و عرض‌ ادب‌ و احترام‌ کرد. سپس‌ بقچه‌ای‌ را که‌ در دست‌ داشت‌ باز کرد و از داخل‌ آن‌ سه‌ خیار ‌ بیرون‌ آورد و تقدیم‌ نمود.
نظام‌الملک‌ یکی‌ از خیارها را در ظرف‌ آبی‌ که‌ جلوش‌ بود شست‌ و سپس‌ آنرا خورد. خیار به‌ شدت‌ تلخ‌ و بی‌مزه‌ بود، ولی‌ او بی‌ آن‌که‌ چیزی‌ بگوید خیار را خورد.
افرادی‌ که‌ آن‌جا نشسته‌ بودند منتظر تعارف‌ او بودند تا از آن‌ خیارها بخورند؛ امّا نظام‌الملک‌ چیزی‌ از آن‌ خیارها به‌ آنان‌ نداد و دو خیار دیگر را هم‌ خورد. سپس‌ دستور داد جایزه ای‌ به‌ مرد بدهند.
مرد باغبان‌ جایزه‌اش‌ را گرفت‌ و با خوشحالی‌ و شادمانی‌ از قصر خارج‌ شد.
وقتی‌ که‌ مرد خارج‌ شد، یکی‌ از درباریان‌ که‌ شکموتر و گستاخ‌تر از بقیه‌ بود به‌ نظام‌الملک‌ گفت‌: «چرا از آن‌ خیارها به‌ ما ندادید قربان‌؟ همه‌ را به‌ تنهایی‌ میل‌ کردید!»
نظام‌الملک‌ گفت‌: «هر سه‌ خیار را چشیدم‌. هر یک‌ تلخ‌تر از دیگری‌ بود؛ اما به‌ زور، هر سه‌ را خوردم‌. می‌دانستم‌ که‌ اگر به‌ کسی‌ تعارف‌ کنم‌ و از آن‌ بخورد، تلخی‌ آن‌ را تحمل‌ نکند و سر به‌ فریاد برآورد و مرد باغبان‌ از هدیه‌ی‌ خود خجالت‌زده‌ و شرمنده‌ شود.
می توانید داستان را در آدرس زیر بخوانید:

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=۵۹۹۲۵
۲٣٨٣۷ - تاریخ انتشار : ۲٨ فروردين ۱٣٨۹