چمدان های چرخدار


علی رادبوی


• در ایستگاه، تقاطع خیابان های هشتاد و پنجم و آرورا اتوبوس را نگهمیدارم. تعداد زیادی پیاده و سوار می شوند. برخی از مسافران این مسیر، مشتری های همیشگی اند و چهره های شان آشنا. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ اسفند ۱٣٨۶ -  ۱۴ مارس ۲۰۰٨


 
در ایستگاه، تقاطع خیابان های هشتاد و پنجم و آرورا اتوبوس را نگهمیدارم. تعداد زیادی پیاده و سوار می شوند. برخی از مسافران این مسیر، مشتری های   همیشگی اند و چهره های شان آشنا. مثلا همین   پیرمردها و پیرزن های روسی را می گویم با آن سر و وضع مرتب و چمدان های چرخدار و سنگین شان که به دنبال می کشند و از بالابر هم استفاده نمی کنند و وقت من و دیگران را هم نمی گیرند تنها کنجکاوم می کنند که بدانم چی توی آن چمدان های چرخدارشان حمل می کنند!و چرا سه شنبه ها و چرا این همه سنگین؟ پشت سر هم با محبت لبی تکان میدهند و می نشینند. دو زن با مو های مشکی که از زیر روسری هاشان بیرون زده،آن پایین، با ایما و اشاره می خواهند که بالا بر را برایشان پایین بفرستم می فرستم. دونفری، چهار کارتن درباز و لبالب را با زحمت روی بالابر قرار می دهند و خودشان نیز همراه بالابر وارد اتوبوس می شوند. نگاهشان می کنم لبخند مهربانی بر لب می آورند یکی حوالی چهل   و دیگری چهل و پنج،شیش را نشان می دهد. به راحتی می توان حدس زد که هر دو، در سال های نه چندان دور از زیبایی چشمگیری برخوردار بوده اند .   
با اینکه شک دارم که حمل این همه بار با اتوبوس مجاز باشد کمک می کنم تا کارتن هایشان را که حاوی قالب های مختلف پنیر،کره مارگارین،حبوبات، شیر،سیب زمینی و پیاز و غیره است در صندلی های بغل دستی شان جای دهند. در همین گیرودار چشمم به اتیکتی بر یقه ی بارانی زن جوان تر می افتد، می خوانم: نرگس؟
ها...،نرگس، شما هم افغانی هستید؟
می گویم ایرانی هستم.
  ها... ایرانی،خرمید؟
می گویم خرمم و کیف می کنم از این کلمه. برمیگردم می نشینم پشت فرمان وراه می افتم.
  شکل و شمایل و ترکیب محتویات کارتن ها مرا بی اختیار به یاد سال های نخست پناهندگی می اندازد و بانک های خیریه ی مواد غذای.  
     توجه ام به گفتگوهای پشت سرم جلب می شود
  یک آمریکایی از روس بغل دستی اش می خواهد که اگر به زبان این دو زن تکلم می کند به آنها بفهماند که این مغایر با کلیه موازین و اصول شهروندی است و آنها به هیچ وجه حق ندارندبیش از دو صندلی ای که برایش بلیت خریده اند صندلی اشغال کنند.
مرد روس تلاش هایی به زبان روسی می کند که نتیجه ای   نمی گیرد و نهایتا نگاه ها را متوجه من می کند... در فرصتی برمیگردم و می گویم  
آنها نه انگلیسی صحبت می کنند و نه روسی، چون اهل افغانستان هستند اگر حرفی دارید من می توانم منتقل کنم.
شاید من عوضی شنیده بودم، چون اصلن کسی حرفی نداشت نه روس ها و نه آمریکایی ها.
در انتهای خط، در حالیکه بسمت ترمینال در حرکتم تصویر دو زن را هنوز در قاب آیینهُ   ام می بینم.
کاش گفته بودم   که چقدر راحت تربودند اگر آنها هم از آن چمدان های چرخدار تهیه می کردند .