«نه!»


مارال سعید


• آموزه-ی “نه گفتن” را فرزندان ایران زمین همین نوجوانان و جوانانی که اینروزها در پیشانی جنبش “زن زندگی آزادی” در خیابانهای ایران می بینید، که چشم جهانیان را خیره کرده اند، بسیار خوب آموخته اند. آنها به ساده-گی و راحتی آنچه را که در زیست هرروزه-ی خود می بینند نمی خواهند و با صدای رسا به آن “نه” می گویند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٣ آبان ۱۴۰۱ -  ۴ نوامبر ۲۰۲۲


 

این نوشته تلاشی ست برای فهم فرزندانم، نوجوانان و جوانان ایران زمین.

جامعه-ی ایران در مقطع انقلاب بهمن ١٣۵٧ یک جامعه-ی توده وار در شکل اَخصِ کلمه بود. بدین معنی که؛ همنسلان من هنوز به مرحله-ی شهروندی پا نگذاشته بودند. و اصولاً بدین سبب بود که ما بجای قائم به ذات بودن قائم به فرد بودیم، و به همین سبب بود که علیرغم عدالت جوئی و آزادیخواهی-مان آنچه را که می خواستیم یا می جُستیم در سیمای اشخاص و در آن مقطع در چهره-ی آیت الله خمینی می دیدیم. این فرهنگ ما را بر آن میداشت که تمامی قدرتمان را به لیدر یا پیشوا تفویض کنیم. این خصیصه در تمامی جریانات سیاسی آن دوره نیز مصداق بارز داشت.

از دیگر سو؛ در سیستم آموزشی- پرورشی همین فرهنگ عقب مانده و استبدادپذیر چه در سطح خانواده و چه در سطح جامعه، آموزه ای تحت نام “نه گفتن” وجود خارجی نداشت. چرا که ما مردم، خود را صاحب حق نمی دیدیم و می انگاشتیم در خانواده، پدر، شوهر یا برادر بزرگ، در ده، کدخدا و مُلّای ده، در شهر، وکلا و زُعَمای قوم و در کشور، شاه یا قائد اعظم، صلاح و منفعت ما را می شناسند و در نظر می گیرند و اگر تشخیص دهند؛ چیزی به نفع ماست روا میدارند. در یک تگاه تاریخی درمییابیم که؛ مردمان ایران زمین در بُرهه های مختلف تاریخ، عدالت جو و آزادیخواه بوده اند لیک بر اساس همین خصیصه-ی فرهنگی که در بالا گفته شد بلافاصله تمامی قدرت خویش را به پدر، شوهر، ولی، خان، ارباب و بالاخره شاه تفویض می نموده اند تا آنها در باره-ی مُقدّرات مردم تصمیم بگیرند. و اینگونه شد و هست که چرخه-ی شیطانی “استبداد” همچنان چرخیده و دوام و قوام یافته است.

این روند ادامه داشت تا رسیدیم به انقلاب بهمن ١٣۵٧ و کُلاه گشادی که با نام جمهوری اسلامی بر سرمان رفت، که هنوز و همچنان تا خِرخِره در آن گیریم. اما از آنجا که در عالم هستی هیچ پدیده ای خیر مطلق یا شرّ مطلق نیست، با استقرار جمهوری اسلامی، ما آرام آرام از برون نگری به درون نگری رسیدیم و متوجّه شدیم که؛ اِشکال کار در خود ماست. اما این آگاهی میبایست در جریان زیست اجتماعی، تجربه می شد و از دلِ آزمون و خطا، در ما رسوب و در بَرآمدی فرهنگی در ما نمود پیدا می کرد.

از دیگر عوامل تأثیر گذار و تسریع کننده در بَرآمد و پیدائی این فرهنگ، فروریختن دیوار برلین و فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم در سطح جهان و بالاخره انقلاب انفورماتیک و پا به سطح عمومی نهادن کامپیوترهای خانه-گی و در ادامه؛ تلفن های همراه بود.

آرام آرام ما از زیر عَبا و قَبا و جُبّه-ی پدر و ولی و خان و ارباب و شاه و ملّا و رهبران احزاب و سازمانهای سیاسی به در می آمدیم، و همچون جوجه هایی که تازه سر از تخم بَرمیآورند به هرآنچه می دیدیم و می شنیدیم نوک میزدیم و در صَدد شناخت خود و جهان اطرافمان بودیم. این شناخت بَطئی و اندک اندک با رشد تکنولوژی دیجیتال اوج می گرفت و با اوج گیری آن، وسعت شناخت ما بیشتر میشد. اما فرهنگ سخت جان مرد سالاری و پدر سالاری و استبداد پذیری که در طول هزاران سال در ما همچون ساروج قلعه های مغولی نشو و نما داشت، نه میتوانست و نه ممکن بود که همپای اوج گیری انقلاب دیجیتال فرو ریزد، از اینرو نیازمند گذر ایّام و حرکت و پویائی نسلهای بعدی بود.

در طول این راه، ارزشمندترین آموزه؛ آموزه-ی آموزشی-پرورشی فراگرفتن ابتدائی ترین و پایه ای ترین خشت بنای مدرنیته یعنی؛ “نه گفتن” بود. ما دریافتیم که انسانِ عصرِ مدرن، انسانِ شهروند، انسانِ صاحب حق، انسانی-ست که بتواند آگاهانه “نه” بگوید و طلب حق بکند، و این آغازی بود که پایه-ی آن در خانواده های ایرانی در بعد از انقلاب بهمن ١٣۵٧ نهاده شد، و پایه گذاری و آموزه-ی “نه” گفتن یعنی؛ کشیدن اوّلین خشتِ باروی مرد سالاری، پدر سالاری و استبداد. و با گفتن هر “نه”، پایه های کاخ هزاران ساله-ی مرد سالاری، پدر سالاری و فرهنگ استبداد و صِغارت و قیّم مَعابی به لرزه می افتاد و می افتد.

آموزه-ی “نه گفتن” را فرزندان ایران زمین همین نوجوانان و جوانانی که اینروزها در پیشانی جنبش “زن زندگی آزادی” در خیابانهای ایران می بینید، که چشم جهانیان را خیره کرده اند، بسیار خوب آموخته اند. آنها به ساده-گی و راحتی آنچه را که در زیست هرروزه-ی خود می بینند نمی خواهند و با صدای رسا به آن “نه” می گویند. پُرواضح است که سیستم سراپا قیّم مَعاب و استبدادی جمهوری اسلامی و عوامل ریز و درشت آن نمی توانند و قابلیّت فهم آنرا ندارند که ببینند فرزندان و فرزندان فرزندان آنها، آنچه را که آنها می گویند و می پسندند نمی پذیرند و به آسانی به آن “نه” می گویند.

همنسلان من حتماً بخاطر دارند محمدرضا شاه نیز وقتی بالاخره صدای انقلاب مردم را شنید با چشمانی اشکبار در تعجّب بود که چرا این مردم (رعایا) اعتراض می کنند و به خیابان می آیند؟ چرا که او بعنوان قیّم و قائد اعظم هرآنچه به خیر و صلاح رعایا تشخیص میداد روا میداشت. این گزاره را فقط از این زاویه گفتم تا نشان دهم آنچه حکم میرانده و میراند؛ فرهنگ پدرسالاری، قیّم مَعابی و صِغارت مردم بوده و هست والّا مقایسه شاه با ولی فقیه مقایسه ای مع الفارق است، و وحشیگری و غیرانسانی بودن رفتار این دو رژیم قابل مقایسه نیست.

با این توضیح، شاید توانسته باشم کمی روشن کنم صحنه را، تا ببینیم چه شده-ست که فرزندان و فرزندان فرزندانمان در پیشانی جنبش “زن زندگی آزادی” قرارگرفته اند و هنوز و همچنان دیگر نسلها پا به میدان مبارزه ننهاده اند. و یا اگر پا می نهند هنوز مُردد و ترس خورده هستند.

مارال سعید



خبرهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز بخوانید