اندر حکایت کشف حجاب رهبر سازمان اقلیت-علاءالدین فتح راضی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۵ شهريور ۱٣۹٨ -  ۲۷ اوت ۲۰۱۹


 
چگونه میشود بآن کسی که میرود این سان
صبور
         سنگین
                  سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت زنده نبوده ست. . .
                                                                                        فروغ فرخزاد

رونمایی جناب رهبر با سمینار فرانکفورت در فوریه ۲۰۱۹ شروع گردید و بطور گسترده در برنامه های تلویزیونی اینترنتی ادامه پیدا کرد که بیشترین آنها از سوی تلویزیون " دمکراسی شورایی" پخش میشود. او چهره آشنای جوانان سال های انقلاب را دارد که چهل سالی ازسنش گذشته است ولی دارای تفکراتیست که متعلق به یک قرن پیش است. آنچه میگوید طنین سخنان لنین در ایستگاه قطار سن پطرزبورگ در آوریل ۱۹۱۷ را بخاطر میآورد، زمانی که پس از سالیان دراز برای اولین بار پای برخاک روسیه نهاده بود. جناب رهبر از حکومت شورایی طبقه کارگر داد سخن میدهد و از انقلاب قریب الوقوع در ایران خبر می دهد و ظاهرا قصد دارد تجارب انقلاب ۵۷ را خاطرنشان کند واشتباهاتی را که قرارست دیگر تکرار نشود ولی از مبالغی "چیزه و اینا" که بگذریم مطلب زیادی برای گفتن ندارد.
جناب رهبر بسخن نیجه درباره زاهدی که در یک غار بعبادت مشعول بود ظاهرا خبر ندارد که "خدا مرده ست." که کشور شوراها فروپاشیده ست و علت آن همان حکومت شورایی بوده که بمثابه غیر دمکراتیک ترین شکل حکومت آنچنان بوروکراسی شدید و غلاظی را پدید آورد که نتیجه آن بقول میلوان جیلاس طبقه جدیدی شد که به "نومنکلاتورا" مشهور گردید، همان همپالکی های حکومتی که پس از فروپاشی سوسیالیسم بوروکراتیک در شوروی هر یک بخشی از بنگاه های صنعتی و تجاری را صاحب شدند و امروز به شکل مافیای قدرت در روسیه عمل می کنند.
اما جناب توکل چشم بر همه بحث های که در همان انقلاب ۱۹۱۷ در مورد شوراها مطرح بود می بندد و حکومت شورائی را وحی منزل می داند. جزوه مارتف رهبر منشویک ها موسوم به "دولت پس از انقلاب سوسیالیستی" که در اوائل انقلاب نوشه شده ست نمونه بارزی در بحث شورا بشمار میآید. او درین نوشته بلشویک ها را مجذوب ایدئولوژی شورا میداند بطوریکه از آن اسم اعظمی ساخته اند که حلال مشکلات همه جوامع بشری از پیش از سرمایه داری بگیرید تا سرمایه داری مدرن تلقی می گردد. حال آنکه با تشکیل حکومت شورائی و با الغاء سندیکا و اتحادیه های کارگری، درعمل دست کارگران را از قدرت حاکمه کوتاه کردند و با متمرکزساختن قوای سه گانه در شوراها چنان هیولائی از بوروکراسی بوجود آوردند که هیچ نیروئی را یارای مقاومت در برابرآن نبود چه رسد به عزل نماینده ها از سوی انتخاب کننده ها که افسانه ای بیش نبود و اگر تغییری هم درترکیب شوراها بوجود می آمد نتیجه دعوای قدرت در سطوح بالا بود و نه نارضایتی و مخالفت پائینی ها که این امرانفعال سیاسی عموم مردم و بویژه غیر سیاسی شدن طبقه کارگر را بدنبال داشت.
لنین خود اصراری برعمومیت دادن شوراها بعنوان تنها شکل حکومت سوسیالیستی نداشت. او شورا را شکل روسی دیکتاتوری پرولتاریا میدانست و حتی ادامه پارلمانتاریسم را تا مدتی مجاز میدانست. او در نامه ایکه به ببل نوشته است حسرت پارلمان های اروپائی را میخورد و میگوید: "آنها پارلمان دارند، ما چه داریم." شوراها در انقلاب ۱۹۰۵ بعنوان ضرورتی برای کنترل شهرها توسط منشویک ها بوجود آمدند و اصولا در لحظات بحرانی و حساس چاره ای جز ایجاد شوراهای محله و شهر برای کنترل آنها وجود ندارد و شوراها درکل نشان داده اند که بهترین ابزار برای تامین خدمات شهری هستند. ازین رو در کشورهای سرمایه داری شوراها رکن اساسی اداره شهرداری ها بعنوان حکومت های محلی هستند. ولی جایگزین کردن آنها بعنوان شکل هرم حکومتی نتیجه ای جز بوروکراسی استبدادی ببار نمی آورد بخصوص اگر قرار باشد هم قانونگذار باشد، هم به اجرای آن قوانین بپردازد و در نهایت بقضاوت اعمال شهروندان بپردازد. در شوروی آش چندان شور شد که پس از گنگره بیستم قرار براین گردید که حکومت بمثابه قوه مجریه در برابر شوراها بمثابه قوه مقننه مسئول و جوابگو باشد و این امر نشانداد که جدائی سه قوه در کنار حق رای همگانی برای حکومت پارلمانی دستآورد جامعه بشری ست و الغای آن چنانکه در جوامع بوروکراتیک سوسیالیستی دیدیم چیزی جز استبداد حزبی بارمغان نمی اورد.
خصوصیت ظرف بودن شورا وعملکرد آن بعنوان یک شکل حکومتی، آن را محتاج به یک اندیشه سیاسی و یا یک ایدئولوژی مشخص میکند که بعنوان محتوای آن عمل کند. ازین رو می بینیم که در جمهوری اسلامی آنها تبدیل به شوراهای اسلامی میشوند، همچنانکه در شوروی ایدئولوژیی مارکسیستی را بخود پذیرفته بودند و ازین را به دنبالچه حزب کمونیست بدل شدند که مبلغ مارکسیسم و لنینیسم بود. این مسئله به بوروکراسی شورائی حالت بلامنازع میداد و ازین راه به استبداد آن حالت مطلقه می بخشید.
البته توکل درین عقب ماندگی ذهنی تنها نیست و همه گروه های چپ و احزاب باصطلاح کمونیست در ایران "حاکمیت شوراها را که هم بمثابه قانونگذار و هم بمثابه مجری قانون عمل خواهند کرد" را در برنامه خود دارند. مسئله اینست که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، بدون داشتن تحلیل مشخص ازین فروپاشی نمی توان خود را مارکسیست، سوسیالیست و کمونیست خواند ولی ذهنیت شبه دینی نداشت. آخر چگونه میشود فروپاشی سوسیالیسم بوروکراتیک را در کشورهای گوناگون شاهد بود و همچنان بر حکومت شورائی که دلیل این فروپاشی ها بود بعنوان یک جزم دینی پای فشرد و همچنان خود را سوسیالیست و کمونیست خواند. اینکه شعار حکومت شورائی را بر زبان کارکرانی جاری ساخت که برای کسب حقوق عقب افتاده شان دست به فعالیت صنفی و سندیکائی زده اند فضاهت بارست و لیتکه سرکوب آنها را بسبب این شعارهای غیراصولی ونابهنگام ببینیم و در امنیت خارج نشینی از آن لذت بیمارگونه و حض دینی ببریم فضاهت بارترست. توگوئی حاکمیت کارگران بدون داشتن حزب طبقه کارگر که از دل مبارزات صنفی و سیاسی آنان بیرون می آید، امکانپذیرست و این معجزه ایست که تنها در ذهن بیمارگونه و دینی این اشخاص اتفاق می افتد و بس.
توکل شورای کارگران نیشکر هفت تپه را سمبولیک خطاب میکند که مثل قارچ روئیده ست وعمومیت ندارد ولی با توسل به شعار "کار، نان، آزادی، حکومت شورایی" که از سوی آنها مطرح شده ست جنبش طبقه کارگر امروز را بسیار پیشرفته تر از جنبش سال ۵۷ ارزیابی میکند. ازین رو معتقدست که میتواند هژمونی طبقاتی خود را در انقلاب آینده بدست آورد، کاریکه در انقلاب گذشته بدان موفق نشده است. او در تشخیص انقلاب از ضد انقلاب نیز ازین شعار بهره میگیرد و میگوید: شعار انقلاب "کار، نان، آزادی، حکومت شورایی"است و هرکس غیرازین بگوید ضد انقلاب است. یعنی زنانی که خواستار رفع حجاب اجباری و کسب حقوق جنسیتی خود هستند که حتی در جامعه سرمایه داری قابل وصول است ضد انقلاب هستند. کسانیکه در مناطق کرد یا ترک نشین خواستار حقوق ملی خود هستند ضد انقلابند و فتوا میدهد که اصولا خلقی وجود ندارد که انقلاب تمام خلقی وجود داشته باشد. چنین درکی از مرحله انقلاب البته درکی بسیار سطحی و نهایتا فرقه گرایانه (سکتاریستی) است که در نهایت به انزوای طبقه کارگر در انقلاب دمکراتیک می انجامد. این همان درک سازمان پیکار از مبارزه است که در بهمن ۵۷ کارگران را برای اضافه دستمزد به بست نشینی کشانید، زمانیکه همه پادگان ها بدست مردم سقوط کرده بودند و دولتی برای پاسخگوئی باقی نمانده بود.
توکل در بررسی انقلاب از چهارمحوراصلی نام می برد: اشکال مبارزه توده ای و کارگری، تاکتیک های طبقه حاکمه در مقابله با آنها، نقش و موقعیت طبقه کارگر در انقلاب و نهایت اینکه مختصات سازمان سیاسی طبقه کارگر چه باید باشد که در انقلاب پیشین نبود. او انقلاب ۵۷ را هم دارای قانونمندی ها و مختصات خاص خود میداند و شروع دوران انقلاب را از اواسط سال ۵۵ میداند که چهار پنج سالی طول کشیده تا به موقعیت انقلابی در شهریور ماه سال ۵۷ برسد که ظاهرا اشتباه لپی است! و نیز مکرر درباره انقلاب اجتماعی میگوید و ظاهرا خبر ندارد که هر انقلابی که در جامعه سرمایه داری درجهت سوسیالیسم بوجود میآید سیاسی است و دست بدست شدن قدرت سیاسی و تفویض آن به طبقه کارگر را هدف گرفته ست و تنها پس ازین کسب قدرت سیاسی و در دوران سوسیالیسم است که انقلاب اجتماعی صورت می پذیرد (لنین- دولت و انقلاب). در مورد هر آن انقلابی که مد نظر اوست توکل مدعی ست "وقتی رخ می دهد که نیازهای اجتماعی و سیاسی جامعه، نیازهای تاریخی یک جامعه معین با سد روبنای سیاسی مواحه میشود، سدی که طبقه حاکم ایجاد کرده ست." با این توصیفات او انقلاب ۵۷ را ابتد نتیجه بحران سیاسی سال ۵۵ ارزیابی می کند و پس از کلی توضیح واضحات باین نتیجه میرسد که بحران اقتصادی مادر انقلاب بود. روشن است که او درک منسجمی از آنچه میگوید ندارد.
باین ترتیب توکل در بحث مشخص درباره انقلاب ۵۷ هرچند در ابتدا براستفاده از درس های آن برای انقلاب آینده تاکید می کند ولی سخنانش از یک بحث کلی که میتواند هر انقلابی را شامل بشود فراتر نمی رود و هرگز از تجربه شخصی خودش چیزی نمی گوید که ایجاد جوخه های رزمی برای مبارزه با جمهوری اسلامی و دراتحاد با مجاهدین خلق از آن جمله است. او تنها بنقل کُدهائی درین باره اکتفا میکند ولی با کلی گوئی و اما و اگر بسیار سعی در پوشاندن کارنامه فاجعه بارش در انقلاب و توجیه عملکردش درمقطع سال ٦۰ دارد.
کُد نخست: میگوید "در سال ۵۹ که میخواستیم حرکتی بکنیم بر سر حرکت مشترک با پیکار یا عدم پیکار، تشکیلات از پائین فشار میآورد که با پیکار حرکت بکنیم." آیا این چیزی جز صلب مسئولیت از رهبریتی نیست که جوخه های رزمی را در دستور کار خود داشت و حالا پس از شکست فاجعه بارش که سازمان اقلیت را بنابودی کشانید در پی توجیه عمل خویش است. گیریم که تشکیلات از پائین خواستار اتحاد عمل با پیکار بود. پای مجاهدین را چه کسانی به این آشوب کشانید؟ این میان تکلیف همه افراد تشکیلاتی که مخالف طرح جوخه های رزمی شما بودند چه می شود که شما همه را حکم تعلیق دادید؟ مگر در پلنوم آذرماه سال ۵۸ اقلیت برای مقلبله با آژیتاسیون اکثریت نپذیرفت که دیگر بدنبال مبارزه مسلحانه غیر توده ای نباشد. زمانی که ایران تحت مداخله خارجی و درگیر جنگ تحمیلی بود و رژیم با استفاده از آن توده ها را بوسیع ترین شکلی بسیج کرده بود چرا چنین امکانی می بایست در اختیار رژیم قرار گیرد تا بسرکوب کامل سازمان اقلیت نائل آید؟ مسئول خون همه رفقای برجسته ای که درین نبرد بیهوده جان باختند کیست؟
کُد دوم درارتباط با سازمان اکثریت است. میگوید "اکثریت همین حالا در درون چپ متحد کمونیست ها وجود دارد" و این همان مستمسکی ست که اقلیت برهبری توکل حدود چهل سال است در پشت آن مخفی شده و با توسل به اپورتونیسم و راست روی اکثریت و حزب توده سعی در توجیه چپ روی و ماجراجوئی های فاجعه بار خود کرده ست. توکل در طول چهل سال گذشته هرگز نخواسته است که به انتقاد از عملکرد خود درگذشته بپردازد و مسئولیت شکست خونبار سال٦۰ را بپذیرد. حال آنکه نه نقاب از چهره برگرفتن که مهر سکوت از لب بازگشادن تنها راه جلب اعتماد توده ها و درس آموزی از گذشته است که راه را بسوی یک اتحاد اصولی درمیان گروه های چپ میگشاید.
                                                                   لندن شهریور ماه ١٣٩۸