برگی از خاطرات استاد جواد مهران گهر (بخش چهارم)
کارگران از مبارزان راه آزادی و برابری، مقاومت می آموزند!


حسین اکبری


• جواد مهران گهر در نوجوانی در مسیر بزرگترین رویداد تاریخی ایران، جنبش ملی شدن نفت و در ادامه کودتای سیاه مرداد سال ۱۳۳۲، زندگی کارگری و مسوولیت های اجتماعی اش را تجربه می کند. فراز و فرودهای پس از این سال ها از او کادر برجسته ای در سندیکای کارگران کفاش تربیت کرد و او نیز در ادامه فعالیت‌های سندیکایی در تربیت نیروهای جوان کارگری از هیچ کوششی فروگذار نکرده‌ است. تا سال های پس از انقلاب در سندیکای کارگران کفاش فعالانه از حقوق کارگران صنف دفاع کرد ... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۴ شهريور ۱٣۹٨ -  ۲۶ اوت ۲۰۱۹



در مورد مسئله بیکاری خودم زمانی حل شد که یکی از روزها در لاله‌زار قدیم قدم میزدم که یکی از کارگران قدیم که تازه سری دوزی شروع کرده بود را دیدم. حسین‌آقا معروف به حسین شلی، سوال کرد چرا بیکاری، جریان را توضیح دادم خیلی ناراحت شد و چند فحش بلند بالا به همه آن‌هایی که این تصمیم را گرفته بودند داد و گفت، همین حالا برگرد برو ابزارهایت را بردار بیار کارگاه ما نیمه‌کش و وردست را صدا کن بیایند بنشینید سر کار ببینم کی حرف می‌زند. گفتم بسیار خوب ولی یک مشکل شخصی دارم. گفت: چی گفتم در این مدت مبلغ سیصد تومان بدهکار شدم این را چه کنم. گفت: مسئله‌ای نیست این را هم حل می‌کنیم ناراحت نباش. رفتم بچه‌ها را که به طور موقت جایی سر کار نشسته بودند. دیدم و ابزارها را آوردیم و طبقه چهارم پاساژ اخوان نشستیم سر کار. در همان یکی دو روز اول با یک مانع هم در محل جدید مواجه شدیم و آن اینکه دیدم هر روز صبح حدود ساعت ده چند نفر از کارگران همراه دو سه نفری که از بیرون می‌آمدند داخل یک هویج را که قبلاً خالی کرده بودند را بنگ و حشیش پر می‌کنند و شروع می‌کنند به کشیدن. بخیه‌کش و وردست‌هایم که این‌طور چیزها را ندیده بودند خیره به آن‌ها نگاه می‌کردند. صبح روز دوم بود گفتم: بچه‌ها کار را زمین بگذارید و بلندشین لباسهایتان را بپوشید با من بیایید. پله‌ها را پایین می‌آمدیم که خود حسین‌آقا را وسط را دیدیم. سوال کرد چی شده کجا. جریان را تعریف کردم و گفتم این ماجرا با اخلاق هیچکدام ما جور درنمی‌آید. بلافاصله دست به جیب شد و یومیه ما را داده گفت:

بروید فردا صبح بیایید. دیگر این منظره را نخواهید دید. همین‌طور هم شد. از فردای آن روز هر وقت که می‌خواستند این بزه را اجرا کنند به کارگاه دیگری می‌رفتند. خیال ما از این بابت راحت شد. مبلغی را هم که گفته بودم ایشان جور کرد و داد. چند ماهی در آن‌جا مشغول کار بودیم ولی فعالیت سندیکایی جلوی مجلس به کم‌کاری گرویده بود. هیئت مدیره سندیکا پیشنهاد کرد پرس وجو کن اگر جایی پیدا شد برگرد جلوی مجلس. اطلاع پیدا کردم که فروشنده مهربان با حسن پسنایی‌ساز مهربان شریک شدند و در سه راه ژاله مغازه گرفته‌اند پیشکار هم می‌خواهند. آن هم دنبال من می‌گشتند. پیغام دادند که بیا کارت داریم. رفتم و صحبت کردیم و قرار شد که بروم کارگاه آن‌ها در سه‌راه ژاله. گفتم این‌جا پول گرفته‌ام بدهکار هم هستم باید بدهی‌ام را بپردازم قبول کردند.
آمدم با حسین‌آقا در میان گذاشتم. ایشان گفتند برای من مهم نیست هر طور صلاح میدانی عمل کن. گفتم از جهت فعالیت سندیکایی برای من آن‌جا برم بهتر است. پاسخ داد عیبی ندارد. یک هفته کار کردیم و بقیه کارها را تمام کرده رفتم پول را گرفتم که بدهم به ایشان. هر کاری کردم پول را نمی‌گرفت دید که من زیاد اصرار می‌کنم گفت: چون قصد پس گرفتن پول را نداشتم کار دیگری می‌کنیم پول را گرفت همان شب من و دیگر پیشکارها را دعوت کرد کافه مولن‌روژ. فکر کنم که دویست تومان دیگر هم آن شب روی آن پول گذاشت و میز را حساب کرد. این کار را بخاطر تنها من نکرد. اصولاً اخلاقش اینطوری بود به پول خیلی اهمیت نمی‌داد آ‌دم عجیب و قریبی بود یکی دوبار دست به خودکشی زده بود. آخرش هم در یک آتش‌سوزی در منزلش سوخت و از دنیا رفت از رفقای ابراهیم سگی و کمال پیری. بچه‌های لاله‌زار بود. به این ترتیب از لاله‌زار به سه‌راه ژاله نقل مکان کردم. مدتی را هم در آن‌جا گذراندم ولی هم کار جور نبود و هم کارفرمایان جلوی مجلس خیلی این آقایان را زیر فشار گذاشته بودند. از طرفی هم آقای سنگری کارفرما که در سرچشمه جنب مسجد محمودیه مغازه داشت مرا دید و گفت که نزد ایشان بروم. سنگری از حزبی‌های قدیمی بود و کارفرماها برای وی نمی‌توانستند دردسر ایجاد کنند از سه‌راه ژاله به کارگاه سنگری رفتم.
این‌جا بهتر بود و کار بخیه‌کش و وردستم هم جورتر بود. از نظر فعالیت سندیکایی هم ازادتر حرکت می‌کردم. در ضمن توانستم بین فعالین کارگران مردانه کمیسیون تبلیغات شعبه ٣ سندیکا را فعال‌تر کنم. روی‌هم‌رفته من بعد از پیشکاری از شاه‌آباد کارگاه یکتا تا سرچشمه کارگاه سنگری در پنج کارگاه کار کردم دو بار هم در لاله‌زار تا اینکه آقای رضا مطبوع در کارگاه کفش شمیران نو برای من کار جور کرد و به چهارراه یوسف‌آباد آمدم و در آنجا تا جمع کردن کارگاه شمیران نو چهار سال تمام مشغول کار بودم.

در این کارگاه برای مدتی یک ماجرای خنده‌دار هم داشتم از این بابت که من دورکار را با گزن می‌گرفتم. خیلی هم درست و قشنگ و صاف ولی آن‌طور که کارگرها می‌گفتند کارگری که با گزن کار می‌کرد را کارگر بازاری می‌گفتند. به همین دلیل قرار شد که هر وقت دورگیری دارم صبر کنم وقتی آساطور نیست دورگیری کنم. این روند نمی‌شد که برای همیشه ادامه داشته باشه بنابراین تمام سعی خود را به کار بردم تا دورگیری با چاقو را یاد بگیرم. پس از چندی این مسئله هم حل شد.

سندیکا به روند کاری خودش ادامه می‌داد. کارفرمایان چون نتوانسته بودند جلوی اجرایی شدن بیمه را بگیرند دست به اخراج‌های بی‌مورد کارگران زده بودند بی‌مورد از این جهت که کار کارگر را می‌خواستند ولی تصمیم گرفته بودند که بیمه را اجرا نکنند. به کارگران در درجه اول پیشکارها می‌گفتند بروید یک جایی برای خودتان بگیرید اجاره کنید ما جنس و ستامی به شما می‌دهیم. دو تومان اضافه‌تر می‌دهیم کار بدوزید بیاورید. کارگران هم در این زمان می‌آمدند سندیکا شکایت. با این جریان مخالفت می‌کردیم و پیشنهاد قبول نکردند و مقاومت در برابر این نقشه کارفرمایان که باب کردن حجره‌داری را پیش گرفته بودند را می‌دادیم. با کارفرمایان مذاکره می‌کردیم که آنان را از پیش‌برد این جریان منصرف نمائیم ولی چون تصمیم‌شان را گرفته بودند. فقط مقاومت کارگران لازم بود که به دلیل بیکاری و تهیه معاش زندگی نشد که این مقاومت ادامه پیدا کند. بنابراین پس از چندی جریان حجره‌داری در کل صنف باب گردید این جریان قبلاً در بازار پیش‌رفته و منجر به ایجاد سری روزی شده بود که در کارگران خیابان هم به همین روند تبدیل به سری دوزی شد. یعنی جریان حجره‌داری جایش را به سری‌دوزی داد.

البته کارفرما برای پیش برد این ماجرا ابتدا باید کارگر را اخراج می‌کرد. سندیکا هم می‌باید در این زمینه مسئله حق اخراج کارگران را به درخواست خود آنان تا گرفتن حق اخراج از کارفرما دنبال می‌کرد. این روند باعث می‌شد که کارگران از عضویت در سندیکا خارج شده و مطابق قوانین آن زمان بیمه را هم از دست می‌دادند و تا زمانی که خودش کار می‌کرد هم خبری از مزایای قانون کار هم برای خودش نبود. ولی اگر کارگری به هر عنوان می‌آورد باید حقوق و مزایا و بیمه کارگر مزبور را هم قبول کند و روی هم رفته به گونه‌ای کارفرما محسوب می‌شود و به این ترتیب آقایان کارفرماهای اصلی توانستند خود را پشت سرکارگران پنهان کنند و به قول خودشان خیالشان را از همه‌چیز راحت کردند. هر زمان که احتیاج به کار بود با مراجعه به سری‌دوزی‌ها بهترین و ارزان‌ترین و مناسب‌ترین کار را تهیه کرده و هیچ مسئولیتی در مورد کارگران و وضعیت آنان برای خود متصور نبودند. این جریان در بازار و جلوی مجلس و لاله‌زار و خیابان شاه‌رضا پیش‌ می‌رفت. سندیکا تا زمانی که مسئله حجره‌داری دنبال می‌شه تلاش برای اینکه این روند را متوقف کند، انجام می‌داد ولی وقتی مسئله رو به تولید نهادی باید از حقوق کار به نفع کارگران را دنبال می‌کرد.
در نشریه سندیکا مقالاتی در این زمینه درج می‌گردید تا جایی که مربوط به کار و کارفرمایی و کارگری بود مشکلی نداشتیم ولی همین‌که پای دولت و مسئولین دولت و ملت پیش کشیده می‌شود و مسئله بیکاری و فصلی بودن کار و بیکاری و عدم امنیت شغلی و عدم امنیت کار و مسائل اقتصادی و عدم حمایت دولت از کار و کارگران مطرح در نشریه سندیکا با مشکل سانسور روبرو می‌شدیم. وزارت کار و ساواک تا آنجا تحمل داشتند که فقط مسائل مربوط به کارگر و کارفرما باشد ولی همین‌که می‌خواستیم رضایت دولت را در مقابل مردم مسائل کار وکارگری را از این زاویه مطرح کنیم، با مشکل روبرو می‌شدیم یکی از مسائلی که نشریه سندیکا نتوانست بیش از سیزده شماره پیش برود همین قضیه بود که اجازه نمی‌دادند واقعیت حقوق کار را مطرح کرد و مسئله مهم دیگر این بود که از جهت مالی و گرانی هزینه چاپ نشریه به مشکل برخورد کرده بودیم. تا زمانی که می‌شد مستقل حرکت کنیم جریان انتشار نشریه را پیش بردیم ولی اگر قرار بود رو به دولت و کمک دوستی پیش می‌رفتیم به طور قطع به مشکل عدم استقلال مواجه می‌شدیم و سانسور بیشتری را هم باید تحمل می‌کردیم که مطابق اساسنامه و سیاست هیت مدیره قرار چنین کاری را نداشتیم این جریانات بود که کار ادامه نشریه به تعطیلی کشیده شد.
در ضمن زمان تشکیل مجمع عمومی دوّم بعد از مجمع عمومی میدان‌شاه هم فرا رسیده بود که این بار هم از سندیکای خباز خواستیم که شعبه خیابان نظام‌آباد را برای تشکیل مجمع عمومی در اختیار ما قرار دهند که موافقت کردند. ولی اینبار یک عده از آقایان غیرفعال خارج از هیئت مدیره به قول معروف دست به چپ روی زده سر به مخالفت هیئت مدیره برداشته در تدارک این بودند که مجمع عمومی را به‌هم بزنند. ما هم متوجه شدیم و برای جلوگیری از این نقشه نفراتی را از بین کارگران لاله‌زار برای انتظامات تعیین کرده که مواظب باشند تا آن‌ها نتوانند کاری در جهت برهم‌زدن مجمع عمومی انجام دهند. مسئولیت اداره آن مجمع به عهده من گذارده شده بود. در خارج از جلسه مجمع آن‌ها سعی کردند برای برهم‌زدن اقداماتی انجام دهند که با مقاومت بچه‌های انتظامات روبرو شده و کاری از پیش نبردند و مجمع به خوبی و در آرامش برگزار گردید. در این مجمع این‌بار من کاندید بازرسی شده بودم که مورد تایید مجمع قرار گرفت و هیت مدیره قبلی نیز با یکی دو تغییر مورد تأیید مجمع قرار گرفتند. این‌بار نیز باقر بریرانی رییس هیئت نظارت مجمع انتخاب شده بود.

در رابطه رفت و آمد به کارگاه آقای گودرزی خیاط هم اقدام می‌کردیم. البته خیلی آرام و با احتیاط، چون در روزهای بسیار خفقان‌آوری قرار داشتیم بعد از کودتای ۲٨ مرداد ٣۲ حزب را شدیدتر از جریان‌های دیگر زده بودند اکثر رهبران حزب را دستگیر و راهی زندان کرده بودند. فضای بسیار پلیسی در تمامی کشور حاکم بود. بنا به گفته شاعر گرانقدر زنده‌یاد اخوان ثالث زمستان

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گف
سرها در گریبان‌ست
کسی سر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دیده نتواند،
که ره تاریک و لغزان ست.
                                                   ........
با همه این‌ها دوستان و رفقا هر زمان که فرصتی پیش نیامد گرد هم آمده و روی آنچه را که پیش آمده و چرا اینگونه شده و امروز کجای جهان ایستاده‌ایم و چه باید کرد گفتگو می‌کردند مدتی گذشت. رفقا متوجه شدند که دفاعیات زنده‌یاد خسرو روز به از زندان بیرون آمده و دست به دست بین رفقا می‌گردد. نوبت به ما هم رسید روحیه‌ای گرفتیم طوری محکم و قهرمانانه از حزب و آرمان‌های مردم ایران دفاع شده بود. دفاعی شخصی در کار نبود. در جایی از وی سوال می‌کنند که تو خیلی‌ها را از مرز رد کردی چرا خودت فرار نکردی. پاسخ می‌دهد که قرار نبود که از ایران بیرون بروم. اگر می‌خواستم بروم برای من از همه آسانتر بود و اگر لو نرفته بودم و خیانت نمی‌شه می‌فهمیدید که چرا در ایران ماندم و آنچه باید بشود، نشد. در جایی دیگر از وی سوال می‌کنند که تو تیرت به خطا نمی‌رفت چگونه بود که در آخرین لحظات که در محاصره کامل قرار داشتی از خود دفاع نکردی و تیرهای آخر را هوایی شلیک می‌کردی. وی پاسخ می‌دهد که افرادی که در اطراف من بودند همگی، لباس شخصی بودند. به همین دلیل تیرهای آخر را هوایی زدم. آخرین شبی که قرار بود صبح آن شب وی را به جوخه اعدام بسپارند از سرشب تا صبح پشت پنجره زندان ایستاده آسمان پر از ستاره را تماشا می‌کرد.

پس از پیروزی مردم آفریقای جنوبی بر رژیم آپارتاید به رهبری نلسون ماندلا وقتی از وی سوال کردند که در مقابل زندان‌های انفرادی و شکنجه‌های بسیار و تحمل رنج‌های زیادی که بردی با زندان‌بانان خود چه خواهی کرد. وی پاسخ داد من می‌بخشم ولی فراموش نمی‌کنم. بیاد داشته باشید که بیش از پنجاه سال قبل این گفته نلسون ماندلا را خسرو روزبه در زندان شاه که از طرف زندان‌بانان خود کم شکنجه‌های مختلف روحی و روانی ندیده بود، بیان کرده بود. در عمل هم چنین رفتار و تفکری داشت را داشت. بدین صورت که در عید نوروز به تک‌تک زندان‌بانان خود سکه عیدی می‌داده. آری آزادی‌خواهان انقلابی وقتی می‌خواهند به بی‌اخلاقان عقب‌مانده درس اخلاق بدهند این‌گونه تفکر و عمل‌کردی دارند .

امروز دارم این خاطرات را مرور می کنم و در همین چند دقیقه پیش همه جهانیان خبردار شدند که یکی از قهرمانان بی‌نظیر و انقلابی جهان جسمش از میان آنان رفت. فیدل کاسترو در سن نود و یک سالگی پس از پشت سر گذراندن انقلابی‌ترین عمل‌کردهای ضد امپریالیستی به معنای واقعی کلمه چنان میراثی از خود باقی گذارده که تا جهان و بشریت انقلابی و آزادی‌خواه باقی است ماندگار خواهد بود. یادش گرامی، راهش پر ره رو باد. بنا به خواسته خودش از متصدیان حکومت بعد از خودش از جمله برادرش درخواست داشت که هیچ خیابان و عمل دیگری را به نام او مزین نکنند و هیچ تندیسی از او ساخته نشود به دلیل اینکه با کیش شخصیت به شدت مخالفم. چنین هستند کسانی که جز به مردم و سعادت آن‌ها نمی اندیشند !

بعد از مجمع عمومی نظام‌آباد هیئت مدیره با کمبود مالی روبرو شد چراکه غیر از اعضای پابرجای سندیکا دیگر کارگران صنف فقط زمان اخراج از جانب کارفرما به سندیکا مراجعه می‌کردند. معضل دوم اینکه برای پرداخت حق عضویت اکثراً خود اعضا به سندیکا مراجعه نمی‌کردند و به دلیل پراکنده بودن کارگاه‌های صنف می‌باید فعالین کمیسیون مالی برای دریافت حق عضویت به کارگاه‌ها مراجعه می‌کردند و این مسئله برای فعالین کار مشکلی بود. چندبار هم برای رفع مشکل مالی و هم‌چنین تشویق کارگران برای عضویت در سندیکا کمیسیون تبلیغات اقدام به اجاره سالن‌های سینما و تئاتر به طور نیم‌بها بود که کارگران همراه با خانواده‌ها مورد استفاده قرار دهند، بد نبود و مورد استقبال هم قرار گرفت. ولی چون این جریانات هم چندان پاسخ‌گو نبود. هیئت مدیره تصمیم به نشست پلنوم مانندی گرفت به این صورت که از اعضا پابرجای سندیکا و فعالین سندیکایی به طور رسمی در روز و وقت معینی دعوت به عمل آورد و جریان مشکل مالی را با آنان در میان گذارده و درخواست کمک و راه‌حل کرد.
این جریان دوبار صورت گرفت و تا حدودی هم پاسخ‌گو شد. ولی این جریان نمی‌توانست ادامه پیدا کند. در ضمن این مسئله‌ی تنها صنف و سندیکای ما نبود. برای دیگر سندیکاهای غیر وابسته هم همین‌گونه بود. و فقط سندیکاهای وابسته به احزاب دولتی بودند که از این بابت مشکلی نداشتند در ضمن شعبه بازار سندیکا قبلاً تعطیل شده بود. چون قرار بر این بود که اجاره شعبه و مسائل مالی و باز نگه داشتن سندیکا در ساعتهای مقرر از طرف فعالین به درستی انجام پذیرد و چون این جریان به درستی انجام نگردید شعبه بازار به تعطیلی کشیده شد. شعبه ظهیرالاسلام نیز به دلیل سنگین بودن اجاره ملک از یک طرف و پرداخت حقوق کادر حقوقی سندیکا (یعقوب مهدیون) از طرف دیگر مخارج دفتری و اعلامیه‌های سندیکا هیئت مدیره چاره‌ای دیگر جز اجاره جای ارزان‌تری نداشت به همین دلیل از کوچه ظهیرالاسلام به ساختمان علمی نقل مکان کردیم تحمل همه‌ی این مسائل به دلیل این بود که نمی‌توانستیم و نمی‌باید تن به کشیده شدن به دام احزاب دولتی بدهیم و درست هم همین بود که کارگران می‌باید خود مشکل مالی و فعالیت‌های اتحادیه‌ای خویش را دنبال و حل نمایند.

این ساختمان در طبقه چهارم بود دفتر کوچکی داشتیم و از نظر جا برای کنفرانس‌ها و یا مجمع عمومی مشکلی نداشتیم چون از زیرزمین ساختمان می‌شد استفاده کرد ولی بعد از یک مجمع عمومی که در ساختمان علمی داشتیم با پیشنهاد دو سندیکا دیگر خیاط و بافنده سوزنی روبرو شدیم که جای بزرگتری را اجاره کرده بودند و از ما خواستند که با آن‌ها مشارکت کرده به لاله‌زار نو بیائیم. پیشنهاد آنان با موافقت هیئت مدیره روبه‌رو شد و از ساختمان علمی به لاله‌زار نو رفتیم و تا سال ۶۲ در آن‌جا بودیم تا زمان بسته شدن سندیکاها. این اصل جریان بود.

ولی سرانجام تهیه و تولید کفش در ایران می‌باید رو به صنعتی شدن می‌رفت و تهیه کفش به صورت دست‌دوز می‌باید به صنایع دستی تبدیل می‌گردید. در آن زمان کارخانجات کفش ملی - وین - مهشید - کفش ایران را داشتیم و یک کارخانه دیگر بنام شان‌ژودن که در اصل این کارخانه فرانسوی بود و اینکه بخشی از کفش تهیه شده در این کارخانه مونتاژ می‌شد و کارگران کاملاً فنی باید به این کارخانه میرفتند و مدیریت این کارخانه همین کار را کرد و چندتن از کارگران فنی صنف را به این کارخانه برد. از جمله آقایان رضا احمدزاده - رضا مطبوع، سندیکا برای تماس با کارگران کارخانجات ملی و ایران و شان جردن مشکلی نداشت ولی با دیگر کارخانجات چرا به این دلیل که بیشتر کارگران آن‌ها بومی و فصلی و غیرفنی بوده و مدیریت این کارخانجات از نزدیک شدن اعضای سندیکا به کارخانجات جلوگیری می‌کردند. یکی دیگر از بسته بودن راه و کندی کار هیئت مدیره‌های سندیکاهای مستقل کارگری از جمله سندیکای ما این بود که سندیکاها مطابق قانون کار صورت جلسات مجمع عمومی و اسامی انتخاب‌شدگان را به وزارت کار می‌داد ولی هیچ‌گاه انتخاب شدگان نه تایید می‌شدند و نه رد، چرا، این کار را می‌کردند. چون سیاست دولت حاکم این بود که این سندیکاها نمی‌باید جنبه حقوقی و یا حقیقی پیدا میکردند. ما هم چندان پی‌گیر این جریان نمی‌شدیم چراکه می‌خواستیم روی پای خود بایستیم و زانو نزنیم ولی دولت حاکم پی این جریان بود که تا آخر هم موفق نشد. شانسی که داشتیم تابلوهای سندیکاهای مستقل از جمله کارگران کفاش تهران و حومه ثبت شده بود.

دوران مبارزاتی بعد از شهریور بیست بود در آن دوران سندیکاهای کارگری در ایران قدرت زیادی داشته و به دلیل وجود اتحادیه‌ای چون شورای متحده روی سیاست‌گذاری‌های دولت حاکم از جهت حقوق کار و قانون کار نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند. ولی بعد از ۲٨ مرداد ٣۲ چنین نشد. دولت حاکم تمام عزم خود را به این قرار داده بود که مبادا سندیکاهای مستقل کارگری مسائلی چون حقوق کار - حقوق شهروندی و مسائل اقتصادی و معیشتی کارگران و مسئله بیکاری و امنیت کار که مربوط به دولت می‌شد را مطرح کنند و جریان را به اعتصابات کارگری بکشد به همین خاطر سعی می‌کرد مسائلی از این دست در دستور کار این‌گونه سندیکاها قرار نگیرد.
در این رابطه روی سندیکاهای صنوف تا حدود زیادی موفق شده بود ولی روی اتحادیه‌های کارگری صنایع خصوصاً صنایع نفت موفق نبودند. چرا که در زبان نزدیک شدن به پیروزی انقلاب به درستی مشاهده کردیم که این اعتصابات کارگران صنایع نفت بود که نفس شاه را گرفت و سرانجام این اعتصابات تأثیر خود را گذاشت و رژیم شاهنشاهی را به سقوط کامل کشاند و همان سندیکاهای صنوف که از بالا کنترل شده بودند هم به صنوف انقلابی دیگر مردم ایران پیوسته و نقش انقلابی خود را در پیروزی انقلاب ایفا نمودند. البته اینکه در بالا بیان شد همه جریان انقلاب نیست. این دگرگونی در ایران ریشه یکصدوپنجاه ساله دارد. شخصیتها و یا جریان‌های گوناگونی و زندان‌ها و شکنجه‌های فراوان و اعدام‌ها فراوان از زبان قاجاریه به این طرف خصوصاً دوران پهلوی‌ها صورت گرفته بود. و فرزندان شایسته‌ای جان خوبش را برای انقلاب فدا کرده بودند. دگرگونی که در ایران انقلاب نام گرفته یک خطی نبوده و مربوط به یک شخص و یک جریان بخصوص نبوده. خیلی از تحلیل‌گران اعتقاد دارند که در کوران انقلاب ایران یک جریان بخصوص سوار بر موج انقلاب شده و با تکیه بر اکثریت همه‌ی اهرم‌ها را در دست گرفته تا انقلاب را یک خطی نشان دهد. در صورتی که قرار نیست هر اکثریتی به دلیل اکثریت بودن حرف درستی بزنند و هر اقلیتی هم قرار نیست چون در اقلیت قرار دارند حرف و نظر و دیدگاهشان غلط باشد.

حدود سال ۴۲ من هنوز به کارگاه شمیران‌نو نیآمده بودم. سرچشمه جنب مسجد محمودیه کارگاه سنگری کار می‌کردم. یک شاگردی داشتم هم‌نام خودم جواد از بچگی با من کار می‌کرد. بخیه‌کش شده بود یک وردست هم داشتیم که او هم اسمش جواد بود. تو سرچشمه به ما می‌گفتند سه تفنگدار. جواد بخیه‌کش رفته بود فیلم دراکولا را دیده بود و در کارگاه برای ما تعریف می‌کرد. ضمناً به من هم گیر داده بود که تو هم بیا بریم این فیلم را ببین. من میخواهم یک بار دیگر بروم. هر چه من به او می‌گفتم که من از این جور فیلم‌ها خوشم نمی‌آید او ست بردار نبود و بلاخره من را راضی کرد با او به سینما بروم. فیلم شروع شد من دیدم که هر زمان دراکولا روی صحنه می‌آید و می‌خواهد گلوی زنی را گاز گرفته خونش را بمکد جواد سرش را به پایین انداخته نگاه نمی‌کند و شدیداً می‌ترسد. بارها این جریان تکرار شد. به او گفتم تو که اینقدر ترسیدی چرا برای بار دوم آمدی. ما در هفته یک‌دسته کار ۱۲ جفتی رنگی که زیره آن ها هم باید پرداخت قهوه‌ای می‌شد به همین دلیل باید کار را با کاغذ پوشش می‌دادیم که به آن چخول کشی می‌گفتند تا کثیف نشود تمام می‌کردیم در زمان درآوردن کار از قالب باید چخول را از کار جدا می‌کردیم به جواد گفتم که بگذار این کار را من انجام دهم تا قبل کارها چاقو نخورد. حرف مرا گوش نداد گفت دقت می‌کنم چاقو نخورد. کارها را انجام داد و کارها را از قالب درآورد.
من چند لنگه برداشتم نگاه کردم دیدم اکثراً سرسینه کارها را چاقو گرفته و بریده شده. خیلی ناراحت و عصبانی شدم. برخورد بسیار عصبی با او کرده سرش داد زدم که مگر من نگفتم که بگذار این کار را من انجام دهم چرا حرف گوش ندادی. در همان دقیقه اول او که از خراب شدن کارها ناراحت شده بود و داد زدن مرا هم که دید یک جورایی شوک به او وارد شده جور عجیبی شروع به سرزنی کرده و دهانش کف کرده از روی چهارپایه به زمین افتاد و شروع به دست‌وپا زدن کرد سنگری هم بالای تکدره آمده بود و بدجوری هم ترسیده بود. چند دقیقه‌ای گذشت آرام‌تر شد. او را به درمانگاه بردیم. دکتر سوال کرد ماجرا را شرح دادیم در ضمن ماجرای فیلم دراکولا را هم گفتیم. دکتر گفت ایشان دچار بیماری سرع شده و اگر سابقه نداشته باعث و علت شاید همان فیلم است و اگر سابقه داشته این فیلم اثرگذار بوده است. ایشان حتماً باید معالجه بیماری خود را پیگیری کند. از خود او برادرش سوال کردیم گفت سابقه نداشته و این جریان بار اول است که رخ می‌دهد. من از این جریان که پیش آمد خیلی ناراحت شدم و هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم.

سال ۴۲ من هنوز به چهارراه یوسف‌آباد به کارگاه شمیران‌نو نیامده بودم. در سرچشمه کارگاه سنگری کار می‌کردم. با انتشار خبر فوت آیت‌الله بروجردی کسبه سرچشمه و بازار مغازه‌ها را بستند. چند ماه بعد آیت‌الله کاشانی فوت شد برای مردم کاملاً بی‌تفاوت بود و اهمیتی نمی‌دادند و در روز تشییع جنازه همه مردم شاهد یک تشییع جنازه کاملاً درباری بودند. خیلی از مردم می‌گفتند اگر این شخص یک آخوند درباری نبود یک چنین تشییع جنازه‌ای برای او ترتیب می‌دادند؟ در زمان فوت دکتر محمد مصدق شاهد بودیم که چگونه حاکمیت شاه اجازه نداد ایشان در تهران دفن گردد و پیکر ایشان را به احمدآباد برگردانده و مطابق وصیت خود وی که پیش‌بینی کرده بود امکان دارد اجازه دفن در تهران داده نشود پیکر وی به احمدآباد در منزل ایشان و در اطاق کار وی خاک‌سپاری شد. دستگاه حاکمه اجازه نداد هیچ‌گونه مراسمی از طرف مردم برای ایشان برگزار گردد. در روز سالگرد هم مردم و هواداران و دوست‌داران ایشان که بر سر مزار وی حاضر شده بودند مشاهده کردند که سنگ قبر ایشان شکسته شده و عده زیادی هم با سنگ و چوب به جان مردم افتادند بدون اینکه پلیس امنیتی در کار باشه هر بلایی که خواستند بر سر مردم آوردند.
درمقطع فعلی هم بعد از ٣۷ سال دستگاه حاکمه جمهوری اسلامی هم همین رویه را پیش گرفته و اجازه نمی‌دهد سالی یک‌بار هم که شده از طرف مردم و دوستداران ایشان به سر مزار وی هیچ‌گونه مراسم و بزرگداشتی برگزار گردد. و دست‌بردار از دشمنی با یکی از ابرمردان تاریخ ایران نیستند. با پول مردم فیلم و سریال درست می‌کنند و تمام زور خود را به کار می‌گیرند که زحمات دکتر مصدق و دولت ملی و قانونی وی را زیر سوال برده کوشش دارند در جهت تحریف تاریخ و منحرف کردن افکار مردم تا هم پالکی‌های خود را مطرح نمایند. غافل از اینکه تاریخ را مردان و زنان هر جامعه درست در زمانی که رخ داده می‌نویسند نه حاکمان آن جامعه. ملی شدن صنعت نفت ایران و محکومیت ابرقدرتی چون بریتانیای کبیر در دیوان لاهه بنام دکتر محمد مصدق در روز و ساعتی که این اتفاق افتاد در تاریخ ایران و تاریخ ملل ثبت گردیده است برای برگرداندن آن کاری از دست حاکمیت و فیلم‌سازانش برنمی‌آید.

ادامه دارد