علی شریعتی چه می گوید، چه می خواهد؟
تحلیلی از مناسک حج (۲) (کتاب ششم *، مرگ فردیت، مرگ انسان خودبنیاد)


پرویز دستمالچی


• شریعتی تکثر در ایمان را از میان می برد تا هر کس نتواند از "ظن خود" یار اسلام شود، همه باید به گونه ای باشند که شریعتی می خواهد، آن هم به شکل یک جامعه "امت- امامتی" که در آن فردیت ها از میان بروند و در یک "امت" یک شکل و یک فکر و... ذوب شوند، تحت رهبری یک امام ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ مرداد ۱٣۹٨ -  ۲۰ اوت ۲۰۱۹


شریعتی تکثر در ایمان را از میان می برد تا هر کس نتواند از "ظن خود" یار اسلام شود، همه باید به گونه ای باشند که شریعتی می خواهد، آن هم به شکل یک جامعه "امت- امامتی" که در آن فردیت ها از میان بروند و در یک "امت" یک شکل و یک فکر و... ذوب شوند، تحت رهبری یک امام. بخش بزرگی از انسان ها (به هر دلیل) نمی خواهند فناپذیر باشند، آنها می خواهند زندگی اشان پس از مرگ نیز همچنان ادامه داشته باشد. من (نویسنده) شخصا چنین نیازی ندارم و می دانم زندگی دارای زمانی تمام خواهد شد و آن دنیای "جاودان" دکان دین سالاران است تا بتوانند سوار بر گرده مردمان باشند. برای فهم مرگ، زندگی را باید درست فهمید، مرگ بخشی از پروسه طبیعت در آمدن و رفتن است، همین. انسان مدرن امروز زندگی اش را با قواعدی تنظیم می کند که قدرتمندتر از احکام دین اند، قواعد اخلاقی، با قانون، با حقوق و حقوق بشر. علم می گوید ما در اثر یک اتفاق در اینجا هستیم. ما در اینجا هستیم، زیرا مولکول ها (Moleküle) راه یا تکاملی حیرت آوری را از باکتری به فیل یا انسان پیموده اند. بودنی که معنایی الهی و واحد یا یکسان ندارد، کافی است که انسان نگاهی به جهان بیافکند تا ببیند برای زندگی میلیون ها "معنا" وجود دارد و معنای شریعتی تنها یکی از مجموعه آنها است. علم می گوید انسان محصول تکامل است، از مولکول ها به انسان، که میلیون ها سال به دراز کشیده است. و کتاب مقدس آفرینش را در یک لحظه می داند و از خاک. علم می گوید در بدن انسان آنچه اصولا وجود ندارد خاک است. پس ایمان و علم دو پدیده متفاوت اند، یکی قابل اثبات و دیگری ایمانی- اعتقادی. و شریعتی به دنبال ایمان رفته است و نه خرد و علم قابل اثبات و می خواهد فرد، جامعه و حکومت را نیز بر اساس آن فرضیات و اعتقادات و توهمات سازماندهی کند. در دنیای امروز که انسان دقیقا میداند نطفه انسان به چه شکل و چگونه ساخته می شود و بدون تخمک زن شدنی نیست، اعتقاد به اینکه انسان محصول "آب جهنده پشت و استخوان های سینه مرد" (طارق، ۷) باشد یک شوخی بی مزه و دگم پروری است. کتاب "مقدس" نمی تواند هم کلام الله و مبرا از اشتباه و خطا باشد (حجر۹، احقاف۲ و قدر ۱) و هم در بر گیرنده اشتباهاتی از اساس فاحش و نادرست. تا زمانی که علوم چنین پیشرفت های عظیمینکرده بودند، می شد چنین سخنانی بر زبان آورد، اما امروز؟ حدود سیسد سال پیش، راه روشنایی در اروپا با خردگرایی و تقدس زدایی آغاز شد، و علی شریعتی در سده بیست، می خواهد به هزار و چهار سد سال پیش برگردد.
شریعتی با الهام از کمون اولیه مارکس و انگلس، با نگاه به ماتریالیسم تاریخی و مبارزه طبقاتی آن دو، در برابر "سوسیالیسم علمی" آنها و نظم سرمایه داری- صنعتی "غرب" مدل "راه سوم" ارائه می کند. کمون اولیه اش همان جامعه امت زمان محمد، نمونه حکومت اش دوران محمد وعلی، کتاب "سرمایه" اش قرآن، سوسیالیست واقعی اش "ابوذر"، ایدئولوژی اش اسلام محمد و علی است و تلاش دارد از تمام آنچه رسم و رسوم یا واجبات دین است سلاح مبارزه "طبقاتی" میان مومنان یک فکر و یک اندیشه با تکثرگرایان و دگراندیشان و پیروان فردیت و آزادی های فردی و اجتماعی و... بسازد، و از این راه همه جا تخم جزم اندیشی و تنفر می کارد. اگر اندیشه های مارکس متکی به خرد وعلم و نوید بخش جامعه پساسرمایه داری و پاسخ به وضعیت بسیار دردآور پرولتاریایی بود که به غیر از زنجیرهای دستش چیزی برای از دست دادن نداشت، اندیشه های شریعتی ایمانی- اعتقادی، برگشت به عقب، به شکلی ویژه از دوران ایلی- قبیله ای، با احکام الهی، ضدیت با مدرنیسم و جامعه صنعتی، و از میان رفتن هرگونه فردیت و آزادی های فردی و اجتماعی است، ارتجاع است.
شریعتی در "تحلیلی از مناسک حج"، پس از پوستین وارونه (سخنی با خواننده) به حج می رسد، "... حرکتی از خود بسوی خدا، همگام با خلق... که هم خودسازی است و هم انحلال فرد در امت. ایثار خویش به خلق، اما نه بخاطر خویش، و نه بخاطر خلق، که خدا... و به تعبیر زیبای علی، پوستین حج را نیز وارونه بر تن کرده اند... و اگر تنها می خواهی ببینی که من حج را چگونه فهمیده ام، این نوشته را بخوان..." (برگ های ۲۱ و ۲۳ و ۲۵ و ۲۶). حج که یکی از اصول دین اسلام و مراسم زیارت سالیانه مسلمانان و طواف به دور کعبه (خانه خدا) است متشکل از حج عمره (کوچک) و حج بزرگ است. حج کوچک را می توان هر زمان انجام داد، اما حج بزرگ در روزهای معینی از سال (هشتم تا دوازدهم ماه ذی حجه) انجام می گیرد. هر مسلمان سالم و بالغی که توان پرداخت مالی دارد، موظف است حداقل یکبار در عمرش به زیارت خانه خدا برود (سوره سوم آیه ۹۷). در این مراسم، پیش از شروع طواف، زائران خود را در دو تکه پارچه سفید می پوشانند و در طی مراسم نه اجازه دارند ریش بتراشند و نه موها را شانه زنند یا کوتاه نمایند یا ناخن بگیرند. حج روز هشتم ماه ذی حجه با این مقدمات با رفتن به سوی منا (منی) که دره ای در شرق مکه است و بر سر راه دشت عرفات (۲۰ کیلومتری جنوب شرقی مکه) قرار دارد، شروع می شود و زائران شب را در منا می مانند و پس از "وقوف" (سپری کردن، درنگ کردن) در دشت عرفات و دشت مشعر در روز نهم، در روز دهم (و یا سیزدهم)، پیش از طلوع آفتاب، دو باره برای "وقوف" به منا بازمی گردند و تا روز دوازدهم از روی پل (که پل پنج طبقه عابر پیاده است و نه پلی که بر روی روخانه باشد یا دو منطقه را به هم وصل نماید) جمارات (هفت تا هفتاد) هفت سنگ ریزه ای را که در "وقوف" جمع آوری کرده بودند به "جمارات" پرتاپ کنند تا از این راه به گونه نمادین شیطان را سنگسار کرده باشند، شیطانی که بنابر اعتقاد مسلمانان در این محل قصد گول زدن ابراهیم را داشته است. زائران سنگ ها را به سوی سه ستونی پرتاپ می کنند که اکنون بدل به دیوار شده اند، زیرا برخی اوقات سنگ ها به زائران اثبات می کردند و موجب زخمی شدن آنها می شدند. پس از انجام این مراسم، مردان موهای بدن را یا می تراشند یا کوتاه می کنند و زنان تکه ای از موی خود را قیچی می کنند که نمادین به معنای شروع یک زندگی نوین و شستن خود از گناهان پیشین است. در همین روز، پس از انجام مراسم، زائران کوسفند قربانی می کنند (عید قربان)، تکه ای از گوشت را برای خود بر می دارند و باقی مانده را میان فقرا تقسیم می کنند. پس از آن، زائران به طواف مکه می روند و هفت بار، در جهت عکس حرکت عقربه ساعت، به دور آن می گردند (طواف) و سپس "سعی" شروع می شود، هفت بار رفت و برگشت میان دو تپه صفا و مروا، تا زائران تلاش "هاجر" برای یافتن آب را بهتر درک کنند. پژوهشگران و مورخان بی طرف تاریخ اسلام و خاورمیانه تقریبا متفقا بر این نظراند که این مراسم ریشه در دوران پیشااسلام دارد و مسلمانان آنرا حفظ و بدل به بخشی از مراسم خود کرده اند که موضوع بررسی این نوشته نیست.
اما شریعتی که در پی ساختن ایدئولوژی اسلامی- شیعه برای نبرد نهایی با هدف تشکیل امت واحد و یکدست و یکسان (یک جامعه توتالیتر) است، در "حج" از مومنان می خواهد با توکل به خدا، اما با نیروی خود، با قدرت ایمان، به پا خیزند و با گذر از زندگی های "یکنواخت و ابلهانه" و شهادت خود به حج روند، یعنی "... جاری شوند... اینجا سخن از جهت است، نه سرمنزل، سخن از بسوی کعبه بود، نه کعبه!... تا کعبه، کعبه قبله بود، تا جهت را گم نکنی، تا قبله های دیگر نفریبندت، در کعبه، قبله جای دیگر است، آهنگ آنجا کن، آهنگ سفری بزرگ، بزرگتر از سفر کعبه: حج اکبر!..." (برگ ۹۵)، آهنگ مرگ و شهادت. او برای آماده سازی "مرگ و شهادت" (حج بزرگ) تا آنجا که می تواند زندگی را خوار و خفیف و زشت می کند: "... زندگی، حرکتی دوری، دوری باطل، آمد و رفتی تکراری و بیهوده، کار اصلی؟ پیرشدن، نتیجه واقعی؟ پوسیدن. نوسانی یکنواخت و ابلهانه... روز، مقدمه ای بر شب، شب، مقدمه ای بر روز، و سرگرم بازی خنک و مکرر این دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را می جوند و کوتاه می کنند تا مرگ... بیرون رفتن از نوسان، تردید و دور زندگی، تولید برای مصرف، مصرف برای تولید... (تو) شده ای پول، شده ای شهوت، شده ای شکم، شده ای دروغ، شده ای درنده، دد، شده ای پوک، پوچ، خالی! یا نه، پر از لجن و دیگر هیچ... (ای کسی) که تاریخ تو را مسخ کرده است، زندگی از تو یک جانور ساخته است... ای جهول! ای در سودای عمر، زیان کار... ای که زندگی، جامعه، تاریخ، تو را گرگ کرده است، یا روباه، یا موش و یا میش!..." (۱).
تصویری را که شریعتی از انسان (که حاضر نیست شهید شود) و جامعه ارائه می دهد آنچنان زشت و خفیف است که انسان از زندگی کردن شرم می کند. آیا انسان آنچنان است که او می گوید و برای رهایی از جهنمی که گرفتار آن شده است، باید به "هجرت به ابدیت، به سوی دیگری، به سوی او" برود؟ شریعتی مبلغ تنفر و مرگ است. می خواهد به مومنان "جهت" بدهد، زیرا از نگاه او، زندگی بدون جهت سراسر زشتی و پلیدی است. "حج"، دیگر آن مراسم و مناسک دوران محمد و آمده در قرآن نیست، موسمی است که باید آهنگ مرگ، شهادت، رفتن به سوی خدا کرد، نه در مکه، هر جا که هستی: "... موسم است، از تنگنای زندگی پست و ننگین و حقیرت،- دنیا- از حصار خفه و بسته فردیتت- نفس- خود را نجات ده، آهنگ او کن، به نشانه هجرت ابدی آدمی، شدن لایتناهی انسان به سوی خدا، حج کن!... پس اکنون... خود را... آماده کن، مردن را تمرین کن، پیش از آنکه بمیری، بمیر! مرگ را، اکنون، به نشانه مرگ، انتخاب کن، نیت مرگ کن، آهنگ مرگ کن. حج کن! ... ای لجن، با خدا دیدار کن!... بازگشت به سوی او، یعنی حرکت به سوی کمال مطلق، خیر مطلق، زیبایی مطلق، قدرت، علم، ارزش و حقیقت مطلق، یعنی حرکت به سوی مطلق، حرکت مطلق به سوی کمال مطلق، یعنی حرکتی ابدی... سپید بپوش، سپید کن، به رنگ همه شو، همه شو... از من بودن خویش بدرآی، مردم شو، ذره ای شو، در آمیز با ذرها، قطره ای گم در دریا، نه کسی باش که به میعاد آمده ای، خسی شو که به میقات آمده ای" (۲).
شریعتی که با جامعه مدرن و شکل گرفتن انسان قائم به ذات و خود بنیاد ، با شکلگیری فردیت مستقل مشکل اساسی دارد و در رویای جوامع "بی غل و غش" شبانی- ایلی- قبیله ای است، از همه می خواهد از این زندگی این دنیایی حقیر و پست دست بکشند، "فردیت" های خود را بکشنند، حلقه ای بی چهره از امت شوند، در امت ذوب و غرق شوند، و برای دست یازی به چنین جامعه ای آماده مرگ و شهادت باشند، مرگی که "کمال مطلق" است!؟ "... گور همه من هایت را در ذوالحلیفه حفر کن، خود را در آن نما، شاهد مرگ خویش باشد، زائر گور خویش... من ها در میقات می میرند وهمه ما می شوند. و تو نیز فردیت، شخصیت خود را دفن می کنی، و مردم می شوی، امت می شوی، که وقتی از منا بدرآیی، خود را نفی کنی، در ما حلول کنی، هر کسی یک جامعه می شود، فرد، خود یک امت می شود... همه همدیگر می شوند، یکی همه می شود، و همه یکی، و جامعه شرک، به توحید می رسد، امت می شود، و امت جامعه ای است در راه... عزیمت بسوی قبله ای اجتماعی نه برای بودن، که شدن، نه برای سعادت، که کمال، نه آرامش که جنبش و در نتیجه، نه اداره، که رهبری، و نه حکومت که امامت..." (۳).
شریعتی از آزادی، از فردیت، از جامعه مدرن، از انسان قائم به ذات و مستقل از "ماوراء طبیعت"، از انسان خردگرا، از دمکراسی ترس دارد. او میان خرد و رای (فردیت) که در برابر ایمان و قیمومت است، میان اندیشه آزاد یا تمکین و فرمانبری از امام (پیشوا یا رهبر)، امام را انتخاب می کند و نمی بیند که انسان خودمختار، چون انتخاب می کند، پس در برابر اعمال اش مسئول است و مومنی که از امام اطاعت می کند و بنابر خواست او به راهی می رود که گویا خدایش آن را می خواهد، مبرا از مسئولیت می شود. و"امام" تا زمانی می تواند پیشوا و رهبر بماند که انسان از خود بیگانه مانده باشد. اگر هر کس خودمختار و مستقل شود و خود را تنها گوشه ای از مجموعه حقیقت و موجودی با توانایی بهرگیری از خرد بداند، دیگر نه نیازی به امام یا ولی امر خواهد بود و نه هدایت های "الهی" او. درست همانگونه که در "غرب"، در جوامع باز و دمکراتیک اتفاق افتاد و هنوز در حال اتفاق افتادن است. دوران مدرن، دوران گذر انسان از ایمان و نقل به خرد و تجربه و علم و دانش است. گذر از نقل و ایمان به عقل و دانش یک انقلاب فکری است. این انقلاب در نگاه انسان به خویش و پیرامونش، پهنه سیاسی را نیز در برگرفت. خردی که شروع به نقد "کتاب مقدس" و نظم ناشی از آن کرد و سرانجام به نقد حکومت کلیسا، یعنی یکی از "دگم"های نظم الهی رسید. یعنی بشر دریافت که اگر "خدا" می خواست انسان را هدایت کند، او را تنها نمی گذاشت و به "آسمان" های دور دست نمی رفت، در روی زمین، در کنار انسان میماند تا انسان با او بیگانه نشود تا در پی آن شرایطی فراهم آید که عده ای به نام "خدا" انسان را بدل به ابزار امیال زمینی خود، ابزار کسب قدرت و ثروت کنند.
بنیادگرایان اسلامی، از ولایت فقیهیان تا وهابیان، از شریعتی تا "روشنفکران دینی" معمم و مکلایی که حکومت دینی- اسلامی- ایدئولوژیک می خواهند، همگی از فردیت، از انسان و انتخاب آزاد می ترسند، از زنی که برای خود شخصیتی شود، از مردی که از پیروی امام سرپیچد، از تساوی حقوقی همه در برابر قانون، از قدرت خلاقیت انسان آزاداندیش، از خرد خودبنیاد، از علم و از هر چه که از چهارچوب حدود "الله" آنها بیرون رود، می ترسند. از نویسنده و هنرمند نقاد و خلاق می ترسند و در سلمان رشدی که نویسنده آزاده ای است، "گالیله" جهان اسلام را می بینند و برایش فرمان قتل صادر می کنند. بنیادگرایان از انسانی می ترسند که نه از مرگ (به دست آنها) هراس دارد و نه میلی به "شهادت" برای اهداف آنها. از کسی می ترسند که نخواهد به "بهشت" موعود آنها برود و بخواهد بهشت خود را در روی زمین بسازد و معنای سعادت و خوشبختی را خودش تعریف کند. از کسی می ترسند که پذیرای جهنم آنها می شود و در این دنیا به دنبال اموری می رود که شرعا ممنوع اند و زندگی می کند و زندگی کردن را در بهرگیری از لذت دنیا می بیند. شریعتی از شادی انسان، از شرآب و از زنان مستقل قائم به ذات می ترسد و زندگی را پوچ و بی حاصل می داند. زندگی برای او مومنی است که با ذوب شدن در امت، تحت رهبری امام، تمام ویژگی های شخصیتی خود را از میان ببرد و برای رسیدن به "کمال مطلق" پذیرای مرگ شود. جامعه ایده آل او، جامعه امت- امامتی است، جامعه ای که در آن مومنان تحت رهبری یک امام، امت یک فکر و یک اندیشه و یک عملی را تشکیل دهند که در آن "فردیتی" وجود نداشته باشد: "... اُمت جامعه‌ای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم‌ مذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند... افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان دارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد...." (۴).
امت اسلامی از همان شروع شکلگیری اش در مدینه آموخت، و بد آموخت، که باید حلقه ای از امت و پیرو"رهبر" مسلمانان باشد. زیرا پیامبر در یک دست کتاب و در دست دیگرش شمشیر بود. او (مومن) می بایست آزادی خود را قربانی صلح اجتماعی اش می کرد، و کرد. در اینجا "رحمت" در برابر "کفر" قرار گرفت. رحمت برای عضو جامعه امت مشترک الایمان و شمشیر برای کفار، مشرکان، ملحدان، منافقان و هر کسی که ایمان نمی آورد و تن به "امر به معروف و نهی از منکر" آنها نمی داد. یعنی مومن از استقلال خود و اندیشیدن مستقل از "حدود الهی" ترسید و به دوران کودکی اش برگشت یا در همانجا که بود درجا زد. او قیمومت "الله" را پذیرفت تا زنده بماند. و در نبرد میان خرد و ایمان در تاریخ هزار و چهارسد ساله، خردمندان همواره چنان سرکوب شدند (و اکنون همچنان هنوز می شوند) که چراغ علم و اندیشه خاموش ماند.
پیش از اسلام جامعه عرب "متکثر" بود. نماد آن "صنم"، بت های گوناگونی بودند که هر کس برای خود می توانست یکی داشته باشد. بت هایی که همه جا بودند، در خانه، در معابر یا در کعبه. در مکه، هر خانه "صنم" خود را داشت، نه الزاما به عنوان خدا و برای پرستش. زیرا اگر خواست صاحب صنم برآورده نمی شد، بعضا بت را ویران می کردند و یکی دیگر می ساختند. با فتح مکه در سال ۶۳۰ میلادی توسط امت محمد و پیروزی اسلام و نابودی تمام "صنم"هاُ، تکثرعملا از میان رفت و تنها یک چیز ماند: کلام الله که پیامبر محمد آوردنده آن و خود نماد پنداری و کرداری و گفتاریش بود. و از آن زمان تا کنون، امت همچنان در محدوده ایمان به حدود، در محدوده احکام و موازین شرع، در محدوده "توضیح المسائل"ها و رساله های عملیه نگه داشته و هر نوع بدعتی سرکوب شده است. شمشیر برنده داموکلس "کفر" همواره بالای سر تمام مومنانی قرار داشت و هنوز دارد که بخواهند از حلقه یکدست امت خارج شوند و به عنوان فردیت خودی نشان دهند. اگر"رحمت" الهی واقعا رحمت است، دیگری چه نیازی به قتل دگراندیشان یا گشت های محسوس و نامحسوس برای ارشاد، یا شلاق و تعزیر و جریمه است. این چگونه رحمتی است که عدم پذیرش آن موجب مرگ می شود؟ یعنی هدف واقعی گشت ارشاد یا امر به معروف و نهی از منکر اجبار شهروند به پذیرش "رحمت" و زندگی بر اساس احکام شرع است تا فردیت انسان نتواند شکل بگیرد. آزادی را در نطفه خفه می کنند تا کسی هوای "سرکشی" نکند و از "حدود" خارج نشود.
قانون اساسی مسلمانان بنیادگرا قرآن و قانون اساسی تمام نظام های دمکراتیک اعلامیه جهانی حقوق بشر است. هر دو، برای هر دو نگاه، خدشه ناپذیراند. اولی قانون برفراز انسان و گویا الهی است و دومی حقوق پیشاحکومت انسان است تاهیچ حکومتی نتواند برفراز زمان و مکان به حیثیت انسان و حقوقش تعرض کند. اولی در تضاد با دستاوردهای جنبش روشنگری، خردگرایی و تقدس زدایی و دومی نتیجه تاریخی- منطقی این سه جنبش است. اولی تنها انسان مسلمان می شناسد و دومی انسان را تنها به دلیل بیولوژیک انسان تعریف می کند. حقوق بشر تقسیم حقوقی انسان را از بنیاد رد می کند و حکومت را موظف به تضمین مفاد آن می داند. در دومی تقسیم انسان به خوب (مسلمان) و بد (نامسلمان) یا مرد (خوبان) و زن (بدها) یا ... پایه و اساس است. در دمکراسی حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر آموزش و تعلیم داده می شود، از مهد کودک تا دانشگاه. و در حکومت های دینی تمام این ارزش ها "تکفیر" می شوند. و میان این دو، سرانجام تنها می توان یکی را انتخاب کرد. قانون اساسی مقدس شریعتی و تمام کسانی که حکومت ایدئولوژیک- دینی می خواهند، قرآن است.
انسان سده بیست یکم، با انفجار تعلیم و تربیت وعلم و دانش، به ویژه از راه دست یابی به اینترنت، دیگر حاضر به پذیرش هر دگمی تحت عنوان "حقیقت" ناب الهی یا غیرالهی که برفراز او باشند، نیست. یا کره زمین مرکز کهکشان است و سیارات از جمله خورشید به دور آن می گردند یا برعکس؟ یا انسان از خاک ساخته شده است یا حتا یک- هزارم گرم هم خاک در وجود او نیست؟ یکی راست می گوید: علم یا ایمان؟ و"روشنفکران دینی" چون شریعتی و... تصمیم به ایمان گرفتند و از این راه پشت به تمام دستاوردهای جنبش خردگرایی و روشنگری کردند و ندیدند که بهترین هدیه "خدا" به انسان خرد است و معیار سنجش خرد، علم است و نه ایمان یا "خدا". دمکراسی و حقوق بشر یعنی حقوق فردی و به رسمیت شناختن فردیت در برابر امت. در دمکراسی هر کس، هر شهروند امام خویش است. او آزاد به دنیا می آید و می خواهد آزاد زندگی کند. و آزادی انسان نه "فلاح" به معنای تزکیه نفس، که زندگی در جامعه بدون تعرض از سوی حکومت به حقوق اساسی و حقوق بشر او است. او آزاد به دنیا می آید، انتخاب می کند، و پس مسئول و مسئولیت پذیر می شود و می داند که قضا و قدری در کار نیست و "نجات بخشی" نخواهد آمد. او می تواند زندگی اش را زندگی کند یا آن را تخریب نماید. می تواند کار خوب یا کار بد انجام دهد، حق انتخاب با او است. او مسئول سرنوشت خویش است. کسی که سرنوشتش از پیش رقم خورده باشد، مسئولیت پذیر نخواهد شد.
اگر انسان مسئولیت نپذیرد و بخواهد به عنوان حلقه ای بی چهره از حلقه امت زندگی کند و آن کند که "امامش" از سوی الله می طلبد، در آنصورت "خدا" مسئول تمام جنایاتی خواهد شد که او انجام می دهد. و انسان نمی تواند اخلاقا ستایشگر آفریدگاری باشد که جنایتکار است. خدایی که خالق جنایت و ظلم باشد، خود نماد ظلم و بی عدالتی خواهد بود. خرد و رای فرد در برابر ایمان و جمعگرایی کور، یعنی نافرمانی از"امام". یا خرد و اندیشه مستقل یا ایمان. مومنان پیرو آتوریته و اقتدار "رهبر"اند و فردیت خود را از میان برده اند. از نگاه آنها امت بر فرد تقدم دارد. فرد مومن متقی می ترسد از جمع خارج و در پی آن بدل به "کافر" شود. قدرت امام در بی قدرتی مومنان است. اگر هر شهروند خود منشاء "حقیقت" زندگی خود شود و با خدایش ارتباطی مستقیم برقرار سازد، دیگر نیازی به امام یا مجتهد به عنوان رابط میان او و الله نخواهد بود و انسان می تواند از زیر یوغ و سلطه دین سالاران بیرون آید. اروپا و آمریکا این راه را رفتند و موفق شدند. (ادامه دارد)

منابع و پانویسها:
*- حج، مجموعه آثار ۶، برادر شهید علی شریعتی، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید، دکتر علی شریعتی در اروپا، چاپ اول، ۲۰ آبان ۱۳۵۷،
۱- برگ های ۲۹ تا ۳۷
۲- همانجا برگ های ۳۴ تا ۳۹
۳- همانجا برگ های ۴۱ و ۴۲
۴- دکترعلی شریعتی: علی(ع)، مجموعه‍ی آثار ۲۶، از معلم شهید دکترعلی شریعتی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، بهار ۱۳۶۲، چاپ پژمان، برگ های ۶۳۰

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com