برگی از خاطرات استاد جواد مهران گهر (بخش سوم)
حوادث ناشی از کار می تواند چسب همبستگی کارگران در سندیکا شود!


حسین اکبری


• جواد مهران گهر در نوجوانی در مسیر بزرگترین رویداد تاریخی ایران، جنبش ملی شدن نفت و در ادامه کودتای سیاه مرداد سال ۱۳۳۲، زندگی کارگری و مسوولیت های اجتماعی اش را تجربه می کند. فراز و فرودهای پس از این سال ها از او کادر برجسته ای در سندیکای کارگران کفاش تربیت کرد و او نیز در ادامه فعالیت‌های سندیکایی در تربیت نیروهای جوان کارگری از هیچ کوششی فروگذار نکرده‌ است. تا سال های پس از انقلاب در سندیکای کارگران کفاش فعالانه از حقوق کارگران صنف دفاع کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۶ مرداد ۱٣۹٨ -  ۱۷ اوت ۲۰۱۹



بعد از پایان کار جریان آتش‌سوزی به ادامه کار در مورد تشکیل مجمع عمومی سندیکا پرداختیم و چون به یک سالن بزرگتر از شعبات سندیکا احتیاج داشتیم با سندیکای کارگران خباز تماس گرفته شد و آن‌ها یکی از شعبات خود را که در میدان شاه تهران بود در اختیار ما قرار دادند و در روز معینی مجمع عمومی در مکان مذبور تشکیل گردید و مطابق معمول در ابتدای کار مجمع گزارشات دبیر و هیئت مدیره قرائت گردید و سپس تعیین هیئت نظارت بر مجمع از جانب کارگران شرکت کننده در مجمع انجام گردید و آقای بریرانی بعنوان رییس هیئت نظارت انتخاب شدند و سپس انتخاب هیئت مدیره و دبیر سندیکا در آرامش کامل انجام گردید که آقای نجات همدانی به عنوان دبیر جدید سندیکا به جای آقای عباس سرابی که قبلاً دبیر سندیکا بود انتخاب گردیدند و سپس آقایان سمنانی، مهدیون، رضا مطبوع، سرابی، مهدی رستگار، صادق روغنگیران، جمال صادق‌نیا، حاتم بیات، احمد خوش‌سیر و خود من جواد ناطق علی (که تا آن زمان هنوز نام خانوادگی‌ام را تغییر نداده بودم) از بین کارگران خیابان انتخاب شدیم و آقایان حسین بهمنی، مهدی زندی، شکراله صفری، آقا عبداله صباغیان از بین کاندیداهای کارگران بازار به عنوان هیئت مدیره جدید سندیکاهای مستقل کارگران کفاش انتخاب گردیدند.

پنج نفر نیز به عنوان علی‌البدل انتخاب شدند. هیئت مدیره در اولین جلسه انتخابات داخلی خود را انجام داده و من به عنوانمسئول کمیسیون تبلیغات انتخاب شدم و آقای نجات همدانی دبیر سندیکا از نظر سنی بزرگترین شخص و من به عنوان جوان‌ترین آن‌ها بودم. در مجمع عمومی دستور کار هیئت مدیره همانا بالا بودن سطح آگاهی کارگران و اجرایی شدن هرچه بهتر قانون کار و آوردن قوانین بیمه‌های اجتماعی در کل صنف کفاش بود که به تصویب جمع رسید. و نشریه کارگری سندیکا که قبلاً شروع به انتشار کرده بود با حضور مسئولین کمیسیون‌های پنج‌گانه، تشکیلات، تبلیغات ورزشی و شکایات و مالی فعال‌تر از پیش هیئت تحریریه را تشکیل داده و به کار خود ادامه داده - کلاس کادر سندیکایی هم با مسئولیت آقای سمنانی فعال‌تر از پیش ادامه کار داد.
جلسات شبانه سندیکایی و کنفرانس‌های ماهانه نیز به طور مرتب تشکیل می‌گردید. ارتباط با کارگاه‌ها از طریق فعالین کمیسیون‌های تبلیغات و تشکیلات انجام می‌گردید. روی هم رفته، رفته حال‌وهوای گرمی از طریق سندیکا در کل صنف برقرار گردیده بود و از طرف دیگر ارتباط با سایر سندیکاهای مستقل کارگری تشکیل گردید و خود به خود در اثر مقاومت و فعالیت سندیکاهای مستقل چون کفاش، خیاط، بافنده سوزنی و چاپخانه‌ها و فلزکار مکانیک جریان به گونه‌ای پیش رفت که سندیکاهای دولتی به حاشیه رانده شدند.

شاه یک بار کوشش کرد که به جای اول، به روز جهانی کارگر طبقه کارگر را کنار زده و این مراسم جهانی را به نوعی از آن خود کند. تصمیم به این بود که روز ۲۴ اسفند روز تولد رضاخان در ایران به عنوان روز کارگر جایگزین گردد یکی دو سالی هم این جریان را پیش برد اما موفق نشد. در این رابطه اولین کسی که در شورای دبیران به گرداندن اول ما مه را عنوان کرد آقای سرابی از طرف سندیکای کارگران کفارش بود. به این صورت که ایشان صورت مسئله را عنوان کرد. من پیشنهاد می‌کنم که شورای دبیران درخواست نماید که روز تولد رضاشاه تحت عنوان روز کارگر در ایران اجرا گردد ولی روز اول ما مه هم به عنوان همبستگی جهانی طبقه کارگر در ایران هم از نظر جهانی جشن گرفته شود. این پیشنهاد مورد قبول همه قرار گرفت

اما فردای آن شب سرابی را خواستند، سرابی هم رفت. یکی از سرهنگهای ساواک آن‌جا نشسته بود از سرابی سوال کرد که دیشب در جلسه شورای دبیران چه گفتی. ایشان هم ماجرا را گفت: سرهنگ بلند شده و یک سیلی به صورت سرابی میزند و می‌گوید دیگر از این حرف‌ها نمی‌زنی. با همه‌ی این رفتارها سرانجام موفق نشدند و روز اول ما مه به جای خود برگشت. در این دوران هم می‌بینیم که به عناوین مختلف سعی شده که روز اول ما مه کنار زده شود ولی موفق نشدند.

بعد از ناکامی دستگاه حاکمیت شاه برای کنار زده روز اول ما مه و جایگزین کردن تولد رضاخان به جای آن هیئت مدیره تصمیم گرفت تاریخچه اول ما مه روز جهانی کارگر را طی اعلامیه‌ای انتشار دهد. این تاریخچه نوشته شد و در هیئت مدیره به تصویب رسید. اما برای چاپ می‌یابد مهر وزارت کار را داشته باشه. این اعلامیه به این صورت نوشته شده بود. که معدنچیان شهر شیکاگو در آمریکا چگونه کار می‌کردند و چه حقوقی دریافت و حقوقی بدون ساعت کار در حدی که این زحمتکشان از گرسنگی نمیرند و بتوانند کار کنند و سرانجام معدنچیان شهر شیکاگو در روز اول ما مه ۱٨٨۶ میالدی تصمیم گرفتند دست از کار کشیده دست به اعتصاب زده، دمو سراسیونی را ترتیب داده و به سمت پارلمان راهپیمایی آرامی را انجام دهند و خواسته خود را که همانا هشت ساعت کار بود مطرح نمایند. ولی پلیس سرمایه داری شهر شیکاگو راهپیمایی آرام کارگران را به هم زده سپس به بهانه‌ای با کارگران برخورد مسلحانه کرده به صورتی که چند تن از زحمتکشان کشته شده، رهبران آنان دستگیر و زندانی و شکنجه شده و سپس در بیدادگاه‌ها برده شده و محکوم به اعدام گردیده و بلافاصله به جوخه اعدام سپرده شدند.

یکی از رهبران اعدام شده در پای جوخه اعدام فریاد می‌زند که درست است که امروز شما صدای حق‌طلبانه ما را به ناحق خاموش می‌کنید. ولی دیری نخواهد پایید که صدای حق‌طلبانه ما در تمامی جهان طنین‌انداز خواهد شد. من و آقای سمنانی رفتیم وزارت کار (اطاق ساواک) اعلامیه را دادیم خواندند. بعضی از خطوط اعلامیه را دستکاری کردند و مطالب دیگری نوشتند. ضمن خط خطی کردن از نظر خودشان ایراد و اشکالاتی هم گرفتند. پیشنهاداتی می‌دادند. سوالاتی می‌کردند که سمنانی هم پاسخ می‌داد و گفتگوهای رد و بدل می‌شه.
خلاصه آنکه یک شیر بی‌یال و دم و اشکم درست کردند و دست ما دادند و قرار شد که بعد از اصلاح پاک‌نویس شده خدمت آقایان بیاوریم. ما هم از وزارت کار هم که آمدیم بیرون آن کاغذ خط خطی شده را پاره کرده دور انداختیم. قرار گذاشتیم اصل اعلامیه را در کارگاه‌ها و یا در جلسات شبانه هر کجا که در روز اول ما مه کارگران جمع شدند قرائت نمائیم. این کار را انجام دادیم. خود من در جمع کارگران کفاش و جمعی از سه سندیکا کارگری دیگر که همان سال کنار رودخانه کرج آمده بودند قرائت کردم. در ضمن ناگفته نماند که در تاریخچه آمده بود که بعد از پایان ماجرای اول ما مه ۱٨٨۶ شیکاگو چند تن از حقوقدانان مبارز و انقلابی فرانسه این جریان مهم تاریخی را پیگیری کرده سرانجام دادگاهی در پاریس تشکیل دادند و به دفاع از زحتمکشان شهر شیکاگو پرداخته. حقانیت آنان را ثابت نموده و در این دادگاه‌ها بود که روز اول ما مه به عنوان روز جهانی طبقه کارگر در تاریخ ثبت گردید و به روز هشت ساعت کار در کل جهان معروف شد و همه ساله این روز تاریخی جشن‌های روز اول ما مه یک هفته تمام برگزار می‌گردد.

دو مسئله اجرایی در دستور کار هیئت مدیره قرار داشت. اجرای قانون کار و آوردن بیمه‌های اجتماعی در کل صنف کفاش. برای اجرای قانون کار مشکل زیادی نداشتیم چرا که قانون کار مربوط به تمامی کارگران بوده فقط باید کارگران تقاضا می‌کردند تا از طریق سندیکا پیگیری می‌شد. از نظر اجرایی در نقاط مختلف صنف فرق می‌کرد در بین کارگران تک دوز و سفارشی دوز که کار از نظر تعداد کمتر دوخته می‌شد ولی قیمت فروش بالاتر بود و مزد کار بیشتر در اجرا شدن قانون کار خصوصاً ماده ۱۵ که مربوط به تعطیلات رسمی و ماده ٣٣ که به اختلافات بین کارگر و کارفرما می‌شه مشکل زیادی نداشتیم. چرا که اگر با کارفرما نمی‌شد کنار بیاییم در وزارت کار یا پیش از آن با اتحادیه صنف جریان قابل حل بود.

ولی برای اجرایی شدن بیمه‌های اجتماعی مشکلات زیادی پیش رو داشتیم. چون سازمان تامین اجتماعی جریان دیگری داشت که باید طی می‌شد.

در اجرای قانون کار هم با کارگاه‌هایی که بیشتر کار به صورت سری دوزی در لاله‌زار قدیم و شاه‌آباد و جلوی مجلس و سرچشمه و خصوصاً بازار که روابط کارگر و کارفرما اصلاً بافت دیگری داشت مشکلات خاص خود را داشت.

کارفرمایانی بودند که قبل از ۲٨ مرداد خود کارگر بودند و جزو فعالین کارگری محسوب می‌شدند با آن‌ها بین سندیکا و اتحادیه صنف حرف همدیگر را بهتر می‌فهمیدیم و در اتحادیه بودند کارفرمایانی که با اجرای قانون کار و بیمه‌های اجتماعی مشکل چندانی نداشتند ولی با کارفرمایانی که می‌خواستند هم‌چنان بافت سنتی خود را حفظ کنند مشکلات زیادی داشتیم - روی‌هم‌رفته کار چندان آسانی نبود. ابتدا با وزارت کار و سازمان تامین اجتماعی در میان گذاشته شد. سپس بعد از موافقت اولیه آنان با اتحادیه صنف در میان گذاشته شد که از همان ابتدای کار با مقاومت و مخالفت شدید آنان روبرو شدیم. جلسات متعددی داشتیم از این رو می‌باید جریانات و مفاد این مذاکرات را ابتدا به اطلاع اعضای رسمی سندیکا و فعالین و کلیه کارگران می‌رساندیم این جریان از طریق جلسات شبانه و کنفرانس‌ها و از طریق نشریه سندیکا هم انجام می‌شد. زیرا آگاهی رسانی به کارگران در درجه‍ی اول اهمیت قرار داشت. یک‌بار هم متوجه شدیم که از طریق کارفرمایان به مسئولین سازمان تامین اجتماعی گزارش شده بود که کارگران بیمه نمی‌خواهند و این سندیکایی‌ها که توده‌ای هستند برای کسب وجه خود کارگران را تحریک می‌کنند.

هیئت مدیره هم برای پاسخ گویی به این تصمیم گرفت تا جایی که امکان داشت از تک‌تک کارگران در کارگاه‌ها امضا جمع کند. کار بسیار سختی بود خصوصاً که کارفرمایان کارگران را تهدید به اخراج کرده بودند.

من مسئول جمع‌آوری امضا از کارگاه‌های جلوی مجلس که کارگاه‌های زیادی هم بود را داشتم با این مشکل روبرو شدم که کارگران تهدید کارفرمایان را جدی گرفته و از دست ما و بعداً از دست بازرسین بیمه فرار می‌کردند. ولی در هر صورت ما کار خود را کردیم و تا توانستیم امضاهای بسیاری گرفتیم. دیگر مسئولین هم همین کار را کرده بودند. هستند کارگرانی در سن و سال ما کمی بیشتر یا کمتر که آن زمان از دست‌ ما فرار می‌کردند و به بازرسان بیمه هم پاسخ غلط می‌دادند. امروز پشیمان کار آن روز خود هستند.

این یک سوی جریان بود که در هر صورت کارفرمایان و اتحادیه صنف بیمه را پذیرفتند ولی قوانین تامین اجتماعی آن زمان پیچیدگی خاص خود را داشت.

در آن زمان سه مدل بیمه داشتیم ۱٣% - ۱٨% و ۲۱%

۱٣% بیمه پیش‌پاافتاده‌ای بود. همین‌طور که مردم و کارگران به درستی می‌گفتند این نوع بیمه به همان قرص و شربت خلاصه می‌شه و شهرت داشت کارفرمایان در مذاکرات صحبت از این فرم بیمه می‌کردند و بحث سندیکا در باره بیمه ۲۱% که تکمیل‌تر بود پیشنهاد می‌کرد بعد از بحث‌های زیاد سرانجام هیئت مدیره سندیکا تصمیم گرفت علی‌الحساب بیمه ۱٨% را بپذیرد و از این طریق ابتدا اصل بیمه را درست ثابت و جا بیندازد و سپس برای بیمه ۲۱% تلاش نماید. سرانجام همین کار صورت گرفته و سندیکای کاگران کفاش تهران واحد ٣ توانست این کار بسیار سنگین را در آن زمان با موفقیت انجام دهد.

ولی کارفرمایان دست از لجبازی برنداشتند و عقده خود را سر فعالین این مسئله پیاده کردند از جمله در مورد خود من تصمیم خود را که اخراج کارگران فعال بود به اجرا گذارند. شب عید همان سال از کارگاه حاج عزیزاله که جلسه کارفرمایان جلوی مجلس آن‌جا تشکیل شده بود به من اطلاع دادند که قرار شده تو را اخراج و در هیج کارگاه دیگری در این راسته به تو کار ندهند و این کار عملی شد و بعد از عید همان سال چیزی نزدیک سه‌ماه بیکاری شامل من گردید. این مسئله صرفا برای جمع‌آوری امضا برای بیمه نبود این کارفرمایان که بعضی از کارگران آن راسته را نیز همراه خود داشتند همگی از اعضای هیئت بنی‌فاطمه بودند. این‌ها عقده‌های دیگری هم داشتند. به‌طورمثال آن‌ها با خوردن کالباس توسط کارگران اگر می‌فهمیدند مشکل داشتند. حرف‌های بی‌معنی و گفتگوهای بی‌سروتهی می‌زدنند. به‌خصوص روی من و چند نفر دیگر که پنهان‌کاری روی این مسائل جلوی آن‌ها نداشتم. هفته‌ای یکی دوبار سید عباس کوچیکه می‌آمد کارگاه به من می‌گفت که جواد پنج تومان بده منو و کاشانی داریم میریم دکه قناعت دیربیایی سرت کلاه میره زود بیا. با این کار کارگرها هم که صددرصد مشکل داشتند.

مغازه مهربان سه‌تا کارگاه داشت. کار زیادی می‌دوختند چرا که به شهرستان‌ها کار می‌دادند. کارگاه من و شاگردانم را به دلیل اینکه تبلیغ سندیکایی می‌کردیم از دیگر کارگران جدا کرده بودند. ما را آورده بودند بالا تلواره مغازه. جای بزرگ بود یک طرف من و بخیه کش و وردست و نیمچه وردست نشسته بودیم.

طرف دیگر یک کارگر که سِمَت جنس بگیری داشت. روزی یک عدل چرم خرد می‌کرد برای کارگرها. حدود ۶۰۰ جفت کار دوخته می‌شد که بیشتر کارها برای شهرستان‌ها بود. من کمترین کار را نسبت به کارگران دیگر می‌دوختم. کار من برای خود مغازه بود. یک تومان هم مزد بیشتر از دیگران می‌گرفتم. یک روز جمعه رفته بودم لاله زارنو. رفتم مغازه اختیاری، طبق معمول مغازه خیلی شلوغ بود نگاه کردم دیدم محمد مهربان پسر حاجی جواد کارفرما آن عقب مغازه اختیاری رو به دیوار پشت به دیگران ایستاده مشغول آبجو خوردن است. پیش خودم گفتم جواد وقتشه. خواستم همان دم در باشم وقتی که خواست از درب بیرون بیاید مچش را بگیرم. حساب کردم که قبول نمی‌کند که آبجو خورده با شد. صبر کردم وقتی لیوانش را پر کرد و سر کشید و خواست لیوان را روی میز بگذارد رفتم جلو و گفتم محمد آقا سلام. میخ‌کوب شد. جواب سلامم را کمی دیر داد. آبجو سوسیس و کالباس گوشت خوک جلوش بود. دیگر حرفی برای گفتن نداشت. گفت: چی میخوری. گفتم: همین که شما میل می‌فرمایید.

خودش رفت جلوی فروشنده و گرفت. برگشت مشغول خوردن شدیم و از این در و آن در گفتگو کردیم و از این بابت هیچ حرفی نزدیم. چون همه‌چیز واضح و روشن بود. از مغازه آمدیم بیرون کمی در خیابان قدم زدیم و سپس عصر به‌خیر گفتیم و از یکدیگر جدا شدیم و هر یک به راه خود رفتیم. خیالم راحت شد که دیگر از این بابت چرت و پرتی نخواهم شنید چراکه خیاط در کوزه افتاده بود.

این مسئله گذشت تا رسیدیم به ماه رمضان، ماهی که آن زمان هم به قول معروف بگیر و ببند زیادی داشت. حسن آقائی داشتیم که جنس بگیر بود. مسلمان بود و اهل نماز و روزه، ولی روزه نمی‌گرفت چون معده عمل کرده بود و نمی‌توانست روزه بگیرد. مرد خوبی بود کاری به کار کسی نداشت و سرش به کار خودش گرم بود. آش‌پزی خوبی بلد بود. یک روز به ما گفت بچه‌ها فردا میخواهم یک غذای خوبی درست کنم. خوراک کوفته با گوشت شتر. این غذا یک کمی کاربر است، نصف کار آن را در منزل انجام میدهم نصف دیگر را این‌جا انجام خواهم داد. این غذا ادویه‌جات بیشتری می‌خواهد آن را هم همین‌جا باید اضافه کرد غذا را درست کرده و ادویه‌جاتی که اضافه کرده بود بوی زیادی همه پاساژ و مغازه را گرفته بود. من پادو را صدا کردم بیا برو دو عدد نان سنگک بگیر و بیار و یک کاغذ زرد هم به او دادم گفتم که نان را روی کاغذ قرار بده که به لباست نچسبانی رفت و نان را گرفته و به جای آنکه از درب پاساژ بیاید کارگاه از درب مغازه آمد از یک طرف بوی ادویه فراوان و از طرف دیگر هم نان سنگک به دست از جلوی حاجی جواد آمد بالا تلواره این‌جا بود که حاجی دیگر طاقت نیاورد پشت سر پادو آمد بالا و رو کرد به من و گفت جواد میدونی این روزه خوردن تو چه حکمی داره. گفتم، نه. چه حکمی داره. گفت این کار تو از دزدی بدتره در پاسخ گفتم: حاجی حیف که از نظر سنی جای پدر من هستی وگرنه جواب سختی به تو می‌دادم. ولی حالا که این رای را دادی باید حرفت را ثابت کنی. حاضری، گفت بله. گفتم: آقای راشد را قبول داری. گفت: بله ایشان مرد دانشمندی هستند. کار را گذاشتم روی میز و بلند شدم و لباس پوشیدم و گفتم برویم مسجد سپهسالار آقای راشد همین حالا کلاس درس دارند و از تلواره آمدیم پایین - محمد و ناصر و پسرش و حسن آقا پستائی‌ساز و چند نفر دیگر نمی‌گذاشتند که برویم ولی قبول نکردم گفتم: حرفی زده که باید ثابت کنه.
رفتم مسجد پشت در کلاس راشد نشسته بود و شاگردان او هم نشسته بودند. با انگشت به شیشه زدیم آقای راشد یک دستیار داشت بنام آقای کاشانی. ایشان آمدند و پرسیدند چه شده بفرمائید. جریان را تعریف کردم و گفتم آمدیم نظر آقای راشد را بپرسیم. ایشان گفتند: اگر اجازه می‌دهید من پاسخ دهم فرقی نمی‌کند. گفتم بفرمائید. ایشان گفتند: رای هر جرمی را باید قاضی بدهد. سر خود هر کسی نمی‌تواند مسئله‌ای را جرم دانسته و رای صادر نماید. اما این جریان مورد اختلاف شما دو عزیز پاسخش این است که دزدی حرف بزرگی است که ربطی به روزه خواری ندارد و نمی‌شود این دو را با هم مقایسه کرد.
درست است که هر کسی دزدی کند. بار اول در اسلام بعد از گذرادن دادرسی بار اول چهار انگشت یک دست دزد را می‌زنند ولی اگر کسی روزه‌خواری کرد روایت داریم که یک بند انگشت دست وی را می‌زنند. ولی ما نشنیدیم که در جایی و زمانی این رای داده شده باشد. حاج آقا نباید به این صورت راجع به این مسئله نسبت این چنین میدادند. در پایان یک مقدار با من صحبت کرد و یک مقدار هم با حاجی و پیشنهاد آشتی و فراموش کردن ماجرا را دادند. در پاسخ من گفتم: ما فرض را بر این می‌گذاریم که این روایتی که شما فرمودید اصلاً درست باشد. پس نتیجه می‌گیریم که دزدی به مراتب جرم بالاتری دارد تا روزه‌خواری. ایشان در گفته خود حتماً اشتباه کرده. من از اینکه آمدیم این جریان را با شما در میان گذاشتیم منظورم همین نکته ظریف بود که مشخص گردید تشکر می‌کنم. از مسجد بیرون آمدیم رفتیم کارگاه دیدم چند نفری سر پاساژ ایستادند که ببینند جریان چه شده. حاجی یک سره رفت داخل مغازه ولی من جریان را برای آنان تعریف کردم و رفتیم بالا و کوفته گوشت شتر خوردیم.

از سندیکا بگویم. کار سندیکای کار آسانی نیست. چرا که هم باید به جریان معشیتی خود و خانواده پرداخت هم به فعالیت‌های مبارزاتی سندیکا پرداخت. فعالیت‌های مبارزاتی از بیرون شروع می‌شود و برای آگاهی‌رسانی به اعضا و سندیکا از جلسات شبانه در محل سندیکا و از طریق کنفرانسهایی که هر چند هفته یک‌بار تشکیل می‌دادیم و باز از طریق اعلامیه‌ها که به مناسبتها انتشار می‌یافت و از همه مهم‌تر انتشار نشریه سندیکا که برای اولین‌بار در ایران توسط یکی از سندیکاهای مستقل کارگری انتشار می‌یافت این کار بدون کمک خارجی و با کمک خود کارگران و فعالین سندیکا تا سیزده شماره پیش رفت و کار مهم دیگری که صورت پذیرفت انتشار کتابچه دانستنیهای سندیکا به قلم آقای حسین سمنانی بود. 

ادامه دارد

منبع: وبلاگ کار ایران