اصلاح یا انقلاب؟(۱)
چرا کائوتسکی حق داشت (و چرا باید جدی گرفته شود)
ژاکوبن: اریک بلانک، ترجمه ی: مسعود امیدی- داود جلیلی


• پس از شرکت برنی ساندرز در انتخابات ۲۰۱۶، بحث های مهمی در نشریات چپ امریکایی درگرفته است . بحث بر سر شیوه گذار از سرمایه داری. بحث بر سر اصلاح یا انقلاب. اریک بلانک در این نوشته از رویکرد کائوتسکی دفاع می کند و "لنینیست" ها را به مطلق کردن شیوه اکتبر متهم می کند. راب رووک در پاسخ به اریک بلانک در مقاله ی "کائوتسکی و مسیر پارلمانی به سوسیالیسم" تاکید می‌کند که آنچه مهم است، به سرانجام رساندن مبارزه ‌ی طبقاتی است و این چیزی است که در نظریه و کنش اجتماعی رفورمیسم اساساَ مورد توجه قرار نمی ‌گیرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٣ مرداد ۱٣۹٨ -  ۱۴ اوت ۲۰۱۹



 

چکیده ی یادداشت مترجمان:
پس از شرکت برنی ساندرز در انتخابات 2016 بحث های مهمی در نشریات چپ امریکایی درگرفته است . بحث بر سر شیوه گذار از سرمایه داری . بحث بر سر اصلاح یا انقلاب.

چالش بین طرفداران رفورم و انقلاب در این نیست که کسی با بهبود شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و شرایط عمومی زندگی در جامعه ‌ی سرمایه‌ داری موافق نباشد، مسئله این است که آیا قرار است این بهبود به تغییر بنیادی جامعه‌ی سرمایه ‌داری و حل تضاد اساسی این جامعه یعنی تضاد کار و سرمایه به نفع طبقه‌ ی کارگر و توده‌ های مردم و ایجاد جامعه ‌ای عاری از استثمار منجر شود، یا اینکه با آرایشی جدید چهره ی سرمایه داری ساختار جامعه ‌ی سرمایه ‌داری را دست نخورده باقی ‌گذارد؟

نباید فراموش کرد که اگر بحثی هم در مورد شانس موفقیت اقدامات رفورمیستی و گذار پارلمانی به سوسیالیسم مطرح بوده است، تنها برای جوامعی است که طبقه ‌ی کارگر و نمایندگان سیاسی آن از امکان فعالیت اجتماعی و شرکت در رقابت سیاسی برای حضور در پارلمان برخوردار ند. در بسیاری از جوامع کم ‌توسعه که اساساَ چنین امکانی برای طبقه ‌ی کارگر وجود ندارد.

اریک بلانک (مقاله اول) در نقد دو مقاله ی منتشر شده در ژاکوبن از رویکرد کائوتسکی دفاع می کند و "لنینیست" ها را به مطلق کردن شیوه اکتبر متهم می کند. راب رووک (مقاله دوم)در پاسخ به نوشته اریک بلانک به درستی تاکید می‌کند که آنچه مهم است، به سرانجام رساندن مبارزه ‌ی طبقاتی است و این چیزی است که در نظریه و کنش اجتماعی رفورمیسم اساساَ مورد توجه قرار نمی ‌گیرد. نویسنده در این مقاله با ارائه ‌ی شواهد تاریخی نشان می ‌دهد که دولت ‌های سرمایه ‌داری هر وقت پارلمان را مزاحم ببینند، یا با رویکردهای ضددموکراتیک آن را منحل و یا به شیوه ‌های مختلف آن را خنثی می ‌کنند.

با وجود نگاهی که رویکرد انقلابی لنین پس از فوریه ‌ی ۱۹۱۷ را در انتقال «همه ‌ی قدرت به شوراها» مورد نقد قرار می دهد و آن را کودتا می ‌فهمد، اما ،رووک توجه خواننده را به این حقیقت که "اکتبر یک اقدام دموکراتیک توده ‌ای بود. و مصادره ‌ی قدرت سیاسی از سرمایه ‌داران به‌عنوان اقدامی دفاعی در برابر تهدید قریب الوقوع کودتای نظامی از سوی ژنرال کورنیلوف انجام شد." جلب می‌کند.

در ادامه نخست ترجمه ی نوشته اریک بلانک و به فاصله ی سه روز بعد، برگردان پاسخ راب رووک "کائوتسکی و مسیر پارلمانی به سوسیالیسم - پاسخی به اریک بلانک" را خواهید خواند.


                              چرا کائوتسکی حق داشت ( وچرا بایدجدی گرفته شود)

                                                         اریک بلانک[1]

با ظهور ناگهانی اخیر سوسیالیسم دموکراتیک در ایالات متحده و بریتانیا ، نسل جدیدی از رادیکال ها برای (ترسیم)راهبرد ی پایدار برای غلبه بر سرمایه داری تلاش می کنند. بنا براین تعجب آور نیست که بر سر اهمیت کارل کائوتسکی ، نظریه پرداز مارکسیست برجسته ی جهان از اواخر دهه 1980 تا 1914 بحثی درگرفته است .

این بحث ممکن است مانند یک مناقشه مبهم تاریخی به نظر برسد.اما، همان طور که مقالات اخیر ژاکوبن نوشته ی جیمز مولدون و چارلی پست نشان می دهد، ارزیابی سیاست های کائوتسکی چگونگی پاسخ امروز سوسیالیست ها به یک مسئله راهبردی مرکزی را اعلام می کند: حاکمیت طبقاتی در یک دموکراسی سرمایه داری چگونه می تواند غالب شود؟

متاسفانه مولدون[2] و پست[3] نوشته های خود را بر رویکرد کائوتسکی به انقلاب 1918-1919 آلمان متمرکز می کنند ، و با کوتاهی در تمایز لازم بین رادیکالیسم دیرپای کائوتسکی و بازگشت اواخرعمر او به سوی مرکز سیاسی بحث را مبهم می سازند.

از این رو پست ،مانند مولدون ، به صورت نادرستی سیاست های کائوتسکی را برابر با رد " گسست مسالمت آمیز از سرمایه داری و دولت سرمایه داری " می داند. بر عکس ، کائوتسکی دقیقا مدافع برجسته این راهبرد"مسالمت آمیز" در انترناسیونال دوم پیش از جنگ بود . تفاوت بین رویکرد کائوتسکی[4] و لنینیست هایی مانند پست بر سر ضرورت انقلاب نیست ، بلکه برسر چگونه رسیدن به آن جاست.   

پیرو گفته های لنین در جزوه دولت و انقلاب[5] 1917خود، لنینیست ها دهه ها راهبرد خود را به نیاز به قیامی برای سر نگونی کل دولت پارلمانی و جایگزین کردن آن با قدرت شورا های کارگری گره زده اند. در مقابل، کائوتسکی می گفت که مسیرگسست ضد سرمایه داری در شرایط دموکراسی سیاسی از طریق انتخابات یک حزب کارگری به دولت می گذرد.
کدام کائوتسکی ؟

کائوتسکی به عنوان نظریه پرداز اصلی چپ انقلابی انترناسیونال دوم[6] قبل از جنگ جهانی اول مهر خود را بر تاریخ زد. با این حال ، هم پست و هم مولدون بیشتر ازبررسی چشم انداز گسست[7] برای پیروزی سوسیالیسم دموکراتیک که کائوتسکی دهه ها از آن دفاع می کرد، روی کائوتسکی پسا دوران 1910 که در آن دوران سیاست او، آری ، به صورت فزاینده ای رفورمیستی - اما کمتر و کمتر تاثیر گذار- بودند تمرکز می کنند.

تا همین امروز، عملا هیچ جریان سیاسی با نفوذی در آلمان و خارج از آن برای کار بست نسخه های سیاسی کائوتسکی تلاش نکرده است .با وجود بازگشت استوار کائوتسکی به مرکز پس از 1909، استدعا های کائوتسکی از سوی قاطبه بوروکراتیک شده [8]حزب سوسیال دموکرات آلمان ، در سراسر انقلاب نادیده گرفته شد. رادیکال های آلمان ، مربی سابق خود را به خاطر رها کردن پای بندی دیر پای خود به سیاست های انقلابی طبقاتی رد کردند.

این احساس خیانت بی اساس نبود. کائوتسکی تا اوایل دهه 1910نور هدایت چپ افراطی آلمان ، روسیه و سراسر جهان بود. به ندرت موردی وجود داشت که نوشته های کائوتسکی به خاطر لغزش سوسیال دموکراسی آلمان به راست مورد سرزنش قرار گیرد. آن چه سبب انحطاط حزب سوسیال دموکرات آلمان شد اشتباه نظری نبود ، بلکه ظهورغیر منتظره ی صف بوروکرات های حزبی و اتحادیه ی کارگری بود که به طور کلی به اصول مارکسیسم و به طور خاص به راهبرد طبقاتی "سخت گیر" کائوتسکی بی اعتنا بودند.

برای این قاطبه بوروکرات ، اهمیتی نداشت که تصمیم آن به دفاع[9] از جنگ جهانی اول در اوت 1914 و رهبری[10] یک جمهوری سرمایه داری در اتحاد با بورژوازی پس از 1917وقیحانه موضع رسمی قبلا ترویح شده از سوی کائوتسکی و حزب سوسیال دموکرات آلمان را به عنوان یک کل نقض می کرد. به گفته هانس جوزف استینبرگ تاریخ دان ، حکایت سوسیال دموکراسی آلمان از 1890 تا 1914 " به طور کلی تاریخ رهایی از نظریه است."

بزرگترین محدودیت سیاسی پیش از جنگ کائوتسکی ، مانند دیگر مارکسیست های عصر آن بود که ، در پیش بینی کامل ، یا آمادگی برای ، ظهوراین بوروکراسی شکست خوردند. همان طور که در مورد رزالوکزامبورک[11] و ولادیمیر لنین[12] مصداق داشت ، او به نادرست تصور می کرد که قیامی در مبارزه طبقاتی می تواند یا"رهبران اپورتونیست" را کنار بگذارد یا آن ها را به بازگشت به موضع مبارزه طبقاتی وادارنماید. به همین دلیل نه او و نه لوکزامبورگ گرایش سازمان یافته ی مارکسیستی را در داخل حزب سوسیال دموکرات آلمان که می توانست به صورت موثری رهبری را به چالش بکشد ایجاد نکردند.

همان طور که میرک والدنبرگ تاریخ دان لهستانی در زندگی نامه[13] قاطع خود توضیح می دهد، وابستگی سازمانی کائوتسکی به حزب سوسیال دموکرات آلمان از 1909 به بعد بازگشت پیوسته ای را به راست ایجاد کرد.

او با این معضل که یا با گرایش (اپورتونیست) وخلق و خوی بیشترو بیشتر غالب شونده ی آن در ارتباط های تعیین کننده ساختار جنبش کارگری مبارزه کند یا به طور کم وبیش کامل با آن ها تطبیق نماید رو در رو شد. اگر او مبارزه را انتخاب می کرد می توانست به معنی از دست دادن جایگاه ایدئولوگ رسمی و نظریه پردازی حزب که او تقریبا یک ربع قرن از آن برخوردار بود منجر شود که او به شدت به آن وابسته بود . به علاوه او به " شنا بر خلاف جریان" عادت نداشت و در آن موقع مرد 60 ساله ی به شدت خسته و عصبی بود.   

در رویا رویی با این چالش غیر منتظره ، کائوتسکی فرو ریخت . با آغاز 1910، او به وارونه کردن[14] بسیاری از مواضع خود در موضوعات راهبردی کلیدی ؛ از جمله ایجاد بلوک هایی با لیبرال ها ، مشارکت در دولت های ائتلافی سرمایه داری ، و واقعیت انقلاب سوسیالیستی اقدام کرد .   

پست می گوید که " راهبرد کائوتسکی برای گسست از سرمایه داری در سال 1918-1919 شکست خورد." اما چون راهبرد کائوتسکی باید با عمل سیاسی حزب هایی که عملا برای کاربست آن تلاش کردند داوری شود، هیچ تراز نامه جدی ای برای نگاه به ورای آلمان لازم نیست.

اگر چه خود کائوتسکی پس از 1909 به راست چرخید ، اما نظریه های رادیکال قبلی[15] او به راهنمایی سیاست های چپ گرایان در سراسر اروپا ادامه داد . این به ویژه در روسیه استبدادی[16] و فنلاند پارلمانی [17]، که بیشترین نفوذ را در آن جا داشت و راهبرد های او بلشویک ها و سوسیال دموکرات های فنلاندی را تا تصرف قدرت در سال های 1917-1918 هدایت کرد حقیقت داشت.

مسیر دموکراتیک کائوتسکی به سوسیالیسم

کائوتسکی حتی در رادیکال ترین وضعیت خود اهمیت راهبرد شورشی در داخل دموکراسی های سرمایه داری را رد[18] می کرد. قضیه او ساده بود : اکثریت کارگران در کشورهای پارلمانی به طور عام می توانند با استفاده از جنبش های توده ای قانونی و کانال های دموکراتیک موجود برای پیش برد منافع خود تلاش کنند. در هر حال، پیشرفت های فن آورانه ، ارتش های مدرن را بسیارقوی کرده است که نمی شود آن ها را با مبارزه مدل قدیمی سنگرهای خیابانی قرن نوزدهم سرنگون کرد.به این دلایل ، دولت های دموکراتیک منتخب برای آن که رویکرد شورشی واقع بینانه باشد مشروعیت بسیارزیادی در میان زحمتکشان ونیز قدرت مسلح زیادی دارد.

تاریخ[19] پیش بینی های کائوتسکی را تایید کرده است. نه تنها هرگز یک جنبش سوسیالیستی شورشی پیروز در حاکمیت دموکراسی سرمایه داری وجود نداشته است ، بلکه حتی همیشه به صورت ظاهری تنها اقلیت کوچکی از کارگران از ایده شورش حمایت کرده اند . به همین دلیل، با هوش ترین عناصر کمونیست بین الملل قبلی در 1922-23 پس از زمان اندکی با هواداری از انتخابات پارلمانی دولت های کارگری به عنوان گام اول به سوی گسست، بازگشت به رویکرد کائوتسکی را آغاز کردند.

ترازنامه نافذ[20] کارمن سیریانی جامعه شناس از تلاش های قرن بیستم درتحول ضد سرمایه داری نشان می دهد که حتی زمانی که اشتیاق برای تحول بی درنگ سوسیالیستی در بین زحمتکشان عمیق ترین اشتیاق است، حمایت از جایگزینی حق رای عمومی و دموکراسی پارلمانی با شوراهای کارگری ، یا دیگر سازمان های قدرت دوگانه ، همیشه در حاشیه باقی مانده است. این امر حتی قبل از آن که ظهوراستالینیسم[21] جاذبه مردمی مدل 1917 را بفروشد مصداق داشت - و هیچ دلیل محکمی برای این که فکر کنیم این امر در آینده تغییر خواهد کرد وجود ندارد.

لنینیست ها به ندرت با این واقعیت ها دست و پنجه نرم کرده اند ، توضیح اجباری برای آن ها را به حال خود بگذاریم . به عبارت دیگر، آن ها تصور کرده اند، اما عملا نشان نداده اند ، که قدرت دوگانه/ مدل شورشی 1917 روسیه -انقلابی که نظامی استبدادی[22] ، غیر سرمایه داری را سرنگون کرد، نه یک نظام پارلمانی را- برای دموکراسی های سرمایه داری[23] مناسب است . به همین شکل ، پست در هیچ موردی شاهدی برای ادعای خود که تنها شوراهای کارگران ، نه یک دولت تحت هدایت سوسیالیستی منتخب آرای عمومی ، می توانند گسست از سرمایه داری را هدایت کنند ارائه نمی کند.

لنینیست ها با معلوم بودن ناتوانی آن ها برای ارائه یک مورد پایدار مثبت برای یک راهبرد شورشی ، آتش خود را بر افشا خطرات و تنش های تلاش برای استفاده از نظام موجود برای تحول سوسیالیستی متمرکز کرده اند. بسیاری از این هشدارها[24] قابل دسترسند . در واقع ، مارکسیست های سوسیالیست دموکراتیک مانند کائوتسکی و رالف میلی بند [25] برخی از انتقاد های مخرب سوسیالیست های در قدرت را نوشته اند . موانع مشخص شده از سوی پست سال ها پیش دربدگویی های[26] کائوتسکی از سوسیالیست های رفورمیست فرانسوی وارزیابی قاطع[27] میلی بند از دولت اتحاد مردمی سالوادور آلنده در شیلی با بلاغت بیان شده بود.

پست در یاد آوری آن که یک دولت چپ گسست گرای انتخاب شده برای نظام موجود با خرابکاری بی امان و بدتری از سوی سرمایه داران ، دستگاه های سرکوب ، و بوروکرات های دولتی مواجه خواهد شد محق است. اما در غیاب یک بدیل پایدار، آن موانع برای رد نظر کائوتسکی برای یک مسیر دموکراتیک به سوسیالیسم بسنده نیستند. و برعکسِ ادعاهای پست ، کائوتسکی از چالش های ذاتی رو در روی راهبرد خود آگاه بود- و چشم اندازی را برای چگونگی غلبه منطقی بر این موانع ترسیم کرد.

باید از همان ابتدا یادآوری شود که کائوتسکی از مطرح کردن یک موضع جامد یا تفصیلی در باره آن که گذار به سوسیالیسم چگونه می تواند حرکت کند خود داری[28] کرد . تاریخ هم برای یک چنین یقینی غیر قابل پیش بینی بود : " من کاملا قانع شده ام که وظیفه ما اختراع دستور غذا برای آشپزخانه آینده نیست ... در این عرصه ( انقلاب) باز هم ممکن است شگفتی های بسیاری بر ما ظاهر شود."

باید گفت که کائوتسکی هیچ توهمی در باره امکانات مسالمت آمیز و استفاده تدریجی از نهادهای نظام موجود برای تحقق سوسیالیسم نداشت . به نظر او[29]، عمق تضادهای طبقاتی به معنی آن است که " پرولتاریا هرگز نمی تواند قدرت دولتی را با هیچ طبقه دارایی تقسیم کند." به همین دلیل ، او ادعاهای ادوارد برنشتاین "ریوزیونیست" را که کارگران می توانند در زمانی با یک وزیر بر نظام غلبه کنند به شدت رد [30]کرد.   

پست به نادرست ادعامی کند که کائوتسکی و دیگر سوسیالیست های دموکراتیک " از آن که چگونه کنترل سرمایه بر سرمایه گذاری اولین خط دفاع آن ها در برابر تلاش ها برای استفاده از مقام انتخابی برای سر نگونی سرمایه داری است چشم پوشی می کنند." در واقع ، کتاب کلاسیک انقلاب اجتماعی[31] با نفوذ 1902 کائوتسکی می گوید که مانع اصلی در برابر یک دولت چپ می تواند قدرت اقتصادی و مقاومت کسب و کار بزرگ باشد.

یکی از مختصات وضع کنونی در واقع ، همان طور که پیش از این خاطر نشان کردیم ، دیگر دولت ها نیستند که سخت ترین مقاومت را به ما عرضه می کنند ... بلکه(بهره کشان سرمایه دار) بابی پروایی و شدیدتر تر از خود دولت ، که دیگر نه بر بالای سر آن ها بلکه بیشتر زیر پای ان ها می ایستد، از نیروهای خود استفاده می کنند.

کائوتسکی می گفت که مقاومت در برابریک دولت سوسیالیست به صورت دموکراتیک انتخاب شده را باید از داخل ساختار حکومتی موجود - اول وقبل از همه ارتش - هم انتظار داشت. بنا براین او همیشه اصرار می کرد که سرنگونی حاکمیت سرمایه مستلزم[32] منحل کردن ارتش و مسلح کردن مردم است . همان طور که یاد آور شد[33] ، ارتش " مهم ترین " ابزار حکومت است.

کائوتسکی پیش بینی کرد امکان ندارد سرمایه داران به تصمیمات دولت سوسیالیست ، حتی اگر پشتوانه انتخاباتی اکثریت مردمی را داشته باشد احترام بگذارند. به همین دلیل ، "مبارزه تعیین کننده ی"[34] سیاسی و نهادی گسست را باید انتظار داشت و برای آن آماده بود . بنا براین آن طور که کائوتسکی در سال 1909 توضیح داد[35] فعالیت پارلمانی برای تحول سوسیالیستی کافی نیست :

لحظه ای تصور کنید که فعالیت پارلمانی ما اشکالی به خود می گرفت که برتری بورژوازی را تهدید می کرد . چه اتفاقی می توانست رخ دهد ؟ بورژوازی باید برای پایان دادن به اشکال پارلمانی تلاش می کرد . به ویژه ترجیح می داد آن را با رای گیری عمومی ، مستقیم و مخفی تا تسلیم بی سر و صدا به پرولتاریا انجام دهد. بنا براین به ما فرصت انتخاب آن که آیا باید خودمان را به یک مبارزه صرفا پارلمانی محدود خواهیم کرد داده نمی شود .

کائوتسکی برای شکست چنین مقاومتی از سوی طبقه حاکم ، از آن که کارگران از اسلحه اعتصاب عمومی[36] استفاده کنند حمایت می کرد . او همچنین تاکید کرد[37] که اگر چه مارکسیست ها آرزومند و هوادار انقلاب مسالمت آمیز هستند ، اما در صورت لزوم برای حفظ برنامه دموکراتیک خود باید برای استفاده از نیرو آماده باشند . سرمایه داران ممکن است خشونت را حتی اگر سوسیالیست ها آن را محکوم کنند رد نکنند.

مقاومت در برابر تحول سوسیالیستی می تواند از بوروکراسی حکومتی هم ناشی شود. درارزیابی کائوتسکی[38] ، افزایش قدرت بخش اجرایی و مقامات دولتی غیر منتخب از قبل به صورت مهلکی قدرت پارلمان به صورت دموکراتیک انتخاب شده را تضعیف کرده بود . با دعوت به دنبال کردن مسیرایجاد شده با کمون پاریس 1871، که در آن تمام مقامات حکومتی انتخابی از پایین هستند ، او استدلال[39] کرد که دموکراسی نمایندگی با " جامع ترین گسترش خود گردانی ، انتخاب مردمی تمام مقامات( حکومتی) واطاعت تمام اعضا نهادهای نمایندگی از کنترل و انضباط مردم سازمان یافته " باید به صورت رادیکالی تعمیق یابد.

با معلوم بودن ماهیت ضد دموکراتیک دولت های مدرن ، کائوتسکی نتیجه[40] گرفت که اشکال اصلی حاکمیت موجود - بااستثنای مهم پارلمان های به صورت دموکراتیک انتخاب شده - نمی تواند از سوی طبقه کارگر برای آزادی خود مورد استفاده قرار گیرد :

پرولتاریا و نیز خرده بورژوازی ، از طریق این نهادها هرگز قادر به اداره دولت نخواهند بود. این تنها به خاطرآن نیست که سپاه افسران ، راس بوروکراسی و کلیسا همیشه از طبقات بالااستخدام شده اند و با ارتباط های صمیمی به آن ها پیوسته اند.این ماهیت آن هاست که این نهاد های قدرت برای مطرح کردن خود در بالای سر توده مردم در راستای حکومت برآن ها ، به جای خدمت به آن ها تلاش می کنند ، که به معنی آن است که آن ها تقریبا همیشه ضد دموکراتیک خواهند بود.

هم خط با این رویکرد، کائوتسکی اصرار داشت که مبارزه برای جمهوری دموکراتیک[41] - دموکراتیزه کردن کامل رژیم سیاسی ، انتخابات مقامات ، منحل کردن ارتش موجود، و غیره- جزهسته مرکزی سیاست های سوسیالیستی است.

در عمل

پویایی راهبرد کائوتسکی در عمل با انقلاب 1917-1918 فنلاند[42] نمایش داده شده بود . بر خلاف اکثر احزاب سوسیال دموکراتیک آن دوران، سوسیال دموکراسی فنلاند[43] تحت هدایت کادر جوان "کائوتسکیست ها" با رهبری اوتوکوزینن Otto Kuusinen پایبندی خود به سوسیالیسم دموکراتیک رادیکال را حفظ کرد. سوسیالیست های فنلاندی در سال 1916اکثریت پارلمانی را با سازمان دادن برد بارانه و آموزش آگاهی طبقاتی کسب کردند ، که در تابستان 1917نیروی راست را به منحل کردن پارلمان وادار کرد، و این امربه نوبه ی خود در ژانویه 1918 جرقه انقلاب تحت رهبری سوسیالیست ها را شعله ور کرد . ترجیح راهبرد دفاعی پارلمانی از سوی سوسیال دموکراسی فنلاند ، آن را از سرنگونی[44] حاکمیت سرمایه داری و گام برداشتن به سوی سوسیالیسم باز نداشت.

متاسفانه ، از زمان (انقلاب) فنلاند در عمل خیلی کم برای (تحقق) این راهبرد تلاش شده است. تقریبا به مدت یک قرن، بخش زیادی از چپ افراطی از لحاظ سیاسی دچار سر در گمی بوده است وبا تلاش برای عمومیت دادن به تجربه بلشویکی[45] در بسترهای سیاسی غیر استبدادی به حاشیه رانده شده اند. هم زمان ، اکثریت بزرگی از دولت های چپ منتخب به خاطرتعدیل فشار بوروکراسی کار[46] و قدرت عظیم اقتصادی طبقه سرمایه دارهرگز برای حرکت به سمت مسیر پیشنهادی کائوتسکی تلاش نکرده است .

این ها برای هر راهبرد سوسیالیستی موانعی جدی هستند. اما موانعی غیر قابل عبور نیستند. تجربه فنلاند و پی آمد تاریخی ثبت شده نشان می دهد که فشار بر دولت های چپ برای در پیش گرفتن راه به سوی گسست مستلزم یک جریانِ مارکسیستِ با نفوذ[47] سازمان گرِ پای بند به مبارزه برای راهبرد سوسیالیسم دموکراتیک - و اراده برای پیش بردن روند های انقلابی در مواجهه با فشارهای حتمی از سوی سرمایه داران و مقامات کارگری میانه رواست.

اجتناب از بن بست دموکراتیزه شدن اجتماعی[48] در راس همه مستلزم درجه بسیار زیاد و پایداراقدام توده ای و سازمان مستقل طبقه کارگر در خارج از پارلمان خواهد بود . بدون این ، حتی خوش نیت ترین دولت سرنگون خواهد شد .

ترکیب موثر اقدام توده ای و کار انتخاباتی همیشه آسان نیست . اما ، امکان پذیر[49] است . پست زمانی که می نویسد قیام " آموزگاران" تا زمانی که با انتخاب - ایجاد اعتصاب های مخل و اقدامات توده ای یا تکیه بر دوستان منتخب کارگران - مواجه شود ادامه دارد و ادامه خواهد داشت ، تا حد زیادی دراین که این ها (اعتصاب ها و تکیه بردوستان منتخب کارگران - مترجم) ذاتا مخالف هم دیگرهستند اغراق می کند.

این گزینه ای کاذب است . کار انتخاباتی طبقه کارگروخویش فعالی توده می تواند و اغلب یک دیگر را تغذیه می کنند. در واقع ، اعتصاب های 2018 معلمان ، به ویژه در ویرجینیای غربی[50] و آریزونا[51] ، تا حدی از انتخابات دور اول برنی ساندرز در سال 2016 الهام گرفته بودند. امروز اتحادیه های آموزگاران و فعالین در سراسر کشور فرصت گسترش حرکت اعتصابی را به شکل ابتکارهای انتخاباتی[52] مالیات ثروتمندان و تشکیلاتی[53] مانند مربیان برای برنی را دارند تا چالشی سیاسی را برای طبقه میلیاردر ایجاد کنند. و ساندرز ، همچنان که در سال 2016 انجام داد ، دوباره به صورت فعالی کارزار انتخاباتی خود را برای ترویج[54] اعتصاب ها ، و دیگراقدامات پایین به بالای طبقه کارگر مورد استفاده قرار می دهد. مرور تنش های انتخاباتی و کار جنبش توده ای هنر سیاست های سوسیالیستی است- هیچ فورمول ابدی وجود ندارد .

این در واقع امروز اهمیت دارد

ما هرگز بدون یک راهبرد واقع گرایانه برای پیروزی بر سرمایه داری پیروز نخواهیم شد. اول بدون پیروزی دموکراتیک انتخاباتی ، سوسیالیست ها مشروعیت مردمی و قدرت لازم برای هدایت موثر وضد سرمایه داری گسست را نخواهند داشت.

اما ترمیم بهترین ارثیه کائوتسکی نه تنها برای اهداف دراز مدت ما مهم است، بلکه توسعه مفهوم مارکسیستی راه دموکراتیک به سوسیالیسم او حداقل سه پی آمد عملی بلافصل دارد .

اول ، دوری از تصورات دگماتیک نسبت به تعمیم پذیری مدل 1917 می تواند به کنار گذاشتن دیگردگم های سیاسی ، از جمله در موضوعات مبرمی مانند چگونه [55] یک جریان مارکسیست بسازیم و آیا خوب است برای همیشه خط انتخاباتی[56] حزب دموکراتیک مورد استفاده قرار گیرد کمک می کند. اگر چه هنوز درس های مثبتی برای آموختن از بلشویسم و انقلاب روسیه وجود دارد ، اما عصر ایجاد گروه های کوچک که هر یک با مفهوم ویژه ی خوداز تداوم لنینیستی دفاع می کنند خوشبختانه تمام می شود .

دوم ، ترمیم راهبرد کائوتسکی می تواند سوسیالیست ها را به تمرکز بیشتر بر مبارزه برای دموکراتیزه کردن رژیم سیاسی[57] ، سنتی که از عصر انترناسیونال دوم فراموش شده است برانگیزد. همان طور که عموما لیبرال ها و سوسیال دموکرات ها حاکمیت ها و ساختار های دولتی موجود را می پذیرند، لنینیست ها هم چون برای عدم مشروعیت کامل حاکمیت کنونی تلاش می کنند اغلب به مبارزه فعالانه برای اصلاحات دموکراتیک مهم تمایل داشته اند.   

مارکسیست های سوسیالیست دموکراتیک ، بر تکیه و گسترش نهاد های دموکراتیک جاری ما - در حقیقت همه ی آن چیزی که با مبارزه طبقه کارگر به دست آمده است[58] - به عنوان نقطه پرشی برای تحول ضد سرمایه داری تلاش می کنند. در کشوری مانند ایالات متحده ،با سیستم سیاسی به شدت غیر دموکراتیک [59]آن ، به ویژه طرح مبارزه برای دموکراسی سیاسی فوری[60] است .

در نهایت ، حفظ بهترین عناصر رویکرد کائوتسکی به چپ گراها کمک می کند تا حوزه انتخاباتی را جدی تربگیرند. پس از دهه ها که جنبش گرایی [61]غیر سیاسی بر چپ افراطی مسلط شد ، وحمایت[62] پایدار از دموکرات های جریان اصلی که جایگاه "مترقی"را گسترده تر تعریف می کند، سیاست های توده ای طبقه کارگر سرانجام در حال بازگشت است. برنی ساندرز[63]، الکساندریا اوکازیو کورتز[64] ، و دیگر رادیکال های جدیدا انتخاب شده[65] انتظارات زحمتکسان را بالا برده و سیاست های ملی را تغییر دادند . سوسیالیست ها باید در این قیام انتخاباتی برای ارتقا جنبش های مردمی و برای سازمان دادن صد ها هزار نفر در سازمان های مستقل طبقه کارگر شرکت کنند.

اگر چه نگاه دموکراتیک رادیکال کائوتسکی قطعا کلام آخر در سیاست های مارکسیستی نیست ، اما نقطه آغازی عالی است . کائوتسکی حق داشت - و سوسیالیست های امروز به زودی آن را بهتر درک خواهند کرد .

منبع: ژاکوبن www.jacobinmag.com

پی نوشت:

[1] www.jacobinmag.com
[2] www.jacobinmag.com
[3] www.jacobinmag.com
[4] drive.google.com
[5] www.marxists.org
[6] www.marxists.org
[7] https://drive.google.com/file/d/1oafkrUm_dO_zahHRDgC-EAEF44ZT1h94/view
[8] www.ernestmandel.org
[9] www.jacobinmag.com
[10] jacobinmag.com
[11] www.marxists.org
[12] www.marxists.org
[13] books.google.com
[14] weeklyworker.co.uk
[15] www.scribd.com
[16] www.historicalmaterialism.org
[17] www.jacobinmag.com
[18] drive.google.com
[19] www.marxists.org
[20] drive.google.com
[21] jacobinmag.com
[22] books.google.com
[23] socialistforum.dsausa.org
[24] www.jacobinmag.com
[25] socialistforum.dsausa.org
[26] drive.google.com
[27] jacobinmag.com
[28] www.marxists.org
[29] www.marxists.org
[30] www.marxists.org
[31] www.marxists.org
[32] www.marxists.org
[33] drive.google.com
[34] www.marxists.org
[35] books.google.com
[36] drive.google.com
[37] drive.google.com
[38] drive.google.com
[39] communiststudents.org.uk
[40] blanqui.kingston.ac.uk
[41] johnriddell.wordpress.com
[42] www.jacobinmag.com
[43] drive.google.com
[44] johnriddell.wordpress.com
[45] www.jacobinmag.com
[46] solidarity-us.org
[47] johnriddell.wordpress.com
[48] www.marxists.org
[49] global.oup.com
[50] www.jacobinmag.com
[51] www.jacobinmag.com
[52] www.reuters.com
[53] medium.com
[54] jacobinmag.com
[55] johnriddell.wordpress.com
[56] www.jacobinmag.com
[57] socialistcall.com
[58] www.amazon.com
[59] socialistcall.com
[60] socialistforum.dsausa.org
[61] jacobinmag.com
[62] inthesetimes.com
[63] jacobinmag.com
[64] www.jacobinmag.com
[65] jacobinmag.com
[66] -Kautsky and the Parliamentary Road to Socialism – A Reply to Eric Blanc, Socialist Alternative-
July 18, 2019, 907
[67] -Rob Rooke


                         متن کامل یادداشت مترجمان: مسعود امیدی- داود جلیلی

پس از شرکت برنی ساندرز در انتخابات 2016 بحث های مهمی در نشریات چپ امریکایی درگرفته است . بحث بر سر شیوه گذار از سرمایه داری . بحث بر سر اصلاح یا انقلاب .

بحث اصلاح و انقلاب بحث تازه‌ای در ادبیات چپ نیست. به عبارت دیگر موضوع اساساَ بر سر درستی و نادرستی رویکرد اصلاح یا انقلاب نیست، بلکه مسئله به دیالکتیک کنش ‌های خواهان رفورم برای بهبود شرایط زندگی در چارچوب یک فورماسیون (سرمایه ‌داری) و انقلاب برای دگرگونی مناسبات اجتماعی – اقتصادی و جایگزینی آن با فورماسیون جدید (سوسیالیسم) برمی‌گردد. چگونگی گذار از فورماسیون سرمایه ‌داری به سوسیالیسم بیش از هر چیز دیگر، متأثر از ماهیت تضاد اساسی جامعه ‌ی سرمایه ‌داری یعنی تضاد کار و سرمایه است. از این رو گفتگو در باره ‌ی راه‌ پارلمانی یا انقلاب سیاسی و اجتماعی برای گذار به سوسیالیسم ، بیش از آنکه به برداشت ‌ها و تحلیل‌ های متفاوت افراد مربوط باشد، به‌شدت متأثر از پویش عینی تضاد اساسی جامعه ‌ی سرمایه ‌داری، میزان مقاومت طبقه ‌ی ارتجاعی مدافع سرمایه در برابر بالندگی طبقه ‌ی کارگر و مجموعه ‌ی عوامل عینی و ذهنی حاکم بر پویش این تضاد و شرایط گذار است.

چالش بین طرفداران رفورم و انقلاب در این نیست که کسی با بهبود شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و شرایط عمومی زندگی در جامعه ‌ی سرمایه‌ داری موافق نباشد، مسئله این است که آیا قرار است این بهبود به تغییر بنیادی جامعه‌ی سرمایه ‌داری و حل تضاد اساسی این جامعه یعنی تضاد کار و سرمایه به نفع طبقه‌ ی کارگر و توده‌ های مردم و ایجاد جامعه ‌ای عاری از استثمار منجر شود، یا اینکه با آرایشی جدید چهره ی سرمایه داری ساختار جامعه ‌ی سرمایه ‌داری را دست نخورده باقی ‌گذارد؟

اگر آنگونه که مدافعان رفورمیسم و راه پارلمانی به سوسیالیسم ادعا می‌کنند، ناکامی و شکست انقلاب ‌ها برای ایجاد جامعه ‌ی سوسیالیستی در برخی از نقاط جهان را می توان دلیلی بر نادرستی راه گذار انقلابی از سرمایه ‌داری دانست، چرا نباید نابودی دولت‌ های رفاه و حذف دستاوردهای مبارزاتی طبقه‌ ی کارگر در عصر نئولیبرالیسم و جهانی‌سازی در سراسر جهان را به معنای شکست رفورمیسم تعبیر نمود؟! با این تفاوت که تلاش ‌های بنای سوسیالیسم، از نخستین گام ‌های بشر برای ایجاد جامعه ‌ای است که ماهیتاَ با تمام نظام ‌های طبقاتی گذشته متفاوت بوده و هیچ نقشه ‌ی راه مهندسی شده ‌ای نیز برای آن در دست نیست و تئوری و پراتیک آن باید به موازات هم و در کوره ‌ی تجربه، شکل گرفته، غنا یافته، تکمیل شده و به اجرا گذاشته شود، در حالی که همواره و در همه جا مورد تهاجم طیف گسترده ‌ای از نیروهای بازدارنده ‌ی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی و....در داخل و خارج از کشور نیز قرار داشته ‌است. این در حالی است که چپ انقلابی نه تنها هیچ نقشی در شکست و نابودی دولت ‌های رفاه و سیاست ‌نیودیل و اقتصاد کینزی نداشته است، بلکه دقیقاَ برعکس، دستاوردهای چپ انقلابی در بخشی از جهان، نقش مهمی در شکل‌گیری دولت های رفاه نیز داشته است.

اگر شکل‌گیری سیستم ‌های نظارت و کنترل اجتماعی و سیاسی و امنیتی، براندازی انقلابی دولت ‌های مدافع سیستم سرمایه ‌داری را به امر دشواری برای طبقه ‌ی کارگر تبدیل کرده است، به این معنی نخواهد بود که با رفورمیسم می‌توان از سرمایه ‌داری به سوسیالیسم رسید. نباید از نظر دور داشت که آنچه بیش از همه انقلاب اجتماعی و ایجاد جامعه ‌ی سوسیالیستی را اجتناب ناپذیر می‌کند، ماهیت آنتاگونیستی تضاد کار و سرمایه است که به عنوان ضرورتی تاریخی نیروهای مولده را به موازات طبقات حاکم و بیش از آن ها رشد داده، توانمندی ‌های سازمانی و تشکیلاتی و شیوه ‌های مبارزاتی آن را غنا بخشیده و راه غلبه بر سازوکارهای مسلط سیاسی، نظامی و امنیتی را برای این طبقه خواهد گشود.

طرفداران رفورمیسم و راه پارلمانی به سوسیالیسم از یک سو برخی دستاوردهای محدود و مقطعی رفورمیستی را که محصول مبارزات اجتماعی در جوامع سرمایه ‌داری و همواره بسیار ناپایدار نیز بوده ‌اند، بزرگ نمایی می‌کنند و از سوی دیگر تمایل چندانی به دیدن مقاومت حاکمیت ‌های سرمایه ‌داری در برابر تحولات اجتماعی رادیکال و استفاده از همه ‌ی امکانات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، رسانه ‌ای و سرانجام نظامی به عنوان عامل بازدارنده برای پاسداری از نظم و ساختار اجتماعی و طبقاتی موجود و بازپس‌گیری دستاوردهای مبارزاتی طبقه‌ی کارگر، از خود نشان نمی‌دهند. طرفداران گذار پارلمانی به سوسیالیسم هیچ علاقه ‌ای به دیدن این واقعیت عریان اجتماعی و اقتصادی ،که از قضاَ نئولیبرالیسم، آشتی ناپذیری تضاد کار و سرمایه را تشدید و شانس موفقیت اقدامات رفورمیستی را نسبت به دوره‌ ی دولت ‌های رفاه به مراتب کاهش داده است نیز ندارند.

ضمناَ نباید فراموش کرد که اگر بحثی هم در مورد شانس موفقیت اقدامات رفورمیستی و گذار پارلمانی به سوسیالیسم مطرح بوده است، تنها برای جوامعی است که طبقه ‌ی کارگر و نمایندگان سیاسی آن از امکان فعالیت اجتماعی و شرکت در رقابت سیاسی برای حضور در پارلمان برخوردار ند. در بسیاری از جوامع کم ‌توسعه که اساساَ چنین امکانی برای طبقه ‌ی کارگر وجود ندارد، سخن گفتن از گذار پارلمانی به سوسیالیسم بی‌پایه ‌تر از آن است که نیازی به پاسخ داشته باشد.

اریک بلانک (مقاله اول) در نقد دو مقاله ی منتشر شده در ژاکوبن از رویکرد کائوتسکی دفاع می کند و "لنینیست" ها را به مطلق کردن شیوه اکتبر متهم می کند. راب رووک (مقاله دوم)در پاسخ به نوشته اریک بلانک به درستی تاکید می‌کند که آنچه مهم است، به سرانجام رساندن مبارزه ‌ی طبقاتی است و این چیزی است که در نظریه و کنش اجتماعی رفورمیسم اساساَ مورد توجه قرار نمی ‌گیرد. نویسنده در این مقاله با ارائه ‌ی شواهد تاریخی نشان می ‌دهد که دولت ‌های سرمایه ‌داری هر وقت پارلمان را مزاحم ببینند، یا با رویکردهای ضددموکراتیک آن را منحل و یا به شیوه ‌های مختلف آن را خنثی می ‌کنند.

با وجود نگاهی که رویکرد انقلابی لنین پس از فوریه ‌ی ۱۹۱۷ را در انتقال «همه ‌ی قدرت به شوراها» مورد نقد قرار می دهد و آن را کودتا می ‌فهمد، اما ،رووک توجه خواننده را به این حقیقت که "اکتبر یک اقدام دموکراتیک توده ‌ای بود. و مصادره ‌ی قدرت سیاسی از سرمایه ‌داران به‌عنوان اقدامی دفاعی در برابر تهدید قریب الوقوع کودتای نظامی از سوی ژنرال کورنیلوف انجام شد." جلب می‌کند.

طرفداران رفورمیسم و گذار پارلمانی به سوسیالیسم و مخالفان مسیر انقلابی بلشویسم هیچ ‌گاه به مخاطبان خود نمی ‌گویند که در مقایسه با خشونت بسیار پایین انقلاب اکتبر در روسیه، چگونه جنبش کارگری فنلاند در همان زمان تحت تأثیر و رهبری سوسیال ‌دموکرات ‌های رفورمیست منجر به شکست و راه‌افتادن جنگی داخلی شد که ۲۰ هزار نفر در آن کشته و ۱۰۰۰۰ نفر نیز پس از آن اعدام شدند و...! طرفداران رفورمیسم چرا به فاشیسم، نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم به عنوان پیامد رویکرد رفورمیستی و اجتناب از براندازی انقلابی حاکمیت طبقه ‌ی سرمایه ‌دار توجه نمی‌کنند؟

اما نکته ‌ی بسیار مهمی که در این مقاله به آن اشاره می ‌شود، مسئله ‌ی ضرورت جستجوی ساختارهای سیاسی نو متناسب با نیازهای جنبش کارگری است. او به شکل‌گیری شوراها در این ارتباط در شرایط اعتلای جنبش کارگری در روسیه به عنوان پایه ‌های اجتماعی ساختار جدیدی اشاره می‌کند که بنیان حکومت شوراها و دیکتاتوری پرولتاریا در اتحاد شوروی قرار گرفت. گزینش ساختار متناسب با رسالت، اهداف و استراتژی، امری اجتناب ناپذیر در حوزه ‌ی مدیریت راهبردی سازمان ‌ها و تحولات اجتماعی است. از این منظر، ساختار سیاسی پارلمانی به عنوان یک ساختار سیاسی متناسب با جوامع بورژوایی که برای حفاظت از ساختار اقتصادی – اجتماعی این جوامع طراحی شده است و بازیگرانِ برخوردار از قدرتِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، حقوقی، رسانه‌ای و نظامی در این جوامع همواره از این امکان برخوردارند تا ارکان قدرت را تحت اراده ‌ی خود درآورند، ساختاری نیست که متناسب با رسالت و اهداف جنبش پیروزمند کارگری برای بنای سوسیالیسم باشد. و به همین دلیل است که دموکراسی شورایی به عنوان شالوده ‌ی ساختار حاکمیتی طبقه ‌ی کارگر شکل می‌ گیرد. بی‌ تردید در جهانِ امروز پیشرفت ‌های دانشِ حوزه ‌ی ساختار و سازمان و اشکال مختلف آن، فرصت ‌های بهتری را برای سازمان ‌دهی و هدایت طبقه ‌ی کارگر در مسیر تحکیم حاکمیت برآمده از انقلاب این طبقه و توسعه ‌ی برنامه ‌ریزی متمرکز سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم، در دسترس قرار داده است که چپ انقلابی می‌تواند و باید برای استفاده ‌ی اثربخش از آن، دانش خود را در این زمینه ارتقاء داده و به‌روز کند. در حوزه ‌ی رهبری نیز چنین است.

بدیهی است که ترجمه‌ی این مقاله نیز مانند هر متن دیگری، ضرورتاَ به معنای موافقت کامل مترجمان با همه ‌ی نظرات نویسنده نیست. از این منظر نکته ‌ی دیگری که در ارتباط با این مقاله باید مورد اشاره قرار گیرد ، دیدگاه تروتسکیستی نویسنده ‌ی مقاله است که در مواردی به تکرار برخی دیدگاه ‌های کلیشه ‌ای از سوی نویسنده انجامیده و در یک مورد نیز اعتبار علمی نوشته ‌ی ایشان را به چالش می‌ کشد، آنجا که پس از اشاره به ایجاد حزب کمونیست فنلاند از سوی کوزینن و قرار گرفتن او در برابر تروتسکیسم ، ترجیح می ‌دهد تا به نوعی نقش و تأثیر او را در جنبش کارگری فنلاند فروکاهد. ایشان در متن مقاله ‌ی خود سعی کرده است تا از هر فرصتی برای حمله به استالین و استالینیسم استفاده کند. نویسنده ‌ی مقاله به "نقش اساسی و بسیار منفی" احزاب کمونیستی در جنبش کارگری اشاره و مطرح می‌کند که این احزاب دائماَ به دنبال سازگاری با سرمایه ‌داری بودند و...

خواننده ‌ی هوشمند و متفکر می ‌تواند بپرسد که اگر چنین بوده است، چرا توپخانه ضدکمونیستی تجهیز و تدارک شده علیه احزاب کمونیستی و کارگری با این سرمایه ‌گذاری و دامنه ‌ی گسترده، احزابی را مورد تهاجم قرار داده است و می ‌دهد که دائماَ در صدد سازگاری با سرمایه ‌داری بوده‌اند؟! و با فرض درست‌بودن این ادعا، این پرسش قابل طرح خواهد بود که چرا جریانات فکری و سیاسی موسوم به تروتسکیسم و... نتوانستند طی یک قرن گذشته در برابر سازشکاری احزاب کمونیست، آلترناتیو دیگری را ارائه و توجه توده‌‌های مردم را به آن جلب نموده و کارنامه‌‌ی بهتری نسبت به احزاب کمونیستی از خود برجای گذارند؟