به بهانه ی ۳۹مین سالگرد درگذشت شاه - رقیه دانشگری

نظرات دیگران
  
    از : غلام سفیدکوهی

عنوان : مبارزِ حقوقِ بشر بودن/شدن انتخابیست ولازمه اش توقع نداشتن از هیچکس
درود به خوانندگانِ محترمِ این متن٫

مبارزِ حقوقِ بشر بودن/شدن انتخابیست ولازمه اش توقع نداشتن از هیچکس بجز آگاه نمودنِ انسانها به حقوق جهانشمولش!

هر سال به مناسبتهای مختلف شاهدِ نوشته های افشاگرانه از سرکوبِ انتقاد و اعتراض فردی/جمعی/سازمانیِ افرادِ فعالِ سیاسی-اجتماعی در دورانِ رژیمِ پهلوی هستیم که کاریست نیک اما بدونِ تشخیص لحظه که نتیجه اش در حدِ تقریبن ناچیر در جامعه است.

از تعداد خواندگانِ این نوشته ها و تعدادِ اظهارِ نظرهای موافق/مخالفِ ضمیمه شده در این نوشته ها میتوان حدودن به این نتیجه رسید.

همچنین در اثر همین به اصطلاح افشاگریهای نسنجیده از نظرِ زمانی و عدمِ رعایتِ روانشناسیِ انبوه میلیونیِ نسلهاییکه قبل از ۵۷ را
.تجربه نکرده٫ نتیجه کار این دوستان را به شدت کاهش میدهد

مظلوم نمایی به سبکِ شیعهء حالا گُرگِ دَرَنده شده موقوف!

یک انسانِ مبارزِ مدرن چپ یا هر آزادیخواهِ معتقد به حقوقِ بشر٫ چون بر اساسِ تشخیصش از زیرِپا گذاشتنِ این حقوقِ طبیعی و جهاشمول توسط حاکمانِ زورگو و دزد و قاتل و ... بصورتِ فردی/گروهی از درِ مخالفت در آمده و پرواضح است که باید پای لرزش هم بنشیند که خیلیها هم در طولِ تاریخ قهرمانانه پای عهدشان ایستاده و می ایستند٫ و هیچگاه هم از حد خارج نشده و مظلونمایی نکرده و نمیکنند.

از جنایتکار که نباید توقع رفتارِ انسانِ حقوقِ بشری داشت٫ بلکه باید این هیولاها( خدابازان/خاکپرستان/پول پرستانِ افراطی)را که جا خوش کرده اند بر بسترِ جهل و نادانیِ توده ها و توسطِ خودِ توده ها و با آگاه نمودنشان باید به زانو درآورد.

اگر وظیفهء پیشتاز/روشنفکر این نباشد که از ارکان وبُرج و باروی مافیاییِ پوشالیِ مقدساتِ قلابی یشان بگوید٫ منجمله تجاوز به کودک دختران توسطِ این هیولاهای خدابازِ پشتِ نقابِ خدا/دین/مذهب.

مگر آزاد سازی خدا از چنگالِ خونین دستگاههای مافیاییِ همه دینهای تثیبت و گندیده شده وظیفهء انسانهای دوستدارِ انسان و طبیعت نیست؟
اگر نیست٫ پس بهترنیست که به نق زنی پایان داده و با سیاست بدرود گفت؟
۹۰۷۴۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱٣۹٨       

    از : زینت مینائی

عنوان : پارادوکسال دیکتاتوری
جناب امیر ایرانی ، حکومت دیکتاتوری از هر نوعش می میرد.
وقتی مردم از حقوق اولیه فردی ، مدنی ، اجتماعی سیاسی ، فرهنگی و... برخورد نباشند . فرق نمی کند حکومت شاهنشاهی یا ولایت فقیه ، وقتی چون بختک بر همه چیز چنگ انداخته باشند، موروثی و مادام العمر جز منافع خود به هیچ چیز دیگر توجه نداشته باشن. مردم مستاصل میشوند. در کشور های نسبتا آزاد دولت ها میایند و میروند ولی حکومت های پارلمانی اعم از پادشاهی یا جمهوری پابر جا هستند. ببینید در اروپا در تمام بحران ها ، انتخابات ، همه پرسی ها و..... فقط مردم ، احزاب هستند که با رای مردم نمایندگان مجلس و دولت ها را جابجا می کنند کسی با ملکه انگلستان ، یا پادشاه سوئد و نروژ یا رئیس جمهور آلمان کاری ندارد. مردم خواهان سرنگونی حکومت انگلیس یا سوئد نمشوند ....
در ایران ما وقتی شاه ۲۵ سال همه کاره ی کشور بود مردم ناچار شدند که علیه او شورش کنند که با رفتنش حکومت پادشاهی مطلقه هم سرنگون شد.
سرنوشت محتوم حکومت اسلامی نیز همان است چون هیچ راه دیگری برای حل معضلات جامعه باقی نمانده ست.
نگارنده نمیداند چرا دیکتاتور ها از سرنوشت اسلاق خود عبرت نمیگیرند و به خرابکاریهای خود تا سرنگونی ادامه میدهند.
این ها را نوشتم که توجه شما را به این نکته جلب کنم که نوشتید:
"آخوندیسم پی برده در جامعه ای که آزادی و دمکراسی حاکم شود مرگش حتمی است."
نه ! در روحانیون و حکومت مذهبی در هر صورت مرگش حتمی ست چه در دیکتاتوری چه در آزادی و دموکراسی !
دین باید اساسا در حکومت حضور و نفوذ نداشته باشد چه در دموکراسی ها و چه در دیگر حکومت ها ، بهمین دلیل مردم ایران بیش هز همه فرق دیکتاتوری سکولار و مذهبی را با پوست و استخوان خود حس می کنند.
امیدوارم کسی فکر نکند که نگارنده ذره ّای به حکومت گذشته تخفیف خواهد داد آنها علت روی کار مدن حکومت مذهبی بودند.
۹۰۷٣۹ - تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱٣۹٨       

    از : احمد نجاتی

عنوان : این خاندان پهلوی انگاری مردم را هالو پنداشته اند
با عرض سلام خدمت شما خانم دانشگری
انسا نهای هستند که با دروغ زندگیشان نمی گذرد، آنقدر دروغ می گویند که آخرسر خودشان هم باورشان میشود.
بیل کلینتون بخاطردخالت امریکا در کودتای ۲۸ مرداد ازمردم ایران عذر خواهی کرد، ولی این خاندان همچنان شیپور را از سرگشادش می نوازد وهمچنان دروغ تحویل مردم میدهند وشرمشان نمی شود.
چقدر دیکتاتورها مشابه اند، اگرمردم اراجیف جمهوری اسلامی را باور می کردند سخنان اینان را هم باور میکنند.
خانم فرح دیبا وفرزندش باید به مردم ایران توضیح دهند ازکجا زندگیشان می گذرد که حتی یک روز درعمرشان درخارج کشورکار نکرده اند، آنقدر دارئی مردم را به سرقت برده اند که چندین نسلشان نیاز به کار کردن ندارند.
امیدوارم که هرگزچنین اتفاقی برا ی ایران نیفتد، ولی فرض کنیم که بعد ازجمهوری اسلامی وضعیت خرابتری پیش بیاید وآنگاه پسر خامنه ایی وارد گود شود واز خدمت پدربگوید؟
این خاندان پهلوی انگاری مردم را هالو پنداشته اند
۹۰۷٣٨ - تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱٣۹٨       

    از : محمدی

عنوان : پاسخی مستدل و محکم به ادعایی بی پایه
ممنون از رفیق رقیه دانشگری. مخالفت کردن با هر رژیمی و هر پدیده ای در پناه گنجینه واژگان ادبیات فارسی به هر حال ممکن می شود. اما زیبا، محکم و مستدل نوشتن به قصد بیان مخالفت است که همیشه ممکن نمی شود.
۹۰۷٣۶ - تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱٣۹٨       

    از : امیر ایرانی

عنوان : مامان و پسر
این حکایت مامان و پسر(فرح و رضا) حکایت جالبیست!
اینها هر چند وقت یکبار می پرند جلو و یا هلشان می دهند جلو که چیزی بگویند؛ که نهایت گفته هایشان، طنز پردازان را به وجد می آورد.
این فرح خانم کمی خاطرات علم را مطالعه کند، متوجه خواهد شد که شوی در گذشته اش در هنگامی که خودش(فرح) در روستاها زشت با دیگران بودن را به نمایش می گذاشت شویش در پی پرورش دادن چیز های دیگری بود( البته باید از این حکایت ها گذشت و به انها نیز نیندیشید)
در رابطه با رفتار این نوع انسانها که هرگاه تفکر حذف استبدادخواهی و استبداد گری پررنگ می شودآنگاه اینها می پرند جلو و اراجیف کمیکی را بیان می کنند نیاز به توجه است
گاهی یک هماهنگی آشکار و یا نیمه علنی نیز در این حرکات و اقدامات بخش اقتدارگرای حکومت مشاهده می شود. وقتی دلقکی از بیت رهبری( مجری دربار بیت به نام گلپایگانی) پای این خاندان را بمیان می آورد این حرکت او موضوع خاصی را به میان می آورد.
آخوندیسم متوجه شده در صورت حذف از قسمتی از جامعه، بقایش و باز سازی مجددش به حکومت استبدادی بستگی دارد
آخوندیسم پی برده در جامعه ای که آزادی و دمکراسی حاکم شود مرگش حتمی است.
پرداختن به جزئیات اعمال این مامان و پسر شاید از حوصله این بحث خارج باشد
۹۰۷٣۲ - تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱٣۹٨       

    از : مفید

عنوان : کارنامه چپها؟
جپهای هنوز کمونیست خوش بحالشان که یک سایت مثل اخبار روز را دارند که فقط نظرات خودیها را منتشر میکند ولی صدای انتقادی دیگران را خفه میکند! هرچند هردو رژیم شاه دیتکتاتور و خمینی مرتجع مستبد و خونخوار ولی اگر چپهای کمونیست هم قدرت به دستشان میرسید کارنامه ای شاید حتی بدتر از استالین فاشیست داشتند. شماها خودتان اصلا میانه ای با آزادی بیان برای مخالفینتان ندارید و ابتدا باید برایتان کلاس دمکراسی گذاشت ولی حالا از چی مینالید؟ اول جلوی درب خانه خودتان را جارو کنید!
۹۰۷۰٨ - تاریخ انتشار : ٨ مرداد ۱٣۹٨       

    از : حافظه تاریخ

عنوان : رژیم اسلامی حاکم و رژیم سلطنتی آریامهری دو روی سکه استبداد و خیانت میباشند.
حکایت دیگر از خودکامگی اعلیحضرت در تائید نوشته :
سیاوش بهزادی دادستان وقت نظامی ارتش حکومت فردی محمدرضاشاه پهلوی در دی ماه ۱۳۴۹ «غیر قانونی» بودن کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در خارج را اعلان کرد و همه اعضای آنرا تهدید به سه تا ده سال زندان نمود. این قانون محمدرضاشاهی باستناد به قانون سال ۱۳۱۰ دوران رضاشاهی میباشد.
«قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت واستقلال مملکت (‌مصوب ۲۲ خرداد ماه ۱۳۱۰ شمسی (‌کمیسیون قوانین عدلیه)
‌ماده اول - مرتکبین هر یک از جرمهای ذیل به حبس مجرد از سه تا ده سال محکوم
خواهند شد:
۱ - هر کس در ایران به هر اسم و یا به هر عنوان دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی
تشکیل دهد و یا اداره نماید که مرام یا رویه آن ضدیت با‌سلطنت مشروطه ایران و یا
رویه یا مرام آن اشتراکی است و یا عضو دسته یا جمعیت یا شعبه یا جمعیتی شود که با
یکی از مرام یا رویه‌های مزبور در‌ایران تشکیل شده باشد.
۲ - هر ایرانی که عضو دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی باشد که مرام یا رویه آن ضدیت
با سلطنت مشروطه ایران یا مرام یا رویه آن اشتراکی‌است اگر چه آن دسته یا جمعیت یا
شعبه در خارج ایران تشکیل شده باشد.». آنموقع بنا به نوشته هفته‌نامه اکوتومیست لندن در سال ۱۳۵۰ حدود پنج هزار دانشجو یعنی رقمی نزدیک به یک چهارم کل دانشجویان ایرانی مقیم خارج عضو کنفدراسیون بودند مشمول این قانون بودند. بر اساس برآورد یک منبع دیگر غربی برعلیه غیرقانونی شدن سازمانهای مترقی دانشجوئی ایرانی و اعتراض باین قانون سلسله پهلوی (پدر وپسر) حدود دو هزار دانشجو را بسیج شده بودند. و آنهائیکه علنآ اعتراض خود را بنمایش گذاشته بودند غیابآ در ایران در دادگاه نظامی بین سه تا ده سال زندان محکوم شده بودند که بمحض ورود بایران گرفتار حبس و شنکنجه گشتند.
حسین رضائی بخاطر عضویت در کنفدراسیون و نماینده کنفدراسیون جهانی و سازمان عفو بین الملل برای بازدید از زندان‏ها‏ی ایران و رسیدگی بوضع زندانیان سیاسی در ایران به ده سال زندان محکوم شد و وی در زمان حیات خود در پیامی از سبعیت رژیم پهلوی در مدت زندانی بودن خود سخن میگوید. یادش گرامی باد.

پیام حسین رضایی؛
گرامیداشت پنجاهمین سالگرد تشکیل کنفدراسیون جهانی
محصلین و دانشجویان ایرانی که در خارج از کشور گرد هم آمده اید!
درود بر شما و نشست شما که تاریخ نهضت دانشجوئی-مردمی را زنده نگه می‏دارید تا به دست آیندگان بسپارید، و من نیز افتخار آن را دارم که خود را غیاباً درمیان شما ببینم.

عده‏ای ازدوستان و رفقا اطلاعات بیشتری را از زندگیم طلب نموده‏اند، که به صورت اختصار چنین است:
ساعت ۱۲ روز یازدهم اسفند ماه ۱۳۱۷ برابر با سوم ماه مارس ۱۹۳۹ در بخش ۷ آن روزگاران تهران در خیابان ری، کوچه ی نسبتا معروف آب منگل چشم به جهان گشودم و پس از دوران طفولیت، به علت شغل نظامی مرحوم پدر، دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را درتهران و چند شهرستان دیگر، و نهایتاً ششم ریاضی را در شهرستان آبادان در دبیرستان فرخی واقع در ناحیه بهمن شیر آبادان به پایان رساندم.
پس از مدتی برای ادامه تحصیل به کشور آلمان و به دانشگاه گوتنبرگ شهر ماینس رفتم و در رشته معدن شناسی ثبت نام کردم، و پس از چند ترم به عنوان رشته دوم تحصیلی دردانشکده علوم سیاسی نیز اسم نویسی نمودم.
در همان روزهای اولیه ورودم  به دانشگاه ماینس به عضویت سازمان دانشجویان ایران مقیم ماینس، که سازمانی تازه تأسیس بود درآمدم ، و از آن طریق به عضویت در سازمان کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی).
در اواخر دسامبر و اوائل ژانویه ۱۹۶۳ در دومین کنگره کنفدراسیون در شهر لوزان سوئیس به عنوان ناظر از طرف سازمان ماینس شرکت داشتم.
از آن پس تقریباً در کلیه کنگره‏ها‏ و سمینارهای فدراسیون آلمان و کنفدراسیون جهانی به صورت ناظر و بیشتر به عنوان نماینده از طرف سازمان شهر ماینس شرکت داشتم.
در کنگره‏ی پنجم فدراسیون آلمان در شهر‏ها‏مبورگ به عنوان دبیر انتشارات و تبلیغات هیئت دبیران فدراسیون آلمان انتخاب شدم. پس از آن نیز بارها در کنگره‏ها‏ی فدراسیونی و کنفدراسیونی به سمت‏ها‏ی نایب رئیس و ریاست کنگره‏ها‏ انتخاب شدم.
در کنگره‏ی دهم کنفدراسیون در شهر کارلسروهه، به علت عدم موفقیت کنگره در انتخاب هیئت دبیران، به اتفاق آقایان حسن ماسالی و فرامرز بیانی به عنوان مسئولین کنفدراسیون انتخاب شدیم.
اما مهمترین مسئولیت‏ها‏ی من در کنفدراسیون جهانی، که باعث افتخار زندگی سیاسی‏ام شده است، که به دلیل اعتماد رفقای مبارز کنفدراسیون به مقاوم بودن من در هنگام خطر و رویارویی با جباران زمانه به من واگذار شد، امری که به جهت آن به خود و راه خود فخر کنم.
بار اول نمایندگی من برای سفر به ایران در سال ۱۹۶۹ برای بردن کمک‏های جمع‏آوری‏شده کنفدراسیون در سطح جهانی برای زلزله زدگان خراسان (فردوس و قائن و ...) بود، که به اتفاق زنده یاد پروفسور دکتر هلدمن ـ وکیل مدافع کنفدراسیون ـ به ایران سفر کردم ـ سفری که طی آن موفقیت‏های زیادی جهت تحمیل و انجام خواست‏های کنفدراسیون به رژیم وقت ایران هم به دست آمد، و شرح کامل آن را پس از بازگشت از ایران در کنگره‏ی یازدهم کنفدراسیون در شهر کارلسروهه به سمع نمایندگان و اعضاء کنفدراسیون رساندم.
در این جا یادآوری این مسئله ضروری است که مسئولیت ساختمانی آموزشی دبستان ـ دبیرستان اهدایی کنفدراسیون به زلزله زدگان شهرستان فردوس، که با همه‏ی امکانات و زمین‏ها‏ی ورزشی بنا گردید، بر عهده زنده یاد مهندس کاظم حسیبی بود که روحش شاد و یادش گرامی باد.
و اما دومین سفر نمایندگیم به تهران از نظر موضوع و محتوی با مرتبه اول تفاوت داشت: رفتن به درون زندان‏ها‏ی سیاسی و تحقیق راجع به شکنجه و آزاد زندانیان سیاسی همزمان شد با نمایشات رادیو ـ تلویزیونی ندامت عده‏ای از زندانیان سیاسی از اعضای پیشین کنفدراسیون، که مهمترین آنان افراد گروه حادثه کاخ مرمر به رهبری مهندس پرویز نیکخواه بودند.

تغییر تز دفاعی کنفدراسیون به تز حمله در مقابل حمله...
جهت پشتیبانی از این سفر، نمایندگی از سازمان عفو بین المللی شعبه شهر وین دریافت شده بود، ور در ۱۷ مهر ماه ۱۳۴۹ مطابق با اکتبر ۱۹۷۰، به اتفاق زنده یاد دکتر هلدمن به سوی تهران پرواز کردم و در هتل مرمر تهران اقامت گزیدیم. همان شب ساواک با من تلفنی تماس گرفت و ، پس از تهدیدات بسیار، پیشنهاد کردند که : «دوـسه نفر زندانی سیاسی را به هتل مرمر می‏آوریم؛ با آنها گفتگو کنید و به اروپا برگردید. طبیعی بود که من قبول نکنم.
فردای آن شب به وزارت اطلاعات رفتیم و آقای آزمون، یکی از معاونین وزارتخانه با ما به گفتگو نشست و همان پیشنهاد ساواک را عنوان کرد، که باز با مخالفت من روبرو شد. ما هر روز به وزارت اطلاعات می‏رفتیم و همان گفتگوها و همان مخالفت‏ها‏ ادامه داشت و شب‏ها نیز از همان تلفن‏ها‏... می‏شد.
بالاخره، در روز دهم اقامتمان ، دو افسر اطلاعات شهربانی به هتل آمدند و گفتند: «به عنوان عناصر نامطلوب برای امنیت کشور باید با اولین پرواز ایران را ترک کنید».
به زنده یاد دکتر هلدمن گفتم از این لحظه به بعد هر آن امکان دستگیری من و اخراج شما وجود دارد.
  یکی از افسرها درهتل نزد دکتر هلدمن ماند و دیگری  مرا برای ارائه پاسپورتم به پلیس فرودگاه سوار ماشینش کرد و به سوی فرودگاه حرکت کردیم. نزدیک پانصد متری فرودگاه چند ماشین ساواک، که درتعقیب ما بودند، ماشین را نگه داشتند، مسلحانه بیرون ریختند و مرا دستگیر کردند، در یکی از ماشین‏ها‏ی خودشان نشاندند، و حرکت کردند و به جائی بردند، که پس از پرس و جو در آن جا، متوجه شدم که زندان قزل قلعه است. همان شبانه دکتر هلدمن را نیز به فرودگاه بردند و از ایران اخراج کرده بودند؛ و بقیه قضایای او را شما بهتر می‏دانید...
در زندان قزل قلعه بلافاصله توسط یک تیم سه‏ـچهار نفره مرا به بازجوئی نشاندند، و همزمان من هم اعلام اعتصاب غذا کردم و همان بازجوئی‏ها‏ی تکراری سال قبل، توأم با تهدیدات؛ و بازجوئی بی وقفه به مدت ۳۷ ساعت ادامه داشت. سپس، مرا به یکی از سلول‏ها‏ی مجرد زندان فرستادند.
پس از چند ساعت کلیه زندانیان متوجه شدند که نماینده کنفدراسیون دستگیر شده بود. در بند عمومی زندان زنده یاد داریوش فروهر در اسارت بود. پس از چند روز اولیه زندان، خبرهای مربوط به من و کنفدراسیون، و اثر دستگیری من در دانشگاه تهران توسط زنده یاد پروانه فروهر به داریوش و از طریق من می‏رسید.
به زودی در اثر مبارزات سهمگین یاران کنفدراسیونم درخارج از ایران و دانشگاههای داخل ایران و گسیل خبرنگاران مطبوعاتی و رادیوـتلویزیونی کشورهای مختلف برای ملاقات و مصاحبه با من جریان کاملاً دگرگون شد.
تقریبا هفته ای دوـسه بار آقایان تیمسار مقدم یا پرویز ثابتی برای گفتگو با من به قزل قلعه می‏آمدند. آقای پرویز ثابتی هر چند روز یکبار با آقایان دکتر سیاوش پارسانژاد و/یا مهندس پرویز نیکخواه برای پادرمیانی و گفتگو با من به زندان می‏آمدند، و همیشه نتیجه از قبل معلوم بود، چون ماحصل گفتگوها از آنان اصرار و از من انکار بود...
فعالیت‏ها‏ی کنفدراسیون و آمدن خبرنگاران خارجی برای ملاقات من شیرازه امور ساواک را به هم ریخته بود، تا این که یک روز آقای تیمسار مقدم برای گفتگو با من به زندان آمد و گفت : «آقای نخست وزیر می‏خواهد با شما صحبت کند». به او گفتم: «هیچ گونه تمایلی برای صحبت با او ندارم». پس از آن که به نتیجه نرسید و چند ساعت بعد مرا از سلول انفرادی به بند عمومی و به اطاق زنده‏یاد داریوش فروهر بردند. زنده‏یاد فروهر مرا مجاب کرد که «گفتگو با هویدا صلاح است تا وی نظریات کنفدراسیون را نسبت به رژیم ایران مستقیما ازتو بشنود.»
فردای آن روز مجدداً تیمسار مقدم آمد و من موافقت خودم را با ملاقات با آقای هویدا اعلام کردم. او رفت و یکی‏ـ‏دو ساعت بعد با زندان تماس گرفت و قرار ملاقات را برای روز بعد ساعت ۶ بعداز ظهر اعلام کرد.
فردا درساعت مقرر مرا به کاخ نخست وزیری بردند، و تیمسار مقدم نیز همزمان رسید، به اتفاق هم به اطاق آقای هویدا راهنمایی شدیم. هویدا، که از پشت میزش بلند شده و تا وسط اطاق منشی اول آمده بود، به محض دیدن من، مرا درآغوش کشید، خندان روی کرد به تیمسار مقدم و گفت: «آقای حسین رضایی ایشان هستند که [به خاطرشان] سیل تلفن‏ها و تلگراف‏ها‏ در شبانه روز برای شاهنشاه و برای من می‏آید». من هم بلافاصله با خنده گفتم: «همه کمیت‏گراها مانند شما فکر می‏کنند و با کیفیت قضایا سروکاری ندارند».
وقت دوستان دیده و نادیده‏ام را نگیرم؛ خلاصه نویسی جریانات سال‏ها، که چون حلقه‏ها‏ی زنجیر به هم پیوسته‏اند، برای من مشکل است.
قرار بود۲  ساعت با آقای هویدا صحبت کنم، که به ۴ساعت کشید. در این چهار ساعت گفتگو، آقای تیمسار مقدم کاملاً ساکت نشسته بود.
مهمترین بخش گفتگوی ما آن جا بود که پیشنهاد شاه را مبنی بر قبولی هر وزارتخانه‏ای را که مایل بودم به عنوان وزیر انتخاب کنم.
من هم با اندکی تأمل به هویدا گفتم: «به شاه بگوئید به صورت مشروط قبول می‏کنم.»
هویدا باشادی پرسید: «شرط شما چیست؟»
گفتم: «به شاه بگوئید به این شرط که نخست‏وزیر و بقیه وزرای کابینه را کنفدراسیون تعیین کند».
دراین هنگام هویدا سخت عصبانی شد و، در حالی که میز کارش را به شدت تکان می‏داد، فریاد کرد که: «شما کنفدراسیونی‏ها‏ فقط برای تخریب ساخته شده‏اید و نه برای سازندگی!»
من به او گفتم: «پس انتظار دارید که من در کابینه‏ی شما به مردم خدمت کنم؟ این از محالات است».
موضوعات گوناگون دیگری مطرح شد. او از جانفشانی‏ها‏ی شاه برای سربلندی ایران می‏گفت و من از جانفشانی‏ها‏ی اعضاء کنفدراسیون برای بهتر زیستن مردم ایران. در آخر جلسه، او گفت: «می‏دانم که عاشق ایران و ایرانی هستید، ولی در مسیری غلط و گمراه.»
و من گفتم: «ولی، به باور من، شما در مسیری غلط توأم با گمراهی به سر می‏برید.»
پس از پایان جلسه، عکاسان و خبرنگاران زیادی دراتاق کنفرانس نخست وزیری درانتظار مصاحبه با من بودند. متأسفانه روزنامه لوموند فقط خبرنگار ایرانی خود (دولو قاجار) را فرستاده بود که با ساواک سر و سر زیادی داشت.
برای جلوگیری از اطاله کلام، پس از چندی مرا به زندان اوین بردند و در زندان به صورت مجرد زندانی کردند. پس از آنکه تیمسار فرسیون عضویت در کنفدراسیون را شامل قانون ماده ۱ ضد امنیت داخلی اعلام کرد، و محکومیت ۳ تا ۱۰ سال را برای عضویت در کنفدراسیون قرار دادند، پس از ترور تیمسار فرسیو و پس از آمد و رفت‏های بسیار، سران ساواک به زندان اوین و گفتگوهای بی‏نتیجه با من، بالاخره روزی دراواخر اردبیهشت ماه یا اوایل ماه خرداد ۱۳۵۰ سرهنگی، که نامش را به خاطر ندارم، از دفتر مخصوص شاه به دیدنم آمد و، پس از گفتگوهای بسیار، ورقه‏ای را جلوی من گذاشت، با این سئوال که: «آیا اکنون که کنفدراسیون قانوناً غیرقانونی شده است، حاضر به استعفا از کنفدراسیون هستید یا نه؟»
من هم نوشتم: «نه تنها از کنفدراسیون استعفا نمی دهم، بلکه نمایندگی کنفدراسیون از افتخارات زندگیم است.»
پس از خواندن جواب من، وی گفت: «این ورقه برای رویت شخص شاهنشاه است». او مسئول زندان اوین را فراخواند و به او گفت: «تا ۲۴ ساعت آینده، چنان چه آقای حسین رضایی تغییر نظر داد، فوری با من تماس بگیرید تا بیایم و ورقه را عوض کنم». وی شروع به نصیحت کرد که: «استعفا از کنفدراسیون آزاد شدن و به اروپا برگشتن و عدم استعفا مساوی است با ۱۰ سال زندان».
هنگام خداحافظی، به او گفتم: «منتظر تعویض ورقه نمانید، چون محال است که از کنفدراسیون استعفا دهم.»
پس از چند هفته‏ی دیگر، من از زندان اوین به زندان موقت شهربانی، که بعدها به نام «کمیته مشترک» مشهور شد، بردند. پس از چند روزی مرا به دادرسی ارتش بردند و پس از بازرسی‏ها‏ی معموله به بیدادگاه فراخواندند. در بیدادگاه اول به عنوان آخرین دفاع اعلام کردم: «به خاطر علنی نمودن دادگاهم و اعتراض به این دادگاه، سکوت می‏کنم و هیچ کدام از گفته‏ها‏ی وکیل مدافع تسخیری را، که برای من قرار داده‏اید، قبول ندارم». رأی بیدادگاه ۸سال زندان بود.
حدود یک ماه بعد، بیدادگاه تجدید نظر تشکیل شد و در دفاع از خود مجدداً همان اعتراض دادگاه اول را اعلام کردم و سکوت نمودم.
پس از شور، بیدادگاه مرا به حداکثر محکومیت ماده ۱ ضد امنیتی به ۱۰ سال محکوم کرد. در پایین ورقه‏ی فرجام خواهی چنین نوشتم: «به علت آشنایی با این بیدادگاه‏ها، از حق فرجام‏خواهی صرف نظر می‏کنم».
پس از پایان بیدادگاه‏ها‏، مرا به زندان شماره ۳ زندان قصر بردند، و دوسال بعد همه زندانیان سیاسی را در یک مجموعه ساختمانی که از یک تا ۸ شماره بود مستقر کردند. زندانیان با محکومیت بالا را در شماره ۶ زندان قرار دادند؛ من هم تا پایان در همین شماره ۶ بودم.
روزها، هفته‏ها‏، ماه‏ها و سال‏ها گذشت. در آن سال‏ها همراهانی را از کنار ما بردند و تیرباران کردند؛ یارانی را هم در شکنجه‏گاه‏ها شهید نمودند.
و اما آنان، با همه قدرت شیطانی شان، نتوانستند امید به پیروزی و بهروزی و آزاد زیستن مردمان را بکشند، و بالاخره رستاخیز مردمان فرا رسید و دیوار زندان‏ها فروریخت. من پس از ۸ سال و یک هفته تحمل زندان بر دوش مردمان وطن به آن طرف دیوار زندان رسیدم...
در پایان با درود به همه‏ی شما و یادآری دو بیتی از قطعه شهر رفیقی شریف و بسیار گرامی که بخشی از درس مقاومت و مردانه زیستن را از او آموختم.
در دشت‏ها‏ی خرم ایران هنوز هم

آنان که چون خدا همه چیز آفریده‏ اند

وز کس جز آفتاب نوازش ندیده‏ اند

به پای ایستاده‏ اند.
۹۰۷۰٣ - تاریخ انتشار : ۷ مرداد ۱٣۹٨       

    از : هما دبیری

عنوان : با پوزش برای اشتباه تایپی
زنده یاد بیرژن جزنی و یاران فدائی و مجاهدش در فروردین ۱۳۵۴ در تپه های اطراف زندان اوین به رگبار بسته شدند که با پوزش تصحیح میشود.
۹۰۷۰۲ - تاریخ انتشار : ۷ مرداد ۱٣۹٨       

    از : هما دبیری

عنوان : تناقض گوئی هاو دروغگوئی های سردمداران حکومتی !
درود بر خانم رقیه دانشگری و سپاس از واکنش به موقع ایشان.
چند روز پیش به ویدئوی تاریخ شفاهی ایران ـ مصاحبه دکتر حمید احمدی با دکتر فریدون هویدا ( برادر امیر عباس هویدا نخست وزیر حکومت گذشته که در بیدادگاه اسلامی خمینی ـ خلخالی ـ هادی غفاری ، اعدام یا ترور شد ) نماینده ی دائمی ایران در سازمان ملل تا سال ۱۹۷۸ را می دیدم که آقای هویدا در پاسخ مصاحبه کننده راجع به وضع روحی شاه در سالهای آخر حکومت گفت: " در سال ۱۳۵۳ که بعداز سالها یکه تازی به بهانه اصلاحات و تغییرات زیادی که در مملکت صورت گرفته بود مهمترین نیاز کشور توسعه سیاسی و رفع انسداد بود که شاه درست بر عکس آن عمل کرد که ادم شوکه می شد. شاه دو حزب حکومتی را تعطیل کرد و مردم را تهدید به عضویت در حزب واحد رستاخیز نمود...»
خانم رقیه دانشگری هم به این موضوع تاریخی اشاره کرده و همه میدانیم که در اوایل فرودین ۱۳۴۶ بدستور شاه و توسط ساواک بیژن جزنی و فدائیان و مجاهدین در تپه های مشرغ به زندان اوین برگبار بسته شدند که یکی از دهشتناک ترین حوادث در آستانه ی « گشایش فضای سیاسی» مورد نظر شهبانو ست.
نگارنده معتقد است که ذوب شدگان شاهدوست اعم از شاه الهی ، فحش الهی ، «مشروطه خواه» حتی خاطرات دکتر فریدون هویدا ، دکتر کاظم ودیعی و دیگر مسئولان بلند پایه در حکومت گذشته را یا مطالعه نمی کنند یا وقتی در باره ی آنها صحبت میشود با وقاحت فحاشی می کنند.
شهبانو و اقای رضا پهلوی از این قاعده مستثنی نیستند . چندی پیش آقای رضا پهلوی ادعا کرد آنها که فحاشی می کنند ماموران حکومت جمهوری اسلامی هستند که قصد دارند شاهدوستان را بدنام کنند.
بهر صورت طرفداران حکومت گذشته از صدر تا ذیل دروغ می گویند و هیچ انتقاد و گزارش واقعی حتی از سران حکومت گذشته ، مستند ، فیلم ، عکس و......در باره ی خلاف های خود در حکومت گذشته را گردن نمی گیرند . بهیمن دلیل جمع آوری گزارش ها و اسناد و خاطرات شاهدان عینی و قربانیان و بازماندگان قربانیان و ناپدید شدگان در دو حکومت فاسد و جنایتکار برای نسل جوان لازم ست که در جلوگیری از باز سازی دیکتاتوری دیگری مفید واقع خواهد شد.
۹۰۶۹٨ - تاریخ انتشار : ۷ مرداد ۱٣۹٨       

    از : حسین عرب

عنوان : تاریخ نویسی جعلی شهبانو سابق
داستان جمهوری اسلامی و رژیم شاه، ماجرای آسیابانی است که وقتی مردم ۵ کیسه گندم می دادند، ۴ کیسه آرد به مردم پس می داد، دم مرگ به پسرش گفت، تو کاری کن که مردم به من دعا کنند، پس از مرگ پدر، پسر در برابر ۵ کیسه گندم، ۳ کیسه آرد به مردم می داد، و همه مردم می گفتند، خدا پدرش را بیامرزد که ۴ کیسه آرد می داد.
جمهوری اسلامی کاری کرده که رژیم شاه رو سفید شده و لاشخوارهای گذشته، بنام بلبل می خوانند، و با خود می گویند، این مردم که صدای بلبل را نشنیده اند، پس صدای ما برایشان خوش نواست.
۹۰۶۹۷ - تاریخ انتشار : ۷ مرداد ۱٣۹٨