امریکای لاتین و مبارزه با امپریالیسم و فاشیسم
گغتگوی سیرا پاسکوال مارکوینا با نستور کوهن، ترجمه: داود جلیلی


• نستور کوهن روشنفکر آرژانتینی بیش از هر متفکر دیگری، برای بازیابی سنت مارکسیسم انقلابی امریکای لاتین تلاش کرده است، خط سیری که او از آن سخن می گوید از جولیو آنتونیو ملا و خوزه کارلوس ماریتگی تا چه گوارا، فیدل کاسترو و مانوئل مارولاندا امتداد می یابد. در این گفتگو ، ما ازاو پرسش هایی در باره بحرانی که کل قاره را، با ونزوئلا به مثابه کانون آن درگیر کرده است پرسیدیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٨ تير ۱٣۹٨ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۱۹



                        دیوارنگاری با تصاویری از چاوز و کاسترو در کاراکاس پایتخت ونزوئلا

نستور کوهن[1] روشنفکر آرژانتینی بیش از هر متفکر زنده ای ، برای بازیابی سنت مارکسیسم انقلابی امریکای لاتین تلاش کرده است ، خط سیری که او از آن سخن می گوید از جولیو آنتونیو ملا[2] و خوزه کارلوس ماریتگی[3] تا چه گوارا[4] ، فیدل کاسترو و مانوئل مارولاندا[5] امتداد می یابد. کوهن خوانشی از مارکس را هم که فتیشیسم کالا را محور سرمایه تلقی می کند گسترش داده است : انتقاد اقتصاد سیاسی در همان زمانی که بر منش سیاسی و انقلابی تمام نوشته های مارکس تاکید می کند. کوهن روند بولیواری را از آغازآن مورد حمایت قرار داده است. در این گفتگو ، ما ازاو پرسش هایی در باره بحرانی که کل قاره را، با ونزوئلا به مثابه کانون آن درگیر کرده است پرسیدیم.

آن چه هم اکنون در امریکای لاتین رخ می دهد به نظر می رسد اشتراک زیادی با عملیات کندر دارد ، که به عقب برگرداندن جریان انقلابی دهه های 1960 و1970 را هدف گرفته بود .امروز امپریالیسم امریکا خواستار پاک کردن "جزر و مد صورتی"[6] است که در ابتدای قرن جاری آغاز شد . آیا فکر می کنید قیاس مناسبی است؟

عملیات کندر در دهه 1970 متولد شد . تحقیقات زیاد و شواهد بسیاری در باره آن وجود دارد . یک محقق آرژانتینی ، استلا کالونی[7] ، کتاب بسیار خوبی در باره عملیات نوشت ، و یک قربانی آزار سیاسی پاراگوایی اسنادی را که موجودیت آن را اثبات می کند در پاراگوا یافت ، و در نهایت اسناد از طبقه بندی سری خارج شده ای از سیا وجود دارند که وجود عملیات را ثابت می کند. در واقع ، یک طرح هماهنگ شده بین المللی به مرحله اجرا گذاشته شد تا سرکوب را در یک مقیاس ملی عملی سازد . به عبارت دیگر ، یک جهانی گرایی نیروی دست راستی ، یک جهانی گرایی ضد انقلابی وجود داشت.
در سطح کلامی ، ضد انقلاب به زبان ملی گرایانه معامله می کرد. در هر کشوری آن ها حتی درباره دفاع از "خود ملی[8]" سخن می گقتند. خودملی اصطلاح ترجیحی آن ها بود ، اما عمل ان ها جهانگرایانه بود ، ورزمندگان و عاملین آن ها در کشورهای زیادی عمل می کردند. به عنوان مثال ، فلیکس رودریگز[9] تروریست کوبایی - امریکایی تبار نه تنها چه گوارا را به قتل رساند ، بلکه بعدا درضد شورش الساوادور مشارکت نمود. فیلم هایی از فلیکس رودریگز در یک هلی کوپتر در حال شلیک به سربازان جبهه آزادیبخش ملی فارابوندومارتی در السالوادور وجود دارد.
لوئیس پوسادا کارلیز[10] ، تروریست کوبایی - امریکایی تبار دیگری، بمبی را در یک هواپیمای تجاری کار گذاشت که تعدادی از شهروندان را کشت . او در کشورهای بسیاری نیز عمل کرد . بسیاری از این تروریست ها کار خود را در کشورهای متعددی انجام می دادند. بمبی که اورلاندو لتلیر[11] ( اقتصاد دان شیلیایی) را در امریکا کشت از سوی ماموران اطلاعاتی شیلی کارگذاشته شده بود . آن ها مسلما جهانگرا ها بودند.
"مراکز بازداشت مخفی" - که اصطلاحی حقوقی بود که در آرژانتین به کار می رفت- در سطح بین المللی هم عمل می کرد. در بوینس آیرس ، یک اردوی مرگ ، یک اردوی شکنجه وجود داشت . ( من آن را چنین می خوانم ، چون دلیلی برای استفاده از اصطلاحات حقوقی وجود ندارد ، بیایید بدون تعارف صحبت کنیم .) خوب ، یکی از آن اردوگاه ها برای شکنجه و "ناپدید" کردن افراد "اتوموتورزاورلتی"[12] خوانده می شد ، چون از یک مغازه تعمیر اتوموبیل اداره می شد . آن ها، خارجی هایی را که از کشورهای همسایه آرژانتین ( شیلیایی ها، اوروگوایی ها، پاراگوایی ها ) ربوده بودند در آن جا جمع می کردند ، و آن ها را به دیکتاتوری هایشان تحویل می دادند. به عبارت دیگر، عملیات کندر در یک مقیاس قاره ای عمل می کرد و چه کسی آن را اداره می کرد؟ ایالات متحده امریکا . یکی از سران اصلی آن هنری کیسینجر بود. این واقعیت شناخته شده ای است.
خوب عملیات کندر از کجا آمد؟ از چیزی که آن ها دکترین امنیت ملی می خوانند ، که چیزی غیر از یک دکترین ضد شورشی نبود، که از شکنجه گران فرانسه در الجزیره وارد شد. امریکا آن (روش)را در ویتنام به کار بست ... به عنوان مثال عمل انجام گرفته ی امریکا در ویتنام، بیرون انداختن زنده ی زندانیان از هواپیما، که بخشی از برنامه فونیکس[13] بود. خوب ، همان عمل در آرژانتین به کارگرفته شد .آن ها انقلابیون دستگیر شده از طرف ارتش و نیروی دریایی را به داخل ریو د لا پلاتا[14] پرتاب می کردند. وآن را با همان اشکال گسترده شکنجه که در اردوهای شکنجه الجزایر- از جمله تجاوز سازمان یافته به زنان و مردان - در زمان اشغال فرانسه مورد استفاده قرار گرفته بود نیزترکیب کردند.
بنا بر این آن ها دو دکترین فرانسوی و امریکای شمالی بودند، که ، در مدارس ضد شورش در پاناما (تحت مدیریت بخش جنوبی ارتش امریکا )، و در مدرسه جنگ در ریو دو ژانیرو برزیل بعد از کودتای 1964، و نیز در بوینس آیرس تدریس می شدند.
خوب آن چه عملیات کندر برای انجام آن در صحنه گسترده ای تلاش می کرد چه بود؟ آن عملیات واکنش ( امپریالیسم) به سه موضوع بود. اول ، به قیام عظیم انقلابی ، "قیام اجتماعی" بزرگ دهه 1960 ، که از انقلاب ویتنام تا انقلاب الجزایر و انقلاب کوبا امتداد داشت . ونیز قیام جوانان را که در مکزیک ، توکیو، رم ، برلین ، برکلی و پاریس ( که معروف ترین آن بود) به وقوع پیوست در بر می گرفت. از این رو عملیات کندر پاسخی به شورش اجتماعی دهه 1960 بود . واکنشی بود به ظهورجنبش های رهایی بخش جهان سوم ، چون کشورها ، ملت ها و جوامع بسیاری که مستعمره فرانسه ، انگلیس ، المان ، امریکا یا ژاپن بودند ، بین پایان جنگ جهانی دوم و اواخر دهه 1960 یا حتی اگر مورد آنگولا را در نظر بگیریم اواخر دهه 1970 به استقلال دست یافتند.
از این رو این دکترین ضد شورش که خود را در عملیات کندر( اما نه فقط در آن) بیان می کرد پاسخی سازمان یافته بود. اول ، واکنشی به "قیام اجتماعی" دهه 1960 و ظهور جهانی جنبش های رهایی بخش جهان سوم بود. دوم ، پاسخی به کاهش نرخ سود بود که به ویژه با بحران نفت یا "بحران دلار های نفتی 1973 و 1974 به شدت پایین آمده بود . خود آن بحران اقتصادی پی آمد یاغی گری نیروی کار بود. در عمل ، ضد شورش تلاش می کرد تا پی آمد های کاهش نرخ سود را محدود نماید . سوم ، هدف کلی انتظام نیروی کار، تحمیل سازوکار فوق استعماری بر کارگران جهان سوم ، و پایان دادن به دولت رفاه ( به اصطلاح "عصر طلایی سرمایه داری" که اندکی بیش از 30 سال: از پایان جنگ جهانی دوم تا بحران اوایل دهه 1970 در اروپای غربی دوام آورد) بود. هدف قادر به کارکردن دوباره سرمایه داری بحران زده بود .
به طور خلاصه ، عملیات کندر واکنش سیاسی امپریالیسم به این سه موضوع بود ... پروژه ای بود که واکنش اجتماعی قدرتمند و ستیزه زیادی را به وجود آورد. به عبارت دیگر، امپریالیسم برای اجرای آن وضع مساعدی نداشت.

پس امروز آیا شاهد همان چیز هستیم؟ آیا عملیات کندر قرن بیست و یکم وجود دارد؟

پروژه ضد شورش امروز ادامه دارد. دربرخی (از ابعاد آن) تداوم و در برخی (از ابعاد آن ) عدم تداوم وجود دارد. من اعتقاد دارم که ما شاهد تلاش جدیدی برای اجرای دکترین ضد شورش (قدیمی) در شرایط متفاوتی هستیم . چرا این رخ می دهد؟ چون قیام ها دو باره، به عنوان پاسخی به نئولیبرالیسم ، که در پایان دهه 1970 به اجرا در آمد پدیدار می شوند. قیام ها بیست و اندی سال پس از نئولیبرالیسم پدیدارمی شوند.
اول، در سال 1994 قیام ژاپاتیستا بود . بعد در ونزوئلا چاوز ظهور کرد. شورش سیاسی - نظامی ادامه دار در کلمبیا و بقای روابط غیر سرمایه داری در کوبا نیز وجود داشت . آن موج قیام علیه نئو لیبرالیسم به فوروم اجتماعی جهانی در اوایل قرن بیست ویکم گسترش یافت. و زمانی که چاوز انقلاب بولیواری را سوسیالیستی اعلام کرد رادیکال تر هم شد .... برای پرسش زاپاتیستا ، که "آیا جهانی وجود دارد که مناسب تمام جهان ها باشد ؟ " فوروم اجتماعی جهانی پاسخ داد :" جهان دیگری ممکن است ". بعد چاوز پرچم ها را بر افراشت . او گفت که دنیای ممکن دیگر باید دنیایی سوسیالیستی باشد. و "سوسیالیسم قرن بیست و یکم" خود را مطرح کرد.
بنا براین پرسش "سوسیالیسم قرن بیست ویکم چیست؟" پرسشی سرگشاده بود. به نظر من، آن ضعف جنبش های مترقی است که سوسیالیسم قرن بیست و یکم را که اندکی بعد متوقف شد تعریف نکردند. اما، من فکر می کنم باید در پاسخ ها دقیق باشیم ، چون از نظر من هیچ مدل از پیش مقرری در باره چگونگی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم ، درباره چگونگی آغاز گذار به سوسیالیسم وجود ندارد. هیچ مدلی وجود ندارد.
راه های بسیاری به چاوز پیشنهاد شد. برخی افراد پیشنهاد کردند که اجرای صنعت خود گردان ، همان طور که در یوگسلاوی انجام شده بود راه درستی است. دیگران پیگیری راه سوسیالیسم بازار را ، همان طور که دنگ شیائو پینگ در چین انجام داده بود مطرح کردند. باز هم دیگران، از جمله من، کارکردن با پروژه چه گوارا و سیستم مالی بودجه گذاری[15] آن را پیشنهاد دادیم . به عبارت دیگر، گذار به سوسیالیسم بر پایه قدرت مردمی، بر مبنای دموکراسی مشارکتی، اما همچنین یک اقتصاد متمرکز شده . ونزوئلا دستگاه دولتی ای دارد که زمانی که این سیستم به کار گرفته شود مزایای معینی را عرضه می کند. وضعیت آن مطلوب تر از وضعیت کوبا است ، که اقتصاد آن تنها متکی بر شکر بود.
ونزوئلا چیزی غیر از شرکت ملی نفت PDVSA نداشت، که توانست با منابع نفتی خود، رشته ای از فعالیت ها را - نه تنها فعالیت هایی که به سودهای نفتی مربوط بودند - بلکه یک تولید جمعی ، سوسیالیستی متمرکز، با یک سیستم بانکی متمرکز و (شبکه ای از) شرکت های بزرگ ملی شده را هماهنگ کند. اما آن کار نه باید تنها در ونزوئلا ، کشوری منزوی شده انجام می شد . پیشنهاد آلبا[16] این بود، که سیستم مالی بودجه گذاری باید در مقیاس قاره ای به اجرا در آید. اگر نه در همه کشورها ، حداقل در بخش بزرگی از آن ها.
با این حال من اعتقاد دارم که رئیس جمهور چاوز و ونزوئلای بولیواری تنها نصف راه را طی کردند ، نه به خاطر آن که بی علاقه بودند یا مارکسیسم را درک نمی کردند یا خوانش سطحی از آن داشتند. آن ها به این خاطر چنین کردند که بحث بازی وجود داشت و هنوزادامه دارد . بحث در باره گذار به سوسیالیسم است . این بحث جدیدی نیست . حداقل در سه مرحله وجود داشته است.
مرحله اول در دهه 1920 در روسیه بلشویک مطرح شد ، که موافقت جمعی در باره چگونگی حرکت به جلو وجود نداشت . از یک سو، نیکولای بوخارین[17] سوسیالیسم بازار را مطرح کرد. از سوی دیگر یوگنی پروبرازنسکی[18] بود، که اقتصاد با برنامه ریزی متمرکز را پیشنهاد داد. در این میان، لنین برای یافتن راه حل سیاسی ، برای آشتی دادن هر دو( پیشنهاد) تلاش کرد.
آن بحث بسیارغنی ( درباره گذاربه سوسیالیسم) دهه ی 1920 در دهه ی 1960 در کوبا دوباره پدیدارمی شود ، که شارل بتلهایم[19] همراه با کارلوس رافائل رودریگز[20]، که گرایش به شوروی بیشتری داشت سوسیالیسم بازار را مطرح می کنند. از سوی دیگر، چه گوارا که مورد حمایت ارنست مندل[21] بود، سیستم مالی بودجه گذاری را مطرح می کند. فیدل برای یافتن راه حل سیاسی برای حفظ اتحاد بین دوگرایش، همان طور که لنین در روسیه بلشویک دهه ی 1920 عمل کرده بود تردید نمی کند... او برای حفظ جریان هوادار بازار و جریان برنامه ریزی مرکزی در داخل جریان انقلاب تلاش کرد.
مرحله سوم این بحث مرحله ای است که هم اکنون وجود دارد. مرحله ای است که در ونزوئلا و فکر می کنم در روند بولیواری هم جریان داشته است . بحثی است که می رود تا در جهان سوم یا کشور پیرامونی که می خواهد سرمایه داری را پشت سر بگذارد اتفاق بیافتد. بحثی باز است . شکست یا یک مشکلی نیست که بحث در باره آن باشد. دولت های مترقی در امریکای لاتین- در مورد ونزوئلا یک دولت است که پای اهداف سوسیالیستی خود می ایستد- این بحث را مطرح کرده اند . هنوز بحث بازی است و حل نشده است.

در ادامه ، اجازه دهید به صورت انتقادی نگاهی به جنبش ها و روند های سیاسی خود در امریکای لاتین ، که اکنون همه در بحران قرار دارند بیندازیم. آیا گفتن آن که این جنبش های ترقی خواه به خاطر کوتاهی خود در اتصال با سنت انقلابی امریکای لاتین و شیوه هایی که از نظریه مارکسیسم ناشی می شود دچار مشکل هستند منصفانه است؟

می پرسید که آیا مارکسیسم موفقیت و پیروزی ما را تضمین می کند؟ این چیزی است که در باره آن صحبت می کنیم؟ من معتقدم که مارکسیسم یک هویت سیاسی ، مفهومی از جهان و زندگی است. مارکسیسم مفهومی چند خطی وماتریالیستی از تاریخ ، فلسفه ی عمل ، و روش دیالکتیکی است ، اما به خودی خود تضمین نمی کند که ما در مسیر انقلابی قرار بگیریم.
مارکسیسم وسیله عظیمی است که به ما اجازه می دهد بدانیم سرمایه داری چگونه عمل می کند و بدانیم چه عواملی هستند که سرمایه داری را دچار بحران می کنند. مارکسیسم به ما اجازه می دهد سازو کار های بهره کشی، سلطه ، وابستگی و امپریالیسم را درک کنیم. با این حال صرف توسل به متن های مارکسیستی پی آمد انقلابی را تضمین نمی کند.
به عنوان یک آرژانتینی، من روشنفکران مارکسیست بسیاری را می شناسم که می توانند از آثار کلاسیک مارکسیستی نقل قول بیاورند، اما آن ها در عمل مواضع رفورمیستی دارند! و تا ان جا که مربوط به ونزوئلا است ، آن ها مواضع بسیار دو پهلویی دارند! بعضی ها نمی دانند که آیا باید از روند بولیواری حمایت کنند. یا نمی خواهند آن را بپذیرند چون از مواضع خود خجالت می کشند، اما با استفاده از نقل قول های بر گرفته با موچین از متون مارکسیستی از تهاجم امپریالیستی دفاع می کنند. آن ها اشکارا خود را علیه امپریالیسم تعریف نمی کنند، ودرعین حال (برای توجیه آن) ظاهرا لفاظی (رِتوریک) مارکسیستی را به کار می برند. به همان دلیل توسل به متون مارکسیستی برای تایید آن که شما در جهتی انقلابی حرکت می کنید بسنده نیست .
من معتقدم مارکسیسم انقلابی باید با یک پروژه انقلابی و نه فقط خوانشی از متون همراه باشد. در این عرصه، من اعتقاد دارم که بولیواریسم یک پروژه رهایی قاره ای است که می تواند آن نقش را ایفا کند. همان چیزی است که چاوز برای آن کوشید و همان چیزی است که قیام کلمبیا ( همراه با تعدادی از خلق ها در قاره ) برای انجام آن تلاش کرد. من معتقدم که سنتر مارکسیسم و بولیواریسم بهترین تضمینی است که ما می توانیم راه حلی چپ گرایانه برای بحران داشته باشیم، راه حلی که سرمایه داری را زیر علامت سوال قرار می دهد. به عبارت دیگر ، مقابله با امپریالیسم و ندادن هیچ امتیازی. و این (سنتز) تنها با ادامه دادن به نقل قول از آثار کلاسیک مارکسیسم به دست نمی آید .
مطالعه مارکسیسم ضروری است، اما کافی نیست. مارکسیسم مورد نیاز است چون امور را روشن می کند. ضروری است چون ابزاری نظری و علمی و روشی انتقادی است ، اما باید دست در دست مواضع روشن سیاسی پیش برود. بازهم، در آرژانتین، جریان های سیاسی ای وجود دارند که از متون مارکسیستی نقل می کنند، اما زمانی که امپریالیسم به سوریه و لیبی و اکنون به ونزوئلا حمله کرد، مواضع بسیاردو پهلویی داشتند. آن ها مادرور را دیکتاتورمی خوانند. آن ها قذافی را که لینچ شد مستبد اعلام می کنند! می گویند صدام حسین یک دیکتاتور بود! به عبارت دیگر، آن ها بنام مارکسیسم در نهایت به ضربه سربازان امپریالیسم تبدیل می شوند. بنا براین مطالعه مارکسیسم ضروری است ، اما باید دست در دست مواضع انقلابی پیش برود.

شما به تازگی نوشتید که چپ نه "کرملین" دارد و نه "واتیکان". با این حال اکنون برخی از افراد به روسیه و چین به چشم مدل هایی (الگوهایی) توجه می کنند، یا برای کمک، به قدرت های در حال ظهور چشم دارند. چنین کشورهایی چه نوع حمایتی می توانند برای پروژه سوسیالیستی فراهم کنند، و آن چه از آن ها نباید انتظار داشته باشیم چیست؟

من معتقدم هیچ مدلی (الگویی) وجود ندارد . به همین خاطر است که من از توصیف" ما بدون واتیکان هستیم" استفاده کردم. من با گفتن آن که ما مکه نداریم یا فاقد کنیسه کبیرهستیم هم می توانم آن را توضیح دهم. به عبارت دیگر ما ( در چپ) فاقد یک نقطه مرجع جهانی هستیم . این(نگاه) تا حد زیادی ما رااز یک دیدگاه نظری و سیاسی یتیم می کند. اما مزیتی هم دارد، چون لازم نیست خود را مطیع کسی کنیم. ما نباید راهبردی را که در کشور دیگری پخته و هضم شده است دنبال کنیم . ما باید راهبرد انقلابی خود را استادانه درست کنیم .
در این زمینه، وقتی در باره نقش روسیه و چین می پرسید، می توانم بگویم که ما در اینجا می توانیم به آموزش های مارکسیسم متوسل شویم . آنتونیو گرامشی وقتی که کارگران فیات به تنهایی علیه رئیس های خود مبارزه می کردند به استنتاج مهمی دست یافت. آن ها در مبارزه علیه سرمایه شکست خوردند. گرامشی این استنتاج را هم در" یادداشت های زندان" و حتی پیش از زندانی شدن خود بیان کرد. او نتیجه گرفت: اتحاد ضروری است ، چون اگر طبقه انقلابی به تنهایی مبارزه کند خواهد باخت.
زمانی که گرامشی با مسئله سرکردگی –پروژه ی ایدئولوژیک ، سیاسی و فرهنگی ای که باید برای ایجاد اتحاد انجام داد - برخورد کرد در حال سامانه مند کردن مفهوم لنینی "نیروی اجتماعی" بود. هم گرامشی و هم لنین از ضرورت ایجاد نیروی اجتماعی انقلابی آگاه بودند. ما نمی توانیم متکی به فرد باشیم. این مسئله ربطی به رئیس جمهور دنیای مدرن بودن یا بی کفایتی مادورو که نمی تواند انقلاب را به پیش ببرد ندارد. آن چشم اندازی اشتباه است .من فکر می کنم که اگر روند بولیواری با رهبری مادورو پیروز شود، به خاطر آن است که (ونزوئلا) یک نیروی اجتماعی دارد که اورا همراهی می کند، او را به پیش می راند و چیزی است که خود او بخشی از آن است. بحثی طولانی در باره نقش شخصیت در تاریخ درمارکسیسم وجود دارد. شخصیت بسیار مهم است ، اما یک نفر نمی تواند تاریخ را تغییردهد. باید نیروی اجتماعی ساخته شود، و اتحاد باید در یک مقیاس کشوری و جهانی برقرارگردد.
در این عرصه دو نمونه تاریخی مهم برای بررسی وجود دارد. در دهه 1960 ، انقلاب کوبا با امریکا رو در رو شد، و این مقابله از طریق دو سطح ازاتحاد ها عملی شد. از یک سو، اتحادی با اتحاد شوروی ایجاد کرد که در آن تفاوت ها و جدل های بسیاری در سطح نظری ، سیاسی و ایدئولوژیک وجود داشت .
این تناقض ها تا جایی ادامه یافت که حتی اتحاد شوروی تلاش کرد تا کودتایی را علیه فیدل سازمان دهد! اطلاع عمومی تاکنون چنین است و این اطلاع از آن چه به عنوان " فراکسیون خرد[22]" تحت رهبری فردی بنام آنیبال اسکلانته[23] معروف بود ناشی می شد . تلاشی از طرف اتحاد شوروی بود برای کودتا در داخل انقلاب کوبا.
ستیزه هایی هم در طی بحران موشکی، زمانی که نیکیتا خروشچف یک جانبه تصمیم به خارج کردن موشک ها از کوبا گرفت، وکوبا را در زمان رودر رویی با اشتهای سیری ناپذیر امریکا بی پناه گذاشت وجود داشت. با وجود آن ستیزه ها ، فیدل کاسترو و چه گوارا اتحاد با شوروی و کشورهایی که دوستان اتحاد شوروی بودند را گسترش دادند. از سوی دیگر انقلاب کوبا نیز اتحادهایی را با کشور های غیر متعهد را برقرار کرد.
این یک سابقه تاریخی بسیار مهمی است چون برخی اوقات شما نباید صد در صد هدف هایتان را با متحدانتان به اشتراک بگذارید . با این حال اگر متحدی اجازه مقابله با امپریالیسم را به من می دهد ، پس اتحاد می تواند برقرار شود. اما اتحاد نباید با خود پروژه اشتباه شود. این نکته ای کلیدی است .
برای مثال تاریخی دوم باید به عقب باز گردیم . آن نمونه جنگ های استقلال امریکای لاتین است که در آغاز قرن نوزدهم ، تحت رهبری سیمون بولیوار[24] در شمال قاره و ژنرال سان مارتین[25] در جنوب قاره اتفاق افتاد. هر دو رهبر اتحاد برقرار کردند. مثلا، آن ها با امپراطوری بریتانیا، که امپراطوری هیولایی - استعمارگر و نسل کش – بود اما با امپراطوری اسپانیا ، دشمن اصلی آن ها مخالف بود اتحاد برقرارکردند.
هیچ یک از آزاد کنندگان امریکای لاتین – نه بولیوار نه سان مارتین ، نه هیچ کس دیگر- باور نداشتند که انگلستان از روی خیر خواهی یا بی طرفی می تواند به آن ها یاری نماید. یک اتحاد تاکتیکی در مبارزه علیه امپراطوری اسپانیایی بود، که دشمن اصلی بود. اما ( آن اتحاد) از پروژه رهایی و استقلال کاملا جدا بود. بنا بر این تا آن جا که پروژه های بولیوار و سان مارتین رهایی بومیان ازرعیت داری و سیاه پوستان از برده داری را دنبال می کردند، هیچ یک از آن پروژه ها در واقع تابع اتحاد با امپراطوری بریتانیا نشدند.
به عبارت دیگر ، بولیوار و سان مارتین اتحاد بین المللی را در آغاز قرن نوزدهم مورد استفاده قرار دادند و همان امر در دهه 1960 در طی انقلاب کوبا روی داد.
آیا ما امروز می توانیم برای ترمزامپریالیسم غربی که خارج از کنترل است با چین و روسیه متحد شویم ؟ من فکر می کنم چنین کاری مشروع است ، چون این اتحاد ها ممکن است به ما فضای تنفس بدهد. آن ها ممکن است با قدرت نظامی امریکا ، که عظیم تراز قدرت نظامی نازی است مقابله کنند. در حقیقت ، امپراطوری نازی زمانی که با قدرت نظامی امروز امریکا مقایسه شود ضعیف بود.
ایزنهاور یک " مجموعه صنعتی - نظامی " را مشخص کرد و پل سوئیزی[26] ، پل باران[27] ، لئو هابرمن[28] ، هری مگداف[29] و دیگر روشنفکران امریکایی آن چه را "کنینزگرایی نظامی" می خواندند تحلیل کردند. آن مجموعه نظامی – صنعتی، که برای حفظ ادامه اقتصادی نیازمند جنگ ابدی است ، بسیار قدرتمند تراز آن چیزی است که نازی بود. برای توان مقابله با آن و متوقف کردن پیشرفت دشمن خود ، ایجاد اتحاد، نه تنها با روسیه و چین ، بلکه با کشورهای جهان سوم هم درست است .
آیا این بدان معنی است که روسیه و چین باید برای مسیر پیش رفت ما یک چهارچوب سیاسی و ایدئولوژیک ایجاد کنند؟ نه، نباید چنین باشد، چون آن ها کشور های سرمایه داری هستند. حقیقت آن است که آن ها علاقه ای به سوسیالیسم ندارند. در چین ، پرچم سرخ نمادی تو خالی است[30] . امروز چین به سوی سوسیالیسم نمی رود و روسیه سوسیالیست بودن را خیلی پیش تر رها کرده است . به عبارت دیگر، یک اتحاد راهبردی ژئو پولیتیکی را نباید با حساب کردن روی پروژه های آن ها به عنوان پروژه های خودمان اشتباه کرد، چون اهداف آن ها ربطی به سوسیالیسم امریکای لاتینی ندارد.

بدیهی است که امریکا می خواهد منابع ونزوئلا را تصرف کند ، اما احتمالا مهم تر از آن ،می خواهد بولیواریانیسم را دفن کند وهر چیزی را که برای آن ایستادگی می کند از بین ببرد . ماشاهد نوعی عملیات جارو کردن فاشیستی با هدف انتظام طبقه کارگربه نحوی هستیم که نتواند در آینده سر بلند کند. در مورد مقاومت چاوز و بولیواریانیسم برای امروز چه فکر می کنید ؟ چه چیزی میراث آن را این چنین مهم و خطرناک می سازد؟

چرا امریکا به ونزوئلا حمله می کند؟ من با آنچه در پرسش گفتید موافقم . همه در باره نفت صحبت می کنند، اما ما باید به یاد داشته باشیم که رئیس جمهور چاوز و انقلاب بولیواری تمام قاره را بسیج کرد و هدف سوسیالیسم را به دستور کار جنبش های اجتماعی که در آن زمان به پروژه سوسیالیستی وصل نبودند برگرداند. زاپاتیستا هرگز در باره سوسیالیسم صحبت نمی کردند ، و در تمام فوروم اجتماعی جهانی هم کسی در باره سوسیالیسم سخنی نمی گفت . آن ها فقط نئو لیبرالیسم را مورد انتقاد قرار می دادند.
چاوز مردم را به صحبت در باره سوسیالیسم برگرداند. و او فقط کلمه سوسیالیسم را نگفت. او برای ساختن اتحاد راهبردی تلاش کرد ، نهاد های جدیدی ایجاد کرد، به MERCOSUR بلوک تجاری امریکای جنوبی (مرکوسور)[31] وCELAC جامعه کشورهای امریکای لاتین و کارائیب (سلاک) [32] زندگی بخشید . واقعا ، چاوز یک نیروی سیاسی بود ، (تجسم) آن چه مارکسیسم کلاسیک یک " پیشتاز" می خواند. او روندی را رهبری کرد که باید به همان دلیل حذف می شد .
بی دلیل نبود که اسناد سانتا فه [33] در دهه 1980 اعلام کرد که دشمن راهبردی واشنگتن گرامشی – یعنی الهیات رهایی بخش – و سیمون بولیوار است . اما اگر سیمون بولیوار شخصیتی تاریخی بود که در سال 1830 درگذشت، امروز او چگونه می تواند دشمن باشد ؟ ( این دشمنی ) به خاطر آن است که بولیوار هم منبع ایدئولوژیک شورش کلمبیا و هم روند بولیواری چاوز است .
انقلابیون ونزوئلایی و کلمبیایی همراه با هم از بولیواریانیسم بیرون آمدند. بنا بر این هر دو روند باید پایان می یافت . آن ها در زمان بحران جهانی موانعی را برای امپریالیسم امریکا ، که پروژه استقرار پایگاه های نظامی در قاره و فتح دوباره " حیاط خلوت " خود رادنبال می کرد ایجاد کردند.
اکنون امریکا خلع سلاح شورش کلمبیایی را به پیش برده است – که اجازه وقوع آن خطای راهبردی و ژئو پلیتیک نیروهای مردمی بود – و آن ها برای ترور چاوز تلاش کرده اند. ( ترور او چیزی بسیار محتمل است، اگر چه کسی آن را اثبات نکرده است . به احتمال زیاد آن ها از جدیدترین نسل سلاح های بیولوژیک برای پایان دادن به رهبری چاوز استفاده کردند) . خوب ، به این شیوه ، من فکر می کنم که امریکا به باز پس گیری کنترل حیاط خلوت خود ، و به دست گرفتن منابع نفت ونزوئلا امیدوار است ، چون ونزوئلا یکی از تولید کنندگان اصلی جهانی نفت است .
اما هم زمان ، آن ها می خواهند نمونه چاوز را به عنوان رهبر و نقش پیشتاز ونزوئلا را خنثی کنند. نقشی است که از سوی برزیل بازی نشد و نمی تواند از سوی بولیوی یا ساندینیسمو هم ایفا شود.
فاشیسم چیست ؟ فاشیسم واکنش سرمایه داری است که صرفا به ونزوئلا ، کلمبیا یا برزیل محدود نمی شود بلکه بیشتر واکنشی جهانی است . من فکر می کنم در مواجهه با فاشیسم ، ما به زنده کردن دوباره روح تهاجمی در اردوی انقلابی جهان نیاز داریم که نه تنها مارکسیست ها و کمونیست ها بلکه تمام جنبش های رهایی بخش ملی و تمام مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی را در یک مقیاس جهانی در بر می گیرد .
من فکرمی کنم این چیزی است که لازم است انجام شود. این تنها به دفاع از ونزوئلای بولیواری مربوط نیست بلکه بیشتر به مقابله با فاشیسم در همه جا، از جمله اروپا، افریقا و اسیا ربط دارد. به مقابله با امپریالیسم در یک مقیاس جهانی مربوط است. من فکر می کنم باید با پشت سر گذاشتن ترس تهاجم دوباره را آغاز کنیم.
من نه تنها به ترس از مرگ فیزیکی وتجاوز بلکه به ترسی که در فضای ایدئولوژیک عمل می کند اشاره می کنم. برای نمونه ، ترس استفاده از مفاهیم قدرتمندی مانند استعمار، امپریالیسم، استثمار، وابستگی و بهره کشی شدید. من فکر می کنم باید نه تنها برترس از مرگ فیزیکی بلکه بر ترس ایدئولوژیکی که به خلع سلاح ایدئولوژیک و (سوسیال دموکراتیزه کردن) مارکسیسم منجر می شود غلبه کنیم .
چه بسیار مارکسیست ها که از مارکس سخن می گویند اما در عمل مانند سوسیال دموکرات ها عمل می کنند! این مانعی در پیشرفت و توانمند ی در پاسخ به فاشیسم است . من فکر می کنم که بی اعتباری پست مدرن می تواند هم با فاشیسم ،هم با مارکسیسم انقلابی و انقلابی که به سوی سوسیالیسم و کمونیسم حرکت می کند پر شود. من فکر می کنم که بی اعتباری پست مدرن باید مورد انتقاد قرار گیرد و باید با بازیابی بهترین سنت انقلابی با فاشیسم مقابله شود.

venezuelanalysis.com
venezuelanalysis.com
The Worldwide Struggle Against Fascism: A Conversation with Nestor Kohan (Part 2)

The Worldwide Struggle Against Fascism: A Conversation with Nestor Kohan...
An important Latin American political theorist argues that right-wing “internationalism” requires a leftist resp...

* تیتر مقاله انتخاب مترجم است.

[1] Nestor Kohan

[2] Julio Antonio Mella

[3] Jose Carlos Mariategui

[4] Che Guevara

[5] Manuel Marulanda

[6] Pink Tide جزرو مد صورتی و "گردش به چپ" عباراتی هستند که تحلیل های معاصر قرن بیست و یکم در رسانه ها و جاهای دیگر برای توصیف موج انقلابی و درک گردش به چپ دولت های چپ گرا در دموکراسی های امریکای لاتین منحرف از مدل اقتصادی نئو لیبرال به کار برده می شود . مترجم

[7] Stella Calloni

[8] el ser nacional

[9] Felix Rodriguez

[10] Luis Posada Carriles

[11] Orlando Letelier

[12] Automotores Orletti

[13] https://en.wikipedia.org/wiki/Phoenix_Program برنامه فونیکس برنامه ای طراحی شده و هماهنگ شده از سوی سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (سیا) در طی جنگ ویتنام بود که عملیات بین امریکا ، ویتنام جنوبی و ارتش استرالیا را هماهنگ می کرد . برنامه برای شناسایی و از بین بردن ویت کنگ ها از طریق نفوذ ، شکنجه ، ضد تروریسم ، خبر چینی وترور از سوی سیا طراحی شده بود و ان را رشته ای از برنامه ها توصیف می کرد که حمله و نابودی زیر ساخت های سیاسی ویت کنگ را دنبال می کرد . - مترجم

[14] رود خانه نقره ، رودخانه ای بین اروگوئه و آرژانتین درشرق اقیانوس آرام - مترجم

[15] https://www.marxists.org/subject/economy/authors/yaffeh/che-critic.htm

[16] https://en.wikipedia.org/wiki/ALBA

[17] Nicolai Buharin

[18] Yevgeni Preobrazhensky

[19] Charles Bettleheim

[20] Carlos Rafael Rodriguez

[21] Ernest Mandel

[22] micro-fraction

[23]Anibal Escalante آنیبال اسکالانته کمونیست کوبایی و سازمانگر سیاسی بود . از رهبران اولیه در داخل حزب سوسیالیست مردمی ، او به دنبال انقلاب کوبا مدت کوتاهی مقام ملی را به دست آورد اما به خاطر " خط قدیمی " ارتودوکسی مارکسیستی خود پاکسازی شد . در سال 1961 از کوبا اخراج و در سال 1964 به کوبا بازگشت . او در سال 1968 به اتهام ایجاد "فراکسیون خرد " برای به هم زدن وحدت حزبی در حزب دادگاهی و به 17 سال زندان محکوم شد . او متولد سال 1909 بود و در سال 1977 در هاوانا درگذشت. - مترجم

[24] Simon Bolivar

[25] General San Martin
...