فریادهای ماندلا برای قهرمانی
مرد قصه ما به زانو درآمده! شانس ات را امتحان کن



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۰ تير ۱٣۹٨ -  ۱۱ ژوئيه ۲۰۱۹



چطور یک رییس‌جمهور تاریخ فوتبال کشورش را دگرگون کرد؛ فریادهای ماندلا برای قهرمانی در شادترین روزهای پس از انقلاب
برای کلیو بارکر پیروزی در بازی افتتاحیه جام ملت‌های آفریقای ۱۹۹۶ مقابل کامرون بسیار تسکین‌بخش بود. او شش ماه قبل دیده بود که جوئل استرانسکی چطور تیم راگبی کشورش را در الیزابت پارک به قهرمانی جهان رساند. کلیو بارکر سرمربی بافانا بافانا (لقب آفریقای جنوبی)، قهرمانی تیم ملی راگبی آفریقای جنوبی در خانه را یک فشار مضاعف برای تیمش می‌دانست. این فشار واقعا وجود داشت. صحبت همه از این بود که آیا تیم ملی فوتبال هم می‌تواند چنین کاری را تکرار کند و در خانه قهرمان شود؟ بارکر مدام در این فکرها بود که در یک آخر هفته، سوزی، دختر هشت‌ساله‌اش او را صدا زد و گفت: «نلسون پشت خط است. او می‌گوید می‌خواهد با تو صحبت کند.» در طول ماه‌های بعد نلسون ماندلا به صورت منظم با سرمربی تیم ملی فوتبال صحبت می‌کرد و گهگداری به جلسات تمرینی بافانا بافانا سر می‌زد. او داستان‌های الهام‌بخشش را برای بازیکنان تعریف می‌کرد و کشور را آماده برگزاری جام ملت‌های آفریقا می‌کرد. نسلون ماندلای بزرگ، با بازیکنان قاطی شده بود و درباره خانواده‌های‌شان با آنها گپ می‌زد. او گاهی اوقات نوه‌هایش را هم با خود به هتل می‌آورد و بازیکنان از این اتفاقات بسیار مشعوف بودند. اما بارکر می‌ترسید که این موضوع روی تیمش فشار بیاورد. ماندلا به بازیکنان از اثرات قهرمانی تیم ملی راگبی روی مردم کشور و تاثیرش بر اتحاد آفریقای جنوبی می‌گفت. او تمام کشور را متحد کرده بود تا به تیم ملی انرژی مثبت بدهند و مسابقات به بهترین نحو برگزار شود.
در سخنرانی افتتاحیه بازی‌ها، نلسون ماندلا در جمع هواداران و مسوولان کشورها گفت: «آفریقا در حال حرکت رو به جلو است. کامرون در جام جهانی ۱۹۹۰ موفق شد تا یک‌چهارم نهایی بالا برود. در جام جهانی ۹۴ امریکا، نیجریه موفق شد به جمع شانزده تیم برتر جهان راه پیدا کند. سه هفته پیش از شروع همین مسابقات، جوج وه‌آ از لیبریا موفق شد به بالاترین درجه فوتبال جهان برسد و برنده توپ طلا بشود. وه‌آ به عنوان بهترین بازیکن جهان برای تیم ملی کشورش هزینه پروازها، هتل، آماده‌سازی و البته گل‌های زیادی به ارمغان آورده است.» او در همان ورزشگاهی سخنرانی می‌کرد که اولین تجمع بزرگ مردم آفریقای جنوبی بعد از آزادی او آنجا شکل گرفته بود؛ ورزشگاه ساکر سیتی. پیوند ماندلا و ورزش ناگسستنی به نظر می‌رسید. او همیشه به خوبی می‌توانست با استفاده از ورزش و به خصوص فوتبال، کشورش را به مردم دنیا نشان بدهد.
در مرحله نیمه‌نهایی غنا چشم‌انتظار آفریقای جنوبی بود تا تکلیف یک پای فینال مشخص شود. در سطح کشور، مردم سر از پا نمی‌شناختند؛ اولین میزبانی تیم کشورشان به نتیجه‌ای فوق‌العاده هم منتج شده بود و آفریقای جنوبی شادترین روزهای پس از انقلاب را پشت سر می‌گذاشت. دوباره ساکر سیتی و دوباره ده‌ها هزار عاشق فوتبال و وطن که به خواست نلسون ماندلا به ورزشگاه آمده بودند. ماندلا در هر بازی از بازیکنان آفریقای جنوبی برد می‌خواست و آنها با تمام وجودشان بازی می‌کردند. کشوری که سابقه چندان روشنی در فوتبال نداشت، به نیمه‌نهایی جام ملت‌ها رسیده بود و می‌خواست رویایش را دنبال کند. غنا حریف بسیار قدری به حساب می‌آمد و داور مسابقه جمال القندور (داور معروف اسپانیا – کره جنوبی در جام جهانی ۲۰۰۲ که اشتباهاتش کمک زیادی به میزبان کرد تا به نیمه‌نهایی برسد) سوت آغاز مسابقه را به صدا درآورد. در کمال شگفتی، آفریقای جنوبی صاحب توپ و میدان بود و موفق شد با دو گل موشئو و تک گل بارتلی برای اولین‌بار در تاریخ به فینال جام ملت‌های آفریقا برسد. از سوی دیگر، تونس که در گروهش با چهار امتیاز دوم شده بود با عبور از سد تیم‌های گابن و زامبیا به فینال رسید.
کشور در حال انفجار بود و مردم سر از پا نمی‌شناختند. نلسون ماندلا با مدیریت درست و اعمال فشاری سنگین برای موفقیت تیم ملی کشورش به هدفش رسیده بود و یک قدم تا اولین قهرمانی بافانا بافانا در جام ملت‌های آفریقا فاصله بود. باز هم ساکر سیتی و باز هم ۸۰هزار عاشق فوتبال. تمام مدیران رده بالای فوتبال و برخی سیاستمداران بزرگ به دعوت نلسون ماندلا آمده بودند تا فینال را از نزدیک ببینند. بازی گره خورده بود. هیچ یک از دو تیم موقعیت چندانی خلق نمی‌کردند. مارک ویلیامز با سرمربی خود صحبت کرد و گفت مرا به بازی بفرست تا تیم را قهرمان کنم. کلیو بارکر هم با لبخند به او گفت برو و شانست را امتحان کن. این روحیه خوب تیمی، حاصل زحمات و مدیریت نلسون ماندلا بود. ویلیامز به زمین رفت و در دقایق ۷۳ و ۷۵ دو بار برای تیمش گل‌زنی کرد تا نیل تووی در انتهای بازی جام قهرمانی را بالای سر ببرد.
منبع: اعتماد

رنجنامه‌ای برای لئو مسی و امیدی که تداوم عذاب بود
مرد قصه ما به زانو درآمده

«پاندورا جعبه‌ای پر از تمامی پلیدی‌ها را به همراه آورد و آن را گشود. این جعبه هدیه خدایان به انسان‌ها بود و ظاهری چنان زیبا و گمراه‌کننده داشت که بر آن نام «جعبه خوشبختی» را نهادند. بعد تمامی پلیدی‌ها و موجودات زنده رقصان و پایکوبان از آن بیرون پریدند و از آن زمان به بعد به هر گوشه‌ای سرکشیدند و در روز روشن و شب تار به انسان‌ها ضرر رساندند. تنها یک پلیدی بود که از جعبه بیرون نپرید و اینچنین پاندورا به اراده زئوس در جعبه را بست و آن پلیدی در جعبه محبوس ماند. پیوسته انسان این جعبه نیکبختی را در خانه خود داشت و با خود فکر می‌کرد از معجزه‌ای بسی شگفت نگهداری می‌کند و این شد که جعبه هنوز هم در اختیار اوست و هر وقت حوصله داشته باشد، به آن متوسل می‌شود، زیرا نمی‌داند آن جعبه‌ای که پاندورا به همراه آورد، جعبه پلیدی‌ها بود و اینچنین آن تک پلیدی مانده در جعبه را بزرگ‌ترین نیکبختی خواند (که البته این پلیدی جز امید نبود). زئوس در واقع می‌خواست انسان رنجور از سایر پلیدی‌ها، دست از زندگی نشوید و پیوسته خویشتن را به رنج و عذاب گرفتار کند و به همین دلیل بود که امید را به انسان داد. امید در حقیقت پلیدترین پلیدی‌هاست، زیرا عذاب انسان‌ها را تداوم می‌بخشد.» (از کتاب «انسانی، زیادی انسانی»، اثر نیچه)
با وجود مسی، رویای قهرمانی در هر تورنمنتی برای آرژانتینی‌ها زنده است و این رویا، تبدیل به کابوس هر شب کینگ لئو شده است. امید، شرایط لذت‌بخشی است که اگر مسوولیتش را روی شانه‌های دیگری بگذاری، در انتظار تحققش سرمست خواهی بود. انسان‌ها از رنجی که امیدبخش‌شان می‌کند بی‌خبرند. کمتر کسی می‌داند اینکه امید یک ملت باشی و هر بار ناامیدشان کنی چه حالی دارد.
گویا پیراهن آبی‌سفید خلق شده تا آنهایی که دیوانه‌وار دوست دارند فقط لحظه‌ای جای مسی باشند کمی درنگ و مکث کنند و از خودشان بپرسند: «آیا به تحمل این همه رنج می‌ارزد؟» نقطه عطف تراژدی مسی همین جاست. داستان مو به مو با اصول تراژدی‌های یونان باستان پیش می‌رود. قهرمان دوست‌داشتنی قصه، تا آنجا بیچاره می‌شود که هوادارانش، همان‌هایی که برایش هورا می‌کشیدند و تشویقش می‌کردند، دیگر دوست ندارند به جای او باشند. آرزو می‌کنند که سرنوشتی مشابه نقش اول قصه نصیب‌شان نشود. هیچ‌ کس دوست ندارد جای فردی باشد که بارها و بارها امید مردمش را ناامید کرده است. کسی دوست ندارد در سه فینال پیاپی ناکام بماند. کسی دوست ندارد بازنده‌ای باشد که همه‌ چیز برای بردن دارد جز شانس.
از شانس بد مسی، در دنیایی زندگی می‌کنیم که حتی اگر یک فرشته چشم‌های داور را بپوشاند و دست خدا توپ را وارد دروازه کند، VAR گل را مردود می‌کند. در دنیایی بدون معجزه زیست می‌کنیم. در این دنیای بی‌معجزه، همه از لئو توقع دارند که یک‌تنه به جنگ دنیا برود و برای‌شان جام قهرمانی را به ارمغان بیاورد. در این عصر بی‌رحم، حتی اگر از یک سیاره دیگر هم آمده باشی، باید غم مقایسه شدن را تحمل کنی. طرفداران مسی، او را دوست دارند، او را می‌پرستند، اما هرگز درکش نمی‌کنند. تنهایی جانکاه مسی، نه در زمین فوتبال که در بازی زندگی است. او هیچ ‌وقت نخواسته مارادونا باشد، لئو برای فتح قله مسیر منحصر‌به‌فرد خودش را پیدا کرد. او از راهی به سمت بهترین شدن در تاریخ فوتبال پیش رفته که هیچ‌کس پیش‌تر نرفته بود. پنج بار فاتح توپ طلا شده، چهار بار لیگ قهرمانان برده و N بار فاتح جام‌های داخلی شده است؛ سطح جدیدی از تکنیک و تمام‌کنندگی. تعداد گل‌های مسی با دیگر ستاره‌های تکنیکی فوتبال قابل قیاس نیست. لئو کارهایی کرده که مارادونا حتی به آن نزدیک هم نشده است. اما همه از او توقع دارند که همان کاری را انجام بدهد که دن‌ دیه‌گو برای آرژانتین انجام داد. مسی تا ابد مقایسه خواهد شد و همین باعث می‌شود که هرگز نتواند به اندازه‌ای که باید، از بزرگ بودنش لذت ببرد. پادشاه پیراهن آبی‌اناری‌اش را از تن در می‌آورد و به سمت هواداران دشمن می‌گیرد تا همه بفهمند چه‌ کسی آنها را سلاخی کرده است. اما در لباس آبی‌سفید، او یک بازنده محض است. تصویر مسی که دست بر زانو گذاشته، پرتکرارترین تصویری است که از کینگ لئو در تیم ملی کشورش دیده‌ایم. مسی پرزرق و برق‌ترین درخت کریسمس را دارد، اما هنوز نتوانسته با آن ستاره طلایی بزرگ، درختش را ویژه‌ترین کند و بدون این ستاره، این درخت کریسمس انگار هیچ چیز نیست. این بسیار غم‌انگیز است. مسی، روز به روز در تاریخ فوتبال درخشیده و به سختی موفق شده این درخت را تزیین کند، اما حالا همه به تنها نقطه خاموش زندگی حرفه‌ای او چشم دوخته‌اند.
ارسطو می‌گوید: قهرمان تراژدی هم حس شفقت را بیدار می‌کند و هم حس وحشت و هراس را. او نه خوب است و نه بد، مخلوطی از هر دو است، اما اگر از ما بهتر باشد، اثر تراژدی بیشتر می‌شود. قهرمان بر اثر بخت‌برگشتگی یا بازی سرنوشت، ناگاه از اوج سعادت به ورطه شقاوت فرو می‌افتد. آن لحظه‌ای را تصور کنید که ایگواین و پالاسیو، یکی پس از دیگری موقعیت‌ها را از دست می‌دادند و جام جهانی لحظه به لحظه از دستان مسی دورتر می‌شد. آن شبی را به یاد آورید که چشم دنیا به ساق‌ پای چپ مسی بود و او حساس‌ترین پنالتی زندگی‌اش را به بیرون از چهارچوب زد و سرزمین نقره، دوباره نایب‌قهرمان شد. نرسیدن، نرسیدن و نرسیدن. این سرنوشت مسی با پیراهن آلبی‌سلسته در سال‌های اخیر بوده است. امیدواری بزرگی که حضور او به مردم و البته به خودش می‌دهد، کشنده است. در سکانسی از فیلم رستگاری در شاوشنگ، رد به اندی می‌گوید: «بذار یه چیزی‌ و برات روشن کنم. امید خیلی چیز خطرناکیه، می‌تونه یه مرد و به زانو دربیاره.» و حالا مرد قصه ما به زانو درآمده. مسی امیدبخش، ناامید شده و شاید همین روزها، خبر خداحافظی او از بازی‌های ملی تیتر یک اخبار تمام رسانه‌ها بشود. او فهمیده نباید این رنج را امتداد داد. او پیش‌تر یک بار این تصمیم را گرفته و دور نیست باز هم به همان جاده برگردد و این‌بار برای همیشه از این امید واهی فرار کند.

منبع: اعتماد - علی کربلایی