نقش خیال جنگ
«برای دفاع از حقیقت گاهی زبان هزل رساتر است»
جمشید طاهری پور
•
یک صدائی هی به من نهیب میزد؛ بیا ماهم برویم بجنگیم! بهر حال وطن ماست! گفتم این وطن من و تو نیست وطن خامنه ایست! من از جنگ متنفرم و هرکس به هر ترتیبی که در این جنگ مشارکت کند، معنای کارش خواسته و ناخواسته پشتیبانی از خامنه ایست. خامنه ای با تمام بساطش باید بروند
...
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
يکشنبه
۹ تير ۱٣۹٨ -
٣۰ ژوئن ۲۰۱۹
«برای دفاع از حقیقت گاهی زبان هزل رساتر است»
۱
تا چشم کار میکرد دور تا دور زمین خالی منطقه ممنوعه با سیم خار دار دو ردیف حصار کشیده بودند. از دور هیکل دیوار سیمانی و گنبد بتونی، و بام ردیف ساختمان ها، به چشم می خورد. هیچکس - غیر از «بیت آقا» و سرداران او - نمیدانست آنجا چه خبر است. هر چه بود ربطی به مردم نداشت، دور و بیگانه با مردم ساخته بودند، همه دنیا – غیر از امت حزب الله – فهمیده بودند؛ یک سوخت و ساز مرگزائی در کار است!
یک روز، بعد از نماز جمعه، از پی «نمایش اقتدار» که «اقا» خیلی دوستش داشت و شیفته اش بود، یک فوج پرنده آتشین دولت آمریکا، در آسمان بالای منطقه ممنوعه پیدا شدند و نازشست «آقا»، منطقه ممنوعه، با همه ساختمانها و تأسیسات آن را بمباران کردند! از همانروز امام جمعه های سراسر کشور تفنگ بدست، شیون و زاری راه انداختند که بمب افکن های «شیطان بزرگ» بر سر امّت مسلمان چه آتش ها که نریختند و ام القرای جهان اسلام را تا کجا که ویرانه نکردند! غوغائی بر پا شد؛ کاروان های نور از سراسر «میهن اسلامی» براه افتادند. جاده ها پر شد از سواره و پیاده، با علم و کتل و پلاکارد شمایل «آقا»! جاده و خیابان را نگاه میکردی پر بود از کفش کتانی و پاره پوره ی پوتین های ساق بلند و صندل و دم پائی، لنگه به لنگه و پخش و پلا. همه ی گوشه و کنار پر بود از ریز آشغال خوردنی هائی که مفت و مجانی میان جمعیت پخش کرده بودند. یک صدائی هی به من نهیب میزد؛ بیا ماهم برویم بجنگیم! بهر حال وطن ماست! گفتم این وطن من و تو نیست وطن خامنه ایست! من از جنگ متنفرم و هرکس به هر ترتیبی که در این جنگ مشارکت کند، معنای کارش خواسته و ناخواسته پشتیبانی از خامنه ایست. خامنه ای با تمام بساطش باید بروند.
۲
تا چشم کار میکرد جاده بود. پیش روی من «روناک»، که در کلاس مدرسه عشایری، کنار برادرش روی گلیم پاره می نشست، برهنه و با تن سوخته،با دستهای گشوده رو به آسمان زار می زد و در استمداد پناهی میدوید! در سمت چپ جاده مادرم سربرهنه، چادرش را به کمر بسته بود، بر سینه اش مشت می کوبید و با ناله دلخراش خامنه ای را نفرین میکرد و دم به ساعت به زمین با غضب تف می کرد! در فاصله کمی از او، در جلو و پشت سر، دو سه ردیف دو به دو، پاسدار و بسیج ژ٣ ها را روی دوش رو به آسمان گرفته بودند و بی اعتناء به مادرم، هراسان می دویدند!
ازدحام مردم - مجروح، نالان و افتان و خیزان - جاده را از بی پناهی و غضب پر کرده بود. پاسداران انقلاب در دیواره ی دو طرف جاده با دو ردیف سیم خاردار حصار کشیده بودند. روی ردیف بیرونی، اعلامیه ها و بیانیه های صادره ی برون مرزی ها که در ظاهری ضدجنگ علیه ترامپ و در طرفداری از خامنه ای بود، روی حصار آویزان مانده بود که در باد مسمومی که از محوطه ممنوعه می وزید می رقصیدند! نام های بیانیه ها و امضاء کننده ها در تکانه های باد این پا آن پا میشد و به خیال آدم میرسید از خجالت میخواهند به بیرون بجهند! دورتر از حصار سیمها؛ گنبد بتونی و دیوارهای بلند سیمانی تأسیسات منطقه ممنوعه نصف نیمه ریخته و آتش گرفته پیدا بود و دود سیاهش از توی منطقه ممنوعه تا جاده میرسید که تنفس را مشکل و مسموم می کرد. از خار بوته ها که در کناره ها بیرون زده بود یکریز خون می چکید، در هر دو طرف جاده باریکه ای از خون راه افتاده بود، عینهو شیارهای خون گوسفند قربانی روی زمین مسجد پیرعلی. وسط جاده را با خون کناره ها خط انداخته بودند، سرتاسر جاده خون بود، من با پای برهنه از توی خون میرفتم، زخمی بودم و از زخم هایم خون می چکید، خونم می چکید توی خون جاده! از جنگ متنفر، از بانی و باعث اش بیزار و ... از اینهمه بی دست و پائی خودم در خشم بودم.
٣
هوا داشت تاریک میشد که با ازدحام جمعیت رسیدیم به ورودی اراک. خانههای شهر سالم مانده بود و از دور روشنی چراغ ها پیدا بود. شهر؛ مگو، رازدار و سحرآمیز به نظر میرسید، نجوائی در گوشم می خواند؛ «شب آبستن است تا چه زاید سحر!»
در مدخل شهر، یک طلبه جوان عمامه اش را روی زمین گذاشته بود، چمباتمه نشسته بود و زانوی غم بغل زده بود! با مردم که رو به سوی مرکز شهر رد میشدیم، دستم در دست مادرم بود و مرا مدام بسوی خود میکشید، در این وقت عمامه، توی خاک، پیش پای ازدحام ما افتاده بود، طلبه جوان سرش را روی زانوهایش گذاشته بود و به نظر میرسید دارد گریه میکند! مادرم رو کرد به من و گفت؛ جمشید ببین! خجالت میکشد سرش را بالا بگیرد!
ج - ط
٣۰ . ۰۶ . ۲۰۱۹
|