بهتون بر نخوره! دگرگونی میهن مان در گرویِ دگرگونی خودمان می باشد! - امیرحسین لادن


اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ خرداد ۱٣۹٨ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۱۹


آنچه پس از چهار دهه مبارزه و مقابله با رژیم فقاهتی باید آموخته باشیم، آنستکه در ضمنی که قلم و سخن در آگاهی دادن به مردم، و افشاگری رژیم، بسیار مهم و بشدت مورد نیاز می باشند؛ به تنهائی کافی نیستند، و نیاز به "کارِ عملی" دارند. این دقیقن (دقیقاً) موردی است که "جبهه ی جمهوری دوم ایران" را، از دیگران متمایز می کند.
یکی از دوستان این پرسش را مطرح کردند: "مگر ما هیچگاه جمهوری داشتیم که اول یا دوم باشند؟"
پرسش ایشان منطقی است؛ در ضمنی که در این پرسش، یک اعتراض نهفته است: مگر جمهوری اسلامی، "جمهوری" است که این دومیش باشد؟ این اعتراض نیز نیز بجاست.
چه ما دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، رژیم فقاهتی چهل سال است که در ایران حکومت می کند. چه بپذیریم و چه نپذیریم، تمام کشورهای جهان، رژیم ملاها در ایران را، به عنوان "جمهوری اسلامی" می شناسند. جلوی درب سفارت خانه ها و کنسولگری ها، در قراردادها و کتاب ها، و سرنسخه ها و نامه ها، و همه جا نوشته شده: "جمهوری اسلامی" و هیج جائی هم نمی نویسند که بله فقط نامش جمهوری است، ولی در حقیقت جمهوری نیست!؟
فردا، در تاریخ نیز نوشته خواهد شد که ایران از سال ۱٣۵۷ تا ۱٣۹۷ برای مدت چهل سال، جمهوری اسلامی بوده است. اینکه دو واژه ی "جمهوری" و "اسلامی"، به قول آمریکائی ها "آکسی موران" یا دو واژه ی متضاد می باشند، شکی نیست! جمهوری، یعنی حکومت مردم، و اسلامی یعنی حکومت الله؛ بنابراین نمی توان هر دو را داشت؛ ولی این نامی است که وجود دارد.
انتخابِ عنوانِ "جمهوری دوم ایران"، پاسخ بسیار مناسبی است، با دو هدف: گذار از جمهوری اسلامی، و نه به سلطنت. می رسیم به هدف، استراتژی و اصول جبهه ی جمهوری دوم ایران که بر یک "باور" استوار هستند: "همه چیز باید برای مردم و در خدمت مردم باشد".
"مردم"، صاحبان اصلی ایران اند، از ارزش و احترام طبیعی و انسانی و شهروندی برخوردارند، و باید در "مهمترین جایگاه" قرار داشته باشند. با تکیه بر این باور، نخستین گامِ جبهه، "شهروند سازی" و "تشکیل انجمن های شهروندی" است. زیرا مردم پس تکامل و رسیدن به درجه ی شهروندی، دیگر به آسانی دستخوش احساسات و شعارزدگی نمی گردند، گول نمی خورند و تن به خرافات و موهومات نمی دهند.
ما ایرانیان، در جامعه ای نابرابر یعنی "خداسالار" و در شرایطی غیر قانونمند و فاقد عدالت اجتماعی پرورش یافته ایم. حکومت های مان (چه سلطنتی و چه مذهبی) خداسالار بوده و بر قانون ارجحیّت داشته اند؛ این نابرابری در مقابل قانون، آغاز تمام کاستی ها، بی عدالتی ها و نارسائی های جامعه، و جاسازیِ آن در فرهنگمان بوده است. از طرفی،"ما مردم" همواره در مقابل سلطنت، رعیت و بنده و در مقابل مذهب، اُمت و صغیر بوده ایم. در خداسالاری، قانون برای برقراری اطاعت است!
رهائی خودمان و نجات میهن مان، از این فاجعه ی هزار ساله، نیاز به دو تغییر و دگرگونی اساسی دارد: شهروند شدنِ مردم، و مردمسالار یِ حکومت.
شهروند نقطه مقابلِ بنده و اُمت می باشد، و مردمسالاری بَدَلِ خداسالاری است. حکومت "مردمسالار" یا شرکت مردم در تعیین سرنوشت خود، تنها سیستم خردگرائی است که قانونمندی اش از مردم و مسئولیتش به مردم می باشد. پایه و اساسِ حکومت مردمسالار، باور به ارزش و حیثیت انسان است. این دقیقن همان روشی است که "ما" در جبهه ی جمهوری دوم، در تلاش برای پیاده کردنِ کامل و لی چون و چرای آن هستیم: شهروندسازی.
شهروند در پرتوی آگاهی، آزاد می گردد، و آگاهی و آزادی بوجود آورنده ی سیستم مردمسالار هستند. ساختن جامعه، حرف و شعار نیست! امید و آرزو، به تنهائی کاربُردی ندارند! توهم و معجزه نیز، تنها ما را از مسیر واقعی دور می کند و گمراه می سازد. در مردمسالاری، قانون برای برقراری عدالت می باشد. (۱)
چهار گامِ مورد نیاز در ساختن و دگرگون کردن جامعه:
۱ - نیاز به آگاهی و شناخت شرایط، یعنی نیاز به شهروند دارد.
رعیت و اُمت با رهائی از کم دانی و خرافات مذهبی، و دست یابی به دانش و خردگرائی به مقام انسانی می رسند؛ و در پرتویِ خود شناسی و خود آگاهی، تکامل می یابند و به درجه ی شهروندی، دستیابی پیدا می کنند!
۲ - نیاز به هدف مشخص، برنامه هدفمند و روش شفاف دارد؛
هدف، برنامه و روش جبهه: استقرار یک جمهوری دمکراتیک و لائیک در ایران؛ کنار زدن رژیم کنونی و بستن پرونده ی آن به عنوان "جمهوری اول" و استقرار جمهوری دمکراتیک و لائیک به عنوان جمهوری دوم ایران است.
٣ - برای پیروزی، باید افرادی را جذب و جمع کرد که "منافع جمعی" برایشان حد اقل به اندازه ی منافع شخصی، ارزش داشته باشد.   
دگرگونی جامعه، نیاز به راهبران و نُخبگان و تلاشگرانی دارد که با خردگرائی، هوشمندی و "از خودگذشتگی" گام بر می دارند. نیاز به رهبرانی دارد که دنبال منافع شخصی نباشند، دنبال عدالت باشند. دنبال مطرح بودن نباشند، دنبال آدم بودن باشند. چنین رهبرانی میدانند که بزرگی و مرام و مقام انسانی، در روش و الگو بودن است، نه در گفتار که می تواند لاف و گزاف بیهوده باشد.
۴ – نیاز به برابری و عدالت دارد؛
برابری، تنها در رابطه با برابری زن ومرد و اقلیت ها نیست؛ و عدالت نیز، تنها در رابطه با عدالت اجتماعی نیست. بلکه در هر دو: برابری در فرصت های اقتصادی، و عدالت در سیاست مالی، نقش اساسی و تعیین کننده، دارند. پس چنانچه شکاف و فاصله ی طبقاتی در جامعه افزایش بیآبند، نمایانگر عدم وجود سیاستِ عادلانه و برابرِ اقتصادی و مالی در کشور می باشند.   
زمانی که می گوئیم، مردم صاحبان اصلی این آب و خاک هستند، می گوئیم باید برابری و عدالت بر قرار شود. می گوئیم مردم باید در ثروت های ملی، سهیم و در منافع کشور، ذی نفع باشند. درست بر عکس آنچه در حال حاضر، در ایران وجود دارد. در رژیم فقاهتی، حدود سه در هزار یا سه هزارم از جمعیت، ٨۶ در صدِ ثروت های کشور را غصب و تصاحب کرده اند.
در ضمنی که در فقدان جامعه ی مدنی، توانسته اند آنقدر حقوق و دستمزدهایِ ناچیز می پردازند که مردم در فقر و درماندگی به سر می برند. از سوی دیگر، در عدم وجود اهرم های نظارتی و با گسترش سیستم رابطه ای، موفق شده اند بجای استخدام کارمندان و کارگران؛ آنها را قراردادی و موقتی اجیر کنند، که نه بیمه و نه بازنشستگی دارند و نه از هیچگونه مزایای و حق و حقوقی، برخوردارند!؟
فقر و درماندگی نه بخودی خود بوجود میآید، و نه ربطی به تقدیر و سرنوشت دارد. این نوع سخنان، تلاش هایِ مذبوهانه یِ جامعه روحانیت و حکومت هایِ خداسالار ، در عوامفریببی متن جامعه می باشد!؟ حقوق طبیعی انسان یعنی "همه" انسان ها آزاد به دنیا میآیند، و نخستین حق طبیعی انسان، "برابری" است. انسان، فقیر یا ثروتمند به دنیا نمیآید. ژنِ خوب و بد نیز ادعائی جز توهمات و موهومات نیست. نابرابری فرصت ها، که امری عمدی و برنامه ریزی شده در سیستم اقتصادی و سیاست مالی حکومت می باشد، مردم را محکوم به فقر و درماندگی می کنند.
امروز جامعه، فقر را بصورت بخشی از زندگی عادی می پندارد! ولی، فقر نه بخشی از زندگی است، و نه عادی است. فقر، یعنی نابرابری اجتماعی، یعنی پایمال کردنِ حقوق عمومی مردم، به ویژه چپاولِ حقوقِ کارگران و زحمتکشان است. حضور فقر، نمایانگر روابط ناسالم و نابرابر، یعنی عدم وجود اهرم هایِ جامعه ی مدنی، و حضور خودکامگی و مطلق گرائی است. تهیدستی، رابطه ی مستقیم دارد با زیاده خواهی، انحصار طلبی و تجاوزِ طبقه ی کارفرما به حقوق دیگران، و تأئیدی است بر نادیده گرفتن حد اقلِ حقوق کارگران و زحمتکشان. فقر، نشانه ی ناتوانی دولت در برقراری "حد اقل ها" برای همه ی شهروندانش می باشد.
دست اندرکاران رژیم فقاهتی، اهرم های کنترل قدرت و ثروت را بدون بیداری و فشار مردم رها نخواهند کرد. بیداری در گروی آگاهی و شناخت می باشد. فشارِ آگاهانه و حق طلبانه ی مردم، زمانی به وقوع می پیوندد و به پیروزی می انجامد، که شهروند شده اند، و دنبال دستیابی به حقوقشان باشند. آنچه مردم را بیش از هر چیز به یکدیگر نزدیک می کند و باعث اتحاد و اتفاق می گردد، روحیه ی شهروندی است. پیروزی شهروندان، بوجود آورنده ی شکوفائی اقتصادی و موقعیت های برابر اجتماعی، برای همه ی مردم ایران خواهد بود.
آگاهی و شناخت یعنی توانائی مان برای "همبستگی ارگانیک، تقسیم کار تخصصی، روحیه اشتراک مساعی جمعی، ... یعنی اگر در سرنگونی شرکت می کنیم به منظور اصلاح و بهبود باشد و نه به امید غارت و تصرف مواضع دست اندرکاران حکومت. در پرتویِ آگاهی و شناخت، تشخیص می دهیم که واگذاری کار به اشخاص ضابطه ای است، نه رابطه ای. "حکومت عقلانی لائیک به مردم وعده می دهد که به هر کس در خور تلاش و تخصص و مسئولیت پذیری اش کار واگذار خواهد شد." (۲)
تلاش جبهه جمهوری دوم، در کنار زدن رژیم کنونی از قدرت و بستن پرونده ی آن به عنوان "جمهوری اول" و استقرار جمهوری دمکراتیک و لائیک در ایران به عنوان جمهوری دوم ایران، می باشد. تلاش برای تفاهم گسترده سیاسی نیروهای جمهوریخواه و دمکراتیک در درون و بیرون جبهه.
ما از تشکل های سیاسی مردمی می خواهیم که با جبهه ی جمهوری دوم همراه و همگام شوند، گردِ هدف و برنامه و راه جبهه، ائتلاف کنند تا با یاری یکدیگر بتوانیم از یکسو، پرونده ی سیاه استبداد مذهبی را به عنوان دوران تاریک "جمهوری اول" ببندیم؛ و از سوی دیگر، از بازسازی حکومت های خداسالارِ خودکامه، مانند سلطنت، جلوگیری نمائیم.   (٣)   


امیرحسین لادن
خرداد ۱٣۹٨
ahladan@outlook.com


(۱) خداسالاری و درماندگی، امیرحسین لادن   
(۲) جامعه شناسی خودکامگی، علی رضاقلی   
(٣) متنون جبهه جمهوری دوم