زیبا و شورشی
سی وسه داستان به قلم هرناندو کالوو اوسپینا


نادر حسینی


• کتاب زیبا و شورشی مجموعه داستان های کوتاه در باره سی و سه زن آمریکای لاتین است. داستان هایی که تاریخ هستند و نه بیوگرافی صرف این زنان. با هریک از این داستان ها صفحاتی از کتاب عظیم تاریخ آمریکای لاتین از۱۴۹۲ زمان ورود مهاجمان اروپایی به این قاره تا به امروز جان می گیرد. برخی از این زنان اندک شناخته شده و یا اساسا چهره های ناشناخته ای هستند اما آنان نقش تعیین کننده ای در مبارزه برای برابری و آزادی دارند. دیلما روسف رئیس جمهور سابق برزیل یکی از آنان است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۵ خرداد ۱٣۹٨ -  ۵ ژوئن ۲۰۱۹



اخبارروز- کتاب شورشی زیبا مجموعه داستان های کوتاه در باره سی و سه زن آمریکای لاتین به قلم هرناندو کالوو اسپینا است. داستان هایی که قطعات پازل تاریخ هستند و نه بیوگرافی صرف این زنان. با هریک از این داستان ها صفحاتی از کتاب عظیم تاریخ آمریکای لاتین از1492 زمان ورود مهاجمان اروپایی به این قاره تا به امروز جان می گیرد. برخی از این زنان اندک شناخته شده و یا اساسا چهره های ناشناخته ای هستند اما آنان نقش تعیین کننده ای در مبارزه برای برابری و آزادی دارند.
آناکاونا، یکی از این زنان است که در برابر مهاجمان اسپانیایی در هائتیی و جمهوری دومینیکن ایستاد؛ ویکتوریا بارتولینا یکی از جنبش های اصلی علیه مستعمره ی اسپانیا در بولیوی را رهبری کرد؛ ماری جین لامارتنیر سیاه، به استقلال طلبان در هائیتی برای شکست دادن نیروهای ناپلئون کمک کرد؛ لوسی گونزالس، زن مکزیکی برای حقوق زنان کارگر در شیکاگو مبارزه کرد. لولا لبورن برای استقلال پورتوریکو مبارزه کرد؛ لوسیا توپولانسکی از اروگوئه، دیلما روسف برزیلی و نورا آستورگا از نیکاراگوئه زنا ن چریکی که به مقام و مسئولیت مهم دولتی رسیدند؛ آنا چهره ای ناشناخته که در پانام با مهاجمان آمریکا در افتاد؛ گابریلا میسترال نویسنده، چاولا وارگاس هنرمند، آدریانا پرز کوبایی و...داستان زنا ن دیگر.
اینجا مقدمه ی کتاب شورشی زیبا و نخستین بخش آن را می خوانید.


                                                                        1

هشدار (پیش مقدمه)
انتخاب چند دانه شن و ماسه در این ساحل گسترده و تقریبا ناشناخته، بسیار دشوار بود.
در این متون نوشته شده در باره زنان، نویسنده در اغلب موارد از فاعل مذکر در دستور زبان استفاده کرده است.این هم مربوط به محدودیت زبان اسپانیائی است. زبانی که مردان بنام تمدن سازی و با ضرب شمشیر و صلیب در آمریکای لاتین تحمیل کردند.
متاسفانه باید پذیرفت که در اغلب موارد این آمریکائی ها و اروپائیان هستند که در باره تاریخ و مبارزات زنان در آمریکای لاتین تحقیق نمودند.

مقدمه
      
حوّا، یک اشتباه الهی است؟
در اساطیر مسیحی و کتاب مقدس انجیل آمده است که خداوند انسان را همچون "تصویر خود" خلق کرد. یعنی خدا انسان را بطور کامل خلق و نام او را آدم گذاشت.
خداوند چون آدم را در بهشت پهناور تنها دید، یکی از دندهای او را برداشت و از او جسمی ساخت شبیه آدم اما تا حدودی متفاوت. خداوند به آدم میگوید که این یک زن است و نام او حوّا.
    خداوند این ایده را در سرداشت که با خلقت "تصویر خود" برروی زمین،زمینه تفریح و تفنن و محاوره با خود را بوجود آورد.
خداوند قادرچیز خارق العاده ای از مخلوقش ندید که همه وقت خود را صرف تربیت طوطی،سگ، شامپانزه و یا دیگر حیوانات میکرد و باینجا و آنجا پرسه میزد.
خداوند به آدم و حوّا هشدار داد که آنها می توانند ازهمه چیز لذت ببرند و از هرطعمی بچشند، به جز یک میوه که خوردنش ممنوع بود.
اما حوّا داستان دیگری بود،زیرا خداوند او را همچون "تصویر خود" نساخته بود. زیرا حوّا فقط یک انسان بود،بنابراین ناکامل. خداوند، به رغم "دانش بی انتهای" خود نسبت به آینده، اینرا پیش بینی نکرده بود که در بهشت چه خواهد گذشت. حوّا به دنیا آمد،خوشبخت بود و از همه چیز لذت میبرد. با حیوانات سرگرم بود،حتی با آدم، البته هروقت که آدم باو اجازه میداد. واین هم بندرت اتفاق میافتاد زیرا آدم،کامل و در نتیجه عاقل بود.
همانطوریکه حوّا کنجکاو و مشتاق یادگیری بود،کشف کرد که میوه ای که میخورد همان نیست که همراهش دارد.
آدم هم حتی متوجه این موضوع نشده بود.حکمت باو اجازه متوجه شدن به چنین جزئیات را نمیداد. درحالی که حوّا در کاوش بدن خود بود،متوجه شد که میوه اش منبع احساسات لذت بخش است.
این کشف این فکررا دراوبوجود آورد که:اگر این میوه به او لذت میدهد پس چرا این آقای ریش خاکستری، باچشم های روشن، پوست سفید و بدنش را تقریبا پشت ابرمخفی میکند،میگوید این میوه ممنوعه است؟
چیزیکه حوّا نمیتوانست بداند این بود که خداوند چیزی ازناکامل بودن نمیدانست و درباره نا کامل بودن زن کمترمیدانست،زیرا اوهرگز زن نداشت ونمیتوانست بفهمد تا چه حد پوست زن حساس است.
حوّا پس از غلغلکهای خنده آور و بوسه ها، آدم را به گناه میکشاند.اکنون دماغ آدم به سوی وزش باد بود،دیگر نمیتوانست در مقابل وسوسه ها مقاومت کند. حوّا عقل آدم را از او ربود.آدم با بلعیدن سیب پنهان شده بین پاهای حوّا، باین نتیجه رسید که انسان بودن بهتر از آدم کامل است.
کتاب مقدس اشاره ای به لذت نمیکند،اما آدم و حوَا آنقدر لذت بردند که احساس میکردند در بهشت هستند.
خداوند می دانست که این اتفاق میافتد. با این وجود ،با"خشم زیاد" به یکباره ظاهر شد و آنها را از بهشت اخراج کرد.
این اولین باری بود که به خداوند چنین احساسی دست میدهد.حتی با گذشت زمان،خداوند عادت کرد تا طوفان و بلایای طبیعی را تحریک کند، درد و رنج را بر انسانهائیکه از او سرپیچی میکنند تحمیل کند. بویژه به فقرا.
یک رفتار بسیار عجیب و غریب در نزد کسیکه خود را کامل تعریف میکند! او این زوج را مجازات کرد.آدم مجبور شد برود کار کند و با "عرق پیشانی" خود لقمه رزقی بدست آورد.حوّا محکوم به زاد و ولد همراه با درد شد: این یک تصمیمی دگر در زن آزاری!
بخاطر زن وناکامل بودن،حوّا اما با خوشبینی و هوش زیاد به آدم نشان داد اگر گناه کردن لذت بخش است پس بهتر است ادامه دهیم. بنابراین آنها وقت خود را صرف لذت بردن و تولید بچه کردند. بچه ها بنوبه خود و بتقلید از پدر و مادر مرتکب گناه بین خواهران و برادران شدند و با این فرایند،جهان پر از جمعیت شد.
برای حوّا(ها) مسئله واقعی زمانی ظاهرشد که "فردی" به آدم(ها) گفت که آنها حاصل اختراع مستقیم خدا هستند.
ومردان بخاطر آنها(حوّا)ها مجبور هستند هر روز کار کنند. بله این چنین است که مردان بدون کوچکترین مدرک و دلیلی مدعی نماینده خدا در مقابل زنان هستند و حق تصمیمگیری و دستور دادن به زنان را دارند.
این ادعا با پیدایش کتاب مقدس به اوج خود رسید. براین اساس بسیاری از مردان در نوشته های خود آورده اند که زنان باید مطیع و فرمانبردار باشند زیرا خداوند این حکم را به مردان گفته بود. ودرنخستین صفحات اِنجیل آمده است که حوّا بخاطر ارتکاب "گناه" مورد اذیت و آزار قرار گفت.
«اینوسانت سوم»1 از 1198 تا 1216 پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان بود. به درخواست او دو"نظریه پرداز" آلمانی، کتابچه راهنمای ایدئولوژی وقضائی تفتیش عقاید را به رشته تحریردر آوردند. آنها دراین کتابچه با رد امکان هر گونه شک و تردید، تائید کردند که "حرمسرای شیطان" پراز جادوگران است. بعد ازاین تائید،کشیش ها هزاران زن را به اتهام گناه مشابه حوّا بر روی هیزم های سبز سوزاندند. آنچه در این متن به تصویب رسیده اینستکه: "همه جادوگری و شعبده بازی از شهوت سرچشمه میگیرد و شهوت زنان سیری ناپذیر است".
پس برزنان مبارک باد؟
"نمایندگان خدا" در رُم، تقریبا بمدت هفت قرن از 1234 تا اویل قرن بیستم زنان را ازخواندن آوازعرفانی در کلیساها منع میکردند. به چه دلیل؟ باین خاطر که آنها "پاک "نبودند ودر درون خود حامل گناه حوّا بودند.
کمی پیش از این احکام،پاپ واتیکان"اونوره دوم"، بین 1124-1130، جمله زیر را صادرکرد:
"زنان نباید صحبت کنند. لب های آنها حامل ننگ حوّا هستند که منجر به ویرانی مردان شدند".
بنابراین آیا باین دلیل است که زنان را از حق برگزاری دعا در کلیساها محروم کردند ویا از ترس اینکه مبادا زنان دست به نوسازی یا بهبودی فضای کلیسا بزنند؟
شاید «اونوره دوم»2 این احکام را از «سن ژان کریسوستوم»3 که درسالهای 347و407 میزیست،الهام گرفته بود که گفته بود:" گناه اصلی زمانی بوجود آمد که اولین زن سخن گفت". «سن جِروم»4،کشیش مقدس،اظهار داشت:"همه زنان مبتذل هستند".«سن بِرنارد»5 هم تائید کرد:" زنان مانند مارها سوت میزنند".
«سن توماس دِآکِن»6 ،یکی ازفیلسوفان و نظریه پرداز الهیات برجسته کلیسای کاتولیک ومورد احترام و تکریم میلیونها زن،اما دست به بازنگری قابل توجه زد و گفت:" زن یک مرد ناکامل است. موجودی که بطور اتفاقی تولید شد و فقط مرد بر پایه تصویر خدا ایجاد شد".

یکی دیگراز "دکتر"ها و" پدر مذهبی" های مشهوردرکلیسای روم بنام «سن ژان داماسِن»7،نوشت : "زن یک ماده خَرکله شق، یک کرم ویرانگردر قلب مرد، دختردروغ ونگهبان جهنم است"!.
اگرحوّا باعث فرستادن زنان به روی هیزم آتش است، مریم باکره(مریم مقدس) اما تلاش کرد تا آنها را از این عذاب نجات دهد.
زیرا نزدیک به هزار سال است که کلیسا، مریم مقدس را به عنوان نماد پاکی به رسمیت شناخت وگفت اوبدون آنکه بکارت خود را از دست بدهد باردار شد.مسئول کیست؟ گفتن اینکه خود خدا در قالب یک فرشته و یا یک کبوتر صلح اینکار را کرد، چندان روشن نیست. زیرا اگرخدا این کار را کرد،در مقابل یک قانون دیکته نمود: " تو نباید به زنی که با تو نسبت خانوادگی دارد،نظر بد داشته باشی".
مریم مقدس هنوز نوجوان بود. به تازگی با یک نجار فروتن ازدواج کرد. به رغم اینکه این نجار فروتن بزرگترین وگستاخترین بوق کُرنا را درتاریخ بشریت بوجود آورد، اما تا به حال کسی در باره او حرفی برای گفتن نداشت. شاید بخاطر اینست که از آن زمان تاکنون بسیاری از "نمایندگان خدا" همه ی وقت خود را در به انحراف کشاندن کودکان اختصاص دادند. اما مریم مقدس به دو دلیل پاک و منزه است. زمانیکه پاپ "پی نهم"8 در سال 1854، فاش کرد که او " بدون گناه" خلق شد. بنابراین زنانی که تمایل به خریدن گناهان و دورشدن از مسیرحوّا هستند، باید نیکی وشایستگی را از "سن پُل"9،یکی از همراهان عیسی مسیح،که بسیاری از زنان برای اودعا و شمع روشن میکنند، تبعیت کنند که گفت: «اطاعت کردن،خدمت کردن و سکوت کردن ... به نفع آدم.» بدون شک!! اما بعضی از حوّا(ها) این احکام را نمی پذیرند.


-InnocentIII, 2-HonoréII, 3-saint jean Chrysostome, 4-saint Jérôme, 5-saint Bernard, 6-saint thomas d’Aquin, 7-jean damascène, 8-Pie IX, 9-Saint Paul.
                                                                ****
شاهزاده آناکااونا1

آناکااونا به زبان بومیان «تاینوس»2 به معنی "گل طلایی" است. تاینوسها در جزیره «آیتی»3 یا بقول اسپانیها «کیسکیا»4 زندگی میکردند. این جزیره بعد از ورود کریستف کلمبِ ماجراجو در 6 دسامبر 1492،"اسپانولا" نامیده شد. در حال حاضر،این جزیره بین دو کشور هائیتی و جمهوری دومینیکن تقسیم شده است.
کریستوف کلمب ـ اهل جمهوری جنوا واقع در شمال غربی ایتالیا بود که از سال 1005 تاسال 1797 بمثابه یک جمهوری مستقل میزیست ــ تحت تاثیر اطلاعات مارکو پولو،فکر میکرد که سرزمین "آناکااونا" درهند و در شرق آسیا قرار دارد.باین جهت،او ساکنان سرخپوست آنجا را "هند"ی نامید(در متون کتاب های آمریکایی و اروپائیان از کلمه هندی بجای بومیان سرخپوست بکاربرده میشود.م). هدف اصلی او پیدا کردن گنجینه هایی بود که پیش از او، «مارکو پولو» تاجراهل "ونیز" به آنها اشاره کرده بود.کریستوف کلمب این سفر را باکمک مالی پادشاهان اسپانیا آغاز کرد."تاینوس"ها،ورود این تازه واردان را با احساسی دوگانه از تعجب،تحسین و ترس پذیرفتند. لباس های مهاجمان برای بومیان عجیب وغریب به نظر می رسید. با این حال،تاینوس ها برای این مهجمان نخستین ساختمان اروپائی را در"سرزمین جدید" در قلعه «ناویداد»5 که در حال حاضر درهائیتی قرار دارد،ساختند. بنابراین می توان گفت که تاریخ آمریکا در این بخش از جزیره شروع به نوشتن شد.
اما بمحض اینکه کریستف کلمب یک زیورآلات از طلا را در بینی سوراخ شده ی یکی از بومیان دید، یک وسوس وحشتناک در او ایجاد شد. مهاجمان، گروههای اراذل واوباش، راهزنان و جنایتکاران با ورود خود باین سرزمین اعلام کردند که خدا وتمدن باینجا آمده اند.
آنها شروع به سرکوب واسارت سرخپوستان،قتل نافرمانبرها و تجاوز به زنان تاینوس کردند.

سرخپوستان اما بعد از تسلط بر ترس وحیرت زدگی به خود آمدند و برای مقابله با مهاجمان،مقاومت را با رهبری "کااونابو"6،شوهر ملکه "آناکااونا" سازمان دادند. آنها دروهله اول قلعه ناویداد را آتش زدند. رهبرسرخپوستان اما پس از چهار سال جنگ با مهاجمان در سال 1496 دستگیر وزندانی شد.اوهمراه دیگر جنگجویان با دست و پاهای بسته درزنجیربا کشتی به سمت اسپانیا فرستاده شدند. اما در پی شورش اسرای سرخپوست،کشتی واژگون وهمه آنهاغرق شدند.
   
ملکه آناکااونا در پی انتقام نبود.اوهمراه خانواده و اتباع خود به قلمرو "خَاراگوآ"7، بخش عمده کنونی هائیتی،عقب نشینی میکند. ملکه میخواست با مهاجمان به یک توافق دستیابد.اما نیت خوبش خیلی طول نکشید. او با چشمان سیاه اش شاهد شلاقهای بیرحمانه ومُردن مردمانش بر اثر کار اجباری بود. آناکااونا بعد از ورود اروپائیان در برابر دردهای عجیب و غریب احساس ناتوانی میکرد. بیماریهائی نظیر آبله، جزام و کزاز،مردمش را به سرعت نابود کردند. زنان به ناچارناقل بیماریهائی شدند که مهاجمان با خود داشتند. گرچه این گونه بیماریها در کشورشان(اروپا) متداول بود زیرا آنها حمام گرفتن را دوست نداشتند.دندانهایشان در دهان میپوسید. بیماری "فرانسوی،ایتالیائی،اسپانیائی" سفلیس در همه جا پخش شد.   
سرزمین پادشاهی شاهزاده آناکااونا تنها سرزمینی بود که در پی هجوم مهاجمان سقوط نکرد و دوباره فراخوان به مقاومت داد.اما خصوصیات اشرافی آناکااونا، او را به دام انداخت.
فرماندار اسپانیایی،"نیکولاس دو اوواندو"8،برای"رام" کردن این سرکشان برنامه ریزی کرد.او مامورین خود را به «خاراگوآ»،نزد رهبرسرخپوستان(آناکااونا)
فرستاد تا او را برای صلح متقاعد کنند.آناکااونا پذیرفت.بیکلاس دواوواندو با سیصد نیروی پیاده نظام مجهز به شمشیر،کمان،تپانچه وبیش از هفتاد سوارکاربا پرتاب نیز به نزد شاهزاده رفت. نقل شده است که شاهزاده موفق به جمع آوری حدود هشتاد تن از سران بومی میشود.
همه افراد آناکااونا خود را از فرصت شایسته ایکه پیش آمده برای پذیرایی شکوهمند آماده میکردند. دو اوواندو وانمود میکرد که در تدارک مراسم ضیافت مشابه است. در یک لحظه درجریان مراسم که در روز یکشنبه برگزار میشد،دواوواندو و معاونانش خود را از گروه اصلی کنار می کشند. دستور خائنانه صادر شد: حمله به جمعیت بی دفاع در حین جشن. دستوردستگیری روسای بومی وارد عمل شد.آنها این سران را بعد از شلاق زدن با دستبند به داخل آلونکها میبرند وآنجا را بآتش میکشیدند.
آناکااونا با کمک رزمندگانش موفق به فرارمیشود. او به رغم تلفات زیاد رزمندگانش با عده ای کم،خود را برای نبرد بعدی آماده کرد. دواوواندو از این کار خشمگین شد و دستور داد تا همه بومیان را صرف نظر از سن تا دستگیری آناکااونا قلع و غم کنند. مورخین نقل میکنند که این کشتار شش ماه طول کشید و در پایان شاهزاده به اسرات گرفته شد.
اسپانیایی ها او را به سنت دومینگ میبرند. اوبا دست و پاهای زنجیر بسته دیگر قادر به راه رفتن نبود.شاهزاده بعد ازشکنجه و تحقیر،در سال 1504 به دار آویخته شد. بدن او را درانظار مردم گذاشتند تا "درس عبرتی" برای دیگران شود.
دو اوواندو برای جاودان کردن فتحش بر آناکااونا و مردمش، یک شهر با ضرب شلاق سرخپوستان ساخت و نام شهر را "سنت ماری صلح واقعی" نهاد.

1-Anacaona, 2-Tainos, 3-Ayiti, 4-Quisqueya, 5-Navidad, 6-Caonabo, 7,-Jaragua, 8-Nicolas de ovando.

                                                                   ****
زنی مقتدر

هنگامی که در قرن شانزدهم مهاجمان اسپانیایی پا به سرزمین «اوئیلا»1 واقع در جنوب غربی کلمبیا گذاشتند، پژواک بربریت جنایتشان در همان زمان در جنگلها و کوهها بگوش بومیان میرسید. برای کشتن بومیان همه بهانه ها مناسب بودند، باین دلیل که بومیان عاشق آب بودند. مهاجمان، بومیان را با مسلمانان اخراج شده از اسپانیا،پرتغال وفرانسه مقایسه میکردند. بومیان را همچنین باین دلیل میکشتند که آنها زمین، خورشید و ذُّرت را میپرستیدند.مهاجمان، بومیان را مثل یهودیان مرتد میدانستند که توسط پادشاهان کاتولیک در "جنگ مقدس" مورد آزارواذیت قرار گرفته بودند. بومیان را بدلیل انجام مراسم جِنگیری ونیز آزادی جنسی سر به نیست میکردند.
بومیان این مناطق با وجود رعب و وحشت از مهاجمان،آنها را همانند دیگر ساکنان با مهربانی پذیرا شدند.
درسال 1538،یک اسپانیایی بنام «پدرو دِآناسکو»2 میخواست در این منطقه از کلمبیا یک دهکده برای پایگاه عملیاتی اش بناسازد.
او شنیده بود مکانی نه چندان دور ازاین منطقه که اکنون بوگوتا ـ پایتخت کلمبیا ـ نامیده میشود،یک تالاب(لاگون) دریائی پر از جواهرات وجود دارد. او به اشتباه فکر میکرد که این منطقه بخشی از "الدورادو" است. یعنی منطقه ای که مارکو پولودر سفرش به برمه،آنجا را پراز گنجینه توصیف میکرد.
اشغالگران همچنین از همه سران قبایل سرخپوستان خواستار پرداخت باج و خراج و بیعت با آنها بودند. فقط یکی از این سران از درخواست آنها سرباز زد. رئیس ای قبیله جوانی بنام «بوئی پونگا»3 بود که با مادرش براین منطقه حکومت میکرد.

پس از اسارت این رهبر قبیله، مهاجمان دست وپاهای او را با قلاده زنجیری بستند و باینطرف و آنطرف می کشاندند تا او را به اطاعت وادارند.

بنابر نقل وقایع نگار، دِآناسکو دستور داد تا بدنش پس از "مرگ به خاکستر" تبدیل شود. مادرش گریه میکرد والتماس عفو میکرد. شکنجه گران او را در برابر چشم مادرش سوزاندند. وقایع نگار مینویسد: "شعله آتش زندگی اش را بلعید،شما میتوانید احساس مادری را درک کنید،مادری که فرزندش را با چشمانش در شعله آتش میدید".
وقایع نگار درادامه مینویسد این زن رهبرِسرخپوستان که اسپانیاییها اورا « لاگایتانا»4 خطاب میکردند، "زنی بسیار قدرتمند بود". در مقابل درد و رنج عقب نشینی نمیکرد. به همه مناطق رفت تا رهبرا ن دیگر قبایل،حتی دشمنانش را به ضرورت متحد شدن درمبارزه علیه شقاوت و شرارت بیگانگان متقاعد کند. او موفق شد تا بیش از شش هزار تن را گردآوری و مسلح کند. مردانی که بیشتر آنها هرگز جنگجو نبودند.در درگیری بین قبایل سرخپوستان علیه نیروهای اسپانیائی، دِآناسکو اسیر شد و او را تحویل "لاگایتانا" دادند. لاگایتانا چشمانش را درآورد،گلویش را سوراخ و طناب را از سوراخ گذراند و از دهانش بیرون آورد.
سرخپوستان هم بعنوان نمادی از شکستن همه کسانیکه خود را نماد خدایان میدانستند،جسد او را به نمایش گذاشتند. وقایع نگار اینبار مینویسد:" با فریاد و تشویق این مردم بی رحم"، دِآناسکومرد.
مبارزه لاگیتانا، بعد از این انتقام شروع شد. چیزیکه ستمگران انتظارش را نداشتند این بود که از هرطرف توسط شورشیان مورد حمله قرار گرفتند.اسپانیایی ها نمیدانستد که نام واقعی این زن رهبر سرخپوستان،«وآ تِک پائی»5 است که به زبان «کچوآ»6 بمعنی کسی است که"تحریک کننده"، "تشویق کننده" است . نه تنها رزمندگان سرخپوست از او اطاعت میکردند بلکه مردان و زنانی که به هر طریق در شورش شرکت داشتند، یک لحظه از توانائی سازماندهی و نظامی اش تردید نداشتند.
برای مقابله با این قیام جسورانه،اسپانیایی ها نیروی بیشتری اعزام کردند. با توجه به عدم توازن سلاح،این زن قهرمان با ابداع تاکتیکهای مقاومت،توانائیش را اثبات نمود.این امر باعث تلفات زیادی از بین مهاجمان به تنگ آمده، شد. بومیان با برخورداری از شناخت کوه ها وجنگلها و با استفاده از کمان،تیرکش و نیزه برای ضربه زدن از مخفیگاه خود خارج و بعد ناپدید میشدند. دشمن در یک زمان غیر انتظار در کمین افتاد. بومیان همانند حشرات ریز نیش میزدند،فرار میکردند و دوباره در جای دیگر نیش میزدند.
قرن ها بعد چه گوآرا،شاید بدون شناخت از وقوع تاریخی لاگایتانا، در تاکتیک چریکی خود همین روش را بکار گرفت.
قوای تازه نفس نظامی اسپانیایی با بهترین سلاح وارد شدند و جنگجویان را در موضع پائینتر قراردادند.

علاوه بر این،یکی از روسای اسیرشده،پس ازتحمل شکنجه های وحشتناک طرح حمله سرخپوستان را برای اسپانیایی ها شرح داد.
زمانی که مهاجمان با چشمان خود بسیاری از زنان را دیدند که همچون مورچه ها وسایل لازم جنگجویان را تامین و یا درمبارزات همتراز با مردان شرکت میکردند،مات ومبهوت ماندند. در این نبرد نابرابر مهاجمان نه تنها طرح بزرگ حمله را خنثی کردند،بلکه تقریبا تمامی جمعیت بومی مناطق اطراف را هم نابود کردند. لاگایتانا هرگز دستگیر نشد،اماهیچ کس دیگری چیزی در باره او نمیدانست. دیگراثری ازاو نبود. اما اعتقاد قوی اش در متحد کردن مردمان قبایل،توانائی اش در فرماندهی هزاران نفر و اقدامات نظامی، درساختن تاریخ کلمبیا اثر گذار بود. با وجود این، پس ازگذشت قرن ها لازم بود تا تاریخ اسناد رسمی کلمبیا از مقام او تجلیل کند.

در سال 1974 یک بنای تاریخی برای لاگایتانا برپا شد. اما این افتخارهرگز به اندازه ای که به «کاتالینا»7 یک زن سرخپوست دیگر داده شد،نبود. زیرا این آخری(کاتالینا) با «پِدرو دِ هرِدیا»8 ،یکی از جنایتکارترین فاتحانی که به "دنیای جدید" پا گذاشته بود،زندگی میکرد.

بسیاری از روستاها در سواحل کارائیبی کلمبیا با خاک یکسان شدند. زیرا این زن بآنها خیانت کرده بود.او حتی پدرش را تحویل مهاجمان داد. حد خیانتش آنقدر زیاد بود که اسپانیایی او را با نام "کاتالینا" تعمید کردند. نامی که اسپانیایی ها به کود گاوی میدادند.
در سال 1974 یک مجسمه زیبا به افتخار کاتالینا در شهر «کارتاجن»9 کلمبیا ساخته شد. و در برگزاری جشنواره بین المللی فیلم در این شهر یک کپی از این مجسمه به برندگان اهداء می
شود.

1-Huila, 2-Pedro de anasco, 3-Buiponga, 4-La Gaitana, 5-wateqpa-y, 6-Quechua, 7-Catalina, 8-Pedro de Heredia, 9-Carthagéne.
                                                                        ***
همانند بُزهائی که همیشه راه کوه را در پیش می گیرند

یکی از دلایل اصلی قیام بردگان آفریقایی،محافظت از فرزندان جوان و نوجوان خود و میل گذار برای رهائی از هر رنج بود.زنان آفریقائی مردان را تشویق به شورش و در کنار مردان مبارزه میکردند. هنگامیکه مردا ن دستگیر میشدند،زنان با حمایت از آنها خواستار شجاعت و مقاومت بودند. زنان با رقص، آواز ودعا از خدایان آفریقائی خود تقاضای حمایت و حفاظت میکردند.
حرص و طمع اروپا ئیان مُهرو نشان بدبختی آفریقاییها را با خود داشت. در"دنیای جدید"،غرب برای کار در معادن و مزارع نیشکر،به بازوی کارگران نیاز داشت. برای تولید قند با " نیشکری که عسل میدهد" تملک فوری بردگان در دستور کار قرار گرفت.اروپائیان نمیتوانستند بر روی بومیان سرخپوست که با سرعت سرسام آوری بر اثر جنگ و یا بیماریهای واگیری اروپائی نابود میشدند،حساب باز کنند.
در سال 1518،پادشاه اسپانیا شروع به اعطای مجوز"تجارت"عظیم آفریقایی ها را صادرکرد. حدودسال 1550، سیستم خرید و فروش انسان به یکی از پررونق ترین کسب وکار دراروپا رایج شد. تقریبا تمام خانواده های سلطنتی اروپایی،درراس همه خانواده سلطنتی بریتانیا ازمهمترین سهامداران کمپانیهای تجارت بردگان بودند.
در حوالی سالهای 1600،بومیان زیادی در کارائیب باقی نمانده بودند. وبقیه ساکنان بومی دردیگر جاهای قاره آمریکای جنوبی درتماس با سفید پوستان در خطر از بین رفتن بودند.
علاوه بر بیماریها،تا حدودی هم برده داری موجب از بین رفتن بومیان سرخپوست شد. شاید گفتن تا «حدودی» ازاین جهت باشد که از اوایل قرن شانزدهم،پادشاهان اسپانیا ورهبران مذهبی واتیکان به خدمت گرفتن بومیان بخاطرداشتن"روح" محدود کردند. تفسیر واتیکان از انسان به دوبخش جسم وجان،روان وروح بود. با این حال شاید بتوان گفت که این تفسیر و نیت در باره سرخپوستان تاحد کمی "خوب" بود.زیرا در واقع، اروپا برای ارضاع آزمندیهای خود به استثمارکارگران نیاز داشت. برای این منظور و بیش از سه قرن،حدود چهل میلیون آفریقایی را به اسارت گرفت. هیچکس به حال آنها و حتی به سرنوشت فرزندانشان دل نسوزاند. زیرا از نظرواتیکان و پیروان پروتستان،آفریقایی ها فاقد "روح" بودند. وفقط "حیوان" بودند. این مسیحیان اما برای نجات آفریقائیها،آنها را غسل تعمید میدادند. وبرای تعمید سر آنها را به زیر آب فرومیبردند!      
در این بازار بزرگ،دلالان به دنبال زنان جوان آفریقایی با دندانهای زیبا وقفسه سینه بزرگ برای تولید نیروی کار بودند تا اربابان برده ها، دیگر نیاز به خرید برده نباشند.
در باره نوجوانان وهمسطح دانستن آنها با حیوانات،"حق اربابان"در"شلاق زدن" که مختص جامعه فئودالی اروپا بود دو باره برقرار شد.ازآنجائیکه این اربابان خود را مالک میدانستند، بدن بردگان را هم دراختیار داشتند. چرا که نه با بکارت دختران جوان ؟ بعلاوه اینکار از نظر اربابان به "نفع" زنان برده بود زیرا فرزندانشان کمتر«غیرمنطقی» میشدند!بعبارتی دیگر کمتر شورشی. در قرن نوزدهم سفید پوستان اروپایی بغایت بویژه از زنان جوان "پورتوریکوئی" سود جوئی کردند و اکثراین برده ها هم دو رگه بودند.
در طول بارداری برای زنان برده همانند گاو های تولیدی ملاحظاتی در نظر گرفته میشد. ازکار معاف نبودند اما روی شکمشان ضربات و ضربه شلاق زده نمیشد. بندرت اتفاق میافتاد که یک زن بعد ازسن سی سالگی قادر به ادامه تولید مثل باشد. دراین سن تقریبا همه ی آنها بر اثر کار زیاد و بدرفتاری در دوره یائسگی بودند. اکثر زنان بومی هم یک چنین سر گذشتی داشتند. به مادران اجازه میدادند با فرزندان خود باشند. تا زمانی که ارباب تصمیم میگرفت که بچه قادر به کارکردن است یا نه. این جدائی بدترازشلاق بی رحمانه بر بدن بود.

زنان دلایلی بیشتراز مردان برای شورش داشتند. چیزی که آنها انجام دادند: در همه شورشهائیکه درقاره آمریکا رخ داد،حضور فعال داشتند.
از همان ابتدا سال 1522،بویژه در سرزمین «آناکااونا» و شوهرش «کااونابو»1 شورش علیه اسپانیایی ها شروع شد. موقعی که مهاجمان جشن کریسمس میگرفتند، شورشیان به آنها حمله میکردند. بومیان شورشی پس از به آتش کشاندن محصولات کشاورزی، ساختمان تولید قند،اموال وکشتن دوازده اسپانیایی، به سمت کوهها فرار کردند. شورشیان درحال ایجاد یک گروه بودند که مکان آنها توسط مهاجمان پیدا شد. رهبران آنها از جمله چندین زن، به طرز وحشیانه ای اعدام و بدنشان به نمایش گذاشته شد تا دیگران بدانند چه بلائی بسر آنها خواهد آمد.
در سال بعد،این گونه اقدامات در مکزیک انجام شد. در سال 1529،بردگان درکوبا شورش کردند. درهمان زمان در پاناما علیه مهاجمان قیام شد. درپاناما،وقتی دستجات نظامی اسپانیایی بدنبال جنگجویان بودند،زنان بدون کوچکترین ترس به سوی مقابله با نظامیان میرفتند. زنان درحملات به کاروانهای تجاری ماهر بودند و مشکلات فراوانی برای تجاراسپانیائیها در اطراف سواحل بوجود آوردند.در ونزوئلا،اولین قیام بردگان توسط ملکه «گیومار»2 و شوهرش شاه «میگل»3 رهبری شد.
در سال 1533،گیومار و دیگر زنان، دژ اصلی جنگ شورشی و سازماندهی عمومی را درقلمروی پادشاهی سامان دادند.   
آنچه که تاریخ از آن پنهان میکند اینست که این شورشها توسط گروه قومی مسلمان «وولوف»4یکی ازبزرگتیرن قبایل سنگال رهبری میشدند.ازآنجائیکه این قوم"جنگجو" و" اداره کردن" آنها توسط اسپانیائیها مشکل ارزیابی میشد،ازخرید مسلمانان سیاه پوست در کوبا صرفنظر میشد.ازآنجائیکه این زنان سرکش بودند،آنها را با لقب بردگان شورشی"قهوه ای"خطاب میکردند.درکوبا آنها را «خیوارو» وبعدها « مامبیس» لقب میدادند.این قوم درجنگلها آزادانه جمعیت خود را تحت نام«کیلُمبو»5 در منطقه کنونی برزیل ونیز درراس جنوبی قاره با نام «پالانک» و دردیگرمناطق آمریکای جنوبی سامان میدادند.اگر یک گروه به قومی تعلق داشت،اعضای آن تلاش میکردند همان روش زندگی ایکه در آفریقا داشتند،در اینجا هم تولید کنند.

با این حال،بیشترآنها از ملتها(قومها]ی مختلف آمده بودند واربابان آنها فکر میکردند با این ترکیب، احتمال توطئه از طرف آنها سختتر خواهد شد. این گروه ها اما موفق به ساختن یک روش زندگی در خدمات جمعی(کلکتیو)کردند.
در مناطق کیلُمبو وپالانک،زنان دارای قدرت وسیع در تصمیمگیری بودند. آنها برای حفظ جمعیت وجامعه خود،روشها و وسایل لازم را اختراع میکردند. توزیع و پس انداز(ذخیره). آنها کودک به جهان میآوردند، کِشت میکردند، پخته و پز وجنگ میکردند. زنان بیشتر ازمردان نسبت به خطر روزانه نیروهای مهاجم مسلح، جامعه خود را توسعه و سامان میدادند.با این وجود،تقریبا همیشه مردان درراس سلسله مراتب بودند. دربعضی موارد استثنائی این زنان بودند که در رهبری قرار داشتند.   
در برزیل ملکه ها در مناطقی رهبری میکردند. ازجمله ملکه «تِرِزا دِبِنگلا»6 در منطقه «کیلُمبو دو پیولهو»7 یا «دوکوآریترگ» که در قلب جنگل انبوه «ماتوگروسو8 زندگی میکرد. برای چندین سال متوالی،پادشاه پرتغال هزاران سرباز برای پایان دادن به حکومت و جمعیت اش اعزام کرد.او اما درسال 1770 بعلت پیری درگذشت.   
تعداد بسیار کمی از این قبایل توانستند درطولانی مدت امرار معاش کنند.اما «دوپیولهو» از قبیله «سن باسیلیو»9 در پالانک،نزدیک سواحل کارائیب کلمبیا، یک مورد خاص بود.
در واقع اگر یک چیز برای نیروهای استعماری بسیارمأیوس کننده بود،عدم موفقیت آنها درشکست ندادن گروه مسلمانان «قهوه ای»10 بودکه استعمارگران را به چالش کشیده بودند.کاپیتان «پدرو دو اوردونِز»11 در یادداشتهایش تعریف میکرد: او مجبور میشد با گروه زنان «قهوه ای»بجنگند و 150 تن از آنها مجهز به فلش،گرز ونیزه بهتر از مردان سیاه پوست میجنگیدند. نخستین گروه اززنان پالانک بنام «رومادا»12 در کلمبیا زندگی میکردند.این گروه پیشتازحمله وآتش زدن شهر کارائیبی سانتا مارتا در سال 1545 بود.
زنان واقف بودند در صورت گرفتار شدن چه سرنوشتی در انتظار آنها خواهد بود. زیرا پیش از این تجربه کرده بودند،دیدند یا شنیدند،می دانستند که شلاق هفت نوار تا حد خونریزی در انتظار آنهاست.اگر ثابت میشد که آنها بخشی از رهبران شورشیان هستند،چوبه داردر انتظار آنها بود. مثل گوشت تکه تکه و یا مثل سیب زمینی سرخکرده خواهند شد.
اما بنظر نمی رسید که چشم انداز چنین رفتار ظالمانه ای باعث تغییر عقیده آنها میشده است. برای آنها بزدلی جائی نداشت و یا اینکه آنها واقعا بسیار خیره سر بودند.همانطوریکه مهاجمان می گفتند،آنها همانند بُزها همیشه راه کوه را در پیش میگیرند. زیرا آنها بمحض اینکه کمی اززخمهای شکنجه بهبود مییافتند به جنگل برمی گشتند. و می گفتند چه زیباست وقتی به جنگل برمی گردیم و بوی آزادی را حس می کنیم.

ادامه دارد

زیرنویس

1-Caonabo,
2-Guiomar,
3-Miguel,
4-Wolof,
5-Quilombo,
6-Teresa de Benguela,
7-Quilombo do piolho,
8-Mato Grosso,
9-San basilio,
10- Cimarrone(Marron),
11-Pedro de Ordonez,
12-Rumada.