چند رباعی


اسماعیل خویی


• تا زندگی ـ ای عزیز! ـ تنها نکنی،
بایاست که جست و جوی همتا نکنی؛

بل، با چو منِ کم از خودی یار شوی:
زیرا که همالِ خویش پیدا نکنی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ خرداد ۱٣۹٨ -  ۲۷ می ۲۰۱۹


 
 
جست و جوی همتا؟

تا زندگی ـ ای عزیز! ـ تنها نکنی،
بایاست که جست و جوی همتا نکنی؛
بل، با چو منِ کم از خودی یار شوی:
زیرا که همالِ خویش پیدا نکنی.


برابری

هان، تا نکنی پیشِ کسی خم سرِ خویش!
هم، تا نشناسی دگری کمترِ خویش!
نه برتری از کس، نه فروتر: آری،
زاییم همه برابر از مادرِ خویش.


آن گونه که خواهی

گر باز، و گر کفترِ چاهی، باشی،
ور گاه مَهی و گاه ماهی باشی،
تا از تو زیانی نرسد بر دگران،
می باش هر آن گونه که خواهی باشی.


گُرگی تو، اگر

ـ: «گر میش کنی شبان، شبان میش کنی،
چیزی به جهان نه کم ونه بیش کنی!»
ـ: «شاید که جز این نباشد، ای من! امّا
گُرگی، فقط ار زندگی ی خویش کنی!»


خبر!

از شک به نکورایی ات، ای جان! بری ام؛
با این همه، ناچار ز پرسشگری ام:
این چیست؟ خبر ز بوم وبرآوری ام؟
یا خنجر در جگر فرو می بری ام؟!


این ماتمِ تازه

پنداشته بودم که، چو می نوش کنم،
این ماتمِ تازه را فراموش کنم!
امّا نه! چراغِ سقف نَبوَد این غم،
کآن را، به امیدِ خواب، خاموش کنم!


از چنبرِ خواستن

از چنبرِ خواستن برون افتادم:
دیگر ز هر آرزو و یاد آزادم.
از آرزوی تو نیز رستم، امّا،
امّا تو یکی بمان، بمان در یادم!


یادِ تو

دم رفتِ تو بود و باز دم آمدِ تو:
هر نیکِ تو دنباله ی تایی بدِ تو!
چون یادِ تو از بدِ تو پیراسته ام،
دلخواه تر است یادِ تو از خودِ تو!


خورشیدِ منی

از قهرِ تو شب شَوَم، ز مهرت روزم:
ای چشم وچراغ ام، ای جهان افروزم!
خورشیدِ منی: بتاب بر من، امّا
نزدیک ترک میا! میا، می سوزم!


چون سیل

میل اش همه، چون سیل، سوی پست کِشد:
با خویش به پست هر چه را هست کِشد.
پُرسی که چرا نمی کِشم دست از شیخ؟
این کار کنم، چو او ز ما دست کِشد!


تاریخ سرودن همه ی این رباعی ها سی ام فروردین ۱۳۹۶ است در بیدرکجای لندن، بجز نخستین رباعی که یک روز پیش از آن سروده شده است.