داریوش برادری
نگاهی روانکاوی و ساختاری
به کتاب «سکس و دموکراسی» از اکبر کرمی! (بخش دوم و نهایی)


• ما پایان بحران و دور باطل و شروع جهان و بازی نو و صحنه ی نو هستیم، ما عاشقان و عارفان زمینی و خردمندان شاد و مومنان سبکبال و دموکرات. ازینرو ما دموکراسی و سکولاریسم و برابری جنسی و جنسیتی را می خواهیم و می افرینیم، تا بعد از آن بازهم بیشتر بخواهیم و بیافرینیم. زیرا بقول مثلی بودایی وقتی به نوک قله می رسی، چکار باید بکنی؟ اینکه بالاتر بروی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۲۱ می ۲۰۱۹


«یا چرا ما تا کنون محکوم به دور باطل شکست و گرفتاری در ترس و اضطراب ناموسی بوده ایم! چرا برای سیاست و جامعه ی ما رقص کودکان و شادی و روابط جنسی جوانان خطرناکتر از حمله و تحریم است!»

در بخش دوم نقد حال هرچه بیشتر وارد نظرات محوری و بنیادین منظر اکبر کرمی به استبداد ایرانی و علل حفظ و تکرارش بخاطر حضور و حاکمیت «اضطراب جنسی» می شویم. اضطراب جنسی که به زعم او در قالب «ترس و اضطراب ناموسی و جنسی» باعث شده است هر تحول و میل آزادی خواهی و دموکراسی خواهی این فرهنگ و مردم شکست بخورد. یا هر تلاش مدرنی با ترس و تهمت از دست دادن ناموس و آبرو و یا با ترس از آزادی جنسی و آزادی زنان و غیره شکست بخورد و یا سرکوب بشود. او از جمله در مقاله ی «سندروم استبداد ایرانی و سرطان اضطراب جنسی» مثالهای فراوان تاریخی و معاصر از حضور این ترسهای ناموسی و جنسی و جنسیتی می أورد که بدرستی باعث یا تاثیرگذار اساسی در دور باطل شکست تحولات دموکراتیک کشور ما بوده و هستند. دور باطل و شکستی که بقول اکبر کرمی و بدرستی تنها ناشی از دیسکورس رستگاری و پاکی ناموسی در اسلام سیاسی نیست، بلکه قبل از اسلام حتی ریشه در فرهنگ اوستایی و زرتشتی و در تفکر خیر/شری دارد که در آن جسم انسان به دو بخش بالای مینوی و پایین اهریمنی تقسیم می شود. به این خاطر زرتشتیان اولیه کمربندی به نام کستی بر کمر می بستند که این دو بخش را از هم جدا و مجزا بکند (۱). همانطور که آنگاه جهان و هستی درونی و بیرونی به دو بخش خیر و شر و جنگ دوهزارساله ی آنها تقسیم می شود که میانشان یک «تهیگی» است و وظیفه ی انسان شرکت در این جنگ و به سان سرباز اهورایی و برعلیه اهریمن است. نقشی اخلاقی و غایتمند که در اسلام شیعه و ایرانی شده ادامه می یابد و در اسلام سیاسی کنونی و شعار محوریش «حفظ ناموس و معنویت و حجاب» به اوج خویش می رسد. اسلام سیاسی که با شعار. بازگشت به خویشتن و دفاع از معنویات و ناموس تبلور «پاسخی نیمه مدرن و بحران زا به تراومای دیدار با مدرنیت قوی بوده و هست. اضطراب ناموسی و جنسی که در میل مبارزه ی این دیسکورس مذهبی/انقلابی بر علیه تنانگی، زنانگی و شادی و بر علیه باصطلاح بی ناموسی غربی و شیطان بزرگ تبلور می یافت و می خواست با پاسخی معنوی، ضد تنانگی و به حالتی سیاه/سفیدی به جدال با بحران هویت و ترسها و اضطرابهای جنسی و جنسیتی جمعی برود و بدینوسیله به حس یگانگی و رستگاری و خودباروی نارسیستی نو دست بیابد. بحران و اضطراب هویتی و جنسی و جنسیتی که باعث شد که از فردای انقلاب از یکسو مبارزه بر علیه جسم و زنانگی و بی حجابی و از سوی دیگر مبارزه بر علیه شیطان بزرگ امریکا و مدرنیت خطرناک هرچه بیشتر رشد بکند و میل به آزادی و استقلال و مدرنیت و دموکراسی پس زده بشود. تا جامعه ی ما نزدیک به چهل سال و تا به امروز در یک «حالت جنگ زده و اضطراری» و با ترس و اضطراب همه جانبه و دایمی بزیید. به زبان اکبر کرمی:

«میخواهم بگویم یکی از دلایل اصلی و عمده ناکامی جریانهای آزادیخواه و دموکراتیک در ایران در استقرار و گسترش دموکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر، نوعی روان نژندی قومی و همه گیر، به نام «اضطراب شدید جنسی» است که به هراس از آزادی تبدیل شده است. (نباید فراموش کرد که جدیترین و نیز نخستین قربانی اضطرابهای جنسی، آزادی بیان است که جان مایه اعلامیه جهانی حقوق بشر را تشکیل میدهد. اضطراب جنسی همچنین در دامن زدن به انواع خشونت در جامعه تاثیر غیر قابل انکاری دارد که می بایست به صورت مجزا و مستقل مورد توجه و مطالعه قرار گیرد..... در این معنا، نهادینه شدن حقوق زنان، استقرار دموکراسی، نوسازی و توسعه در گرو درمان بیماری مزمن و بدخیم اضطراب جنسی است که از درون و در ناخودآگاه، همه هستی ما را به نیش خود کشیده و می جود. ص ۶۳. کتاب. مقاله ی «سندروم استبداد ایرانی و سرطان استبداد جنسی»)

ازین منظر آنگاه او به عنوان راه حل پایه ایی به اهمیت دست یابی به «آزادی جنسی» و عبور از این اضطرابهای جنسی و ناموسی می رسد. آزادی جنسی که در نگاه او همزمان در پیوند تنگاتنگ با تحقق برابری جنسیتی و حقوقی زنان و مردان و با نهادینه شدن دموکراسی و حقوق شهروندی و سکولاریسم می باشد. اما حتی تحقق نهایی دموکراسی و حقوق زنان برای او منوط به عبور از این اضطرابهای جنسی و ناموسی و از طریق دست یابی به «آزادی جنسی» و رشد فرهنگ آری گویی به تنانگی، شادی زمینی و قبول برهنگی و حق سکس و عشق زمینی و حق حجاب اختیاری در چهارچوب قانون دموکراتیک و شهروندی است. بقول او:

« به نظر میرسد استقرار دموکراسی در ایران بدون حل وفصل مسائل مربوط به زنان و نهادینه شدن حقوق آنان ممکن نخواهد بود و صد البته مسائل زنان نیز در ایران حل نمیشود مگر آنکه فکری به حال اضطراب جنسیمان بکنیم. مهندسی بهینه و انسانی سکس در ایران در گرو درانداختن گفتمانی خلاق، سالم، شکوفا، انسانی و آزاد در مورد سکس، جنسیت و سکسوالیته است که جمهوری اسلامی به شدت و با حدت در برابر آن ایستاده است. ص ۷۵ کتاب.»

از اینجاست که آنگاه او به عنوان بُن انگاره یا پارادیم محوری و بنیادین منظرش به بحث « حق حاکمیت بر تن خویش» و «حق داوری اولیه» از یکسو و از سوی دیگر ضرورت «دموکراسی و سازش دموکراتیک» و نقش مهم زنان در تولید دموکراسی می رسد و این گفتمانهای همپیوند جنسی، جنسیتی و سیاسی و اجتماعی را به عنوان راه حل اساسی برای تحول نهایی به مدرنیت ایرانی و دموکراسی پیشنهاد می کند. اینکه:

« سکسیدن حق ما ست؛ نه به خاطر آنکه خوب است (که البته هست) و به اوجی باشکوه از یک رابطه انسانی اشاره دارد ( که البته دارد) و می تواند به عشق منتهی بشود ( که البته گاهی می شود)، بلکه به خاطر آنکه ما به سکس نیازمندیم و سکس را دوست داریم؛ به خاطر آنکه ما انسانیم. برخورد با نظام مردسالار را باید از همین نقطه آغازید. سکسوالیزم بر خلاف پروپاگاندای گستردهای که بنیادگرایی اسلامی (که نمود دیگری از مردسالاری است) و اسلام سیاسی (که چیزی نیست مگر فقر مطلق دموکراسی که در هراس مطلق از آزادی جنسی و فردانگی پوشیده شده است) بر علیه سکس به راه انداخته است و ارمغانی جز «سکس وحشی» نیاورده است، مردسالاری را از همین نقطه یه چالش میکشد. فمینیسم ایرانی در برابر پارسایی جنسی ریاکارانهای که مردسالاری حاکم (نوع اسلامی و خوانش روشنفکرانه آن) تبلیغ و ترویج میکند، بی هیچ شرمندگی باید بر حق زیست جنسی دلخواه آدمیان تاکید بگذارد؛ چه، سکس حق ماست؛ و سکس داشتن اوج دوست داشتن است. ص ۱۸۸/۱۸۹)

حال بایستی به نقد قدرت و ضعف نظریه و راه حل محوری کتاب «سکس و دموکراسی» بپردازیم. اینکه رابطه ی علت و معلولی میان «اضطراب جنسی» و « ترس ناموسی» با شکست تحولات مدرن کشور ما و با بحران و اضطرار چهل ساله ی ما چیست. آیا و تا چه حد راه حل تحقق «آزادی جنسی» در چهارچوب قانون و دموکراسی می تواند پاسخگوی بحران فردی و جمعی ما و برای تحقق دموکراسی باشد. بنابرین اکنون بایستی چند پایه و محور بحثش و از همه مهمتر مفهوم «اضطراب و ترس» را دقیق تر بکاویم و اینکه چرا فرهنگ و جامعه ی ما می ترسد یا هراسان و سراسیمه است.

۲. علل ترس و اضطراب فردی و جمعی ما! چرا ما یا می ترسیم یا می خواهیم بترسانیم!

بحث ترس و اضطراب فردی و جمعی در جامعه ی ما بحثی محوری برای درک بحران مدرنیت ما و برای شکاندن دور باطل آن است و برای اینکه باز از چاه کنونی به چاه ویل بعدی نیافتیم. زیرا جامعه و فرهنگ و سیاست ما نه تنها از نگاه همسایه و حکومت و اخلاق هیزش ترس دارد، بلکه همینگونه نیز از وجدان خشن و ناموسی درون و روی دیگرش حالات شهوانی لجام گسیخته و نگاه جبارش هراس دارد. یا از غریبگان و از زنانگی و تنانگی می ترسد. یا ازینرو حتی وقتی ترسمان از چیزی می ریزد و مثل حالا خنزرپنزری بودن این حکومت و حرفهای اخلاقی و تقدس مابش را می بینیم، باز اسیر ترس از زندگی می مانیم، دچار سراسیمگی و ناباوری به تمناهای خویش و جامعه مان هستیم و عمدتا فلج یا ناتوان و یا در انتظار یک ناجی خارجی یا داخلی می مانیم.

چرا ما اینقدر می ترسیم و می ترسانیم، یا هراس داریم و هراس ایجاد می کنیم؟ چرا چهل سال است در ترس و اضطراب مداوم می زییم و چرا و چگونه این حکومت از این ترس و اضطراب عمدتا ناموسی و تنانه تغذیه می کند و زندگی می کند. چرا انها و روی دیگرش اپوزیسیون افراطی همه از رشد امنیت و گفتگو و شادی و تنانگی و دموکراسی و پایان جو هراس و اضطراب هراس دارند و نمی توانند از منافع و خواستهای تنانه و دنیوی و ملی خویش مثل هر ملت مدرن دیگر حرکت بکنند. اینکه بپذیرند که دموکراسی و تحول احتیاج به امنیت و فضای باز و عبور از شرایط اضطراری و هول و اضطراب دارد.

بهترین نمونه اش وضعیت کنونی است و وقتی کشور ما در موقعیت تحریم کامل اقتصادی و خطر جنگی خانمان سوز قرار دارد. زیرا برخوردهای دولت و اپوزیسیون ما در این موقعیت حساس معضل بنیادین ما و علت گرفتاریش در بحران و دور باطلش را نمایان می سازد. اینکه می بینید که دولت و رهبرش با اعتماد بنفسی دروغین و خودشیفته به جای جلوگیری از جنگ و پایان دادن به تحریم و تنش از شعار «نه جنگ، نه مذاکره» و ادامه ی وضعیت اضطراری سخن می گوید. در عوض همین حکومت و مسئولانش همینکه کودکانی در مدارس با اهنگ ساسی مانکن می رقصند، آنگاه کامل بهم می ریزند و ترس ورشان می دارد و خواهان سرکوب این جریان هستند. یا به مقابله به دانشجویانی می روند که ضد حجاب اجباری در دانشگاه هستند. از طرف مقابل اپوزیسیون نیز نمی تواند یکپارچه به دفاع از این مبانی بدیهی بپردازد که اگر جنگ بشود و یا این تحریم ادامه بیابد، آنگاه چیزی نمی ماند که بعد بخواهیم در موردش بحث بکنیم. بلکه بر عکس حال آنها نیز عمدتا اسیر فرمانها و آرمانها یا ترسها و خشمهای خویش هستند و مثلا«مذاکره با امریکا و سرنگونی حکومت» را همزمان می خواهند و یا بخشی به طرفداری از جنگ و تحریم می پردازند. برخی نیز این وسط چُرتکه می اندازند و شرط بندی می کنند که آیا جنگ می شود و یا نمی شود. اگر حضور مردم خواهان صلح و گفتگو و حضور آن بخش سالم و دموکرات در اپوزیسیون نبود که بحق به کمپین خودجوش «جنگ نه، مذاکره آری» پیوسته است، آنگاه بایستی می گفت که این ملت و حکومت و اپوزیسیون ناموسی و خشن را بایستی یکجا فراموش کرد و دید که آنها دچار یک معضل و اضطراب مشترکند و اعضای یک خانواده هستند.

درک اینکه چرا ما و کشورمان پس از چهل سال هنوز هم در این وضعیت اضطراری و اضطراب هستیم و اینکه باز هم بر لبه ی جنگ و قحطی و نابودی قرار گرفته ایم، موضوعی بس مهم و پایه ایست. همانطور که به جهاتی از آن در مقالات قبلی خویش چون «ترس جمعی ایرانیان و راهی برای شفای آن.۲» و یا در استاتوسهای اخیرم پرداخته ام. همینگونه نگاه اکبر کرمی به این مباحث و مطرح کردن «اضطراب جنسی و ناموسی» در بازتولید این دور باطل و خشن منظری مهم و قوی است. همانطور که متخصصان قوی دیگری نیز به این مباحث از منظر جامعه شناسی یا روانشناسی پرداخته اند. زیرا بقول اکبر کرمی:

« آیا ما ملتی نیستیم که همیشه به بهانه نظم، از آزادی گذشته ایم؟ آیا همیشه در بزنگاههای تاریخی با شعبدهای اضطراب جنسیمان شعله ور نشده است و عطای آزادی را به بهانه حفظ ناموس به لقایش نبخشیده ایم؟ آیا بیش از یکصد سال مبارزه برای آزادی و همچنان در ایستگاه اول درجازدن چیزی جز نشانه ترس و بزدلی ما میتواند باشد؟ دیرپایی استبداد و تکرار تجربیات گذشته به وسیله مستبد بعدی چه میتواند باشد جز ترس و جهل مردم؟ چرا باید این همه بهداشتی تعارف تکه پاره کنیم و به طور مثال بگوییم ملت ما حافظه تاریخی ندارد؟ چیزهای دیگری هم هست که ملت ما ندارد و باید شجاعانه بر آنها انگشت گذاشت تا شاید جبران شود. طبیعی است مستبد از شهربندان بزدلی که او را تحمل میکنند به بزرگی و شجاعت یاد کند و آنها را بستاید. طبیعی است استبداد پرچم روشنفکرستیزی بلند کند و آنها را که همیشه موی دماغ او بوده اند، غربزده و بی غیرت بنامد و به آنها بگوید لیبرال. ص ۸۳»

مشکل بحث اکبر کرمی اما در این نقطه است که او اضطراب جنسی را به سان سرطان و پایه ی این هراس ناموسی و هراس از آزادی و مدرنیت می نامد، در حالیکه می توان حتی برعکس گفت که هراس ناموسی و هراس از تن دادن به ارتباط با تمناهای خویش و دیگری، هراس از تن دادن به دلهره و تمنای نهفته در زندگی انسانی در واقع زمینه ساز این اضطرابهای جنسی و جنسیتی و ناموسی است. اینکه می توان گفت که مشکل در واقع «ترس از ترس» است. یا اینکه مشکل اساسی این است که جامعه ی ما و زبان و تنانگیش به طور عمده سیاه/سفیدی و دوگانه و افراط/تفریطی است. یعنی یا مثل کاهن و عارف دچار هراس از سکس و تنانگی و زنانگی است و یا تبدیل به تابوشکن و طرفدار سکس وحشی و افراطی و بی مرز می شود. اینکه او چه در برخورد به تن و تمناهایش و چه در برخورد به دیگری همیشه گرفتار حالت نارسیستی و افراط/تفریطی «یا این یا آن»، «یا خودی، یا بیگانه» است و نمی تواند وارد صحنه ی نمادین و تثلیثی برخورد «سوژه ی نمادین با دیگری» بشود. اینکه مشکل اصلی او گرفتاری او در سناریو و زبان و فرهنگ خیر/شری و سیاه/سفیدی است و به این خاطر یا گرفتار ترس و خشم خویش و یا گرفتار فرمانهای اخلاقی خویش است. اینکه نمی تواند به عنوان سوژه یا فرد بقول فروید بر أساس «اصل واقعیت» خواستهای اخلاق یا نهاد خویش را در خدمت شرایط واقعیش بگیرد وبر آساس منافع دنیوی و اکتوئلش آنگاه بهترین قراردادهای اخلاقی یا بهترین شکل از ارضای تمناهای جنسی و جنسیتی و آزادی جنسی و شهروندی و در چهارچوب قانون قابل تحول شهروندی را بوجود بیاورد.

یا دقیقا به خاطر عدم حضور قوی این «بخش سوم یا فردیت و سوژگی نمادین» در ساختار فردی و جمعی است که حتی در خارج از کشور ما با همین مشکلات در میان ایران و بویژه در اپوزیسیون روبروییم. با آنکه ایرانیان مقیم خارج معمولا بحران اول عبور از اضطراب جنسی و ناموسی و برای ورود به روابط جنسی و جنسیتی نو را با تلفات اندکی طی می کنند و نسبتا راحت به دموکراسی و لیبرالیسم جنسی و جنسیتی تن می دهند، اما همینکه قرار است حال هرچه بیشتر با قدرت فردیت جنسی و جنسیتی نوینشان به «وحدت در کثرت مدرن» و دنیوی تبدیل بشوند، آنگاه باز گیر همان ترسها و هراسها و کینه های قدیمی و جدید می افتند و به این خاطر نمی توانند هیچ نقش جدی در حیات سیاسی حال و اینده کشورشان بازی بکنند و هر کدام به فکر لحاف ملانصرالدین خویشند. یا طرفدار و نماینده بدترین تفکرات افراطی و جنگ طلبانه می شوند. بگذارید این بحث مهم را کمی بیشتر باز بکنم:

مشکل ما در واقع چه در تنهایی و با خودمان، چه با دیگری خواه معشوق یا رقیب، چه در ارتباط با خدا یا با زندگی وهستی در این نیست که نظریات و اشتیاقات مختلف داریم، این تازه خیلی هم خوب است، بلکه این است که نمی توانیم این قدرتها را در خدمت زندگی و سلامت و قدرت خودمان و کشورمان یا جهانمان بگیریم و به عنوان فرد دنیوی به یک «وحدت در کثرت» درونی یا بیرونی و دموکراتیک دست بیابیم. یا بعدا حتی از این جلوتر برویم و به عنوان سوژه ی نفسانی یا جسم خندان و رند به یک «کثرت در وحدت چندصدایی» از قدرتهایمان در درون و برون دست بیابیم. اینکه با استفاده با تئوری و ساختار روانی سه بخشی زیگموند فروید ( فرامن/من/ نهاد) در ما قدرت فردیت و یا قدرت سوژگی اندک است که بایستی خواستها و تمناهای درونی و یا فرمانهای اخلاق درون و برون را در خدمت اصل واقعیت و زندگی قرار بدهد. ازینرو ما یا حل در فرمان اخلاق مقدس می شویم و یا اسیر اشتیاقات و کامجوییهای خویش می شویم و در دور باطل وسوسه/اخلاق گیر می کنیم.(۳)

یا ازینرو وقتی ما از دست دشمن بیرون به خودمان پناه می بریم، آنجا با دشمنی و سرزنشی بدتر روبرو می شویم و با جنگ و جدال نیروها و صداهای درونمان که هر کدام خودشان را برحق می دانند و نمی توانند به عنوان نیروی تو در خدمت دفاع از تو و جسم و زندگی فردی و جمعی ات باشند. ازینرو درون و بیرونت مالامال از دیکتاتورها و فرمانهای اخلاقی و یا خشمگینانه است. ازینرو بقول روانشاد «شهروز رشید» در کتاب آخرش یا ما برای یک ایده و فرمانی بشکل جمعی «گُر می گیریم» و یا «تکه تکه» و ضد هم می شویم و اسیر سردی روابط و سردی درون و بیرون هستیم.

ازینروست که مثل حالا وقتی کشور و مردمت و جانت در خطر جنگ است و زیر فشار تحریمها کمر خودت و مردمت شکسته شده است، آنگاه اخلاق و اربابان بیرونت می خواهند باز هم خودت را فدا بکنی و برای اسلام بجنگی و در درونت چنان گیر نظرات متناقض می شوی که در نهایت لنگ در هوا می مانی و یا ضد خودت تصمیم می گیری. یا می بینی نمایندگان و سلبریتهای جدیدت براحتی کشورش و منافع مردم و کشورش را به این ارباب یا آن ارباب جدید و قدیمی می فروشد و فقط به فکر لحاف خویش هستند. اینکه هنوز هم نمی فهمند که هر آرمان و حقیقتی اول باید در خدمت انسان و زندگی و سلامتش باشد و نه برعکس.

کافی است مردم یک کشور مدرن مثل المان یا سوئد را در چنین وضعیتی مثل اکنون ما مشاهده بکنید تا ببینید اختلاف عمل سیاستمداران و رسانه ها و حتی مردم عادیش با ما کجاست و تا چه حد است. اینکه طبیعتا انها هم در مورد راه کار اختلاف نظرها و بحثهایی دارند اما همه شان در عمل برای رفع سریع خطر و عادی شدن روابط و جلوگیری از کشتار حتی یک کودک یا خراب شدن یک خانه کنار هم می ایستند و در کنارش یا بعد در مورد راههای مذاکره ی مختلف و امکانات مختلف و بهتر برای کشور و مردمشان بحث می کنند. تفاوت اینجاست. چون انها به وحدت در کثرت مدرن و در خدمت فردیت و شکوه کشورشان تن می دهند و بر این بستر عمل می کنند و براحتی کشورشان و منافعش را به این یا آن ارباب و ارمان نمی فروشند. یا به این خاطر ساختار دموکراسی و جامعه مدرن از زمان تصویر و نظریه «لویاتان» هوبز تا اکنون در حال تولید «وحدت در کثرتی» ارگانیک و ساختاری و در خدمت شکوه دنیوی فرد و جامعه است. به این خاطر دموکراسی هنوز بهترین شیوه ی حکومتی است و مدرنیت بهترین شیوه ی زندگی که باید مرتب جلوتر برود و بهتر و قویتر بشود. یا می تواند درجات جدید و قویتری از این یگانگی در چندگانگی مثل شیوه ی نوین «کثرت در وحدت چندصدایی و چندزبانی» کشورهای مدرن اروپایی و غیره را می یابد. با انکه طبیعتا انها نیز مشکلات خویش را دارند. اما این سیستم به فرد و جامعه اجازه می دهد از هر بحران به وحدت در کثرتی نو و دنیوی و در خدمت شکوه فرد و جامعه اش دست بیابد و نه اینکه از دور باطل یک جنگ خیر/شری و ارمانی به دور باطل جنگ خیر/شری بعدی و در خدمت ارمانی نو بیافتد و در این وسط فرد و جامعه و کشور مرتب بیشتر ویران بشوند.

از طرف دیگر برای سنجش چندجانبه ی نظریه ی «اضطراب و ترس جنسی» اکبر کرمی بایستی کوتاه و مختصر به سراغ «تئوری اضطراب و ترس» در روانکاوی و نزد فروید و لکان برویم:

ترس یا اضطراب دارای عملکردها و فونکسیونهای مختلف بیولوژیک و روانی و فلسفی در انسان و حیات اگزیستانسیال انسانی است. ترس یک سیستم دفاعی بیولوژیک بدن در برابر حس خطر است و به این خاطر در لحظه ی حس ترس ما نفسمان بند می اید و یا تندتند نفس می کشیم و میل فرار داریم و یا فلج می شویم و مواد شیمیایی مهمی در مغز و جسم ازاد می شوند. از طرف دیگر ترس بقول فروید یک «سیگنال هشداردهنده» است و به ما اطلاع می دهد که خطری از درون یا برون در راه است و بایستی از خویش و زندگیمان محافظت بکنیم و یا راه چاره ایی برای خواستها و تمناهای خطرناک درونی و بیرونی بیابیم و آنها را در جهان و واقعیت واقعی/روانیمان یا در واقعیت نمادینمان ادغام و قابل زندگی مطابق با خواستها و منافع زندگیمان بسازیم. برای فروید ترس یک سیمپتوم یا عارضه ی همراه و محوری همه حالات نویروتیک از وسواس تا هیستری و تا «فوبی یا ترس مرضی» بود. از طرف دیگر ترس دارای معنای مهم اگزیستانسیالیستی در نگاه کیرکه گارد تا هایدگر و سارتر و غیره است. اینکه بقول کیرکه گار «ما ترس نداریم بلکه ترس هستیم» و ترس ما و سرگیجگی ناشی از آن به ما نشان می دهد که ما در عرصه ی هیچی و هزار امکانات قرار داریم و بایستی حال با توانایی ترسیدن و هیجان ترس بهترین انتخاب را بکنیم و طرحی نو از خویش و از آزادیمان بیاندازیم.

در نگاه روانکاوی فروید تا لکان در واقع تئوری ترس دارای سه دوره ی تکاملی ذیل است:
۱/ فروید ابتدا ترس و اضطراب را به سان یک «افکت و هیجان جنسی/روانی» نتیجه ی عدم ارضا و سرکوب رانشها و اشتیاقات درونی جنسی و روانی می دید. اینکه وقتی مثلا میل جنسی و همخوابگی در یک جوان بخاطر اخلاق ناموسی حاکم اجازه ی بیان و ارضا نیابد، انگاه این میل سرکوب شده به ترس و اضطراب جنسی و ناموسی تبدیل می شود. ویلهلم رایش بعدها این تئوری اولیه فروید را به شکل یک تئوری جنسی تکامل بخشید و برای او نیز ترس و اضطراب انسانی در اصل هراس از تکانه های جنسی و لذت بخش تنانه و ارگاستی و در نتیجه سرکوب آن و تولید یک زره ی درونی انسانی در برابر شور و لذت جنسی است. برای او این اضطراب جنسی و ترس از ارگاسم و آزادی جنسی در واقع یک پایه ی اساسی هراس از دموکراسی و پایه و اساس حکومتهای دیکتاتوری و فاشیستی و کیش شخصیت و شهید پرستی بود و هست. تئوری اکبر کرمی در مورد « سرطان اضطراب جنسی و ناموسی به عنوان عامل استبداد» مشابه این تئوری اولیه فروید و تئوری تکامل یافته ی ویلهلم رایش است. این تئوری اما نمی توانست جواب بدهد که چرا اضطراب و ترس به عنوان حالت همراه و همیشگی هر تمنا و عشق و خواهش بشری وجود دارد و همراه اوست. اینکه چرا باوجود شکست اضطراب جنسی و ناموسی باز فرهنگ دیکتاتورمنشی و سیاه/سفیدی می تواند ادامه بیابد. با انکه ویلهلم رایش بشخصه معتقد بود که بایستی قرنها بگذرد تا کم کم از مسیر دموکراسی و لیبرالیسم جنسی و تربیت نو بتوان هرچه بیشتر چنین موجودات ازادی ایجاد کرد. اما حتی ایمان خودش به وجود چنین آزادی در امریکا در پایان با مرگش در زندانی در آمریکا شکست خورد. هنوز هم برخی آثار او در امریکا تحت سانسور هستند و اجازه ی چاپ ندارند. همانطور که دقیقا تجربه ی ما ایرانیان خارج از کشور و عبور کرده از اضطرابهای جنسی اولیه و ناموسی نشان می دهد که مسئله به این سادگی نیست و پیچیده تر است. اینکه می توان از اضطراب ناموسی گذشت و سکس آزاد داشت و در عمل مثل اکثریت اپوزیسیون و ایرانیان خارج از کشور در برخورد به یکدیگر و یا به بحرانهای کشورت دچار حالات سیاه/سفیدی و ناموسی شد.

۲. تئوری نهایی فروید در مورد اضطراب و ترس در کتاب مهمش «منع، عارضه، اضطراب. ۱۹۲۶» در ترس و اضطراب یک «سیگنال هشداردهنده» در برابر خطراتی از درون و برون توسط «ایگو یا من» می بیند. اکنون این «من یا ایگو» است که در واقع بقول فروید «تالار و محل حضور اضطراب و ترس» است و همینکه یک تمنا و رانش جنسی و روانی غیر قابل ارضا بر اساس شرایط موجود حس می کند و یا خطر تنبیه توسط اخلاق بیرونی و رسوم را حس می کند، آنگاه حالت ترس را بروز می دهد و نشان از بروز خطر و فرارسیدن فاجعه ایی ممکن می دهد و بدنبال راه حلی می گردد. اینکه آگاهانه یا نااگاهانه تلفیق و سازشی و انطباقی ممکن میان اشتیاقات درونی و فرمانهای اخلاقی با اصل واقعیت و شرایطش بیابد. یا اینکه «نااگاهانه» و به کمک مکانیسمهای مختلف دفاعی چون پس زدن، فراافکنی یا غیره میل و اشتیاقش را پس بزند و رنگ و لباسش را عوض بکند. مثلا بجای اینکه به ترس خویش از بیان تمناهای جنسی و جنسیتی یا مدرن خویش اذعان بکند و یا اینکه او در واقع می خواهد حساب مدرنیت را برسد و او را مسلمان بکند، آنگاه به شکل فراافکنانه از «تهاجم فرهنگی نرم و خشن» سخن می گوید و نمی بیند که مشکل نزد خود اوست و اینکه او «دزدی است که با صدای بلند می گوید دزد دزد». بهای چنین فراری از حقایق بنیادین خویش اما در نهایت گرفتاری در دور باطل و در حالات نویروتیک و یا وسواسی چون وسواس رستگاری و پاکی و گرفتاری در جنگ جاودانه ی وسوسه/گناه هست. ازینرو من و یا ایگو بایستی قادر بشود به کمک روانکاوی و یا به کمک رشد دموکراسی و اموزش جنسی و غیره هرچه بیشتر با ترس و اضطرابهایش روبرو بشود و حقیقت نهفته در آنها را بفهمد و قادر به بیان شکل تصعیدشده و یا نمادین آن در حیات فردی و جمعی خویش مثل حالت لیبرالیسم جنسی و جنسیتی و رشد فرهنگ باشد. همانطور که بداند که ترس و اضطراب و این درگیریها بخشی از زندگی انسانی است و اینکه او مرتب از بحران به قدرت و وحدت در کثرتی نو و درونی و برونی برسد، بی انکه گرفتار دور باطل جنگ خیر/شری و نفی فردیتی بشود که راه نجات اوست.

۳. لکان تئوری ترس فروید را از جمله در سمینار معروفش «سمینار ترس» به شکل نوین و قوی و چندنحوی گسترش و ادامه می دهد. در نگاه لکان انسان موجودی تمنامند و آرزومند است و آرزومندی وقتی ممکن است که بپذیری که دارای کمبود و هراس نیز هستی و اینکه تمنایت تمنای دیگری و غیر است. اینکه هم بدنبال دست یابی به وصال عشقی و جنسی و روحی و یا دست یابی به معنای زندگی و وجودت هستی و هم مرتب هراس داری که آیا انچه ارائه می دهی و یا می پنداری، آن چیزی هست که معشوق و رقیب یا خدا و زندگی می خواهد و می پندارد. اینکه انسان تمنامند همیشه با این سوال درگیر است که «دیگری و غیر از من چه می خواهد». اینکه زندگی و خدا از من چه می خواهد و یا معنای زندگی چیست. اینکه معشوق در من چه می بیند. ما شروع این سوال و نگاه آرزومند را در شکل اولیه اش در نگاه مادر و کودک در حین شیردادن می بینیم و اینکه در عین عشق ورزی متقابل در نگاه یکدیگر بدنبال این میگردند که او چه می طلبد و یا آرزویش و سوالش چیست. ازینرو تمامی زندگی بشری از یکسو در جستجوی وصال و قدرتهای نو است و همزمان همیشه با سوال و دلهره روبرو هست که ایا این همان چیز است و سوالهای مشابه ی دیگر. اینکه تمنامندی و اضطراب جنسی و جنسیتی و روحی دو روی یک سکه هستند. ازینرو برای لکان ترس و اضطراب « یک افکت و هیجان» است که دارای دو خصلت است:« اولا اضطراب به ما کلک نمی زند و دوم اینکه او همیشه ابژه ایی دارد».

اینکه وقتی اضطراب جنسی یا روحی و یا ناموسی داریم در واقع اضطرابمان به ما نشان می دهد که هر وصال وتمنایی دارای کمبودهایی نیز هست که بایستی پذیرفته بشود و تو هیچوقت راز نهایی خویش و دیگری یا معشوقت را نمی یابی. دوم اینکه دیگر حتی تنها فوبی مثل فوبی یا هراس از سگ و مار نیست که دارای یک ابژه مثل نزد تئوری کلاسیک ترس است، بلکه اینکه حتی ترس و اضطراب نامفهوم هم همیشه دارای ابژه ایی است و این ابژه همان «ابژه کوچک غ و یا محبوب گمشده» است که بایستی ناممکنی دست یابی به او و به محبوب مطلق و بهشت مطلق پذیرفته بشود تا بتوانی تن به تمنامندی دنیوی و زمینی و با وصال فانی و جستجوی همیشگیش بدهی. وگرنه اسیر فانتسم و دروغ یک عشق مطلق یا سکس مطلق و نهایی یا خدا و ارمان مطلق و نهایی می شوی و گیرش می افتی و فردیتت را از دست می دهی، گرفتار دور باطل می شوی و قربانی یک نگاه و کامجویی از خویش و دیگری می شوی. خواه او یک ارمان اخلاقی مطلق گرا باشد و یا یک شهوت مطلق گرای سادیستی باشد که هر دو می خواهند اضطراب و هراس و دلهره ی بنیادین نهفته در زندگی و عشق و تمنای بشری را نفی بکنند و دوباره انسان و سوژه ی کامل و مطلق و بدون اضطراب و دلهره و تمنامندی بشوند، همانطور که لکان در نوشتار معروف «کانت با ساد» از جمله نمایان می سازد.

اینکه بقول سمینار ترس از لکان این محبوب گمشده حال می تواند در قالب پنج شکل «پستان، صدا، نگاه، مدفوعات انسانی و فالوس» بروز بکند و در انسان یا سوژه از یکسو شوق و دروغ وصال با حقیقت مطلق و از طرف دیگر ترس و اضطراب را ایجاد بکند. ترس و اضطرابی که به او می گوید این وصال مطلق و «یگانگی و وحدت وجود مطلق با دیگری» خطاست. چه انگاه که عارف می خواهد با معشوق یکی و یگانه بشود و احساس ترس می کند. یا چه وقتی که یک فرمان اخلاقی به شکل صدای یک رهبر به مومنانش فرمان جهاد و رفتن به بهشت مطلق را می دهد و از طرف دیگر در او ترس و اضطراب ایجاد می شود و اینکه نکند این نباشد واو سعی در چیرگی بر این ترس می کند و در نهایت بیشتر گرفتارش می شود. یا گرفتار دور باطل و سادومازوخیستی شهید پرستی و حالات خراباتی در جستجوی وحدت وجود با معشوق و نفی تفاوتها می شود. در حالیکه عشق و دوستی وقتی ممکن است که تن به قبول تفاوتها نیز بدهد.

بقول لکان ما در حالت و هیجان ترس و اضطراب با حضور مستقیم و نزدیک« تمنامندی دیگری در شکل جسمانیش در تن و جان خویش روبرو می شویم۴.». یعنی حس می کنیم که دیگری، خواه اشتیاق و رانش جنسی یا جنسیتی ما باشد و یا ترس از تنبیه و واکنش دیگری و خطرهای دیگر باشد، چنان به ما نزدیک شده است که چون بختک به جان و تنمان افتاده است و نفسمان را بند می اورد و ما را دچار تنگی نفس و حالت گیرافتادن می کند. یا در ما میل فرار و در رفتن را تولید می کند، باعث میشود تندتند نفس بکشیم و مردمک چشممان بزرگ بشود و عضلات جسممان شروع به لرزیدن و میل دویدن و عقب رفتن بکند. یا ترسش به کینه و خشم تبدیل بشود و به دیگری بپرد و او را دشمن بپندارد
زیرا در حالت اضطراب و ترس در واقع ما با این سوال اساسی سوژه روبرو هستیم که « دیگری از ما چه می خواهد». زندگی یا وجدان و اخلاق درونی و بیرونی از ما چه می خواهد و این بار قرار است چه بلایی یا چه اتفاقی برایمان بیافتد. اینکه در حالت ترس و به ویژه در حالت ترس و اضطراب فلج کننده یا پارانوییک و خشن در واقع خدا و دیگری بزرگ یا رانش و فانتسمت بدنبال بهشت گمشده «به تو خیلی نزدیک شده است» و می خواهد تو را ببلعد و یا وادارت بکند که به فرمان مطلق گرایانه و ضد اخلاقیش عمل بکنی. ( برای توضیحات بیشتر در مورد ترس از منظر روانکاوی به مقاله ی من بنام « روانکاوی ترس، ترس از ترس، ترس شیرین» در لینک در بخش ادبیات مراجعه بکنید.۹)

در این معنا و منظر است که «اضطراب جنسی و ناموسی» جامعه ی ما از مدرنیت و تحول در واقع ناشی از این است که او نه می تواند با فاصله ی نمادین و سوژه وار با تمناهای مدرنش روبرو بشود و با آنها ارتباط نمادین بگیرد و نه می تواند با ترسهای سنتی و کاهن درون و برونش و فرمانهای ناموسی او ارتباط با فاصله و نمادین بگیرد و هر دو طرف را در خدمت شرایط کنونی و ضرورت رنسانس و تحول مدرن بگیرد. یا در خود بشکل نمادین و قوی بپذیرد و به وحدت در کثرتی نو دست بیابد. برعکس، او یا اسیر این حالت و یا آن حالت می شود. یا اسیر ناموس است و یا فردا اسیر میل بی ناموسی و تابوشکنی می شود. امروز سنت شیفته و فردا ضد سنت می شود. زیرا «ناموس نیز دارای یک حالت نمادین و بالغانه» نیز هست که همان احترام به فردیت و حق فردی کودک و جوان و زنان و مردان در بیان و ارضای تمناهای جنسی وجنسیتی خویش در چهارچوب قانون مدنی است. زیرا «حجاب امری نمادین» است واینکه بپذیری نمی توانی هیچگاه اصل و لختی هیچکس را ببینی و بایستی به افراد جامعه ات حق پوشش اختیاری و بیان فردیتش در چهارچوب قانون مدنی بدهی. اما همینکه انسان ایرانی می خواهد به این مباحث بپردازد، در درون خودش و در درون جامعه اش جای خالی فردیت و سوژگی نمایان می شود که قادر باشد با فاصله ی تثلیثی و نمادین حال با اشتیاقات متناقض درونی و نظرات متفاوت بیرونی ارتباط بگیرد و به آنها بر بستر رواداری مدرن امکان بدهد از تناقض و ضدیت به یاران یکدیگر و در خدمت شکوه فردی یا جمعی تبدیل بشوند. ازینرو او یا مضطرب است و یا خشن و اضطراب برانگیز می شود. یا اخلاقی است و یا در خفا ضد اخلاقی عمل می کند. بقول هدایت «شبها خاک توسری می کند و روزها جانماز آب می کشد».

زیرا مشکل او این است که «خدا و دیگری به او بیش از حد نزدیک شده است، او را مرتب می بلعد و بنده ی خویش می کند و از او امکان انتخاب را گرفته است» و به این خاطر سیاه/سفیدی می چشد و می اندیشد و عمل می کند. مشکل او این است که بدنبال «وصال ناممکن و وحدت وجودی با معشوق و با خدا و رستگاری» است و به بهایش در واقع مرتب ترس و اضطرابش را پس می زند که به او مرتب می گوید باید از این دروغها بگذری تا بتوانی حال با قبول «کستراسیون نمادین» و قبول ضعف و تمنای خویش و دیگری بهترین راه برای موفقیت خویش و برای ارتباط با دیگری و رقیب را بیابی و همزمان بدانی که همیشه راههای دیگر و بهتری بعدا ممکن است. نه اینکه مرتب در افراط و تفریط و در وسط وضعیت اضطراری بزییی و بخاطر اسارتت در نگاه خدای اسلامی خشن و اهورامزدایت حال بخواهی هر نمادی از تنانگی و جسم اهریمنی را سرکوب بکنی و دشمن مدرنیت باشی، با انکه ته دلت میل او را داری.

یا ازینرو مثلا وسط خطر حمله ی آمریکا آنگاه حکومت ایران و آقای مطهری از این ترس واقعی کمتر می ترسند تا اینکه یکدفعه مردم و کودکان برقصند و شادی بکنند. چرا؟ چون حضور این رقص و شادی به معنای این است که «آرمان و پدر جبار و اخلاقیشان دیگر قدرت ندارد و زمان رفتنشان فرارسیده است». به این خاطر ماموران دولت چون آقای مطهری و گشت ارشاد برای بدست اوردن دوباره ی حس کنترل و برای اینکه «نگاه پدر جبار درونی و بیرونی را آرام و مهربان بکنند» و به او نشان بدهند اسلام و قدرتش هنوز پابرجاست، آنگاه دست به چنین اعمالی می زنند.

بنابراین بایستی نگاه قوی اکبر کرمی و تئوری «اضطراب جنسی او به عنوان أساس استبداد ایرانی» را با این نگاه فروید و در نهایت لکانی تکمیل و چندنحوی کرد و دید که علت بنیادین و «ساختاری/ روانی» اضطرابهای ایرانی در بخشهای مختلف در واقع جای خالی فردیت یا سوژگی در درون فرد یا درون جامعه و کمبود توانایی به «ارتباط نمادین با دیگری و غیر» است. اینکه انسان ایرانی عمدتا به حالت عشق/نفرتی و سیاه/سفیدی و نارسیستی با دیگری و غیر ارتباط می گیرد و به این خاطر همیشه بنده است، حتی وقتی ارباب و نماینده ی یک ارمان خشن و سادیستی باشد. اینکه او بایستی به عنوان فرد و جامعه هر چه بیشتر پا به «ساختار نمادین ارتباط با دیگری و غیر» بگذارد و به رنسانس و دموکراسی دست بیابد. اینکه بدنبال یگانگی با هیچ ایسم و ایده الی نباشد، بلکه به این حالت باشد که انسان ایرانی و فرهنگ و سیاستش سرانجام درک بکند و بپذیرد که چرا «ترس مطلق یا خوشبختی مطلق و پاکی مطلق یا دانایی مطلق» ممکن نیست و اینکه ما بایستی بر اساس منافع دنیوی و زمینی خویش با دیگری وغیر وارد گفتگو و چالش برابر بشویم. اینکه انسان و جامعه ی ایرانی از طرق مختلف حقوقی و سیاسی و اموزشی یاد بگیرد که از ترسها و دلهره هایش نترسد بلکه بداند که عشق ورزی و گفتگو و چالش فردی یا ملی بدون داشتن و لمس دلهره و ترس ممکن نیست. اینکه بپذیرد ترسهای ما بقول لکان به ما دروغ نمی گویند و ابژه دارند و بایستی بتوانی به راه و تمنایت دست بیابی، بدین وسیله که به کمک الهه ی ترست خطرات و موانع و هیجان راه و امکانات مختلفش را ببینی و بهترین راه و امکانات برای دست یابی به شکوه فردی و جمعی و دنیوی را انتخاب بکنی و همزمان بدانی که همیشه راهها و امکانات یا خطرات دیگری نیز هست. زیرا ترست به تو دروغ نمی گوید، بشرطی که از ترس و اضطرابت نترسی، از جسمت و از دیگری و غریبه نترسی و تن به بازی پرهیجان زندگی و گفتگو و چالش و اغوا در چهارچوب دموکراسی و برابری جنسی و جنسیتی بدهی. اینکه نگذاری که هیچ چیز و حتی ترست یا آرمان و خدایت چنان به تو نزدیک و با تو یکی بشود و اسیرش بشوی. یا او تو را ببلعد، یا بخواهی به اسم و در نام این آرمان خشن تمناهای خویش و دیگران را سرکوب بکنی و ببلعی.

در این معناست که «آزادی جنسی» به عنوان راه حل نهایی اکبر کرمی برای عبور از اضطرابهای جنسی و ناموسی و در نهایت برای عبور از استبداد ایرانی در واقع راهکاری نصفه و نیمه است. زیرا دست یابی به آزادی جنسی بدون توانایی دست یابی به فاصله گیری نمادین، و ازین طریق «فردیت جنسی و جنسیتی نوین» و قدرت انتخاب نوین در چهارچوب قانون درونی و یا قانون بیرونی و شهروندی، می تواند حال سبب تولید افراط/تفریط به اشکال جدید بشود. اینکه حال کاهن اخلاقی کهن به جای دست یابی به «میانمایگی مدرن» به سکس خشن و بی مرز و به تابوشکن جنسی لجام گسیخته تبدیل و مسخ بشود. به جای دست یابی به فردیت جنسی و جنسیتی خویش به فیگور تشنه و سراسیمه ایی چون «رجاله های» هدایت تبدیل بشود که «دهانی تشنه دارند که یکراست به یک آلت تناسلی تشنه وصل می شود». زیرا بدون توانایی دست یابی به این « فردیت و سوژگی نمادین و فاصله گیری نمادین» آنگاه این ازادی جنسی می تواند مثل نمونه های فراوانش در تاریخ معاصر ایران تبدیل به اسارت در یک نظریه ی جدید خشن جنسی یا فمینیستی بشود که نمونه هایی از آنها را او در کتابش و با اصطلاحتی مثل «سکس وحشی» بخوبی بررسی می کند، اما پیوند ساختاری و دیسکورسیو انها با اضطراب جنسی و ناموسی و افراط/تفریطهای دیگر سیاسی و اجتماعی و خانوادگی و فردی را در یک « گرانیگاه مشترک و ساختار مشترک نارسیستی و سیاه/سفیدی» نمی بیند. پیوندی متقابل و ساختاری که ناشی از این است که هم آن انسان ناموسی و گرفتار تابو و هم این تابوشکن بزرگ هنوز اسیر یک ساختار نارسیستی و عشق/نفرتی هستند و به این خاطر مرتب خویش و دیگری را یا به اسم ناموس و یا این بار به اسم دفاع از ازادی جنسی و فمینیستی سرکوب می کنند و نمی توانند به فردیت جنسی و جنسیتی خویش و به وحدت در کثرت مدرن درونی و برونی خوب دست یابند. ( یک نمونه ی نهایی و اخیر آن فیگور «اناهیتا ملکیان» از دانمارک است که به عنوان یک مهاجر ایرانی طرفدار یک حزب دست راستی و مخالفان مهاجران است و از طرف دیگر طرفدار ازادی جنسی و جنسیتی بی حدوحصر است. جالب این است که او در کودکی حتی روسری سر می کرده است و از هشت سالگی با خانواده اش به دانمارک امده است. به نقد من به این پدیده در بخش ادبیات مراجعه بکنید.۵)

۳. در باب آزادی جنسی و برهنگی

از طرف دیگر تاکید فراوان اکبر کرمی بر ضرورت عبور جامعه ی ناموسی و استبدادی ما به سوی آزادی جنسی و جنسیتی و عبور از فرهنگ بکارت و حجاب اجباری و یا تاکیدش بر حقوق برابر جنسیتی جایی است که او نشان می دهد چه خوب و تنانه مباحث مدرن را پذیرفته و در نگاهش بازتاب می دهد. مشکل نگاه او اما این است که متوجه نیست چرا حتی مفهوم «آزادی جنسی» بشخصه ملتهب، چندنحوی و پلورالیستی یا پارادوکس است. اینکه حتی می توان براحتی و بنا به میل با دیگران خوابید، ولی باز دچار ناتوانی به ازادی جنسی بود، یا با این حال دچار هموفوبی یا مخالف آزادی دگرگرایان جنسی چون هموسکسوالها و یا ترانس سکسولها بود. اینکه «آزادی جنسی بشخصه دچار کمبود آزادی جنسی» است و مرتب معنایش می تواند تحولات نو بیابد. همانطور که اصولا هر آزادی یا تمنایی روی دیگرش قانون و مرزی است و تحول یکی به معنای تحول در معنای دیگری است. اینکه بایستی قبول کرد که این مفاهیم بشخصه در عین شفافیت معنایی همزمان چندنحوی هستند. اینکه جامعه و فرهنگ ما برای دست یابی به دموکراسی و برای عبور از استبداد به یک تحول چندجانبه «دموکراتیک و شهروندی» در عرصه های حقوقی، سیاسی و فرهنگی و فردی احتیاج دارد.

من در این نکته با او کاملا هم نظرم که برای عبور از انسداد و استبداد کنونی بایستی فرهنگ و حکومت دموکراسی پارلمانی/سکولاریسم و بر اساس برابری حقوقی زن و مرد یا شهروندی، یا بر اساس حقوق بشر را ایجاد کرد. همانطور که به قول او و یا بر اساس مباحث من بایستی فرهنگ آری گویی به سکسوالیته و به لذتها و شادیهای زمینی و به رنسانس جسم و خرد را بوجود آورد. اما شکل رادیکال و قوی این تحول و رنسانس نو وقتی ممکن است که یکایک افراد جامعه و حتی یکایک ما بپذیریم که «هیچکدام صاحب حقیقت نهایی نیستیم و بنابراین صاحب نهایی حتی تن خویش و یا تن دیگری و تن معشوق نیستیم». زیرا تنها با قبول «از دست دادن امکان دست یابی به خوشبختی نهایی یا جواب نهایی»، با قبول کمبود و تمنای خویش و دیگری یا قبول «کستراسیون نمادین» است که حال می توان به «وحدت در کثرت مدرن و دموکراتیک» در درون و برون و حالات والاتر و چندصداییش دست یافت. یا همزمان مرتب از مسیر بحران و جستجو حالات بهتر دموکراسی یا مفاهیم جنس و جنسیت و غیره را افرید. زیرا حال وارد جهان «زمینی و هزارمنظر» شده ایی که قانونش بر أساس «برابری در عین تفاوت» است. اینکه حال پارادایم یا پاداخشره ی «اینکلوزیون یا دربرگیری و برابری در عین تفاوت» و چندصدایی شدن جای پارادایم دست یابی به «آزادی و رهایی» را می گیرد که نظریه ی بنیادین قرن بیستم بود و دیدیم که این حقایق مقدس و یا متاروایتهایی چون آزادی و رهایی یا مدرن شدن چه جنایاتی آفریدند و هنوز گاه می آفرینند.( فقط به آماده سازی حمله به ایران توسط ترامپ و آمریکا و با بدترین اشکال فیک نیوز و توطئه بنگرید).

ازاین منظر نیز به باور من نگاه او در کتابش به جنجال بدور برهنگی «علیا» فیگور زن مصری و یا بدور عکسهای هنری گلشیفته فراهانی دچار این خطاست که او فقط به ترسهای ناموسی مردم یا مسلمانان بنیادگرا از برهنگی اشاره می کند و با دیدن خطای آنها به دفاع از حرکت شجاعانه ی گلیشفته فراهانی می پردازد. اما متوجه نیست که چه حرکت به اصطلاح «تابوشکنانه ی فراهانی» و دفاع یا حمله ی طرفداران و مخالفانش به او در واقع دچار یک «فانتسم مشترک» هستند. اینکه بحث درباره ی این می کنند که آیا برهنگی خوب یا بد است و اینکه آیا کسی حق برهنه کردن کامل خویش را دارد. در حالیکه ابتدا وقتی دیدی و قبول کردی که «حتی وقتی دیگری را برهنه ببینی، باز فقط حالت و پرفورمانسی از او را دیده ایی و نه لختی کاملش را»، آنگاه می توانی به این بازی نارسیستی «یا موافق یا مخالف بودن» و به مخالفان ناموسی و طرفداران لیبرال برهنگی بخندی. زیرا بقول ژان بودریار و لکان آنها نمی خواهند ببینند و بپذیرند که ما همیشه در حجابی هستیم، حتی و بویژه وقتی لخت کامل هستیم. اینکه ما همیشه در حجاب نمادین و زبانمندیم. ازینرو نمی توان گفت که گلیشفته لخت شده است، بلکه می توان فقط پرفومارنس لخت هنری او را بررسی کرد و گفت که ایا او قادر به تولید لذت هنری و طرح سوالات و مباحثی هست و یا بیشتر کسالت آور و یا اکسهیبسیونیستی است و می خواهد با تابوشکنی اش سر ما کلاه بگذارد و مورد بحث قرار بگیرد.

یا به باور من و برخلاف نظر او ، معضل جنجال «شاهین نجفی و گروهش» این نبود که چرا افراد گروهش لخت شدند و خودش نیز نیمه لخت شد. بلکه موضوع جالب و همزمان طنزامیز این بود که شاهین نجفی به گروهش اجازه داد که لخت کامل بشود ولی خودش کامل لخت نشد. نه برای آنکه ترسید که چیزی را نشان بدهد که دارد بلکه در معنای روانکاوانه خجالت کشید که برملا بشود آن چیزی را که ندارد. زیرا تابوشکن نیز دارای کمبودها و دلهره هایی است و هراس از نگاه و قضاوت دیگری و غیر دارد. اینکه موضوع نه بحث بر روی «له یا علیه برهنگی» بلکه بر روی «تمنامندی و قبول کمبود و تمنای خویش و دیگری» است و اینکه ما همیشه در حجاب و سناریویی هستیم و هیچگاه با واقعیت و معنا و لختی نهایی خویش و دیگری روبرو نمی شویم. اینکه بقول لکان حتی وقتی در اسطوره ی افرینش آدم و حوا برگ زنجیری بر روی الت تناسلی خویش گذاشتند، برای این نبود که برهنگی خویش را بپوشانند و آنچه دارند، بلکه برای آنکه تمنای جنسیتی خویش بدنبال تمنای دیگری را بپوشانند و انچه را که ندارند. ( این تفاوت مناظر آنگاه مناظر متفاوت و همپیوند ما را در تحلیل این اتفاقات بوجود می أورد. به این خاطر پیشنهاد می کنم در بخش کامنتها به یکی دو مقاله ی من در مورد لخت شدن فراهانی و بحث «برهنگی و شرمندگی» مراجعه بکنید.۶)

۳. وجه ساختارشناسانه/ معرفت شناسانه ی بحث «تنانگی و جسم»

اکبر کرمی در واقع نظریه محوریش «حق حاکمیت بر تن خویش» است و ازینرو بقول خودش در مقاله ایی در باب مفهوم اخلاق او از اخلاق پسامدرنی یا « اخلاق خودبنیاد» حرکت و دفاع می کند. با انکه به باور من اخلاق پسامدرنی «اخلاق تمنامندی» لکان یا «اخلاق چشم اندازی» از نوع نیچه است و این اخلاق کاملا خودبنیاد نیست. زیرا فرد بدون دیگری قابل وصف یا بیان نیست. یا ازین منظر از دموکراسی و حقوق بشر به سان مباحث پایه ایی دفاع می کند. همانطور که نگاه او به دموکراسی بر اساس نظریه «ارج شناسی» اکسل هونت و غیره است که بیشتر یک نظریه پسامدرنی و برای قبول و به رسمیت شناختن تفاوتهاست. اینکه اگر در منشور حقوق بشر ما انسانها به خاطر شرافت انسانی مشترکمان صاحب حقوقی مشابه چون حق بیان و حق فردی و شهروندی هستیم، حال در واقع جای این حق را حق والاتری چون «حق برابری در تفاوت» می گیرد.

مشکل این منظر هستی شناسانه یا پایه ایی او اما باز دقیقا در این نقطه است که او «از جهاتی» گویی به ما القا می کند که ما می توانیم واقعا «حاکم بر جسم و تمنای خویش باشیم» و در نهایت با او هر کاری بکنیم». در حالیکه این دقیقا فانتسم و خطای نسل شصت و هشت و لیبرالیسم جنسی و جنسیتی بعد از او بود که فکر می کردند با بدور انداختن تربیت و نگاه اقتدارگرایانه و تابوهای جنسی و اجتماعی می توانند به آزادی و ساده و راحت زیستن به خواست خویش دست یابند. درحالیکه بقول لکان آنها مجبور بودند که سرانجام به دنبال «پدر و اربابی جدید بگردند، چون در نهایت این را می خواستند.۷». همانطور که هورکهایمر بزرگ در آنها «فرزندان اتوماتیسم مدرن را می دید» که حال همه چیز را راحت و سبک و بدون دردسر می خواهند. در حالیکه حتی عشق بدون نقطه ی مطلق گرایش و قبول تن دادن به عشق و وفاداری به یک فرد ممکن نیست. مگر اینکه مفهوم عشق را کامل کنار بگذاری. اینکه ابتدا با قبول پارادوکس «سادگی در پیچیدگی، سبکبالی در حین قبول سرنوشت» می توانی حال هرچه بیشتر در چهارچوب شرایط و سرنوشتت به تولید تاویل و تمنایت دست بزنی. اما نمی توانی هیچگاه به آزادی کامل و نهایی ویا به حق نهایی حاکمیت بر بدن خویش و یا بر طبیعت و دیگری دست بیابی و یا او بشوی .

زیرا در واقع در میل دستیابی به حق حاکمیت کامل بر خویش، در میل « خویش شدن و بشخصه انتخاب کردن»، در خواست «حق بنیادین داوری اولیه» باوجود نکات مدرن و قویش همزمان یک «هسته و فانتسم محوری سوژه ی متفاخر و قائم به خویش مدرن» نهفته است. سوژه ایی که به قول استادانی از فوکو تا لکان در واقع می خواهد یک «انسان و سوژه ی حاکم بر تمنا و جسم و طبیعت باشد»، بجای اینکه« سوژه ی تمنامند» بشود و نیازش به تمنای دیگری و غیر را بپذیرد و اینکه دیگری و حتی جسمش هیچگاه ابژه ی محض نیست و بنده ی او نیست. زیرا ما هیچگاه نمی توانیم کامل بر تن خویش حاکم بشویم. بی دلیل نیست که بقول اکبر کرمی حتی در اعلامیه حقوق بشر نیز هیچ جا به آشکاری از این حق سخن نمی گوید. زیرا «بدن و جسم» ابژه نیست که ما بخواهیم بر او حاکم باشیم و برایش تصمیم بگیریم که این یا آن باشد، زن یا مرد و و یا اینگونه فتیشیست یا وویریست باشد. فقط می توانیم تاویلهای نو ار حالات عمیق جنسی و جنسیتی خویش و از مرد بودن یا زن بودن بیافرینیم. با آنکه جسم و جنسیت امری بیولوژیک نیست، بلکه یک امر تنانه/دیسکورسیو/روانی یا نمادین است، با آنکه هیچ ماتریکس نهایی بیولوژیک یا انسانی وجود ندارد که به ما بگوید مرد بودن نهایی یا زن بودن نهایی به چه معناست. اما این بدان معنا نیست که ما می توانیم براحتی هموسکسوئل یا هئدروسکسوئل یا بی سکسوئل بشویم و یا امروز این و فردا آن بشویم. آنچه ممکن است، گشودن خویش بر روی تمناهای عمیق جسمانی و روانی خویش، دیالوگ با آنها و دیگری و استماع خواستهایشان و تولید تاویل و حالتی متفاوت از این تمناهای عمیق جنسیتی و جنسی مردانه یا زنانه و یا از جنسیت سوم و از گرایشهای جنسی متفاوت است. اینکه به شیوه ی خویش «کامینگ اوت» بکنیم و تکینگی خویش و فردیت جنسی و جنسیتی خویش را بیافرینیم. زیرا هویت به معنای تفاوت است. همانطور که جسم و تن و تمناهای ما بشخصه «تمنامند و ملتهب و چندنحوی» هستند. ما تنها می توانیم با تمناهای جنسی و جنسیی خویش و دیگری وارد گفتگوی تمنامند بشویم و مرتب پرفورمانسها و حالات نو از او و از خویش بازبیافرینیم.

شعار «حق حاکمیت بر تن خویش»، چون شعار زنان اروپایی «بدنم و شکمم به خودم تعلق دارد»، در مراحل اولیه تحول «گفتمان جنسی و جنسیتی» و برای شکاندن قوانین سنتی و غلط نافی حقوق و فردیت جنسی و جنسیتی، به سان شعارهایی اولیه امری خوب بودند وهستند. اما این شعارها دارای فانتسم و خطای «سوژه ی قائم به خویش مدرن» بوده و هستند که حال هرچه بیشتر خطای خودشیفته گانه اش خویش را نشان می دهد. اینکه این دیگری است که معمولا در مورد ما اول تصمیم می گیرد و بعد ما می خواهیم این تصمیم را به شکل خودمان بیاوریم. اینکه اول فکر بسراغ ما می اید و بعد ما فکر می کنیم و خیال می کنیم فکر را تولید کرده ایم. اینکه فرد و سوژه یک موجود «سوـساختار» است. یک سوژه ی ساختاری و دیسکورسیو است و تنها در چارچوب دیسکورس درونی و برونیش می تواند سوژه بشود و یا تاویل متفاوتش را بیافریند. اینکه حتی خواست جسمم برای خودم بشخصه تنها از آن او نیست و تمنایی از دیسکورس و ساختار است. بویژه وقتی ما وارد دورانی شده ایم که حتی تبلیغات رسانه ایی نیز ما را مرتب با این شعار بمباران می کنند که «هرکاری می خواهی بکن و یا هرچه می خواهی بشو» و در کنارش اما پیشنهاد می کنند که برایش حال قهوه ی بدون کافئین بخور و یا راحت تر روابط موقتی ایجاد بکن و به آنها سرویسهای مصرفیشان را می فروشند. تحولات و راحت شدنهایی که از یک طرف خوب هستند و از طرف دیگر معضلات مهم رابطه ی انسان با تن خویش یا با تن دیگری را نشان می دهد. یا اینکه اکنون هرچه بیشتر معضلات بحث «حقوق بشر و دموکراسی» را می بینیم که جواب می خواهند. زیرا کافی است که مثل زندانیان زندان گوانتانمو افرادی را تروریست و ضد بشر بخوانی تا بتوانی بر سر انها هر بلایی بیاوری. یا همانطور که ندیدن پیوند ماهوی میان پدیده ایی چون ترامپ و ساختار دموکراسی کنونی به معنای فرار از معضلات کنونی و مهمی است که ما در جهان معاصر با آن روبرو هستیم و از ما تاویلها و مناظر نو از مفاهیمی چون حقوق بشر و دموکراسی و تنانگی و برابری در عین تفاوت را می طلبند.

نتیجه گیری و جمع بندی نهایی:

با استفاده از سلاح طنز باید گفت که حکایت مردم ایران و گذشته و حالشان و در نهایت یکایک ما، حکایت آن جوکی است که از دو تا کارگر می گوید که یکیشون گودال می کند و دیگری دوباره پُرش می کند. یک ادم کنجکاو از آنها سوال می کند که علت این کار بیهوده و تکرار باطلش چیست. کارگران در جواب می گویند که آنها در واقع سه نفرند. یکی گودال را می کند، دومی لوله داخلش می گذارد و سومی خاک رویش می ریزد و اینطوری جلو می روند و لوله گذاری می کنند تا گاز به بخشهای دیگر شهر برسد.

مشکل فرد و جامعه ی ایرانی نیز همین است که جای نفر سوم خالی است که همان جای فردیت در درون انسان و ساختار شهروندی و ملت و دموکراسی و سکولاریسم در بیرون است. اینکه فردیت انسان ایرانی تحت تاثیر گرفتاریش در میل «وحدت وجود با بهشتی گمشده» و در حین این جنگ خیر/شری در درون و برونش یک گوشه بی حال و ناتوان افتاده است. اینکه یا او به حالت انسان وسواسی به تمنایش و تحققش ناباور است و حقیقتش بی امید است و یا فردا به قهرمان هیستریک و ناموسی یک آرمان نو تبدیل می شود و در دور باطل می ماند و آن را تکرار می کند. همانطور که ما حال پس از دور باطل شاهنشاهی و مذهبی در خطر دور باطل جنگ و یا دیکتاتورهای قومی و جنگ هفت ملتشان هستیم که این بار برای مام قومی می خواهند گردن یکدیگر را بزنند. اینکه انسانی ایرانی یا اسیر آرمان و اخلاقی بی مرز و مطلق گرا و یا اسیر شهوت و کینه و ترسی بی مرز است که چون بختک به جانش می افتد و او را اسیر خویش می کند و بنده ی خویش. اینکه او چون یک یهودی سرگردان مرتب اسیر نگاهی نو و جبار می شود و بنده می ماند. در حالیکه آن دو طرف دیگر یعنی اخلاق و احساساتش کار خویش و جنگ خویش را می کنند و از خون و جان فرد و جامعه تغذیه می کنند و او هر روز اسیر این یا آن ایسم و اتوپیای احمقانه یا جدید است. تا انموقع که سرانجام فرد و ملت پی ببرد که کار و مسئولیت او در برابر خویش و کشورش چیست و نقش سرور و رهبر را در درونش و در بیرون به عهده بگیرد و به کاهن و احساسات و رانشهای درونش و یا به کاهن و احساسات بیرونیش بگوید که وظیفه ی شما خدمت به من و زندگی است و اینکه قدرتها و یاران من در وحدت در کثرتی مدرن باشید. اینکه او سرانجام مسئولیت خویش و زندگی و شرایطش را به عهده بگیرد و سرور و بالغ بشود و بدینوسیله کاری بکند که نیروهایش نیز بالغ و در خدمت زندگی قرار بگیرند، چه اخلاق درون و برونش و چه احساسات و شورهای جنسی و جنسیتی و عاشقانه و خشمگینانه اش و یا اضطراب و خشم و کین جوییش را. اینکه حال این نسل پریشان و دوگانه یا سیاه/سفیدی هر چه بیشتر به جمعی از سروران نو و زمینی و به نسل رنسانس خندان و رند و قدرتمند و با توانایی به وحدت در کثرت مدرن درونی و برونی یا ساختاری تبدیل بشوند. نظرات ما ، و از جمله نظرات اکبر مدنی عزیز، نخستزادگان این نسلیم و حاملان این صحنه و دوران و پایان آن دور باطل سیاه/سفیدی و خالی و پُرکردن احمقانه و تراژیک/کمدی وار هستیم. تمامی این چهل سال گذار برای رسیدن و قدرت گیری این «سوژه ی نمادین و صحنه ی نمادین نو» و تحقق دیسکورس نوین وحدت در کثرت مدرن و زمینی ما بوده است. موضوع این است. حقیقت اصیل دوران ما این است و آنچه باید رخ بدهد وگرنه مجبوریم به دور باطل و هولناکتری از جنگ خیر/شری و خالی کردن و پُرکردن بی ثمر گودال درون و برونمان مبتلا بشویم. این انتخاب اجباری ملت ما و یکایک ماست. این منطق زندگی و ساحت نمادین و «اخلاق تمنامندی» است. این نماد حضور «نام پدر» است و اینکه دور باطل و رانشی بایستی توسط این سوژه های نو به یک تحول نو و رنسانس نو تبدیل بشود. زیرا زندگی از طریق تکرار تفاوت می افریند و تا به این تفاوت و رنسانس نو دست نیابد، مجبور است فاجعه و دور باطل را تکرار بکند.

باری کمبود وقت و طولانی شدن مطلب اجازه نمی دهد که هرچه بیشتر وارد مباحث دیگر و مهمی از کتاب اکبر کرمی در مورد اخلاق و دموکراسی و یا در مورد نظرات «ارج شناسی» اکسل هونت وارد بشوم که آشنایی با نظراتش از طریق کتاب اکبر کرمی برایم جالب بود. یا اینکه نتوانستم در مورد پایه های روانشناختی منظر او دقیق تر نظر بدهم که به قول خودش نیز از جمله در نظریات «فریتز پرلز» پایه گذار شیوه ی روان درمانی گشتالت تراپی نهفته است. بویژه که شیوه روان درمانی من ابتدا با گشتالت تراپی شروع شده است و همزمان سپس از خطای گشتالت تراپی می گذرد که بقول اکبر کرمی بویژه بر «استقلال فرد و مسئولیتش برای زندگی خودش و نه برای دیگران» تاکید می کند. موضوعی و عشق به خویشتنی که برای رشد اولیه شخصیت مهم است اما سریع با مرز خویش روبرو می شود، وقتی ما متوجه این معضل روانکاوانه و فلسفی بشویم که اصولا نمی توان من را بدون تو شناخت. زیرا برای اینکه من بگویم مرد هستم، بایستی زنی باشد و ایده ایی از زن یا مرد بودن. اینکه بقول لکان « فاعل نفسانی به حقیقت سخن خویش به شیوه ی معکوس از طریق گیرنده پی می برد». اینکه وقتی من به آدمی می گویم، پسرم، آنگاه خودم را در نقش پدر بازیافته ام و طبیعتا اسم دلالت پدر با خویش نقشها و مسئولیتهایی در فرهنگ و زبان به همراه دارد و حال من بایستی بر این بستر و دیسکورس و «تو بایدهایش برای پدر خوب بودن» نقش متفاوت پدرانه ی خویش را بیابم و یا به کمک ارتباط و گفتگوی متقابل با دیگری و پسرم و نقشم. همین موضوع در هر رابطه ایی دیگر صدق می کند، چه در عرصه ی فردی و جمعی یا ملی. ازین رو گشتالت تراپی در تکامل بعدیش و برای عبور از این خطای نارسیستی فریتز پرلز به تلفیق تئوری گشتالت با نظریاتی چون خانواده درمانی سیستماتیک یا کومونیکاسیون تراپی دست می زند. یا بویژه می توان میان نظرات او و من در مورد مباحثی چون بحث «ازدواج موقت»، «خودارضایی» و غیره نکات مشترک و تفاوتهایی را به این خاطر دید. ( در پایین لینک یکی دو مطلب در این زمینه را می زنم. بازکردن اجزای دیگر این بحث را به عهده ی دیگر دوستان می گذارم.۸)

بحث بالا در واقع می خواهد از یکسو مخرج مشترک یا چهارچوب مشترک همه ی روشنگران جنسی و مدنی در داخل و خارج از کشور و از نسلهای مختلف را نشان بدهد و اینکه چرا یکایک ما خواهان عبور جامعه ی ما از استبداد کنونی توسط نهادینه شدن «دمکراسی/سکولاریسم و حقوق شهروندی» و از مسیر رنسانس جسم و خرد و رشد لیبرالیسم جنسی و جنسیتی هستیم. همانطور که همزمان بایستی با استفاده از تجارب جهان مدرن در مباحث «جنسی و جنسیتی» و بویژه با استفاده از تجارب ما نسل خارج از کشور هرچه بیشتر پا به عرصه ی «ساحت نمادین و ساختاری» و به همراهش قانون تمنامندی و «نام پدر» بگذاریم. اینکه هرچه بیشتر تن به بلوغ و کستراسیون نمادین بدهیم، بدینوسیله که تن به کمبود و تمنامندی خویش و دیگری و هر موضوعی می دهیم. یعنی از یکسو می پذیریم که «حقیقت نهایی و گمشده برای همیشه از دست رفته است» و از سوی دیگر بنابراین هیچ دانای کل و هیچ ولی فقیه و نظریه ی نهایی نمی تواند وجود داشته باشد که ادعای صاحب بودن بر حقیقت پاک و مقدس یا نهایی را بکند. خواه اسمش ولی فقیه یا دانای کل باشد.

اینکه ابتدا با قبول این «کمبود و تمنامندی اولیه» و بنیادین آنگاه می توان به «جهان زمینی و دمکراتیک و هزار منظر» وارد شد، یا به فرهنگ و ساختار « شراکت چندصدایی و اینکلوزیون» و به ساختار دموکراتیک نوین «برابری در عین تفاوت» هر چه بیشتر پا گذاشت. یا به کمک این منظر بافاصله ونمادین راحت تر امکانات تحول در ساختارهای بنیادگرایانه یا در ساختارهای مدرن را دید و بوجود آورد. زیرا وقتی «سکس نهایی و اصل نهایی و حق نهایی امری محال است»، آنگاه نمی توان نه تنها به هیچ دیکتاتور و ایمانی نهایی باور داشت، اینکه همیشه موضوع گفتگو و رواداری و سازش دموکراتیک است، بلکه از طرف دیگر می توان دید که چگونه زندگی و لحظه و مفاهیم همیشه بشخصه خندان و رند و اغواگر هستند و با شکستن آخرین توهمات و متاروایتها حال راه را برای ورود به عرصه ی هزارمنظر عشق و اروتیک و دانش و سیاست و گفتگو باز می کنند. همانطور که مثلا کافی است که دو نقد متفاوت از فیلسوفان فرانسوی « ژان لوک نانسی» و «آلن بدیو» را در مورد این گزاره ی لکانی «سکس امری محال است» بخوانید تا بتوانید ببینید که چرا دقیقا قبول این کمبود و نادانی و تمنامندی بنیادین انسانی باعث بوجود آمدن قدرت آفرینش و تمنامندی و اروتیک خندان و هزارمنظر و بحث برانگیزی می شود که مرتب قادر است قدرتها و حالات نو و مناظر نو بیافریند.

زیرا چنین منظری بشخصه تمنامند، ملتهب و چندنحوی و رند و اغواگر است. زیرا وقتی بدانی که سکس و بدن و اروتیک نهایی و وصال نهایی و شناخت نهایی محال است، انگاه می دانی که «تو جسمی هستی که مرتب می تواند و باید جسم ها و پرفورمانسها و مناظر مختلف» بنا به شرایط و دیسکورسها بشود. تا بتواند جهان و دنیای فردی و یا جمعیش را با همراهی دیگران بیافریند. اینکه سرنوشتی هستی که بایستی بتوانی تاویل متفاوت و فردی از او بیافرینی و به کامجویی و قدرت متفاوتت دست بیابی. اینکه همزمان به عنوان سوژه ی تمنامند و ساختارشکن، «تاخوردگی زمانه و دوران خویش» باشی و خالق رنسانس و مناظر نو بشوی. اینکه در کنار یاران و دوستان دیگرت و در چالشی رندانه و همراه با عشق و نقد متقابل، مثل این بحث میان من و اکبر کرمی، خالق مناظر نو و چندمنظری و با ضعفها و قدرتهای خندان خویش بشوید. اینکه حال بتوانی مرتب اشکال مختلف سکس و بدن و اروتیک و لحظه بودن را بوجود بیاوری و بیافرینی و البته همیشه با رندی و چشمکی و اغوایی. زیرا میدانی که سکس، س ک س، سک س است و حتی بیشتر و یا کمتر از آن، بالاتر یا پایین تر از آن.

زیرا وقتی از دروغ «وحدت وجود و یگانگی گذشتی»، وقتی لمس کردی و دیدی که بقول لکان «عشق و سکس می خواهد از دو تا به سه تا تبدیل بشود و نه یکی و یگانه بشود» و راهها و تاویلهای نو از بازی عشق و قدرت میان عاشق و معشوق بیابد، وقتی هرچه بیشتر از جهان و زبان سیاه/سفیدی عبور کردی، آنگاه با جهانی زمینی و در پشت هیچستان و فراسوی خیر/شر روبرو می شوی که هزار رنگ است و هنوز هزاران چیز برای کشف کردن و افریدن دارد و این جستجو و افرینش و خنده و بازی را پایانی نیست. زیرا بقول لکان «ساحت نمادین هیچگاه پایان نمی دهد که از نو نوشته بشود». زیرا زندگی تکرار جاودانه ایی است که مرتب با خنده و کامجویی می گوید یک بار دیگر، بازهم و این بار به شکل بهتر و متفاوت و بازتر و چندنحوی و با استفاده از تجارب قبلی. زیرا زندگی و جسم بشخصه تمنامند و فزون خواه و خندان و رند و عاشق بازی تمنامندی و بازی عشق و قدرت روزانه و جاودانه است.

باری امیدوارم که ما با هم و در وحدت در کثرتی مدرن خالق این جهان نو و زمینی بشویم که هر کدام از ما منظر و گشایشی به سوی او هستیم. منظورم از ما نسل رنسانس است. منظورم شما هستید و آنچه باید بشوید. زیرا این سرنوشت شماست و آنچه به شکل متفاوت خویش بایستی بیافرینید. زیرا این راه عبور قوی و ساختاری از دور باطل کنونی و برای پوست اندازی نهایی و قوی گفتمان مدرن ایرانی با سه وجهش «دولت مدرن، دموکرات و پلورالیست، ملت مدرن و رنگارنگ/ فرد مدرن و رنگارنگ» است. زیرا ما پایان بحران و دور باطل و شروع جهان و بازی نو و صحنه ی نو هستیم، ما عاشقان و عارفان زمینی و خردمندان شاد و مومنان سبکبال و دموکرات. ازینرو ما دموکراسی و سکولاریسم و برابری جنسی و جنسیتی را می خواهیم و می افرینیم، تا بعد از آن بازهم بیشتر بخواهیم و بیافرینیم. زیرا بقول مثلی بودایی وقتی به نوک قله می رسی، چکار باید بکنی؟ اینکه بالاتر بروی.

لینک کتاب «سکس و دموکراسی» از اکبر کرمی
zamaaneh.com

پایان

بخش ادبیات:
۱/ در این باره به بخش اول کتاب «پژوهشی در اساطیر ایران» از شادروان مهرداد بهار مراجعه بکنید.
۲/ لینک مقاله ی « روانکاوی ترس جمعی ایرانیان و راهی برای شفای آن». داریوش برادری
zamaaneh.com
۳/ در اوستا امده است که در ابتدا در یک طرف نیکی بود و در طرف دیگر بدی و میان آن تهیگی بود که در واقع همان جای خالی فردیت و سوژگی است که بایستی نیکی و بدی را در خدمت زندگی بگیرد و اینگونه مرتب نیکی و بدی و تاویلهای نو از اخلاق و اندیشه و غیره در خدمت خویش و زندگی بیافریند به جای اینکه مثل فرهنگ ما بیش از هزارسال اسیر جنگی سیاه/سفیدی در درون و بیرون و برای قتل فردیت و زنانگی و مردانگی خویش باشد که اساس بلوغ فردی و جمعی و قدرت مدرن است. اساس سرورشدن و مستقل شدن و بالغ شدن است.
۴/ مقدماتی بر روانکاوی لکان. دکتر موللی. ص. ۱۶۰
۵/ نقد من بر پدیده ی «مهاجر ضد مهاجر» و فیگور آناهیتا ملکیان.
www.facebook.com
۶/ در نقد تمنای دیدن و سلبریتی و عکسهای هنری لختی فراهانی. برادری
jahanezan.wordpress.com
در نقد «برهنگی و شرمندگی» برادری
iranglobal.info
7. Lacan: Seminar, Die Kehrseite der Psychoanalyse.
۸/ روشنگری و ازدواج موقت. برادری
iranglobal.info
۹/ روانکاوی ترس
zamaaneh.com