پنچ گزینه در باره ی هدف اعزام ناو جنگی آمریکا به خلیج فارس
استفان والت، ترجمه: ن. نوری زاده


• من تا این لحظه، هنوز نفهمیده ام ناو جنگی آمریکا به چه منظور به منطقه خلیج فارس اعزام شده است. چنین اقدامی قرار است به کجا بیانجامد؟ شاید این اقدام اجرای بخشی از سیاست های غیر قابل پیش بینی دولت ترامپ باشد که این روزها با هرج و مرج و ندانم کاری اداره می شود و نمی خواهد و یا نمی تواند در مورد تصمیمات سیاسی، نظامی اش توضیحات روشن و بدون تناقض ارائه دهد. در این باره احتمال چند گزینه را حدس میزنم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۱۲ می ۲۰۱۹



 
سیاستی که دولت ترامپ در مورد ایران دنبال می کند چیست؟ ما همه مدتها است که نظاره گر تلاش های دولت ترامپ در مورد ایران هستیم و (هر روز شعبده بازان سیاست خارجی آمریکا از کیسه شعبده بازی خود جانوری را برای تماشاگران صحنه سیاسی جهان بیرون می آورند.) یکشنبه‍ی گذشته جان بولتون مشاور امنیت ملی آمریکا اعلام کرد که ناو گروه یو اس اس آبراهام لینکلن ((CVN-72) و شماری از بمب افکن های ارتش آمریکا، در پاسخ به افزایش رفتارهای نگران کننده‍ی ایران و هشدار به این کشور رهسپار منطقه خلیج فارس شده اند. اما من تا این لحظه هنوز نفهمیده ام ناو جنگی آمریکا به چه منظور و هدفی به منطقه خلیج فارس فرستاده شده است. و اینکه چنین اقدامی قرار است به کجا بیانجامد؟ شاید این اقدام بخشی از اجرای سیاست های غیر قابل پیش بینی دولت ترامپ باشد که این روزها با هرج و مرج و ندانم کاری اداره می شود و نمی خواهد و یا نمی تواند در مورد تصمیمات سیاسی، نظامی اش از جمله اعزام ناو جنگی به آبهای خلیج فارس توضیحات روشن و بدون تناقض ارائه دهد. بدیهی است که اگر شما دقیقا نگوئید هدف از اتخاذ چنین سیاستی چیست، پاسخ شما در آینده بسیار سخت و دشوار خواهد شد و گریبان شما را خواهد گرفت. بنابراین و با در نظر گرفتن عدم شفاف سازی و ابهام نسبت به اتخاذ چنین سیاست هائی در مورد ایران ما بمثابه ی تحلیلگران سیاست خارجی آمریکا موظف هستیم استنباط خود را در مورد این موضوع برای عموم بیان کنیم. من در این باره احتمال چند گزینه را به شرح زیر حدس میزنم:

گزینه نخست، اجرای تئاتر کابوکی: ممکن است هدف از اعزام ناو جنگی به منطقه خلیج فارس اجرای تئاتر سنتی ژاپنی (Kabuki theater) باشد. [در این تئاتر بازیگران با ژست های عجیب و غریب و برای خودنمائی تماشاگران را سرگرم می کنند. (یک نوع تئاتر رو حوضی (سیاه بازی) که برای فریب دیگران عملیاتی را که از پیش طراحی شده است به نمایش گذاشته می شود.)] این تئاتر ممکن است برای خشنودی تماشاگرانی مانند اسرائیل، عربستان سعودی، شیخ نشین های حاشیه خلیج فارس، سرمایه داران جمهوری خواه مثل شلدون ادلسون (Sheldon Adelson) که مبالغ هنگفتی برای انتخابات ریاست جمهوری ترامپ خرج کرده بود، باشد.
ترامپ، مایک پمپئو وزیر امور خارجه آمریکا و جان بولتون مشاور امنیت ملی این کشور بخوبی می دانند که با اتخاذ چنین سیاست هائی نسبت به ایران نه تنها رژیم جمهوری اسلامی ساقط نمی شود بلکه حتی دولتمردان این رژیم حاضر نمی شوند که در مورد برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) و امضای یک معامله "بهتر" مورد نظر آنها مذاکره‍ی مجدد بعمل آورند. اما رویکرد آنها به اِعمال سیاست های قلدرمابانه نسبت به ایران در واقع ضمن ابراز مخالفت با سیاست های رئیس جمهور سابق آمریکا باراک اوباما، تحت فشار قرار گرفتن از سوی متحدان و هوادران داخلی می باشد. گرچه اِعمال این سیاست در گذشته هرگز کاربردی نداشته است با این وجود دولت ترامپ وانمود می کند که در اجرای این سیاست مُصر است و هیچ توهمی ندارد.
صادقانه بگویم که من به سیاست دود و آینه (Smoke and mirrors) که بخاطر فریب دادن متحدین اروپائی در روابط خود با آمریکا اِعمال می گردد، هیچ باوری ندارم. من معتقد نیستم که آمریکا با اعزام ناو جنگی خود به منطقه خلیج فارس قصد دارد روابط خود با اروپا را که پیش تر متشنج شده است به دلیل خریدن نفت از ایران متشنج تر کند.(1) اقدام نظامی هنگامی عملی می گردد که شما در ارزیابی خود به این نتیجه برسید که سود و منفعت آن بیشتر از اقدامات دیپلماتیک می باشد. به همین منظور است که من گزینه نخست را یک نمایش (و تئاتر رو حوضی) می دانم که با واقعیت های شرایط منطقه خلیج فارس هیچ سنخیتی ندارد.

گزینه دوم، سیاست تشدید فشار بر ایران در جهت دستیابی به توافق جدید: طبق این گزینه هدف از "تشدید فشار" علیه ایران ضمن وادار ساختن این کشور به بازگشت به میز مذاکره و امضای توافق جدید با دولت ترامپ، پذیرش شروط دوازده گانه پمپئو (2) از سوی علی خامنه ای و حسن روحانی می باشد. هدف نهائی این سناریو اینست که نه تنها ایران را بطور فزاینده ناگزیر سازد تا حمایت خود را از حزب الهب در لبنان، بشار اسد در سوریه و حوثی ها در یمن پایان دهد بلکه تلاش برای تاثیر گذاری بر سیاست عراق را متوقف سازد و مهمتر محدودیت های بیشتری در خصوص توانائی هسته ای خود بپذیرد. ( ویا بطور کل آن را رها سازد.) این گزینه، گزینه‍ی خوبی است به شرط آنکه ما در رویا و خواب و خیال بسر نبریم. منهم آرزو دارم که یک جت خصوصی با مقدار بسیار زیاد پول جهت پرداخت هزینه های زندگی ام داشته باشم. اما این یک رویا بیش نیست. مشکل این گزینه‍ی دوست داشتنی آن است که خیال پردارانه است و عملی نمی باشد. بعید به نظر می رسد با تشدید تحریم ها ایران شرایط آمریکا را بپذیرد آنهم در شرایطی که ایالات متحده مانند گذشته از حمایت همه جانبه متحدین خود که با شور و شعف برجام را امضاء کردند، برخوردار نیست. در این شرایط حتی دولت های (مستقل) ضعیف تر هم حاضر نیستند در برابر باج خواهی آمریکا تسلیم شوند، چرا که تسلیم آنان موجب می شود که خواسته های آمریکا افزایش یابد.
بدون تردید تحریم های خارجی بسیار دردناک است اما باید توجه داشت که این تحریم ها اغلب باعث تقویت رژیم های اقتدارگرا می شود. بیش از یک دهه است که تحریم های شدید نتوانسته است تهران را متقاعد کند تا از توانائی غنی سازی دست بردارد و احتمالا تحریم های جدید نیز کاری از پیش نخواهد برد. این گزینه با سناریوی زیبایش یک مشکل دیگری هم دارد و آن اینست که چرا ایران با دولتی که توافق های بین المللی را پاره کرده است و بارها تعهدات خود را حتی با شرکای تجاری خود شکسته است و همواره به دروغ و رجزخوانی متوسل میگردد (3) باید اعتماد کند و بر سر میز مذاکره بنشیند؟ اگر هدف گزینه دوم این است که آمریکا تلاش می کند به توافق جدیدی با ایران دست یابد باید بگویم این تلاش، تلاشی بیهوده است و با شکست روبرو خواهد شد.

گزینه سوم، تغییر رژیم: ترامپ، پومپئو و بولتون در واقع علاقه مند هستند بجای دستیابی به یک توافق جدید و "بهتر" رژیم روحانیون سرنگون گردد. آنان بر این باورند که تشدید تحریم ها که نتیجه اش درد و رنج مردم ایران است سرانجام باعث می گردد که آنها علیه ملا ها به پاخیزند و روحانیون را از اریکه قدرت به زیر بکشند. بولتون و پومپئو این باور را بارها در موارد مختلف صریحا اعلام کرده اند. همه می دانیم که بولتون رابطه ای نزدیک و سودآور با گروه های ایرانی مخالف رژیم (بویژه سازمان مجاهدین خلق) دارد که با هدف او (سرنگونی رژیم) هم آواز می باشند. بدون تردید هیچ حکومتی کاملا تسخیر ناپذیر نیست و نمی توان وقوع احتمالی یک تحول داخلی را کتمان کرد. اما تاریخ نشان داده است که وقوع چنین تحولاتی (آنهم با دخالت خارجی) در ایران از شانس بسیار کمی برخوردار می باشد. ایالات متحده آمریکا چندین دهه است که کوبا را تحریم اقتصادی کرده است اما رژیم فیدل کاسترو علیرغم فوت او در سال 2006 هنوز پابرجا می باشد. تحریم ها سرانجام معمر قذافی را متقاعد ساخت که تن به خواست غرب بدهد و سلاح های کشتار جمعی (WMD) خود را در اختیار آنها قرار دهد. مردم لیبی در زمان تحریم ها علیه قذافی قیام نکردند تا اینکه خارجی ها مداخله کردند و رژیم او را سرنگون ساختند. اما باید به این نکته مهم توجه داشت که ممکن است ایرانیان از رژیم روحانیون متنفر باشند اما بدون تردید آنان به شدت میهن پرست می باشند و همین امر باعث می گردد آنان نسبت به (لشگر کشی) و دخالت (مستقیم) آمریکا که اقتصاد آنها را فلج کرده است، واکنش سخت و (انتقام جویانه ای) از خود نشان دهند.
بدیهی است که ترامپ با خارج شدن از توافق بین المللی هسته ای (برجام) در واقع به عنوان یک بازیکن مدافع در تیم جناح تندروی ایران بازی کرده و ادعای این جناح نسبت به ایالات متحده آمریکا که دشمن واقعی و ابدی مردم ایران است و نمی توان به آن اعتماد کرد را ثابت نموده است.
همچنین تغییر رژیم در ایران پاسخ قانع کننده و اطمینان بخشی نسبت به حل اختلافات آمریکا با این کشور نیست. زیرا هیچ تضمینی در آینده وجود ندارد که اگر رژیم روحانیون به کمک دخالت آمریکا ساقط شود، نیروهای جانشین و طرفدار آمریکا (سلطنت طلب ها و سازمان مجاهدین خلق) می توانند قدرت را به دست آورند. در حال حاضر واقعیت نشان میدهد از صدای کسانی که در ایران طرفدار آمریکا هستند با تشدید تحریم ها روز به روز کاسته می شود. اگر ما آمریکائی ها درسی را که از عراق، افغانستان، لیبی، سومالی، سودان، یمن و سوریه آموخته بودیم درمی یافتیم که تغییر رژیم با توسل به زور (آنهم از نوع خارجی آن) نه تنها به بهبودی وضعیت عمومی کمکی نمی کند بلکه باعث وخیم تر شدن اوضاع می گردد.

گزینه چهارم، بهانه جوئی برای شروع یک جنگ پیشگیرانه: این احتمال وجود دارد که دولت ترامپ تلاش می کند با تشدید تحریم ها این کشور را به راه اندازی مجدد برنامه های هسته ای خود تحریک کند. ( و یا حداقل از پیمان منع گسترش جنگ افزارهای هسته ای (NPT) خارج گردد.) راه اندازی مجدد برنامه های هسته ای ایران و یا حتی خارج شدن این کشور از NPT باعث می گردد که آمریکا بتواند حمایت اروپا، روسیه و چین را در حمله نظامی به زیر ساخت های هسته ای ایران جلب نماید. خارج شدن از برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) و تشدید تحریم ها به انزوا و حاشیه راندن جناح معتدل مدافع سیاست اعتدال و مدارا می باشد، جناحی که بر این باور بودند که می توان ایران را از محوطه‍ی جریمه (penalty box) آمریکا خارج کرد و آهسته آهسته روابط عادی با آن و جهان را برقرار ساخت. همچنین این گزینه باعث می گردد که جناح تندرو بیش از پیش تقویت گردد. تحریک ایران به راه اندازی مجدد برنامه های هسته ای و یا خارج شدن این کشور از پیمان منع گسترش جنگ افزارهای هسته ای، در واقع همان خواست و سیاستی است که جناح جنگ طلب آمریکا، بولتون و پمپئو ( و در راس آن دولت اسرائیل و عربستان سعودی) مدتها است منتظر آن می باشند.
اشتباه نکنید، اگر طرح پیشنهادی گروه B (بولتون، بن‌سلمان، بن‌زاید، بنیامین نتانیاهو(معروف به بی بی و پمپئو) به ترامپ، طرحی که هفته‍ی گذشته بولتون آن را در نشریه نیویورکر (New Yorker) اعلام کرد،(4) اجرا گردد باید گفت که نه تنها جای تاسف و نگرانی عمیقی است بلکه ما دوباره شاهد یکی دیگر از قمارهای بزرگ آمریکا در منطقه‍ی خاورمیانه خواهیم بود، قماری که بدون تردید بازنده اش ایالات متحده آمریکا خواهد بود.
بمباران زیر ساخت های هسته ای ایران نه تنها دانش دستیابی به توانائی هسته ای را از میان نخواهد برد بلکه درسی آموزنده برای ایران و سایر کشورها می شود که به هر قیمتی هم که شده است به توانائی هسته ای دست پیدا کنند. برای مثال، قذافی به محض اینکه تسلیم شد و سلاح های کشتار جمعی خود را تحویل غرب داد، کشته شد و رژیمش سقوط کرد.
آژانس بین المللی انرژی اتمی (IAEA) بارها اعلام کرده است که ایران هیچ نوع سلاح هسته ای و یا کشتار جمعی در اختیار ندارد اما بنابر گفته مشاور امنیت ملی آمریکا این کشور باید بمباران شود (5) در حالیکه ترامپ رئیس جمهور آمریکا با رهبر دژخیم و جنایت پیشه ای مانند کیم جونگ اون (Kim Jong-un) رهبر کره‍ی شمالی رو در رو ملاقات می کند و در ملا عام اعلام می کند که آن دو عاشق یکدیگر شده اند. (6) حال اگر شما یکی از استراتژیک های ارشد ایران باشید از چنین الگوی رفتاری رئیس جمهور آمریکا چه نتیجه ای می گیرید؟
فراموش نکنید که اگر آنگونه که دولت ترامپ و گروه های آشوب طلب ایرانی (مجاهدین خلق و سلطنت طلبان) مدعی اند که ایران توانائی نظارت و کنترل شبکه های پرقدرت پراکس سرورها (proxy servers) و یا برنامه های واسطه‍ی میان کاربران داخلی شبکه و اینترنت را دارد آیا انتظار دارید که ایرانیان دست روی دست بگذارند و بمباران عمو سام (Uncle Sam) را تماشا کنند؟! آیا این همان چیزی است که مردم خاور میانه واقعا به آن نیاز دارند؟ یک جنگ تلخ، پرهزینه و بیهوده. شما از همان استراتژیک های "نابغه" که به خیال خام خود می گفتند اگر ما (آمریکائی ها) صدام را سرنگون کنیم تمام مشکلات ما در منطقه حل خواهد شد، چه انتظاری بیش از این دارید؟

گزینه پنجم، سیاست بازدارندگی: من فکر می کنم که احتمال اِعمال این گزینه از دیگر گزینه ها بیشتر است. به سخنی دیگر تشدید تحریم ها از جمله تحریم های ثانوی علیه متحدان و شرکای ایالات متحده برای تضعیف هرچه بیشتر ایران و کاهش نفوذ آن در منطقه می باشد. بنابراین طبق این سناریو صحبت هائی که در مورد تغییر رژیم می شود و یا گفته هائی از این دست که: "تمام گزینه ها روی میز است" در واقع وراجی و لافزدن های وزیر امور خارجه آمریکا پمپئو می باشد که به نظر می آید این گونه ژست گرفتن ها برایش لذت بخش است. بدون شک تشدید تحریم ها نه تنها منجر به تغییر رژیم در ایران نخواهد شد بلکه حتی سیاست کلی این کشور را هم تغییر نمیدهد. ایران نه حاضر می شود که با دولت فعلی آمریکا سر میز مذاکره بنشیند و نه حاضر است از NPT خارج شود. زیرا بخوبی آگاه است که اگر دست به چنین اقدامی بزند درب های یک جنگ پشیگیرانه که مطلوب نظر جناح جنگ طلب آمریکا و متحدین منطقه ای آن است باز می شود. تشدید تحریم ها علیه ایران ممکن است این کشور را وادار سازد تا حمایت خود را از برخی شرکای منطقه ای خود کاهش دهد اما به این معنی نیست که نفوذ منطقه ای ایران از بین خواهد رفت.
گزینه پنجم بهترین توجیهی است که می توانم از وضع موجود بیان کنم. فکر میکنم اِعمال گزینه پنجم حداقل چیزی است که دولت ترامپ در نظر دارد به آن برسد. با این وجود باید توجه داشت که در اِعمال این گزینه هم دو مشکل اساسی وجود دارد. نخست: ممکن است خطر جنگ را افزایش دهد و دوم اینکه هیچگونه راه حل بلند مدتی برای ثبات منطقه نشان نمی دهد. این گزینه در واقع فرضیه "دشمنی ایران و آمریکا با یکدیگر یک دشمنی ابدی است و هیچ نوع منافع مشترکی بین آنها وجود ندارد" را تقویت می کند. نتیجه گزینه پنجم این خواهد بود که از سوئی ایالات متحده به یک مشت کشورهای منطقه خاور میانه مانند اسرائیل، عربستان و مصر بیش از پیش متصل می شود، کشورهائی که به حمایت و حفاظت خود از سوی آمریکا معتاد شده اند و گوششان به هیچ چیز جزء فرامین آمریکا بدهکار نیست و از سوی دیگر آمریکا را با کشور پرجمعیتِ تحصیل کرده‍یِ نیمه دمکراسی (quasi-democracy) ایران مواجه می سازد. کشوری که نقش مهم و کلیدی در خاورمیانه ایفا می کند که می تواند مانع اصلی گسترش سیاست آمریکا در منطقه باشد. همچنین اِعمال سیاست بازدارندگی، ایران را از حوزه‍ی سیاست جغرافیائی (Geopolitics 101) (7) آینده دور خواهد کرد و این کشور را به چین و روسیه نزدیک می کند، سیاستی که نابخردانه است.
   
در اینجا به موضوع دیگری اشاره می کنم. باید توجه داشت علیرغم اینکه موضوع تهدیدات ایران بر گفتمان امنیت ملی آمریکا سایه انداخته و ذهنیت دولتمردان ما را اشغال کرده است (8) باید اذعان کرد که بطور کلی وضعیت فعلی خاورمیانه، بویژه ایران کمترین تاثیر بر امنیت داخلی آمریکا دارد(9) ایران نه تنها برای امنیت ایالات متحده خطری ندارد بلکه در واقع به امنیت ما در مبارزه دائمی خود با افراط گرایان سنی داعش یاری رسانده است. بنابراین باور اینکه آمریکا بخواهد به ایران ضربه بزند (و متاسفانه تا کنون چنین کرده است) بسیار سخت و خجالت آور است.
من از این موضوع بخوبی آگاه هستم که چرا سعودی ها و اسرائیلی ها و چند شیخ نشین منطقه خلیج فارس نگران اقدامات ایران در منطقه می باشند. گرچه فکر می کنم آنها در گفتار خود نسبت به ایران غُلو می کنند اما جای تعجب اینجاست که چرا آمریکا علاقه مند است در دشمنی با ایران پیشقدم باشد. از اینها گذشته اسرائیل (به کمک آمریکا) از یک قدرت نظامی برتر در منطقه برخوردار است و این کشور انباری از سلاح های هسته ای را در اختیار دارد. هزینه هائی که عربستان سعودی برای خرید انواع جنگ افزار صرف می کند سر به فلک کشیده است و اصلا قابل مقایسه با ایران نمی باشد، کشوری که به سختی از قدرت دفاعی برخوردار است و دارای زرادخانه‍ی سلاح های قدیمی می باشد. اما ایران با ذکاوت سیاسی توانسته است از اشتباهات ما و دیگران در منطقه استفاده کند و نیروهای شبه نظامی را سازماندهی نماید. (مانند سرنگونی صدام حسین در سال 2003 به وسیله آمریکائیها)
عده ای بر این باورند که اگر آمریکا در مقابل ایران کوتاه بیاید ممکن است قدرت های یاد شده منطقه در رقابت با یکدیگر به زور متوسل شوند و خاورمیانه را به هرج و مرج و خشونت بیشتر از امروز بکشانند. شاید چنین باشد اما اگر صلح در منطقه دکترین آمریکا بود مقامات این کشور می بایست به عنوان یک میانجی منصف حداقل از برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) حمایت می کردند. آمریکا برای ایفای یک نقش واقعی و مصلحانه در خاور میانه نیاز به یک دیپلماسی واقع گرا دارد. (که من بعید میدانم عملی گردد) و می بایست از دیپلماسی یکجانبه گرائی مفرط خود دست بردارد.
منافع حیاتی آمریکا در تعادل قدرت ها در منطقه تامین می گردد (تا هیچ قدرت منطقه ای و خارجی نتواند کنترل خاورمیانه را در دست گیرد.) در نتیجه آمریکا می بایست نه تنها مانع از گسترش سلاح های هسته در منطقه باشد بلکه باید با تشدید خشونت و افراط گرائی مقابله کند و نه اینکه خود متاسفانه عامل تشویق دستیابی به سلاح اتمی گردد و خشونت و افراط گرائی را در منطقه رواج دهد.(10)

منبع: foreignpolicy.com

زیر نویس:

* استفان ام. والت: استاد روابط بین الملل در دانشگاه هاروارد و نویسند کتاب پر ارزش لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا همراه با جان جی.میرشیمر می باشد.رجوع شود به:
www.authorhouse.com
** عنوان مقاله از مترجم می باشد
1- www.npr.org
2- www.aljazeera.com
3- www.vanityfair.com
4- www.newyorker.com
5- www.nytimes.com
6- www.theguardian.com
7- www.atlanticcouncil.org
8- yalebooks.yale.edu
9- www.theamericanconservative.com
10- foreignpolicy.com