یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۱)


ابراهیم هرندی


• انقلابِ صنعتی، فن آوری را از گستره ی کِهتری به رده ی دانشوری و مِهتری برکشید. از آن پس، معماران آرشیتکت خوانده شدند، دندان کش ها، دندانپزشک، شکسته بندان اُرتوپود، دُمل بُرها و فتق دوزها، متخصصانِ غده شناس! این چگونگی به انقلابی در کشورهای غربی راه برد که انفجارِ اطلاعاتِ کاربردی یکی از پیایندهای آن بود. انفجاری که "توسعه" را معنای تازه ای بخشیده است که با شتابی بی امان، همه ی پدیده های جهان را از غربال سود و زیانِ کاربردی گذر می دهد و زندگی مدرن را بجایی رسانده است که اکنون شهروندِ هیچ کشوری، هیچ همگونی و همانندی با دونسلِ پیش از خود ندارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۲ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۲ می ۲۰۱۹


 
 
۵۹۰. شـــعر و نظــم.

این پرسش که آیا سخنِ منظوم را می توان شعر پنداشت، هرگز پرسش بجایی نبوده است زیرا که شعر، چیزی ست و نظم، چیزی دیگر. شعر هنر است و نظم مهارت. شعر، آفریدنِ دوباره ی چیزی از نگاهی تازه در زبان است. اما نظم، سخنِ مورزون و آهنگین با کاربُردِ ترفندها و تردستی هایی ست که صنایع شعری نام گرفته است. البته شعر می تواند منظوم نیز باشد. اما هیچ منظومه ای تنها بخاطر وزن و قافیه داشتن شعر نمی شود. سخنِ منظوم، شیوه ای از سخن سرایی در فرهنگ شفاهی ست که با حافظه ی شفاهی سازگار است. سخنی که با وزن و قافیه و آهنگ گفته می شود، آسانتر به حافظه ی شنونده سپرده می شود و در هر زبانی که نوشتن وجود ندارد، سخنِ منظوم ماندگارتر می شود و بهتر به آینده راه می یابد. بنیادی ترین گرفتاری زبانی در فرهنگِ شفاهی، حفظ هر اندیشه در شکل نخستین آن است. سینه به سینه گشتنِ هر گفتاورد در چنان فرهنگی، می تواند آن را با هر گفت و بازگفت دگرگون کند. از این رو، ازبر کردن، بزرگترین تکنیک دانش‌ اندوزی در فرهنگ های شفاهی‌ ست. برای همین است که به نظم در آوردنِ اصول و فروع و آئین های مذهبی و کوشش در ازبر کردن آن منظومه ها، نه تنها دارای نویدِ پاداش آنجهانی پنداشته می شود که از ویژگی های «اهل علم و ادب» نیز به شمار می ‌رود. این گونه است که حافظ نیز خواندن قرآن با چارده روایت را مایه افتخار خود می‌ دانسته است و شاید از همین ‌رو نیز «حافظ» تخلص می ‌کرده است.۱ نمونه ای می آوردم تا دریابید که چه می گویم. در مکتب خانه های اسلامی، کودکانِ نام چهارده معصوم را با چندباره خواندنِ متن زیر ازبر می کنند:

اوّل خوانم خدا را، محمد مصطفی را، علی مرتضی را،
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

شاه نجف علی بود، سر ور دین علی بود، شیر خدا علی بود
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

یارب به حق زهرا، شفیع روز جزا، یعنی که خیر النساء
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

بعد از علی حسن بود، چون غنچه در چمن بود، نور دو چشم من بود
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

بوی حسین شنیدم، چون گل شکفته دیدم، به مدعا رسیدم
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

حضرت زین العبّاد، یعنی امامِ سجاد، شفیعِ روزِ معاد
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

باقر امام دین بود، نور خدا یقین بود، فرزند عابدین بود
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

جعفر امامِ صادق ،هم نور وهم موافق ،تاج سر خلا یق -
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

موسای با سعادت با ذکر و با عبادت سر دار با جلالت
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

هشتم رضا امام است، در ضامنی تمام است، شاه غریب بنام است
صلی علی محمد. صلوات برمحمد

ما شیعه تقی ایم، خاک ره نقی ایم، شیعه ی عسکری ایم
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

مهدی به تاج و نورش، برخیز در حضورش، نزدیک شد ظهورش
صلِّ علی محمد. صلوات برمحمد

این شیوه ی آموزشی، ریشه ای بسیار کهن در فرهنگ های شفاهی داشته است. زیرا که در پیوند با حافظه شفاهی شکل گرفته است و به اشتباه، شعر نامیده شده است. امروز نیز که بسیاری از ایرانیان، ذهنیتی نیمه نوشتاری دارند، سخنان موزون و آهنگین، شعر پنداشته می شود و در ذهن ما خوش می نشیند. این هم نمونه ای امروزی:

ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه‌ های
پرعصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت من
....
(مهدی اخوان)

اگر زنده یاد اخوان نوشته بود: "ای پناه و تکیه ‌گاهِ لحظه‌ های زیبای پرشکوه و پاکِ خلوت و تنهایی من"، آنگاه نه کسی آن را شعر می خواند و نه به حافظه می سپرد و نه زمزمه می کرد.

چیرگیِ نظم برشعر در ادبیات فارسی چنان است که اکنون پس از نزدیک به شش دهه از مرگِ نیما و با وجودِ داشتن شاعران بسیار بزرگی مانندِ احمد شاملو و فروغ فرخ زاد، گروهی از اهلِ ادب، همچنان شعر را سخنِ منظوم می پندارند و غزل را شعرِ امروز می دانند. حکومت ایران نیز که رهبرش خود را در گستره ی شعر، اهل بخیه می داند و گهگاه شاعران کهن سرای انجمن های عتیقِ شعر را بدور خود می نشاند و برایشان دیلماجی می کند، شعر نو را به رسمیّت نمی شناسد و بطور رسمی، چشم انداز نیمایی را از ادبیات حکومتی کنار زده است. این چگونگی خودبخود آزمایشی تاریخی را شکل داده است که پایاندادِ آن نشان می دهد که اگر قرار بود نظم جای شعر را بگیرد و منظومه سرایی جایگزیِن شاعری شود و غزلِ، قالبِ شعر امروز باشد، اکنون پس از چهاردهه پشتیبانی حکومتی، منظومه سرایی باید راه به جایی بهتر می برد و منظومه سرایان باید کارهایی کرده بودند کارستان.

البته باید یادآورشوم که بیش از ۹۹ درصد از دارایی شعری ما در قالب های منظوم سروده شده است و در روزگار کنونی نیز غزل سرایان نامداری مانندِ؛ شهریار، سایه، اخوان، سیمین بهبهانی، رهی معیری، پژمانِ بختیاری، محمد قهرمان، بیژن ترّقی و دیگرانی را داشته ایم و از نسل پس از آن، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، فاضل نظری و لاله ایرانی و بسیارانی دیگر را داریم. اما بدعتی را که نیمایوشیج در شعرِ فارسی گذارد، سبب پیدایش راهی شد که در آن هیچ یک از قالب های کهن شعرمانند؛ غزل و قصیده و مثنوی و رباعی و دوبیتی و مستزاد و ترجیع بند و ترکیب بند و مسمّط و مستزاد را نمی توان قالبِ شعر امروز خواند.
.........
۱. من در مقاله ای بنامِ "حافظ و حافظه" در نشریه فصلِ کتاب، ویژه نامه حافظ، شماره ۴، سال ۱٣۶۷ شمسی به این موضوع پرداخته ام. متنِ آنلاین آن مقاله را می توانید در لینک زیر بخوانید:
parsipoem.javanblog.ir
***

۵۹۱. واتاب های ناخواسته.

بسیاری از رویدادهای شگفت انگیزِ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در هر دوره، واتاب های ناخواسته ی رُخدادهای دوره پیش از آن است. واتاب های ناخواسته ی هر کنش و یا رویداد، نه تنها پیش بینی ناپذیر که گاه پیش گیری ناپذیراست. آخرین انقلاب ایران، نمونه روشنی از این چگونگی ست. رویدادی که در آن مردمی به ستوه آمده از برای دستیابی به آزادی و آبادی و شادی بپاخاستند، اما از همان گامِ نخست، با بازتاب های ناخواسته این پروژه بزرگِ همگانی، یعنی کشتار، جنگ، فساد، بی قانونی، فروپاشی شیرازه گزاره ها و پذیره های انسانی و اخلاقی، حکومتِ دیکتاتوری دینی، افزایشِ تهیدستی و بیکاری و کاهشِ ارزش و ارج ایران و ایرانی در جهان روبرو شدند. واتاب های ناخواسته نه پیوندی با شانس دارند و نه با سرنوشت و خواست خدا، بلکه حباب هایی تاریخی هستند که در زمانی شکل می گیرند و اندک اندک در درازنای زمان، بزرگ و بزرگتر می شوند و به ناگهان مانندِ بمب منفجر می شوند و همگان را در ناباوری به شگفتی وا می دارند. این چگونگی بیرون از دایره ی آگاهی همگانی رخ می دهد و در بیرون از گوشِ هوشِ انسان شکل می گیرد. چند نمونه ی تاریخیِ از این رُخداد این هاست:

۱. شاه شدنِ خمینی در دورانی که بسیارانی می پنداشتند که آخوند و فرهنگ آخوندی از گستره ی زندگی مردم ایران به پیرامون رانده شده است و روزبروز با آن گستره بی پیوندتر و بیهوده تر می شود.
۲. گسترشِ فزاینده ی اقتصادِ چین و تناور شدنِ آن کشور در جهان و کساد کردن بازار در همه ی کشورهای دیگر.
٣. رسیدنِ فردِ خودشیفته و هرزه ای مانندِ ترامپ به ریاستِ جمهوری امریکا.
۴. رای آوردنِ کمدینی عامی و بذله گو (ولادیمیر زیلنسکی) به ریاست جمهوری اوکراین.

واتاب های ناخواسته، ریشه در ناهماهنگی ها، کژی ها و کاستی های اجتماعی دارد که گاه بذرِ آن ها، دهه ها پس از کاشته شدن تناور می شود و ببار می نشیند. از این چشم انداز، حکومتِ اسلامی ایران را باید دنباله ی یکراستِ دورانِ پیش از آن دانست نه آنکه به مقایسه ی آن با حکومتِ پیش از آن پرداخت. زمان، زمینه ی رویش رویدادهایی ست که بذرشان در گذشته پاشیده شده است. سیلِ بنیاد کنی که اکنون بسیاری از شهرها و روستای ایران را در آب غرق کرده است، نمونه ای از این واتاب هاست. شهرسازی و شهرنشینی در کشورهای پیرامونی، مردم را از زیستگاه های فرهنگی – تاریخی خود به کانون های بزرگ و خطرناکی بنام شهر رانده است که در آنجا بسیاری از مردم، هماره در نیمگامی به نیستی زندگی می کنند و با خطرهایی مانندِ فروریزی ساختمان ها و پل ها و آلودگی در کارگاه ها و کارخانه ها و برج ها و گردهمایی ها و نیز آلودگی های خوراک و نوشاک و تنهایی و افسردگی و هزار و یک گرفتاری دیگر دست به گریبان می شوند. می گویم کانون های بزرگ و خطرناک از آنرو که شهرهای کشورهای پیرامونی نه براساسِ مهندسی زیستبومی و شهری و بهداشتی ساخته می شوند و نه آغاز و پایان و کمربندی دارند. افزون براین همه، این شهرها با برپایه آئین شهرداری علمی و شهربانی مدنی ساخته و اداره نمی شوند و هیچ یک از هنجارهای شهروندی و گزاره ها و پذیره های استانداردِ جهانی در آن ها بکار گرفته نمی شود. چنین است که سرانه ی کاربردِ انرژی و میزان هدر دادن بیهوده ی آب و هوا و آرامش شهری در کشورهای پیرامونی مانندِ ایران، بسی بیش از بسیاری از شهرهای بزرگ و صنعتی اروپایی ست. بیشتر این شهرها، روستاهای بزرگی هستند که خیابان و بزرگراه و شهرداری و فرودگاه و پارک و سینما دارند، اما چشم اندازِ زیستی مردمشان ریشه در فرهنگی روستایی دارد.

شهرِ در جهانِ مدرن تنها با شمارِ خیابان ها و پارک ها و سینماهایش تعریف نمی شود. بنیادی ترین تفاوت شهرهای اروپایی و امریکای شمالی با شهرهای کشورهای پیرامونی در این است که شهرهای بزرگ در کشورهای صنعتی کانون های خدمات مدرن اداری و بارزگانی مانند بانک، بیمه، برنامه ریزی، پژوهش، آمایش و پیمایش پروژه های بزرگ جهانی هستند. این شهرها همچنین، کانون های اَبرَ اندیشه های بزرگ تاریخ ساز، مانندِ کشف میکروب و شیوه ی پارستوریزه کردن خوراک و نوشاک، اختراع ِ کامپیوتر و اینترنت و شبکه های اجتماعی، حقوق بشر، کشفِ دی ان اَ، ساختنِ واکسن و مایه کوبی همگانی و همه ی پدیده های بزرگی که زندگی انسان کنونی را آسانتر کرده است. اما در کشورهای پیرامونی مانندِ ایران، شهر، کانونِ مصرف و دلالی و بُنجل پرستی و اختلاس و فساد و بزه کاری و دوری مردم از یکدیگر است. لندن پیش از آنکه شهری توریستی و تفریحی باشد، شهری بازرگانی ست که درآمدِ سالیانه اش نزدیک به بیست درصد درآمد کُل کشور است.

……
برای آگاهی از برخی از گرفتاری های شهرهای کشورهای پیرامونی، نگاه کنید به پژوهشی درلینک زیر:
personal.lse.ac.uk

***

۹۵۲. اردیبهشت

نبض‌ِ طبیعت‌ با پرِ پروانه‌ می‌ زد
آسمان‌ آسوده‌ و آبی‌
هوا خوش‌
آفتاب‌ و آب‌
درهم‌ برهم‌ و روشن‌
چراغ‌ِ زندگی‌ می‌ سوخت.

- "باید لحظه ‌هایی‌ را
برای‌ روزهای‌ ابری‌ِ نمناک‌ بردارم‌
برای‌ خواب‌ های‌ سردِ بی‌ رویا."
صدا می‌ گفت:.
- "باید خوشه ‌ای‌ اردیبهشت‌ از خاک‌ بردارم‌."
حباب‌ِ نازک‌ِ شادی‌ کدر می‌ شد
صدای‌ یادِ فردا بود

تُف‌ بر تو
گرازِ آز و انبازی‌
و در من‌ چیزی‌ از خواب‌ِ لجن‌
از طرح‌ِ رویاهای‌ شیرین‌ِ تو می‌ گوید

ببین‌!
روزی‌ چنین‌ شیرین‌
چگونه‌ پیش‌ِ تو از سکّه‌ می‌ افتد!!

سکوت‌ِ سبزِ بی‌ پیرایه‌ می ‌پژمرد
تکان‌ می‌ خورد آب‌ ازآب‌
شورِ شعر می‌ افسرد
و خشمی‌ خشک‌
در من‌ شعله‌ می‌ افروخت‌
چراغ‌ِ زندگی‌ می‌ سوخت‌

***

۵۹٣. دانشِ کاربُردی و کاربُردِ دانش

دانشی که در جهانِ مدرن، زمینه سازِ پیشرفت های صنعتی در دو سده ی گذشته شده است، دانش کاربردی ست. دانشِ کاربردی با چند و چونِ پدیده های جهان سروکار دارد و شیوه ی کاربردِ آن ها را در راستای سازگاری انسان با زیستبوم اش می سازد. در برابرِ این دانش، باید از دانشِ تئوریک یاد کرد که به چیستیِ پدیده ها می پردازد. دانشمندِ تئوریک می پرسد که آب چیست؟ از چه عنصرهایی ساخته شده است؟ چه ویژگی هایی دارد؟ از کجا آمده است و به کجا می رود؟ اما دانش پژوهِ کاربُرد شناس، در پی آن است که بداند، این پدیده چه کاربُردِ سودمندی می تواند داشته باشد؟ اگر او به عنصرهای سازنده آب نیز بپردازد، برای آن است که دریابد که هریک از آن ها چه سودِ ویژه ای بخودی خود و در پیوندِ با عنصرهای شیمیایی دیگر می تواند داشته باشد. از اینرو، وی اگر به رفتارِ آب و شیوه ی خیزوخواب و دگرگونه شدنِ آن از شکلی به شکل دیگر می پردازد، بدنبال شناسایی رازهای کاربردی آن است. برای نمونه این که با بخار کردنِ آب می توان نیروی رانشی پدید آورد و ماشین بخار را ساخت. یا آن که با یخاندنِ آب می توان بهره های دیگر از آن برد.

دانشِ کاربردی، دانشِ فن آوری و آزمایش های میدانی و کارکردن با پدیده هاست. اما دانشِ تئوریک، علم را برای علم می خواهد و در پی گشودن رازِ پدیده های بدون چشمداشت به بازتاب ها و برآیندهای بازرگانی آن است. با این دانش می توان همه چیز درباره ی مهارتی مانندِ دوچرخه سواری را آموخت، اما با آن آموخته ها نمی توان دوچرخه سواری کرد. برای آن کار باید به فنِ دوچرخه سواری پرداخت، آن چنان که برای آموختنِ هر فنِ دیگری در جهان. هیچ کس با خواندن کتاب درباره ی مکانیکِ اتومبیل و مکانیزمِ شکل گیری آن، رانندگی نمی آموزد، آنگونه که کسی با تماشای فوتبال، فوتبالیست نمی شود.

به گمانِ من آنچه جهانِ مدرن را به شکوفایی صنعتی رسانده است، ارجمندی دانشِ کاربردی و هنجارمند کردنِ شیوه های پژوهش در این گستره از آغازِ دوره ی رُنسانس تا به امروز بوده است. پیش از آن، هرگونه دانشِی که با فنی آموخته می شد، در زُمره یِ بخشی از آموزشِ کارگری بحساب می آمد.۱ در اروپا تا دهه های پایانیِ سده هیجدهم، جراحی، دندانپزشکی، شکسته بندی و بهداشتِ پوست و مو در فهرست کارِ دلاکان بود. این چگونگی تا به امروز در بسیاری از کشورهای پیرامونی دنبال می شود. در بسیاری از شهرهای هند، پاکستان، بنگلادش و دیگرکشورهای آسیایی و آفریقایی، جراحان، دندانسازان، ختنه گران و شکسته بندانِ خیابانی، هرساله هزاران بیمارِ مستمند را لت و پار و ناکاره می کنند. تنها در پاکستان بیش از ۱٣۰۰۰ جراح خیابانی، در پیاده روهای کلانشهرهای آن کشور، با دوخت و دور اُرگانهای تن مشتریان و چکش کاری استخوان بندی آن ها روزگار می گذرانند. حتی در کشوری مانندِ انگلیس، هنوز به جراحان عنوان "دکتر" نمی دهند، زیرا تا میانه سده نوزدهم، جراحان نیازی به دانشگاه رفتن نداشتند و با شاگردی در بیمارستان ها، جراحی را با نگاه به کارِ جراحان می آموختند.

انقلابِ صنعتی، فن آوری را از گستره ی کِهتری به رده ی دانشوری و مِهتری برکشید. از آن پس، معماران آرشیتکت خوانده شدند، دندان کش ها، دندانپزشک، شکسته بندان اُرتوپود، دُمل بُرها و فتق دوزها، متخصصانِ غده شناس! این چگونگی به انقلابی در کشورهای غربی راه برد که انفجارِ اطلاعاتِ کاربردی یکی از پیایندهای آن بود. انفجاری که "توسعه" را معنای تازه ای بخشیده است که با شتابی بی امان، همه ی پدیده های جهان را از غربال سود و زیانِ کاربردی گذر می دهد و زندگی مدرن را بجایی رسانده است که اکنون شهروندِ هیچ کشوری، هیچ همگونی و همانندی با دونسلِ پیش از خود ندارد.

بله، این علمی که می گویند، بنیاد پیشترفت صنعتی زندگی غربی ست، شاخه کاربُردی دانش مدرن است که با دگرگون کردنِ هماره ی جهان و شکل دادن ابزاریِ آن در راستای مصرفِ بیشتر سروکار دارد. این علم تنها به شناخت جهان بسنده نمی کند و در پی بازسازی هزار باره ی آن برای آسان زیستن است. این علم از جنس علمی که پورسینا و زکریای رازی داشتند نیست، بلکه چشم اندازِ نگرشیِ تازه ای ست که انسان با آن نیروهای طبیعت را مهار می کند و زیان ها و بدآیندهای آن ها را از انسان بدور می کند. این علم، هر روز را برتر و بهتر از روزِ پیش می خواهد و بهتری و برتری را در دسترسی بهتر و بیشتر به آنچه برای زیستن می خواهد، می داند. چنین است که امروزه در کشورهای اروپایی، پیشترفت را با رشدِ اقتصادی سالیانه می سنجند و در آغازِ هرسال، کارگران خواهانِ کارمزدِ بیشتر و مردم امیدوار به زندگی بهترند. تا پیش از انقلابِ صنعتی اروپا، چیزی بنامِ "رُشد اقتصادی" و یا "توسعه ی صنعتی" وجود نداشت و کسی با نوشدنِ سال، در انتظارِ افزایش دستمزد و یا رشدِ اقتصادی و یا توسعه ی ملی نبود. هیچ کس نیز مصرفِ بیشتر را اساسِ زندگی بهتر نمی پنداشت.

در کشورهای پیرامونی که گفتمانِ "علم" پیوندِ معناداری با زندگی مردم ندارد و بیشتر جنبه تشریفاتی دارد، عالم کسی ست که چندی از دانستنی های زمانمند را به حافظه می سپارد و پرسش های روزمره ای را که مردمِ دور و برش دارند، پاسخ می دهد. این چگونگی با نگرشِ کاربردی دانش که پدیده های جهان را هماره غربال شونده و خمش پذیر در راستای نیازهای انسان یم خواهد یکی نیست.
……..
The training of surgeons until the mid-19th century was different. They did not have to go to university to gain a degree; instead they usually served as an apprentice to a surgeon. Afterwards they took an examination. In London, after 1745, this was conducted by the Surgeons' Company and after 1800 by The Royal College of Surgeons. If successful they were awarded a diploma, not a degree, therefore they were unable to call themselves 'Doctor', and stayed instead with the title 'Mr'.
۱. برای نمونه، نگاه کنید به لینکِ زیر:
core.ac.uk
۲. دو لینکِ زیر در پیوندِ با این پدیده دیدنی ست:
www.youtube.com
www.bbc.co.uk

***

۵۹۴. دریافت

بـاز زیـر ِ نقـاب خـالی بـود
آنهمه کـَرّوفـَر! خیالی بود!؟

آن تلاوت که می رسید به گوش
ضـرب - آهنـگ ماسـتمالی بـود

چشم و گوش و دل و دماغ همه
همه کـوری، کـری و لالی بـود

راه ها سوی چاه ها می رفت
بـاز هـر پاسخی سـئوالی بـود

ما به خورشید رنگ خون دادیم
ورنه خوشرنگ و پرتغالی بود

می درخشید شاد و می رخشید
آســــمانش بـه آن زلالی بـود

پر تکان داد باز کرکسِ پیر
که هواخواه این حوالی بود


یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۰)
www.akhbar-rooz.com