دُکّانِ کاسبانِ منگ و غمِ کاتبانِ مست!


خسرو باقرپور


• دارکوبی دیوانه بودم دیشب!
تا سحرگاهان
با منقاری از آهن و عصب؛
حَفر کردم حُفره های غَضَب؛
بر تمامِ درختانِ صبور. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۱ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۱ می ۲۰۱۹



 
دارکوبی دیوانه بودم دیشب!
تا سحرگاهان
با منقاری از آهن و عصب؛
حَفر کردم حُفره های غَضَب؛
بر تمامِ درختانِ صبور.
چه سماجتِ غریبی دارد
این حوصله ی سرآمده در غربت.

روزان بر خونهای جوان و روان خیره ام
و خیالم را مجروح می کند؛
خونهایِ موج موج
اسیرانِ فوج فوج
و مکث می کنم چونان خوابگردی بی باور،
بر مرگِ ناگزیرِ طوطیانِ زندانی
و سلطنتِ انگار بی زوالِ غول.

اندوه می خورم؛
بر سرزمینی
که خیلِ کاسبانِ اهلِ چند و چون،
بر موجِ خونِ اهلِ کتابش
در میهمانی ی سالیانه ی سالوس؛
نان می خورند و خون
دیده می شوند
و دیده می بندند:
بر کاتبانِ آبی ی نامُنتَشر
بر سروده های عاشقانه ی ناکام
بر جسد های واژگانِ مُرتد
بر آهِ شاعرانِ فراری
بر دردِ عاشقانِ تبعیدی
و بر میهنی آلوده در لجن.

هان! ای مخاطبِ ناپیدا!
می توانی دلسوخته خطابم کنی
اما، خدارا! هرگز مپندار
در حلقه ی دیوانِ دیوانه بیافتم
و لب فرو بندم.

آوخ! چه می شود
در بال بالِ خسته ی این دارکوبِ غمگین
درنگی کنی
و در سرخی ی منقارِ خونینش
رفیقِ شاعران باشی.

* تصویر متن: مصلّی تهران، محل برگزاری ی نمایشگاه کتاب تهران.