به مناسبت اول ماه مه
جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی جدید


احمد هاشمی


• در قرن بیست یکم تنها راه باقی مانده برای جنبش کارگری و اتحادیه های کارگری و احزاب چپ، ایجاد یک بلوک یا تنه نیرومند با تمامی طبقات فرودست جامعه (بیکاران، حاشیه نشینان و...) مزدبگیران طبقه متوسط و روشنفکران ترقی خواه و تمامی جنبش های موجود در جامعه (زنان، محیط زیست، علیه جهانی شدن، صلح، و...) و نیروهای مختلف سیاسی اجتماعی ترقی خواه می باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٨ ارديبهشت ۱٣۹٨ -  ۲٨ آوريل ۲۰۱۹


ویژه اخبار روز

مقدمه:
بیش از ۱۷۰ سال از زمانی که مارکس و انگلس در پایان "مانیفست کمونیست" نوشتند که: "پرولتاریای همه کشورها، متحد شوید" گذشته است. در این فاصله زمانی، دگرگونی های عظیمی روی داده است.
همبستگی انترناسیونالیستی کارگری نتوانست در سال ۱۹۱۴ مانع از آن شود، که کارگران علیه گارگران نجنگند. در آن زمان ناسیونالیسم ثابت نمود که از انترناسیونالیسم قوی تر بوده است.
با انشعاب جنبش کارگری انترناسیونالیستی، کمونیست ها و سوسیال دموکرات ها در مقابل هم قرار گرفتند. کمونیستها راه مبارزه خشونت آمیز لنین را، در پیش گرفتند و سوسیال دموکرات ها، قواعد بازی لیبرال دموکراسی را پذیرفتند.
از زمان شروع جنگ در سال ۱۹۱۴ تاکنون ثابت شده است که نقطه نظرهای انترناسیونال سوسیالیستی توهمی بیش نبود.
یکی از آن نفطه نظرها وجود طبقه کارگر با منافع مشترک و همبستگی درونی است. کارگران یدی متعلق به دوره جامعه اولیه صنعتی به کارگران یقه آبی و یقه سفید تبدیل شدند.
در شرایط کنونی وضعیت کارگران یقه آبی به گونه ای دراماتیک تغییر کرده است. بیش از دو دهه است که اکثریت کارگران یقه آبی در اتریش، حزب دست راستی پوپولیست را انتخاب می کنند. در فرانسه نیز وضع از این بهتر نیست. در آمریکا کارگران یقه آبی، نقش تعیین کننده ای در انتخاب ترامپ داشته اند.
احزابی که تا کنون به عنوان احزاب کارگری شناخته می شدند و اکثریت کارگران این احزاب را انتخاب می کردند، دیگر وطن سیاسی کارگران نیستند، به عنوان مثال حزب کمونیست فرانسه و حزب سوسیال دموکرات اتریش.
دلیل این موضوع دو ترند طولانی در چند دهه اخیر بوده است.
کارگران یقه آبی در غرب، اکنون به لحاظی تبدیل به خرده بورژوا شده اند، موقعیت خود را دائم در مقابل کارگرانی از جنس دیگر مانند کارگران مهاجر و کارگران پناهنده در خطر می بینند و به این دلیل است که آنها جذب شعارهای ناسیونالیستی و میهن پرستانه راست گرایان پوپولیست می شوند.
مارکس و انگلس در "مانیفست کمونیست" نوشتند که: "پرولتاریا با انقلاب چیزی را از دست نمی دهد".
امروز اما چنین نیست، کارگران یقه آبی در غرب برعکس آن زمان ترس از دست دادن رفاه موجود را دارند و این رفاه از دو ناحیه در خطر است: جهانی شدن و غریبه ها.


بحث رابطه جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی جدید

با تکیه بر تحلیل مختصر در بالا، مایلم سه تز زیر را مورد بحث قرار دهم:
الف- این پندار که طبقه کارگر (هسته مرکزی آن کارگران صنعتی) و جنبش کارگری با هدایت یک حزب چپ، عامل محوری دگرگونی های بنیادی در جوامع معاصر در لحظه کنونی هستند، متعلق به گذشته و تاریخ است.
ب- عامل محوری دگرگونی های بنیادی در جوامع معاصر در لحظه کنونی، جنبش های اجتماعی جدید هستند.
ج- جنبش کارکری، نیروی موثر درون جنبش های اجتماعی جدید است و در مواردی می تواند نقش تعیین کننده ای در ایجاد دکرگونی های اساسی ایفا کند.
از دو منظر متفاوت می توان تزهای بالا را استدلال کرد:
- بررسی وضعیت درونی طبقه کارگر
- زمینه های اقتصادی سیاسی ظهور جنبش های اجتماعی جدید.


بررسی وضعیت درونی طبقه کارگر

در این موضوع وارد بحث تئوریک نمی شوم، بیشتر مایلم از رویکرد تجربی که شخصا به دلیل پنچ سال کار در کارخانه ای که ۷۰ درصد شاغلین آن، جزء کارگران صنعتی (فلزکار، برق کار، مکانیک و...) داشته ام، بحث کنم.
میانگین متوسط درآمد کارگران صنعتی در کارخانه مورد اشاره تنها ده درصد از درآمد شاغلین بخش مهندسی کمتر بود.
بیش از نیمی از کارگران صنعتی، صاحب خانه شخصی بودند، در حالی که شاغلین بخش مهندسی که صاحب خانه شخصی بودند به ده درصد هم نمی رسید، علتش روشن بود زیرا کارگران از سن ۲۰ تا ۲٣ سالگی جذب کار شده بودند، در حالی که سن جذب کار مهندسین ۲۵ تا ٣۰ سالگی بود.
در مجموع درآمد کارگران صنعتی به مراتب بیشتز از مزدبگیران طبقه متوسط یعنی کارمندان معمولی ادارات دولتی، معلمان و کارمندان بخش خصوصی بوده است.
از آنجائیکه این کارخانه متعلق به کنسرنی بوده است که در آن زمان سی هزار نفر شاغل در پنچ کشور اروپایی داشت، مشتی نمونه خروار است، یعنی اینکه وضع نه تنها در اتحادیه اروپا، در آمریکا و ژاپن نیز چنین است.
زندگی کارگران صنعتی در خارج از دیوارهای کارخانه، تمامی نشانه های زندگی یک طبقه متوسط را داراست. از همبستگی کارگران صنعتی با سایر بخش های کارگری (ساختمانی، تجارت، امداد اجتماعی و...) در عمل نمی توان سخن گفت.
در حالی که کارگران صنعتی از اطمینان شغلی بسیار بالایی برخوردار بودند، آمار بیکاران در همان زمان در اتحادیه اروپا حدود ۱٨ میلیون نفر بود.
اعتراضات کارگری در اتحادیه های قدرتمند کارگران صنعتی، صرفا برای تامین رفاه بیشتر در میان گروه خود بوده و است.
آیا هنوز می توان به این باور داشت که طبقه کارگری موجود است که همه بخش های آن منافعی مشترکی دارند و همبستگی یکی از ارزش های درونی این طبقه است؟
گفتار بالا برش کوچکی بود از وضعیت طبقه کارگر در گلوبال شمال، حال با نگاهی به وضعیت کارگران در بخش نساجی در گلوبال جنوب، می توان مشاهده نمود که چه اختلاف فاحشی در رابطه با مزد، استانداردهای کاری و حقوق بشری و غیره میان نیروی کار در گلوبال شمال و جنوب وجود دارد.
از سال ۱۹۷۰ تاکنون به طور یکنواخت، مرکز تولید لباس و پوشاک، به کشورهای گلوبال جنوب منتقل شده است، که از یک طرف سطح مزد در آنها بسیار پایین و از طرف دیگر فاقد استانداردهای کاری و حقوق بشری هستند. در میان سفارش دهندگان تولید لباس و پوشاک، حداقل ۲۹ شرکت تجاری مد و لباس در اروپا و آمریکا حضور دارند.

در سال ۲۰۱۴ در جهان بین ۶۰ تا ۷۵ میلیون نفر در عرصه نساجی مشغول به کار بوده اند و سه چهارم این شاغلین نیز زنان بوده اند (Ciolbas at.al. ۲۰۱۵: ۲)
بیش از ۵۰ درصد تولید انبوه لباس در سطح جهانی، امروزه در کشور های توسعه نیافته انجام می گیرد (Ciolbas at.al. ۲۰۱۵: ۲)
کارگران این بخش نه تنها از استاندارد های کاری و حقوق بشری معمول برخوردار نیستند، بلکه فاقد هرگونه امنیت کاری، حفاظتی، سلامتی و اطمینان در محل کار هستند.
سقوط ساختمان رانا - پلازا در بنگلادش محل کار پنج شرکت تولید لباس در سال ۲۰۱٣ نمونه ای دردناک است. با وجود اینکه مدیران از ترک دیوارهای این ساختمان آگاه بودند، هیچ اقدامی انجام ندادند.
در سقوط این ساختمان ۱۱٣۴ نفر از کارگران جان باختند و هزاران نفر نیز مجروح شدند.
در جدول زیر مزد هر ساعت کار در سال ۲۰۰۰ به دلار در کشور های مختلف نمایش داده شده است. (zller ۲۰۱۲:۷۱)



با این دو مثال بالا می توان نتیجه گرفت که نه در سطح ملی و نه در سطح بین المللی نمی توان دیگر از یک طبقه کارگر یا جامعه کارگری یکدست و متحد و همبسته سخن گفت.



زمینه های اقتصادی سیاسی ظهور جنبش های اجتماعی جدید

آغاز پیامد های منفی اقتصادی و اجتماعی ناشی از انقلابات صنعتی، در سییستم سرمایه داری در نیمه دوم قرن نوزدهم منجر به جنبش کارگری قدرتمندی در اروپا شد، در این زمان جنبش کارگری به یک جنبش سیاسی ارتقا پیدا نمود.
در نیمه اول قرن بیستم یعنی در فاصله سال های ۱۹۴۵- ۱۹۱۴ مبارزه طبقاتی میان کار و سرمایه، بعد از انقلاب اکتبر جای خود را به مبارزه بین دو سیستم سوسیالیسم و سرمایه داری داد.
بعد از جنگ دوم جهانی در سایه رقابت دو سیستم سرمایداری و سوسیالیسم واقعا موجود دوران طلایی سرمایه داری در غرب و ژاپن آغاز شد. مدل سرمایه داری فوردیسم- کینزیسم موتور نظم حاکم در این دوران طلایی بود.
مشخصه های ویزه این دوره، رشد اقتصادی بالا، اشتغال کامل، تولید انبوه، مصرف انبوه و بازسازی دولت بود.
لیبرالیسم سیاسی، اقتصاد مختلط و شیوه اقتصادی کینزیسم، ستون های اصلی برپایی دولت رفاه بودند. سوسیال دموکرات ها به همراه اتحادیه های کارگری قدرتمند، نقش مرکزی را در بنای دولت رفاه داشتند.
دولت رفاه با دخالت در امور اقتصادی موفق شد مجموعه گسترده ای از مزایای رفاهی را برای کارگران بدست آورد. می توان در یک کلام دولت رفاه را محصول وفاق طبقاتی دانست.
دولت رفاه با افزایش درامد سرانه و تحقق مطالبات اقتصادی نیروهای اجتماعی و اتحادیه های کارگری، باعث امنیت اقتصادی برای گروه های وسیعی از مردم شد.
در این دوره، در نتیجه تحولات یادشده، مجموعه ای از دگرگونی ارزشی را در کشورهای غربی و آمریکا شاهد هستیم. با گذار از تاکید صرف بر رفاه اقتصادی، نرم های ارزشی جدیدی مانند خوشبختی، کیفیت زندگی بهتر، حفظ محیط زیست، حقوق زنان و تقاضای مشارکت در تصمیم های سیاسی و اقتصادی پا گرفت. و این سرآغاز یک جنبش فرهنگی- هویتی بود.
نظریه پردازان، جنبش نسل ۶٨ را، جنبشی هویت گرا و فرامادی طبقه بندی می کنند. در این جنبش ها هیچ نشانه ای برای تصاحب قدرت وجود نداشت.
مهمترین این جنبش ها عبارت بودند از: جنبش های حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش محیط زیست، جنبش صلح، جنبش ضد نژادپرستی، جنبش حقوق مردم بومی، جنبش ضد سلاح هسته ای و...
در فاصله سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵ نشانه های بحرانی تازه در نظام سرمایه داری پدیدار شد. رکود اقتصادی در سال ۱۹۷۰ و دومین بحران نفت در سال ۱۹۷۹ این بحران را عمیق تر نمود. فقدان ظرفیت رشد، در تولید انبوه، منجر به کاهش رشد اقتصادی شد. اجبار کارگران به کار کوتاه مدت و اخراج دست جمعی کارگران نتایج این وضعیت بود. و از سوی دیگر پدیده تورم و گسترش بیکاری به مشکل بزرگی تبدیل شدند. مدل وفاق طبقاتی ترک برداشت و اعتصابات کارگری در اروپای غربی اوج گرفت. بار دیگر ما شاهد اعتراضات کارگری بودیم، اما این بار اعتراضات کارگری هرگز به یک جنبش سیاسی تبدیل نشد.
بحران در سرمایه داری کینزی یا به عبارت دیگر مدل اقتصادی- اجتماعی فوردیسم (تولید انبوه، دولت رفاهی، حمایت گرایی، استراتژی توسعه صادرات، مداخله حداکثری دولت در اقتصاد)، باعث تقویت مخالفان الگوی انباشت فوردیسم شد، آنها مداخله دولت در اقتصاد را عامل بحران تلقی کرده و راه برون رفت از بحران را، بازار آزاد رادیکال تجویز نمودند.
غلبه نئو لیبرلیسم درفاصله سال های ۱۹٨۰- ۱۹۷۰ منجر به حذف برخی از دست آوردهای دولت رفاه شد.
دولت ها نیز ابزار کنترل خود را به تدریج در حیطه مالی- اقتصادی کاهش دادند. با تشکیل بازارهای سهام و اوراق بهادار و قرضه، نقل و انتقال وسیع سرمایه مالی آغاز شد. به موازات آن نیز فشار سرمایه مالی به بنگاه های تولیدی برای کسب حداکثر سود شروع شد.
با فروپاشی "سوسیالسم واقعا موجود" در اروپای شرقی، تغییر رادیکال جهان آغاز شد. در مرکز ثقل این تغییر آزادی رقابت و بازگشایی بازارهای ملی بود. سپس حذف مرزها و تضعیف دولت های ملی، اهداف سیاسی این پروژه بود. در کنار آن بازسازی سازمان تولید و ادغام سرمایه های مالی و گسترش سرمایه گذاری های مستقیم و غیرمستقیم خارجی در برنامه قرار گرفت.
در کشور های پیرامونی نیز اقتصاد نئولیبرالی مجموعه متناقضی را تحت عنوان "استراتژی نوین توسعه" به این کشورها تحمیل نمود. تعدیل ساختاری و ایده بازار آزاد رادیکال در راس "استراتژی نوین توسعه" نئولیبرالی قرار گرفت.

بحران مالی - اقتصادی ۲۰۰۷ نشانگر بن بست مدل نئولیبرالی است. نتیجه این بحران رکود اقتصادی، رشد رو به افزون بیکاری و تبعیض، ورشکستگی بانک ها و تشدید بحران بدهی بود.
تشدید شکاف های اقتصادی، باعث عدم اطمینان اجتماعی، افزایش مداوم نابرابری و عدم اعتماد به حکومتگران شده است. در کنار بحران مالی - اقتصادی ، بحران غذا و سوخت نیز که از سال ۲۰۰٨ آغاز شد، موجب بیکاری و فقر و گرسنکی ده ها میلیون انسان گشت.
یکی از نتایج اقتصاد نئولیبرالی در چند دهه گذشته ظهور گروه های قدرتمندی مانند: مدیران عامل بزرگترین شرکت ها، غول های رسانه ای، میلیادرهای سرمایه گذار، فرمانروایان مطلق در حوزه های انرژی و مخابرات و تکنولوژی اطلاعاتی، مدیران صندوق های تعیین سرمایه، سرمایه گذاران بازار سهام، فرماندهان نظامی، دولت مردان در حکومت و... که اثرگذار بر سرنوشت و حیات صدها میلیون انسان در جهان هستند.
از سوی دیگر در این دو دهه اخیر، ما شاهد شکل گیری گسترده ای از جنبش های ضدسرمایه داری هستیم، مهمترین این جنبش ها که از سال های ۱۹۹۹ اغاز شده اند عبارتند:
از جنبش سیاتل، جنبش واشنگتن، جنبش میلو، جنبش ملبورن، جنبش سئول، جنبش نیس، جنبش پراگ و... در نهایت تا جنبش وال استریت.
واقعیت این است که تشدید شکاف های اقتصادی ناشی از عملکرد سرمایه در عصر جهانی شدن، خصلت جنبش های جدید اجتماعی را از نوع هویتی- فرهنگی به جنبش های اقتصادی – عدالت خواهانه تغییر داده است.

در ایران به دلیل استبداد فقاهتی می توان شاهد بروز همزمان جنبش های جدید اجتماعی از انواع هویتی- فرهنگی و جنبش های اقتصادی – عدالت خواهانه بود.
در قرن بیست یکم تنها راه باقی مانده برای جنبش کارگری و اتحادیه های کارگری و احزاب چپ، ایجاد یک بلوک یا تنه نیرومند با تمامی طبقات فرودست جامعه (بیکاران، حاشیه نشینان و...) مزدبگیران طبقه متوسط و روشنفکران ترقی خواه و تمامی جنبش های موجود در جامعه (زنان، محیط زیست، علیه جهانی شدن، صلح، و...) و نیروهای مختلف سیاسی اجتماعی ترقی خواه می باشد.


احمد هاشمی                                                                                                   
ahmad.haschemi@gmx.at