مروری بر ترجمههایی از بدیو در سال ۹۷
بدیو و بشریت فاقد رنگ
امیررضا گلابی
•
آیا کمونیسم شکست خورده؟ چنین سوالی در نظر اول تنها میتواند حاکی از دو چیز باشد: یا پرسنده ابله است، یا پرسش کنایی است. بدیو در کتاب «فرضیه کمونیسم» دقیقاً دست روی چنین پرسشی میگذارد. آغاز این کتاب با این پرسش است «چه چیزی شکست نامیده میشود؟»
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٣ فروردين ۱٣۹٨ -
۲٣ مارس ۲۰۱۹
آخرین بازمانده روشنفکرها
شرق-در کمتر کشوری روشنفکران به اندازه فرانسه قدر دیدهاند و بر صدر نشستهاند. آنها خود را وارث ولتر و زولا میدانند و فرانسه هم ظاهراً چنین مدعایی را پذیراست، یا حداقل تا همین اواخر پذیرا بوده. هنگامی که در اوج نبرد الجزایر سارتر از سربازان فرانسوی خواست از شرکت در چنین نبرد استعماری خودداری کنند، عدهای از فرانسویان دستراستی خواهان دستگیری و محاکمه سارتر شدند. پاسخ ژنرال دوگل رئیسجمهور فرانسه این بود: «ولتر را نمیشود دستگیر کرد». بیست سال بعد، آلتوسر در حرکتی جنونآمیز همسرش را خفه کرد، آلن پرفیت وزیر دادگستری وقت فرانسه بهراحتی از کنار چنین جنایتی گذشت و در نهایت آلتوسر به جای زندان چهار سال را در بیمارستان گذراند. نیاز به گفتن نیست که از سوی سایر دولتمردان و سیاستمداران نیز به این تصمیم اعتراضی نشد.
شلومو سند، مورخ و نویسنده کتاب «پایان روشنفکری فرانسه» پس از ذکر چنین مثالهایی مینویسد شاید چنین سنتی روبهزوال باشد. اگر استدلال سند را بپذیریم، کمتر کسی میتواند در این نکته تردید کند که آلن بدیو شاید آخرین روشنفکر فرانسوی از نسل زولا، آلتوسر، سارتر و کامو باشد. نسلی که تن به تخصصگرایی مرسوم نداده و خود را در نهاد دانشگاه محصور نکرده بود. آثار بدیو خود دلیل متقنی بر این مدعاست. از هستیشناسی گرفته تا سینما، از فیلمنامه تا نقد ادبی، از تاریخ تا سیاست روز، از نمایشنامه تا حتی کتب درسی برای دانشآموزان دبیرستانی، شاهدی است بر وسعت آثار بدیو.
بدیو هر چند امروز فیلسوف نامآشنایی است اما از آشنایی فارسیزبانان با آثارش زمان زیادی نمیگذرد. اولین آثار ترجمهشده به فارسی از بدیو شامل دو کتاب «اخلاق: رسالهای در ادراک مفهوم شر» به ترجمه باوند بهبود و «بنیاد کلیگرایی: پل قدیس و منطق حقیقت» به ترجمه مراد فرهادپور و صالح نجفی بود. در همان سالها مجموعهای از مقالات تحت عنوان «آلن بدیو: فلسفه، سیاست، هنر، عشق» در قالب کتاب رخداد به چاپ رسید. وجه مشترک چنین آثاری، همانگونه که فرهادپور در مقدمه کتاب رخداد آلن بدیو نوشته، موضعگیری دقیق بدیو هم علیه وضع موجود سیاسی نولیبرال و هم علیه بدیلهای پستمدرن و نسبیگرایی است که کمکم داشت جا پای محکمی در فضای فکری ایران باز میکرد.
بدیو فیلسوفی است بیپروا و عافیتگریز. او با افتخار خود را یک کمونیست میداند. داعیهای که کمتر روشنفکری امروزه جرئت ابراز آن را دارد و غالباً حداکثر به برچسب «سوسیالدموکرات» رضایت میدهند. از سوی دیگر، بدیو میانه خوشی با نسبیگرایی پستمدرنیستی هم ندارد و بهتبع آن روی خوشی به متفکران پسااستعماری نشان نمیدهد. او هنوز بیپروا خود را پیرو سنت روشنگری میداند و به کلیگرایی (یونیورسالیسم) که امروزه در حکم بدترین دشنام در دایره مطالعات پسااستعماری است قویاً باور دارد.
اقبال به آثار بدیو باعث شده در سالهای گذشته تعداد قابل توجهی از این آثار به فارسی ترجمه و منتشر شود. هر چند کتب فلسفی بدیو که منجر به شهرت او در فضای فلسفه شد، یعنی «وجود و رخداد»، «منطقهای جهانها» و «نظریه سوژه»، هنوز به فارسی ترجمه نشده، اما سیر ترجمه و استقبال از آثار بدیو در سالهای اخیر نویددهنده این است که شاید بهزودی شاهد ترجمه این آثار مهم از بدیو نیز باشیم.
قصد این نوشته آشنایی با خطوط کلی اندیشه بدیو نیست. علاقهمندان میتوانند حداقل به سه کتاب ذکرشده در بالا رجوع کنند. هدف این نوشته معرفی چند اثر جدید منتشرشده در سال گذشته از بدیو است که دامنه گستردهای از موضوعات را در بر میگیرند. از فرضیه کمونیسم گرفته تا گفتوگو درباره سرمایهداری و بحرانهای آن، از نمایشنامههای طنازانه گرفته تا تکنگاریهای ادبی.
سال گذشته به خصوص سال پرکاری برای مترجمان آثار بدیو بود. این نوشته قطعاً امکان بررسی کل آثار منتشرشده و یا ترجمههای مکرر از یک اثر بدیو را ندارد. هدف بررسی اجمالی پنج کتاب ترجمهشده در سال گذشته است: کتابهای «فرضیه کمونیسم» به ترجمه مراد فرهادپور و صالح نجفی؛ «احمد فیلسوف» به ترجمه فرحناز عطاریان؛ «فلسفه برای مبارزان» به ترجمه فواد حبیبی و کمال خالقپناه؛ «منشأ درد ما جای دورتری است» به ترجمه بهروز عارفی؛ «چه باید کرد؟» به ترجمه عبدالوهاب احمدی؛ و «سیاه: درخشش یک نا-رنگ» به ترجمه فرید دبیرمقدم.
آیا کمونیسم شکست خورده؟
چنین سوالی در نظر اول تنها میتواند حاکی از دو چیز باشد: یا پرسنده ابله است، یا پرسش کنایی است. دیگر پس از فروپاشی شوروی مگر میتوان از کمونیسم حتی حرف زد؟ اما بدیو در کتاب «فرضیه کمونیسم» دقیقاً دست روی چنین پرسشی میگذارد. آغاز این کتاب با این پرسش است «چه چیزی شکست نامیده میشود؟».
بدیو بهدرستی بر این نکته اذعان میکند که شکستِ «موج سرخی» که جهان را در نیمه اول قرن بیستم درنوردید، در دهه 1970 عملاً عرصه را برای بدیل آن باز کرد، یعنی چیزی که امروزه دموکراسی پارلمانی مینامیم. جنبشهایی که به امید رهایی خلقها به راه افتاده بودند در دام «تمامیتخواهی» گرفتار شده و چارهای نبود جز رجوع به «جهان آزاد» و البته تحت زعامت آمریکا. اما آیا یک چنین بازنمایی از تاریخ منصفانه و مهمتر از آن صادقانه است؟ بدیو معتقد است برای یافتن پاسخ چنین پرسشی باید پرسش اولیه را دقیقتر پرسید: وقتی از شکست سخن میگوییم دقیقاً از چه سخن میگوییم؟
بدیو در اینجا به پیشینه خود در ریاضیات رجوع میکند و با مثالی گیرا میکوشد تصویر رایج از شکست را به چالش بکشد. مثال بدیو قضیه معروف فرما در ریاضیات است که اینگونه صورتبندی شده: «فرض میکنیم برای n>1، راهحل معادله نمیتواند اعداد صحیح باشد». بدیو به این نکته اشاره میکند که تلاشهای بیشمار برای حل این فرضیه در تاریخ ریاضیات تا همین اواخر که اندرو وایلز آن را اثبات کرد همگی به شکست انجامیده بود. با اینحال او معتقد است سیصد سال تلاش برای حل این مسئله از فرما تا وایلز، هر چند بیتوفیق اما با ثمر بوده. ثمره آن بالندگی و تقویت ریاضیات از خلال درسگرفتن از چنین شکستهایی است. ازاینرو به گفته بدیو، «شکست چیزی نیست مگر تاریخ اثبات یک فرضیه، البته بدین شرط که خود فرضیه رها نشود».
به عقیده بدیو، نمونههای مهم از شکست فرضیه کمونیسم و مشخصاً سه نمونه ذکر شده در این کتاب، یعنی مه 1968، انقلاب فرهنگی چین و از همه مهمتر کمون پاریس، چیزی نیست جز مراحل تاریخی این فرضیه و در نتیجه ضامن بقای «فرضیه کمونیسم». بدیو با تأکید بر دو جنبه هر شکست یعنی وجه سلبی و وجه ایجابی یادآور میشود که تأکید بر جنبه سلبی شکست، یعنی «مرگها، حبسها، خیانتها، کمآوردن و تفرقه»، نباید ما را از جنبه ایجابی آن، یعنی «بازبینی تاکتیک و استراتژیها، تغییر الگوی کنش، ابداع شکلهای جدید سازماندهی»، غافل کند.
کتاب با بحثی نظری درباره ایده کمونیسم به پایان میرسد. ایدهای که قوام و دوامش بستگی به سه ساحت سیاست، تاریخ و سوژه دارد. در این فصل، بدیو شرح مختصری از برخی از ایدههای کلیدی فلسفه خود یعنی رخداد، وفاداری، رویههای حقیقت و سوژگی ارائه میکند. ضمیمه پایانی کتاب نامه بدیو به ژیژک است.
افلاطونی در میان ما
اسلاوی ژیژک در وصف بدیو گفته او افلاطونی است در میان ما. بدیو هیچگاه ارادت خود را به افلاطون کتمان نکرده و خود را یک افلاطونی میداند. «احمدِ فیلسوف» کتابی است به سبک دیالوگهای افلاطون. احمد کارگری الجزایریتبار و زیرک است، مانند اکثر قهرمانان تئاتر کمدی که نماینده قشر فرودست جامعهاند، و ثروتمندان و قدرتمندان را با پرسشهای سهل و ممتنع خود به تمسخر میگیرد. کارگری ساده که با ژستی سقراطگونه و با طنز خاص و گاه با جهل عامدانهاش پیشفرضهای جامعه فرانسوی را زیر سوال میبرد. سیوچهار نمایشنامه بسیار کوتاه این کتاب تصویری است از دغدغههای فکری و فلسفی بدیو به زبانی عامیانه و طنزآمیز. از دلبستگیاش به ریاضیات و نظریه مجموعهها گرفته تا مفاهیمی چون رخداد، اخلاق، حقیقت، سوژه و جامعه. هر چند دشوار است اگر بخواهیم این مفاهیم را صرفاً با استناد با این نمایشنامههای بسیار کوتاه درک کنیم، اما این کتاب مدخلی خواندنی است به دنیای بدیو.
شاید از طنز روزگار، ناشر این اثر نیکاندیشانه و خیرخواهانه متنی در ابتدای کتاب نوشته که شاید بتوان آن را دورترین مقدمه نسبت به آراء و اندیشههای بدیو دانست. از تمثیل خواندن کتاب در قاب «فراغتی و کتابی و گوشه چمنی» گرفته تا ادعای اینکه بعضی کتابها را بعضیها نمیفهمند، اما این کتابی است برای همه. شاید اندک آشنایی با بدیو این سوءتفاهم را رفع میکرد که کتابهای بدیو مانند تمام کتابهای دیگر کتابی است «برای همهکس و هیچکس» و هیچ نظام سلسلهمراتبی نمیتواند مانع دسترسی هیچ فردی به «حقیقت» بشود.
فلسفه و سیاست
کتاب فلسفه برای مبارزان درصدد ترسیم رابطهای بین فلسفه و سیاست است، رابطهای که به گفته بدیو «خارق اجماع» است. کتاب متشکل از سه سخنرانی است و دو پیوست به صورت مصاحبه، یعنی مصاحبه بدیو درباره بحران کبک و مصاحبه بدیو با نشریه کریتیکال اینکواری. بدیو با وامگیری از آلتوسر زایش مارکسیسم را وابسته به دو رویداد فکری میداند. به همین قیاس او معتقد است آینده فلسفه نیز همچون مارکسیسم «اصولاً وابسته به خود فلسفه و تاریخ فلسفه نیست، بلکه در گرو رویدادهایی تازه در بعضی قلمروهاست که بیواسطه ماهیت فلسفی ندارند».
بدیو در توصیف این حوزهها با ارجاع به نظریه حقیقت خود به ما یادآوری میکند که قلمرو فلسفه به قلمروهای غیرفلسفی وابسته است که او آنها را شروط فلسفه مینامد، یعنی قلمروهای سیاست، علم، هنر و عشق. روش عملکرد فلسفه از دید بدیو به دو صورت است: امکان اول فلسفه خود را بهعنوان گفتاری رسمی همچون شغل دانشگاهیان دپارتمانهای فلسفه نشان میدهد، گفتاری درگیر «وجه انعکاسی شناخت» که بهترین فرم آن «فرم مدرسه» است، اما امکان دوم فلسفه هیچ ربطی به شناخت ندارد، بلکه در آن فلسفه عبارت است از تغییر مستقیم فاعل بشری (سوژه)، بفهمینفهمی تبدیل ریشهای، از بیخ دگرگون شدن، زیر و زبر شدن کل هستی و حیات آدمی، این امکان یعنی امکان فلسفه بهعنوان گفتار سرکش خیابان. گفتاری که نه با دانش بلکه با کنش گره خورده. فلسفه بهعنوان کنش همان چیزی است که فلسفه را به سیاست و در نهایت دموکراسی پیوند میزند. دموکراسی هم بهعنوان شرطی صوری برای فلسفه که به روی همه گشوده است و هم بهعنوان عملی جمعی برای ساختی جهانی عادلانه. همینجاست که جایگاه مبارز به جایگاهی کلیدی تبدیل میشود.
بدیو در ادامه کتاب به «چهره سرباز» بهعنوانی چهرهای میپردازد که باعث میشود ما در «رخدادهای عشق، آفرینشهای هنری، اکتشافات علمی یا جریانهای سیاسی» از محدودیتهای حیاتی وضعیت اجتماعیمان فراتر رویم. بدیو این قابلیتهای جدید را قابلیتهای «ناانسانی» مینامد. سرباز در نظر بدیو کسی است که از مرحله فردیت فراتر رفته و فارغ از هرگونه چشمداشتی و برخلاف چهره قهرمان که «چهرهای خود-تأییدگر» است به دنبال اجرای عدالت است.
بدیو ضمن ارجاع به اشعار جرارد مانلی هاپکینز و والاس استیونس به رابطه بین قهرمانگری سرباز و پیروزی بر مرگ میپردازد. رابطهای که به واسطه جنگ قابلیتهای ناانسانی را در ما آزاد میکند. سرباز سوژهای است که «هنگامی که هر کاری غیر ممکن به نظر میرسد» دست به کار میزند، آنهم به قیمت از دست دادن جان خود.
تروریسم و دولت
«منشأ درد ما جای دورتری است» متن منتشرشده بدیو پس از حملات تروریستی سیزدهم نوامبر 2015 است. حملاتی که در آن بیش از 130 نفر در پاریس و حومه آن کشته شدند. بدیو در این سخنرانی با تأکید بر سه نکته مهم یعنی موقعیت بعد از درام، گسترش همهگیر آسیبدیدگی و احساس انفعال خاطرنشان میکند که باید بر همه این نکات غلبه کرد.
از نظر بدیو حملاتی از این دست واجد این خطر است که دولت سرخوشانه از موقعیت سوءاستفاده کرده و با استفاده از احساسات انفعالی و حس انفعال ملت دامنه نفوذ و قدرت خود را گسترش دهد. بدیو با یادآوری سخنان اوباما که جنایات فوق را نه جنایاتی علیه پاریس بلکه جنایاتی علیه بشریت میدانست، میپرسد چگونه است که اوباما هنگامی که کشتاری مشابه در نیجریه، پاکستان و عراق رخ میدهد این سخنان را نمیگوید؟
از سوی دیگر بدیو معتقد است حس انفعال و همهگیرشدن ترس همان چیزی است که قاتلان به دنبال آن هستند. از نظر بدیو چرخه معیوب تروریسم منجر به بازتولید ترس ایجادشده از سوی تروریستها و همزمان تقویت دولتهایی است که عملاً با سیاستهای غلط خود در جهان موجب بهوجود آمدن این گروههای تروریستی شده. از همین رو است که بدیو واکنش سران دولتها به چنین حملاتی را واکنشی ریاکارانه و کلبیمسلکانه میداند.
از نظر بدیو ساختار سه دهه اخیر، یعنی غلبه سرمایهداری نولیبرال و جنگ با تروریسم، امکان هرگونه راهحل قطعی و پاسخ مناسب به اینگونه حملات را از ما سلب کرده. هرگونه واکنشی در چارچوب مناسبات فعلی عملاً ختم به تقویت دولتهایی خواهد شد که خود مسبب چنین مصیبتیاند، از سوی دیگر وجود چنین دولتهایی لاجرم به تولید تروریستهایی بیشتر خواهد انجامید. راهحل تنها بازگشت به سیاست رهاییبخش است. از نظر بدیو منشأ درد ما نه در خاورمیانه، آفریقا، اسلام و کشورهای ویرانشده در جنگ با تروریسم بلکه در شکست کمونیسم نهفته است. در شکست پروژهای رهاییبخش که نامی بود برای جدایی از سرمایه و اندیشکدههای استراتژیک که مقوم هژمونی سرمایهداریاند و کارشان فراهمکردن زمینه فکری اجرای هژمونی امپریالیستی دولتهای غربی است.
چه باید کرد؟
کتاب «چه باید کرد؟» حاصل گفتوگویی است بین دو متفکر از دو جبهه مخالف. بدیو احتمالاً مشهورترین فیلسوف زنده مدافع کمونیسم است و مارسل گشه متفکری از سنت دموکراسی لیبرال. گفتوگو با معرفی این دو چهره آغاز میشود و از همان آغاز تفاوتها مشهود است. بدیو خود را سوسیالدموکراتی میداند که به کمونیسم رسیده و گشه اعتراف میکند که مسیری عکس بدیو پیموده. نکته مهم اینکه نقطه عطفی که باعث شد گشه در آموزههای کمونیستی خود تجدید نظر کند شکست جنبش مه 68 است، همان چیزی که نظر بدیو را نسبت به فرضیه کمونیسم استوارتر کرد. کتاب به بررسی سیر فکری این دو متفکر در بستر حوادث سیاسی و فرهنگی فرانسه معاصر پرداخته و از همین رو به نقض کمونیسم در شکلگیری تفکر هر دو متفکر میپردازد.
هر دو متفکر در ادامه بر این امر اتفاقنظر دارند که «کمونیسم در مقام فرضیه با آنچه در عمل اجرا شد» تفاوت دارد. اما نکته افتراق این دو متفکر در نسبت میان تمامیتخواهی فاشیستی با تمامیتخواهی کمونیستی است. گشه بر این باور است که تمامیتخواهی در این دو نظام از ویژگیهای یکسانی برخوردار است، اما بدیو معتقد است بین این دو تفاوتهایی بنیادین وجود دارد. بدیو درحالیکه تمامیتخواهی را ذات بنیادین فاشیسم میداند بر این عقیده است که تمامیتخواهی بیش از اینکه ریشه در ذات فرضیه کمونیسم داشته باشد، به ساختار فاسد دولتهای کمونیستی مرتبط است. از نظر بدیو، اگر بتوان به صرف جنایات رژیمهای کمونیستی خط بطلان بر فرضیه کمونیسم کشید، چرا نباید همین کار را با لیبرالیسم و نظامهای مبتنی بر دموکراسی پارلمانی کرد؟ چرا باید جنایات این رژیمها را امری عارضی و جنایات کمونیسم را امری ذاتی دانست؟
از سوی دیگر هر دو متفکر به معایب نظام سرمایهداری اذعان دارند، با این تفاوت که تاکتیک هرکدام برای مقابله با آن متفاوت است. درحالیکه گشه به نهادهای دموکراتیک و قدرتشان در مقابله با الیگارشی سرمایهداری باور دارد، بدیو نسبت به ذات چنین نهادهایی و قدرتشان در مهار سرمایهداری بدبین است. از دید بدیو این نهادها قادر نیستند فرد را به مقام سوژه سیاسی ارتقاء دهند و مانع سرمایهداری افسارگسیخته شوند، اما گشه معتقد است این نهادها هنوز میتوانند در جلوگیری از نیروی ویرانگر سرمایه به ایفای نقش بپردازند.
اعاده حیثیت از سیاه
کتاب «سیاه» ساختاری متفاوت از سایر کتابهای بدیو دارد، نکتهای که مترجم فارسی نیز در مقدمه کوتاه اما روشنگر خود به آن اشاره میکند. شکل نوشتار این کتاب قطعهنویسی است. شکلی که البته ناشناخته نیست، اما باز هم به گفته مترجم در نظر اول نسبتی با روحیه نظاممند و منسجم بدیو ندارد. اما در حین خواندن کتاب متوجه میشویم که این قطعهها چندان هم بیانسجام نیستند. بدیو در این کتاب دست به کاری خلافآمد عادت میزند: اعاده حیثیت و احیای رنگ سیاه، آنهم زمانی که این رنگ تبدیل شده به نماد شر مطلق. رنگی که گرهخورده با «غیاب نو، ناپاکی، ارتجاع، مرگ، اندوه، نهیلیسم، جادوگران، سیاهپوشان هوادار موسیلینی، موجودات بدشگونی همچون کلاغ و ...».
کتاب از خاطرات شخصی بدیو آغاز میشود. او یادآور میشود چگونه رنگ سیاه برای او هم در کودکی چیزی نبوده جز نماد «ترس و اضطراب و هیولاها و اشباح» اما بعد تو گویی نوشتن به بدیو این امکان را میدهد که به ارزش رنگ سیاه در قامت نوشتن با مرکب روی کاغذ سفید پی ببرد. اندکاندک گویی سایه رنگ سیاه در حال محوشدن است. بدیو حالا به ما میگوید شاید این ماییم که اشتباه میکنیم، این ماییم که رنگ سیاه را نشانه ماتم میدانیم حال آنکه چینیها همین رویکرد را نسبت به رنگ سفید دارند. جستوجوی تبارشناسانه سیاه بدیو را به وادی شعر، ادبیات، هنر و تاریخ میکشاند. او سری به نقاشیهای سولانژ میزند، از تقابل رنگ سرخ و سیاه بین کمونیستها و آنارشیستها سخن میگوید، به سلسلهمراتب کلیسا اشاره میکند، از استاندال و رمان مشهورش «سرخ و سیاه» یاد میکند و حتی سری هم به وادی «فیزیک، زیستشناسی و انسان شناسی» میزند.
اما احتمالاً اینها همه مقدمهای است برای بخش پایانی و بلندترین قطعه کتاب. قطعهای با نام «ابداعی از سوی سفیدپوستان». این بخش به بررسی یکی از مهمترین معضلات عصر ما و شاید مهمترین آن یعنی نژادپرستی میپردازد. اینکه چگونه «ترسیم چهره اهریمنی از گربههای سیاه، قدرتهای سیاه و پلید شیطان، کلاغها، جادوگران با لباس ژنده و سیاه، تاریک مرگ و سیاهی روح» و خلاصه هر چه پیشتر در این کتاب شرح داده بود ختم به این شد که «سفیدپوستان اروپای غربی» اکثریت ساکنان آفریقا را از نژادی پست بشمارند و به بند بکشند. در این بخش بدیو با نگاهی تاریخی به بررسی معضل نژادپرستی در دل حتی به ظاهر پیشروترین جریانهای فکری در اروپای معاصر میپردازد، به ذکر اینکه در فرهنگ مصور لاروس نوشته شده بود «جمجمه سیاهپوستان در حد فاصل جمجمه میمونهای بیدم و جمجمه سفیدپوستان قرار دارد» و آنهم کی؟ در دهه 1930! در عین حال بدیو یادی هم از مقاومت سیاهان در برابر استعمار کرده و از ما میخواهد مبارزات رهبرانی چون «قوام نکرومه، پاتریس لومومبا، روبن اوم نیوبه، آمیلکار کابرال و امثالهم» را فراموش نکنیم. مبارزانی که همگی یا به دست قدرتهای استعماری یا به دست مزدوران دستنشاندهشان ترور یا سرنگون شدند.
در پایان بدیو با رجوع به منطق کلیگرایی خود که بارها در کتابهایش و از جمله در «بنیاد کلیگرایی» به آن اشاره کرده یادآور میشود «در آن نظم کلی که بشریت خواهان آن است، نه سفید کمترین جایی دارد و نه سیاه. بشریت فینفسه فاقد رنگ است». آرزویی که شاید محال به نظر برسد اما اگر به گفته بدیو به ایده مه 68 وفادار باشیم باید «محال را طلب کنیم».
|