شعرعبدالله!


جمشید طاهری پور


• وقتی خبر مرگ عبدالله رسید، ما گریه کردیم؛ من و زنم! روز بعد هم گریان بودیم. روز بعد زنم گفت حالا که دیگر عبدالله نیست، بیا برای او شعری بگوئیم! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۶ اسفند ۱٣۹۷ -  ۷ مارس ۲۰۱۹


 وقتی خبر مرگ عبدالله رسید، ما گریه کردیم؛ من و زنم! روز بعد هم گریان بودیم. روز بعد زنم گفت حالا که دیگر عبدالله نیست، بیا برای او شعری بگوئیم! من نپرسیدم چرا شعر؟ می‌دانستم اگر بپرسم در چشم او احمق تر خواهم شد. پیش خودم فکر کردم، بگذار شعر بگوئیم می فهمم. همچنان گریان بودیم! پرسید؛ اول اسم شعر را می نویسند؟ گفتم، البته هر شعری اسم دارد، اما مهم شروع شعر است. چند دقیقه ساکت بودیم، زنم گفت شروع کنیم! گفتم شروع کنیم! ساکت به سفیدی کاغذ خیره مانده بودیم. بعد زنم روی صفحه کاغذ خم شد و با ماژیک سیاه با خط درشت وسط صفحه نوشت؛ ما گریان بودیم! گفتم نام شعر را نوشتی؟ با غضبی که در نگاهش بود نگاهم کرد. خودکار را برداشت و در سطر اول نوشت؛ ما گریان بودیم!

گفت من خط اول را نوشتم، حالا نوبت تست. خودکار را برداشتم و در خط دوم نوشتم؛ ما گریان بودیم . و خودکار را رو به او گرفتم. از دستم گرفت و در حالی که به دور ها نگاه می‌کرد با لرزشی که در دستش بود در خط سوم نوشت؛ ما گریان بودیم . دستش را با خودکار رو به من دراز کرد... خودکار را عصبی انداخت روی صفحه کاغذ و با عجله، مثل کسی که قرارش دیر شده رفت!


                                                                               جمشید طاهری پور
                                                                               ۱۵ . ۱۲ . ۱٣۹۷