زایش کارگری و شخصیت مستقل چپ مدرن
جمشید طاهری پور
•
سهراب مبشری احکام فوقالعاده حساس و با اهمیتی، با کمترین شواهد مفهومی در باره تاریخ و سیر اندیشه سوسیالیستی در اروپا بدست داده که حتا مستندات تاریخی آن نیز سطحی، گذرا و غیر قابل اتکاء هستند. او سیر تغییرات و دگرگشت ها در سازمان ها و صفوف فدائیان خلق را نیز به طور غیرتاریخی و بی اعتناء به شرایط اجتماعی و سیاسی...مورد ارزیابی قرار داده و در نتیجه در داوری های خود، نقد موثر و آینده نگری نتوانست بدست دهد!
...
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
شنبه
۱۱ اسفند ۱٣۹۷ -
۲ مارس ۲۰۱۹
سهراب!
ای زخم جهل خورده به تاریکی،
دارو به گنج خانه کاووس شاه هست،
اما نه از برای تو و زخمهای توست!
آری ترا عطش نه به آبست از آنکه آب
در زیر پای تست!
از من شنو که روشنی جان دوای توست،
در سنگلاخ چشمه دانائی،
سهراب
جای تست!
منظومه بلند مهره سرخ – سیاوش کسرایی
تاحالا دوبار از بالا تا پایین مقاله سهراب مبشری را خوانده ام. (اخبار روز: دوشنبه۶ اسفند ۱٣۹۷ -۲۵ فوریه ۲۰۱۹ ) سهراب خیلی خوب کرده که سر صحبت یک انتقاد را با مسئولین حزب چپ باز کرده است. همانطور که خود او نوشته؛ نیروئی که خود را چپ میداند نباید از نقد بهراسد. طبعن این حکم به طور اولی در مورد خود او صادق است و این مجال نقدی صریح و بی تعارف از او را می گشاید.
آقای مبشری احکام فوقالعاده حساس و با اهمیتی، با کمترین شواهد مفهومی در باره تاریخ و سیر اندیشه سوسیالیستی در اروپا بدست داده که حتا مستندات تاریخی آن نیز سطحی، گذرا و غیر قابل اتکاء هستند. او سیر تغییرات و دگرگشت ها در سازمان ها و صفوف فدائیان خلق را نیز به طور غیرتاریخی و بی اعتناء به شرایط اجتماعی و سیاسی – و نیز از جمله خصیصه کاراکتریستیک رهبران آن - مورد ارزیابی قرار داده و در نتیجه در داوری های خود، نقد موثر و آینده نگری نتوانست بدست دهد! از جهات کلیدی نقد آقای مبشری، طرد رویکرد پایه ای حزب چپ به دموکراسی و گرایش آن به اتحاد با لیبرال ها در مبارزه علیه استبداد و حکومت دینی در کشور است. مضمونی که در فراشد برائت نقادانه بخش بزرگی از فدائیان خلق از سیاست تباهی آور در بازه زمانی ۶۱ -۵۹ دایر بر پیروی از رهبری خمینی و پشتیبانی از «خط ضدامپریالیستی و مردمی امام» در صفوف آنان راه گشود. چپی که مبشری نوید آنرا می دهد؛ محصول بازگشت به دشمنخوئی علیه لیبرال ها و رویگردانی از آموزه های آزادی و دموکراسی مکتب لیبرالیسم دموکراتیک است. همان مضامینی که در مجادله روزا لوگزامبورگ با لنین، محتوای نقد و اختلاف روزا با لنین را تشکیل می داد! من پیشتر ها به سهراب که میاندیشیدم او را در همسوئی با روزا درک می کردم اما حالا جهت گیری فکری بس اشتباهی را در او تشخیص میدهم که نمیتوانم بگویم تا چه زمان و زیر تأثیر و عمل کدام رخداد در او زوال پیدا خواهد کرد. با خودم که قیاس میکنم متوجه هستم که گذشته فکری من – که من انرا دوران عامیگری ایدئولوژیک - سیاسی خود میدانم - در محتوا و ماهیت کم و بیش همین فکر و ذکرهای امروز سهراب بود؛ بله! سهراب مبشری، نوشتار امروز خود را در حسرت دوران عامیگری جنبش ما تحریر کرده است! شاید این رویکرد متأثر از شکست ها و ناکامی های گرانسنگ ما و بوِیژه ناتوانی و درماندگی جنبش ما در پاسخ گفتن به مشکل «هویت و شخصییت مستقل چپ» است!
البته اگر به نقد و نظر سهراب مبشری، اندکی آکادمیک اما تاریخی تر نگاه کنیم دموکراسی لیبرال آلترناتیوی دارد و آن هم دموکراسی سوسیال است که از جمله در آثار مارکس و انگلس با الهام و بهره گیری از بنیادهای آزادیخواهانه و دموکراسی طلبانه مکتب لیبرالیسم دموکراتیک قرن ۱۶ – ۱۷- ۱٨ تبیین مقدماتی از آن بدست داده شده است. من اگر بخواهم با همان ادبیات سهراب نقد کنم باید بگویم که انتقاد من به حزب چپ از اینروست که کمتر پایبند به دموکراسی و اساسن بی اعتناء و بیخبر از دموکراسی سوسیال است که زایش جنبش نوین کارگری ایران طلیعه آن را در فضاهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران پدیدار کرد. اشکال حزب چپ ایران جدا ماندگی از جامعه، فقدان ارتباط و جداسری با جنبش کارگری و حرکت های مطالباتی و اعتراضی اقشار زحمتکش ایران است. به نظر من رفع این کمبود شجاعت و دلاوری می خواهد، در عین حال باور و پایبندی به دموکراسی سوسیال، محرک و الهام بخش چاره سازی بویژه در احراز شخصیت مستقل برای حزب چپ است.
چه بسا سهراب نیز در اندیشههای خود افقی از این دست را در منظر نگاه خود انتظار می کشد! اما چون نمیبیند خروشی علیه هر آنچه هست پیشه کرده است. من این روحیه را میشناسم و با احترام به آن برخورد میکنم، زیرا در تجربه زیسته خود از مواجهه های ناشکیبا و تنگ نظرانه زخم های عمیقی بر جان دارم!
در این یادداشت میکوشم نشان بدهم که تحریر نسبتن بلند افکار سهراب، مالامال از تاریک اندیشی است؛ یعنی او هیچ زمینه و روزنی از تعالی و روشنائی آینده ساز، در سیر پرتلاتم تکامل جهانشمول سرمایه داری و نقش جنش های کارگری و سوسیالیستی در آن، نه دیده و نه به جستجوی آن برآمده، از اینجاست که او – دانسته و نادانسته - در عمل مصروف باز گرداندن حزب چپ ایران - فدائیان خلق - به دوران کودک ماندگی های آن در عرصه سیاست و ایدئولوژی است! بعید نیست که او قصد و نیتّی دیگر در سر می پرورانده، اما در بیشترینه بیست کامنتی که در تأئید و تمجید او نوشته اند او را در همین سمت و سو درک و دریافت و تشویق کرده اند...! مناسب است از عبرت های تجربه گذشته بر این عبرت تکیه کنم که وقتی می نویسیم، با نشر آن وارد شبکه ای از روابط اجتماعی – سیاسی می شویم، آن وقت در چنین مناسباتی میزان و ارزش داوری، قصد و نیّت خود داشته نویسندگان نیست بلکه کم و کیف درک و دریافت خوانندگان است!
تفصیل مطلب را در این فرصت وا می گذارم اما حالا که نوشته ام سهراب مالامال از تاریک اندیشی است، باید رسم نقادی را بجا آورم و گذرا هم که شده پیش پرده ای از تاریک اندیشی های او را به جلوی صحنه برانم:
از خلال واژگان و سطرهای نخستین پاراگراف های نوشته او به نظرم این رسیده که او میان دموکراسی و سرمایه داری یک نسبت و رابطه اینهمانی برقرار می کند. یک جوری خواننده این برداشت را میکند که سهراب میگوید؛ دموکراسی یعنی سرمایه داری! او می نویسد؛ «دمکراسی هم اسم رمز است و هم یک کالای لوکس. ». بیشترین پارگراف های بخش اول نوشته او به شرح و تفصیل همین گزاره اختصاص دارد؛ می نویسد؛ «دمکراسی هم اسم رمز است و هم یک کالای لوکس.
اسم رمز است از آن رو که حداقل در صد سال اخیر، برای مرزبندی با هر تلاش جهت شکاندن چارچوب سرمایه داری به کار رفته است. صرف نظر از این که ماهیت اردوگاه شوروی چه بود، صف آرایی اردوی سرمایه داری در برابر آن، زیر پرچمی صورت گرفت که اسم رمز دمکراسی روی آن نوشته بودند. ارودی سرمایه داری نمی توانست بر پرچم خود، نام اصلی اش را بنویسد. سرمایه داری بی آبروتر از آن بود که بتواند با نام خود، در جنگ سرد موفق شود. پس چاره ای جز توسل به اسم رمز دمکراسی نداشت.»
این عبارات و جملات که به زبان شیرین فارسی اندیشیده و نوشته شده، بخصوص وقتی آنرا سهراب مبشری که به استناد مطالبی که در باب زبان شناختی نوشته، قاعدتن آشنا به قاعده تمثیل و استعاره و اشاره در زبان فارسی است، باید دانسته باشد که معنای شفاف و روشن نوشته وی، عبارت از این است که دموکراسی نام دیگر سرمایه داری است! منتها به ظن او نام مقبول تر آن!
تجاهل فاحش دیگر، این واقعیت تاریخی است که هرگام برای تشکل کارگران و تهی دستان و گسترش آگاهی طبقاتی و مبارزات آنان در جهت نیل به جهاتی از عدالت اجتماعی -اگر آنرا فراشدی دربستر زمان بشناسیم- در شرایط دموکراسی تحقق یافته است. دستیابی ها و کامیابی ها در زمینه آزادیهای سیاسی و مدنی؛ تأمین اجتماعی و به طور کلی برای یک زندگی بهتر و انسانی تر در همین جوامع سرمایه داری به یمن دموکراسی مستقر در آنها ممکن و میسر شده است. سرشت همه این دستاوردها در مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان با طبقه سرمایه داری حاکم و در بسیاری موارد با خلع ید و یا عقب راندن لایههای ارتجاعی تر و محافظه کارتر بورژوازی صورت واقعیت یافته است.
سهراب می نویسد؛ «دمکراسی در عین حال یک کالای لوکس است.» برای سنگینتر کردن بدنامی دموکراسی و اینکه خدمتگزار طبفه حاکم سرمایه داری و ابزار او در تحمیق مردم و تداوم سلطه غارتگرانه اش بر آنهاست، با استناد به گفتآوردی از اریک هابسباوم می نویسد؛ «... در طول حدود سه دهه پس از جنگ دوم، ازدیاد ثروت و تمرکز آن در کشورهای متروپل، امکان توزیع این کالای لوکس در این کشورها فراهم آمد. درست مانند تأمین اجتماعی، دمکراسی نیز تنها می توانست در شرایطی تحقق یابد که از ته مانده ارتزاق طبقه حاکم، چیزی هم برای پایین دستی ها بماند.
سوء تفاهم نشود: دمکراسی هم مانند تأمین اجتماعی بسیار عالی است. کیست که منکر شود... اما طبقه حاکم تنها به زور و اسلحه متکی نیست، بلکه به یک دستگاه عریض و طویل فکری، رسانه ای، فرهنگی و اجتماعی نیز برای اعمال سلطه نیاز دارد.
این دستگاه وقتی موفق است که به قول شاو، پایینی ها آن را بپذیرند. پایینی ها وقتی آن را می پذیرند که خرده نانی از میز بالایی ها به زمینی بریزد که فرودستان باید از آن روزی خود را به کف آورند. به همین سادگی.
به همین سادگی، دمکراسی مال کشورهایی است که در آنها طبقه حاکم تا آخرین قطره جان و رمق پایینی ها را با چلاندنشان از آنها نمی گیرد.»
تجاهل و تاریک اندیشی فاحش تاریخی در این عبارات چندان آشکار است که تا بدین اندازه واقعن شگفت انگیز است. اما بر این شگفتی اگر تأمل کنیم به رغم چهار کلمه ای که به قصد رفع سوء تفاهم نوشته؛ «دموکراسی هم مانند تأمین اجتماعی عالی است» میتوانیم در یابیم که او دستاوردهائی از این دست را آن اندازه ناقابل و بی ارج و ارزش و صدقه بخشی اربابان میشناسد که نمیتواند انرا حاصل انقلابها و جنش و خیزش های عظیم دوران سازی ببیند که نیروی محرکه ی اصلی اش طبفه کارگر، زحمتکشان و مردم ستمدیده و ایضن لیبرال ها و دموکرات های همین جوامع سرمایه داری بوده اند! در تأمل به شگفتی ناشی از تجاهل تاریخی نگارنده محترم میتوانیم نقش ایدئولوژی را در مقام عقل منفصل درک کنیم که آدمی را که بدان مبتلاست از فهم تاریخ و شناخت برپادارندگان اصلی دموکراسی و تأمین اجتماعی و پیشروی بسوی عدالت اجتماعی باز می دارد. یعنی بجای تعقل؛ کلیشه های ایدئولوژیک را می نشاند! بویژه اگر درک کنیم که تاریک اندیشی های سهراب مبشری کپی برابر اصل بدآموزترین کلیشه های ایدئولوژی کمونیسم است!
من چند سال پیش یادداشت هائی در زمینه تناظر میان دموکراسی و سرمایه داری نوشتم که نشان میداد که نباید میان دموکراسی و سرمایه داری علامت مساوی گذاشت. در آن یادداشت ها فراشد دموکراسی و دموکراسی بیشتر را زمینه ای برای نهادی کردن ارزشهای سوسیالیستی ارزیابی کرده بودم. اگر این دریافت درست باشد نه تنها میتوان گفت دموکراسی و تأمین اجتماعی خیلی عالی است بلکه آنها را باید سکو و تخت پرش انتخاب آزاد بشریت ترقیخواه برای ورود به عصر سوسیالیسم در مفهوم یک آرمان دموکراتیک و انسانی دانست.
«نظام شوروی به تاریخ پیوسته است و تجربه مشابه آن تکرار نخواهد شد، به همین دلیل ساده که در صفوف چپ و فرودستان، اراده ای برای تکرار آن وجود ندارد.» سهراب مبشری این عبارت را در مقاله خود گنجانده و آورده است. باید عرض کنم که این ارزیابی او نیز از سر گریز و ستیز با واقعبینی است. دلیل اش هم دشمن خوئی های اوست با لیبرال ها، رویگردانی از دموکراسی و بیاعتبار دانستن مبارزات فرودستان و پایین دستان در کسب آزادیهای سیاسی و نهادی کردن تأمین اجتماعی در دموکراسی های اروپائی از جانب ایشان است. و… یک دلیل ساده و دم دست دیگر؛ باور اوست که نوشته؛ «نقد من به شوروی این است که (به اندازه کافی) کمونیستی نبود» - پرانتز از خود اوست-.
پس چاره چیست؟
به رغم تهمت های ناروای رفیق ارجمند سهراب مبشری، این اوست که هرگونه امید به آینده ای پس از سرمایه داری را در خیال و اندیشه خود کشته است. کسی که در خیال و اندیشه قائل به آلترناتیوی برای سرمایه داری نیست، می نویسد؛ «در بازار مکاره سیاست ایران، کشف این که چاره چپ چیست و چه باید کرد، سخت تر از دیدن دام هایی است که برای چپ، افتادن در آن همان و الفاتحه تا ده ها سال همان.
پس از این شروع کنیم که چه نباید کرد.»
این گزاره برای هر کسی که به قانونمندی های منطق در اندیشه و تفکر آدمی یک اندازه آشنائی داشته باشد، گواه این مدعاست که چنین گزاره ای در پیشانی فصلی که در جمعبندی نوشتاراش اختصاص یافته، نشانه یک نگرش در هم ریخته و کاراکتری است که بیش از هرچیز متأثر از نابودگی و توطئه باوری است. این گزاره گواهی میدهد که او فاقد دیدگاه تحلیلی و روحیه ایجادگری است. و این در حالی است که ایجاب و ایجادگری بعنوان محصولات تحلیل علمی، مفهومی و واقعبینانه چاره چپ در این وانفسای ایران و جهان غارت زده و سلطه گر است.
سهراب دور تا دور حزب چپ چند خط قرمز کشیده و بر سر ورودی های آن چند تابلو ورود ممنوع آویزان کرده، خودتان بخوانید بینیاز از تفسیر است:
- آنتی کمونیسم، فریمینگ یا همان گفتمان سازی
- دست بالا بردن در برابر گفتمان آنتی کمونیسم
- ترامپ ستیزی به جای نقد امپریالیسم
- پیروی از اقتصاددانان مدافع سرمایه داری
این فرامین چهارگانه پر بیربط نیستند وقتی در ارگان حزب چپ مقاله سرگروه طراحان اقتصادی دولت روحانی – فی المثل دکتر نیلی – با حروف درشت چاپ و تبلیغ آنچنانی می شود. و یا تحلیل معیوب آدم هائی نظیر سعید حجاریان یا مصطفی تاجزاده، جلایی پور، علوی تبار تیتر اول وب سایتهای گروهی و بیرونی حزب است، در حالی که انبود تحلیلهای اقتصاددانان مارکسیست و قلم زنان نقد اقتصاد سیاسی در نشرات حزب، هیچ جا و منزلتی ندارد! این نکات با اهمیت هستند و جا دارد به طور شفاف و مستند مور انتقاد قرار بگیرند. برای اجتناب از طول مطلب از این مقولات می گذرم.
در اینجا و اکنون نکته ای که میخواهم تأکید کنم این است که برخورد سهراب مبشری از جنس همان متد مواجهه ی مسئولان حزب چپ با مشکلات و معضلات است. هر دو بجای طرح مشخص مسائل به بیان کلی و انتزاعی مقولات می پردازند. در تحلیلهای آنان جامعه موجود ایران غایب است و در سخنرانیهای دور و دراز – چنانچه در بزرگداشت نخستین سالگرد حزب شاهد بودیم - و در نوشتار کشّاف سهراب مبشری هم بعینه مشهود است هیچ نام و نشانی از جنبش کارگری و چهره نمائی رهبران نوظهور آن، و از کم و کیف جنبش مطالباتی و اعتراضی معلمان، بازنشستگان، جامعه دانشگاهیان، زنان و جوانان… هیچ خبری نیست! بعلاوه هیچ بیلان و کارنامه ای گزارش نمیشود و همیشه یک ترکیب از قدما هستند که حرف می زنند، فرق نمیکند امسال، سال دیگر، دهسال پیش، بیست سال آینده، حقیقتن هیچ فرق نمی کند. نوبت زمان که به اینان میرسد در جا میایستد و منجمد می شود! همه اینها بیانگر گسست ارتباط با جامعه و مردم است و تا این گسست باقی است هیچ امید فرجی در کار نخواهد بود.
به رغم این حرف و حدیث ها من بر این نظرم که اگر انتقادها شنیده و به کار بسته شود، حزب چپ دارای امکانات و پتانسیل پیشرفت و تعالی هست. تاریخی که حزب چپ از متن آن سر برآورده، امکانات و پتانسیل پیشرفت را در اختیار می گذارد، منتها در این زمینه نیز کوررنگی و تنگ نظری، خودبینی های سکتاریستی و انحصارطلبی های قبیله ای مانع و رادع است.
سهراب مبشری در پایان نوشتار خود با رنگآمیزی یک فضای امیدبخش برای لحظهای از تاریک اندیشی های خود فاصله می گیرد اما در این پایان نیز بجای آنکه در امتداد آن به افق روشن آینده چشم بدوزد، مغلوب کلیشه های ایدئولوژیک و ساختار استبدادی آنها میشود و در تاریک خانه افکار خود پناه می گیرد؛
«زیر فشار و علیرغم جنایات دستگاه جهنمی سرکوب در جمهوری اسلامی،بسیار دیده ایم موارد ابراز تعلق علنی جوانان ایرانی به اندیشه چپ را. در ایران امروز، پیوندهای فزاینده میان جنبش کارگری و فعالان چپ دانشجویی را شاهدیم. کارگران و دانشجویان، هر چه که می گذرد هراس کمتری از اعلام متقابل همبستگی از خود نشان می دهند.
اما نه کارگران و نه دانشجویان را نمی توان با برنامه ای که به صراحت یا در لفافه از خصوصی سازی دفاع کند جذب کرد. اعتماد هیچ فعال کارگری یا دانشجویی با تکرار گفتمان مدافعان سرمایه داری، با ارائه ملغمه ای از لیبرالیسم و سوسیال دمکراسی برانگیخته نمی شود.»
در اینجا نیز آنچه که مشهود است بجای درک حقیقت بالفعل امر واقع، او کلیشه های ایدئولوژیک خود را بر امور و اقعی و حقیقت آن مسلط میکند و دریافت تاریک اندیشانه مورد علاقه خود را بدست می دهد. در نقد و نفی نگاه و نظر سهراب ترجیح میدهم به پاراگرافی از متن بیانیه گروهی از شخصیتها و فعالین فرهنگی، سیاسی و اجتماعی چپ ایران در دفاع از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان استناد کنم و گواه بیاورم که نمونه راهگشائی از تلفیق و تفاهم میان دموکراسی لیبرال و دموکراسی سوسیال است:
«...مسئولان دولتی نه تنها این اعتراضها علیه خصوصیسازیها، حیفومیلها، دستمزدهای ناعادلانه و فقرزا، تبعیض و فسادهای مالی و اداری و همچنین پیشنهادهای راهگشای گروههای مردمی و صاحبنظران مستقل را گرامی نمیدارند بلکه به روشهای مختلف تحت پیگرد قرار میدهند و تخطئه میکنند. در حالی که گروههای کارگری و مردمی خواستار مشارکت در امور کشور، حق تشکل، نظارت و همکاری اجتماعیاند، مفسدان و غارتگران منابع ملی با اتکا به سیاستهای دولتی بر اریکههای قدرت اقتصادی و مدیریتی استوار میمانند. محرومان و قربانیان مجازات میشوند و به ناحق در معرض اتهام و تبلیغات سوء رسانهای قرار میگیرند، اما مفسدان، که منشا گرفتاریهای کشورند، بجز چند مورد استثنایی (و عموما جهت نمایشی برای فریب افکار عمومی)، به هیچ روی پاسخگوی اعمال ویرانساز خود نیستند.
درسی که ما از این آخرین شوی تلویزیونی علیه چند آزادیخواه از جمله اسماعیل بخشی و سپیده قلیان، گرفتیم این است که گویا قرار نیست این نابسامانیها و تبعیضها و خرابیها با راهکارهای مردمی و مسالمتآمیز رو به اصلاح بگذارند. این راهکارها اساسا حول محور آزادی تشکل و بیان، انتقاد و حق مشارکت عادلانه در امور اقتصادی و اجتماعی و تولیدی و خدماتی شکل میگیرند و به همین دلیل با سرکوب روبرو میشوند.
امروز ما وظیفهی خود میدانیم از حرکت و اعتراضهای مصلحانه و مسالمتآمیز و انسانی همه گروههایی که زندگی مادی و معنویشان به خطر افتاده است حمایت کنیم، در حمایت از ارادهی مردم نسبت به توطئهها و مداخلههای خارجیای که از سرکوبهای داخلی سوءاستفاده میکنند هشدار بدهیم، از حق تشکل و آزادی بیان در این جامعه دفاع کنیم، خواهان توسعهی اجتماعی و اقتصادی، به همراه آزادی و عدالت همگانی باشیم، و بالاخره آنکه اینگونه برنامههای رسانهای و اعترافگیریهای ضدانسانی را محکوم و از فرزندان آزادیخواه جامعه به ویژه اسماعیل بخشی و سپیده قلیان دفاع کنیم.»
(بیانیه ی گروهی از فعالین چپ ایران
در حمایت از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان – اخبار روز – ٣ بهمن۱٣۹۷ )
ج – ط
۰۲.۰٣.۲۰۱۹
|