سرنویس بر سکس و دمکراسی*
اکبر کرمی
•
اسلام سیاسی و سبک جنسی ویژهای که در سنت ایرانی/ اسلامی بسیار پرزور و پرهوادار بود به کمک هم آمدند و پدیدهی ننگین حجاب اجباری متولد شد. حجاب اجباری هم برآمد استبداد بود و هم برآورندهی آن! حجاب اجباری با همه پلشتیهایی که به اجتماع پریشان ما آورد، دیستوپیا و روی دیگر یوتوپیایی است که پس از انقلاب در کوچه و بازار به نمایش گذاشته شد. در این چشمانداز، حجاب اجباری، سانسور شدید و همهجانبه و استبداد سیاه حاکم را باید در امتداد هم دید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۵ آبان ۱٣۹۷ -
۱۶ نوامبر ۲۰۱٨
«سکس و دمکراسی» منطق ساده اما بسیار استواری دارد؛ دمکراسی و حقوق شهروندی در قلمرویی که حق آدمی در حاکمیت بر قلمرو تن خویش به رسمیت شناخته نمیشود، یک تعارف بیمعناست! نمیتوان شهروندان یک جامعه را ناتوان در اداره کالبد و احساسهای شخصی خود دید و در همان حال به او اجازه داد در تصمیمسازیها و تصمیمگیریهای محلی و ملی حضوری موثر داشته باشد. به عبارت دیگر، آزادیهای فردی و اجتماعی پیشنیاز و پیشدرآمد آزادیهای مدنی و سیاسی است؛ اجتماع و فرهنگی که در پذیرش آزادیهای اجتماعی اما و اگر میکند، البته که در پذیرش آزادیهای سیاسی طفره خواهد رفت.
اگر جمهوری اسلامی با ملیکردن قدرت و قانون مساله دارد، حق مشارکت و رقابت شهروندان را در قانونگذاری و توزیع قدرت نادیده میگیرد و حاکمیت آنان بر سرنوشت خویش را با زد و بندهای بسیار انکار میکند، تا حد بسیاری برآمد این نکته هم هست که استبداد در اساس آدمی را صالح در تشخیص مصالح خویش نمیداند.
سکس و دمکراسی اما تنها نقد و کالبدشکافی این خاماندیشی سکسی سیاسی تا پنهانیترین لایههای آن نیست؛ آسیبشناسی این نظام شهربندی و توصیف تاریخی آن هم هست؛ صورتبندیی از استبداد و توسعهنایافتهگی که تا بدخیمی اضطرابهای جنسی ما ایرانیان و همپوشانی محکومان با حاکمان ادامه می یابد و ریشههای تاریخی، فکری، روانی و دینی آن را میآشکارد. سکس و دمکراسی بازیابی سکس، تن، تنانهگی، زن و زنانهگی از زبالههای مردسالاری است و عجیب نیست اگر مدرنیته را در دامن زنان میگذارد.
سکس و دمکراسی برآمد طوفانی ذهنی است که در هیاهوهای سیاسی و اجتماعی دهههای شصت، هفتاد، هشتاد، نود و در پی یک انقلاب بزرگ اما ورشکسته و کم نتیجه، نوشته شده است. من در کودکی انقلاب اسلامی قدکشیدهام، گرماگرم جنبشهای دوم خرداد و سبز را تجربه کردهام و به عنوان یک کنشگر سیاسی - اجتماعی رویاها و کابوسهایم را به قلم آورده و در تکاپوی آن بودهام که راهی به رهایی از انحطاط بجویم.
آسیبشناسی انحطاط در چشماندازی کلان و آسیبشناسی انقلاب اسلامی، همچون پنجرهای به آن، همواره مساله من بودهاست؛ آنچه به این آسیبشناسی و برآورد، اهمیت میدهد این است که خانه و خانواده ما چون بسیاری دیگر از خانههای ایرانی، در حال گذار از سنت به مدرنیته بود و همه آنچه در اجتماع پریشان ما میگذشت، کم و بیش، در خانه و خانواده ما هم جاری بود و من قرباتی، شاهد و گزارشگر هر دو جریان موازی و درهم بودهام.
آشنایی نزدیک من - به عنوان یکی از بنیانگذاران «حزب وفاق ایران» - با بسیاری از کنشگران سیاسی و مذهبی و ملی هم میتواند بر غنا و اهمیت این تجربه ملی بیفزاید؛ حزبی که آماج وحدت و وفاق ملی داشت، اما همانند همه رویاهای بزرگ دیگر در این خاک آلوده به توسعهنایافتهگی و توهم از پای درآمد و تجربه ای ناکام به ناکامیهای پیشین افزود.
در این گذار اسلام سیاسی و نسبت آن با تاریخ سیاسی ایران معاصر را در مجموعهای با عنوان «از شهربندی تا شهروندی» گزارش کردهام و اسلام سیاسی و نسبتسنجی آن با اسلام تاریخی را در «در همسایهگی خداوندان» پیش گذاشتهام. در نتیجه «سکس و دمکراسی» پاره آخر و بخش کاملکنندهی نگاه من به اسلام سیاسی است که اسلام سیاسی را از مرتبهی متهم اصلی به برآمد شکلی از توسعهنایافتهگی فرومیکاهد. تفکیک اسلام تاریخی از اسلام سیاسی و درک آنان همچون مظروفی در ظرف توسعهنایافتهگی یک کج سلیقهگی زبانی و کماهمیت نیست و میتواند در اساس و به گونهای گسترده درک ما را از گفتمانی که با عنوان عرفیگرایی یا سکولاریزم شناخته می شود دگرگون کند.
به زبان دیگر، دیستوپیای جاری در ایران، سراسر برآمد تاریخ اسلامی و سرکردهگی مسلمانان و شیعیان در پهنه سیاست نیست. به عنوان نمونه اضطرابهای جنسی، که ستون فقرات پیگیریها و ادعاهای من در این مجموعه است، ریشههای عمیق و پیشااسلامی هم دارد؛ حتی اضطرابهای جنسی ایرانیان را میتوان بازتاب ناآرامیها و اضطرابهایی دانست که ما را به گفتمان راست و ناراست و خیر و شر (حق بودن) گره زده است. در این تاریخ، اگر ما با گفتوگوهای حق و ناحق (حق داشتن) بیگانهایم، چندان عجیب نباید به نظر برسد. میخواهم بگویم هسته سخت فرهنگ ایرانی، حتی پیش از اسلام، «حق بودن» است و به گونهای دردناک میتواند هر «حق داشتنی» را در پای آن قربانی کند. این که در فرهنگ ما حتی واژهای مناسب برای حق در معنای «حق داشتن» نداریم و «حق بودن» همیشه پیشدرآمد «حق داشتن» بوده است، ریشه در همین عادات دارد.
در اساس «حق داشتن» فهمی مدرن است و با جهانهای جدید زاده شده است؛ دشوارتر از فهم «حق داشتن»، مقدم دانستن آن بر «حق بودن» است که در فرهنگهای فارسی-عربی (فاربی) به شدت نایاب یا کمیاب مینماید. تاریخ ایرانی - اسلامی در مواجهه ایرانیان با مدرنیته، تا حد بسیاری، تلاش برای عبور از این گردنهی سهمگین است و جمهوری اسلامی تنها نمونهای از این تاریخ شکست و سرافکندهگی است.
ولایت فقیه را باید تظاهرات بیرونی این آسیب تاریخی و اندیشهگی دید؛ چه، آشکار است که قدرت پهنه پهنههاست و سرانجام بر هر پهنه دیگری سرکردهگی خواهد داشت. به زبان دیگر، برای وارد شدن به سراپردهی قدرت در اجتماعات پیشامدرن درهای بسیاری هست (از جمله اسلام) اما قدرت قدرت است، و تنها به حفظ خود میاندیشد و طبیعی است که پس از جلوس بر اریکه قدرت همهی راهها و درها (حتی اسلام) را مسدود میکند. چنین درکی از قدرت و اسلام درکی مدرن است و شوربختانه هنوز بر مخیله ایرانیان سنگینی میکند.
اسلام تاریخی در ایران و اسلام سیاسی در انقلاب اسلامی از دل این دشواریها و در پوشش این هسته سخت پرداخته شده است. هسته سختی که در نبود درکی مناسب از «حق داشتن» در اساس فهم قدرت و سلطه را برای ما بسیار پرمساله میکند. به زبان دیگر، انگار تاریخ ایرانی - اسلامی در روایت جان کندن در رهایی از سلطه یک استبداد و تن دادن آسان به سلطه استبدادی دیگر فشردنی است.
از آنجا که انقلاب اسلامی، خواسته و ناخواسته، به دریافتی از اسلام سیاسی سنجاق شد که خود را در برابر جهانهای جدید و سبکهای زیست جنسی برآمده از آن قرار میداد، عجیب نیست اگر آسیبشناسی من از ناکامیهای جاری در جایی به پهنهی سکس و ادعاهای جنسی اسلامگراها کشیده می شود. اندیشیدن به این تاریخ شکست و سرافکندگی و آشنایی با انگارهها و انگارهپردازان بزرگی که به همآوردی با آن برخاستهاند، در باور من – آنچنان که در متن خواهد آمد - پیوند سکس و استبداد را در ایران با معناتر میکند.
اسلامگراها ناباورانه از حیاط خلوت خانهها و خانوادههای ما به میانهی گود سیاست پرتاب شده بودند، در حالی که هیچ انگارهی روشنی برای سیاست و سیاستورزی و مساله کانونی آن، یعنی توزیع پایدار قدرت (و قانونگذاری) و برون شد ماندگار از تنازع قدرت در ایران و منطقه، نداشتند. اسلامگرایی پیشتر از آن که اسلامگراها به خود بیایند در دام گرایشهای واپسگرا، توسعهنایافته، غیر دمکراتیک و چبگرایانهی جریان تنومند غربستیز و مدرنیتهستیز گرفتار آمد و انقلاب اسلامی را در برابر غرب و جهان جدید تعریف کرد.
این صفآرایی به آسانی به صفآرایی در برابر دمکراسی و لیبرالیسم و پاشنهی آشیل آن - به زعم اسلامگراها - یعنی سبک زیست جنسی جدید در جهان توسعهیافته قابل تحویل و تقلیل بود؛ چه اسلامگرایی در جان خود و اسلامگراها در چمبره نادانیها و ناکامیهای تلمبارشدهی رومانتیک خود نمیتوانستند هیچ نسبتی با آزادی، حقوق بشر و دمکراسی (که پیوند انکارناشدنی با انقلابهای سکسی در غرب دارند) برقرار کنند؛ و چه پهنهای آسیبپذیرتر از بدن زنان در دسترس آنان بود! آنها با سادهلوحی تمام تاریخ سیاه و سنت ستمی را که سدهها و هزارهها در خانه و خانواده دیده و پروریده بودند به پهنهی سیاست کشیدند. آنان با برجسته کردن ولایت فقیه - که شکلی از اشکال پدرشاهی و پدرسالاری است - و پیوند آن با دریافتهای فقهی رنگ و رو رفته به بازسازی سنت در شکل و شمایلی جدید رانده شدند. نبود دمکراسی و فرمول مناسبی برای توزیع و انتقال قدرت در ایران به آسانی میتوانست و توانست اسلام سیاسی و انگارهی ولایت فقیه را به سنت دیرین استبداد و نشانهگان آن در ایران بازگرداند؛ سنتی که دست کم در کلام و ادعاهای انقلاب اسلامی و شعارهای اساسی آن دیده نمیشد. از دل این ناکامیها، و برای توجیه آنها، خوانشی از اسلام سیاسی به میان آمد که میتوانست دست کم در کوتاهمدت نبود دمکراسی و توزیع قدرت را بپوشاند و منتقدان بسیار جمهوری اسلامی را به حاشیه براند. سکس و گرایشی از پارسایی جنسی که ترکیبی از ریاکاری اخلاقی، سکسهراسی و باورهای کژدیسهی مردسالار بود در مرکز آن قرار داشت؛ باورها و داوریهایی که بیشتر ار آن که پیشینه اسلامی داشته باشند در تلاش بودند در بستری از توجیهات اسلامی و اخلاقی خود را ماندهگار کنند. اهمیت این ترفندها نه در شواهد و شوندهای حاکم بر آن که در بنها و بنارهایی بود که به آسانی میتوانستند و توانستند جمهوری اسلامی را به تودههای گستردهی ایرانی پیوند دهد و با اضطرابهای جنسی آنان همپوشانی پیدا کند.
هموندی اسلام سیاسی با پوشیدهگی اجباری و تلقی ویژهای از سکس، که هیچ حریمی و قلمرویی را خصوصی و ملک طلق شهروندان نمیدانست، از اتفاق و ناشی از یک کجسلیقهگی سیاسی نبود؛ چه، اسلام سیاسی به لحاظ آنتولوژیک و وجودی با این خوانش از سکس و سکس در اسلام همبافت و همراستا بود. اسلام سیاسی برآمد تلقی از سیاست بود که پیشامدرن و پیشاجامعه بود، یعنی گرفتار مدنیت ناتمامی بود که نمیتوانست جامعه و ترکیب اقلیتهای گوناگون آن را درک کند. این تلقی از اسلام به اجتماع که در توهم اکثریتی همسو و همراستا است مربوط بود و نمیخواست و نمیتوانست موجهای اکثریت را که از تحولات بیشمار جریانهای بسیار و رنگارنگ اقلیتها برمیخاست ببیند و بفهمد. به زبان دیگر، اسلام سیاسی در پیوند خود با پوشیدهگی اجباری، اجبار دروغ بزرگی بود که از هستیشناسی و جامعهشناسی ایران پیشامدرن و ایرانیان مسلمان پیشامدرن برمیآمد. حجاب نماد نظام شهربندی و زندان بزرگی است که در ایران ساخته شده است.
درافتان با برهنهگی و جلوههای گوناگون آن - که از سنجههای جهان جدید و مدرن است – همهی آن چیزی بود که میتوانست به اسلام سیاسی زور و نیرو دهد و دروغ آشکار آنان را در پیوند خود با اکثریت مردم ایران بپوشاند. گونهگونهگی در ایران آنچنان آشکار و پرتوان بود و هست که تنها با یک دروغ بزرگ و شاخدار میتوانست پنهان شود و برای دههها پنهان شد. اما امروز زمانهی دیگری است و جوانان این رنگینکمان ایرانی، زنان و مردان دیگری هستند و گونهگونهگی آنان پیش از هر چیز شهادت به خواست دمکراسی و رعایت حق برهنهگی و شهروندی است؛ برهنهگی که بیش از هر چیز از قدرت و خاماندیشیهای همراه و هموند آن پرده برمیگیرد و دروغ بزرگ سرکوب را سرمیکوبد؛ هیچ سرکوبی، حتی اگر محدود به بدن زنان باشد و در خانههای سیاه سنت جریان داشته باشد و با هزار و یک دلیل دینی و اخلاقی و تاریخی توجیه شود، ساکن و راکد نخواهد ماند و به آسانی میتواند پیشرود و همهی پهنههای دیگر را فراگیرد. با هیدرای سرکوب باید در نمایشهای نخستین آن که همیشه سرکوب گروههای آسیبپذیر و اقلیتهاست، درافتاد. اگر در این گامهای نخستین نخواهیم و نتوانیم آن را از پای درآوریم، درافتادن با آن و برانداختن آن دشوار و پرهزینه خواهد بود. و این داستان، داستان راستان انقلاب اسلامی است که با سرکوب زنان آغازید اما در دهههای پسین به هیچ کوچک و بزرگی رحم نکرد و تا برپایی یک نظام شهربندی یک دست ادامه پیدا کرد. جهنم اسلامگرایی را در ایران امروز باید برآمد رویای بهشتی دید که اسلام و اسلامگرایی در پیوند خود با توسعهنایافتهگی در طول سدهها در جان و حهان ما، یعنی مسلمانان ایران، ساخته بود.
امروزه اهمیت سکس و گفتوگوهای همبافتهی آن، به عنوان چشم اسفندیار اسلام سیاسی و استبداد حاکم، دست کم برای بسیاری از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی، هویدا شده است، اما درک من از این نکته و پیوند آن با تاریخ سیاسی و دینی خودمان به حوالی جنبش دوم خرداد بر میگردد که از هموندی عمیق اضطرابهای جنسی ریشهدار جان و جهان ما با استبداد ایرانی پرده برداشت و مرا بر آن داشت که از بحران عمیق سکس در ایران و پیوند آن با قدرت و آزادی همچون انگاره ای برای توضیح تاریخ انحطاط در ایران بهره برم. نوشتهها و تحلیلهای من بر سر این نکته در چشم استبداد حاکم سخت نشست و هشت ماه بازداشت موقت، دو دادگاه فرمایشی، شش سال زندان، پنج سال تبعید، هفتاد و پنج ضربه شلاق و جریمه مالی به بار آورد. با این همه، آن گفتوگو ادامه یافت و خوشبختانه به جریانی تنومند و رسیدهگی رسید.
بگذارید به تاریخ سرافکندی اسلامگراها در انقلاب اسلامی بازگردیم. با توجه به آنچه پیشتر آوردم روشن بود که اسلامگراها درکی از «حق داشتن» که ستون فقرات آزادی و دمکراسی بود، نداشتند و در توجیه این بدفهمی و بیتوجهی بود که به نقض حقوق مردم و سرکوب گسترده آنها کشیده شدند. به زبان دیگر اسلامگراها نمیتوانستند با دمکراسی و حقوق بشر کنار بیایند و نیامدند؛ چه، دست کم در باور پارهای از آنان «حق» آنچنان آشکار و گویا بود که هیچ جایی برای «حقوق» نمیگذاشت! آنها در توجیه آوار سرکوب، سکوت و سانسور مدعی شدند که ایران کشوری اسلامی است و اکثریت مردم ایران مسلمان و شیعه اند! و دمکراسی و حقوق بشر را نمیخواهند!
چنین ادعایی دو کارکرد اساسی برای آنان داشت داشت. اول: به اسلامگراهای حاکم فرصت میداد با نهادسازیهای غیردمکراتیک و نابرابریهای دینی به نهادینه کردن سرکردهگی خود و خودیها در پهنهی سیاسی ادامه دهند. و دوم: لایههای بزرگی ازایرانیان، مسلمانان و شیعیان را، خواسته یا ناخواسته، در جبههی استبداد و اسلام سیاسی حاکم قرار میداد. چنین ادعاهایی نیازمند تظاهرات بیرونی هم بود. اسلامگراها نیازمند سنجهها و شاخصهایی بودند که مدعیات خود را به نمایش بگذارد و دست کم هواداران خود را راضی نگاه دارند. اسلامی کردن ایران به ضرب زور و زر آسانترین کاری بود که به فکر اسلامگراها رسید. در چنین چشماندازی بود که اسلام سیاسی و سبک جنسی ویژهای که در سنت ایرانی/ اسلامی بسیار پرزور و پرهوادار بود به کمک هم آمدند و پدیدهی ننگین حجاب اجباری متولد شد. حجاب اجباری هم برآمد استبداد بود و هم برآورندهی آن! حجاب اجباری با همه پلشتیهایی که به اجتماع پریشان ما آورد، دیستوپیا و روی دیگر یوتوپیایی است که پس از انقلاب در کوچه و بازار به نمایش گذاشته شد. در این چشمانداز، حجاب اجباری، سانسور شدید و همهجانبه و استبداد سیاه حاکم را باید در امتداد هم دید.
این تحول به گونهای ناخودآگاه حجاب اجباری و همه بایدها و نبایدهای سبک جنسی اسلامی/ ایرانی همراه آن را به کانون اسلام سیاسی در ایران کشاند! هراس از آزادی جنسی راز خوفناک این گره کانونی بود که به توجیه همهی زد و بندها میانجامید. و عجیب نبود اگر زنها از نخستین قربانیان اسلام سیاسی و سیاستمدارهای دینکار بودند. چه، برچیدن بساط آزادی همیشه از ضعیفترین حلقهها رقم میخورد و پیش میرود.
اگر ایرانیان برآناند که از استبداد و اسلام سیاسی حاکم بگذرند، ناگزیر باید تکلیف خود را یکبار و برای همیشه با این ادعاهای پارسایانه اما بیمارگونه جنسی که زیرساخت استبداد را در ایران تنومند و قطور میکند روشن کنند و آزادی را به بهای واقعی آن به چنگ آورند. گسستن رسن اضطرابهای جنسی که بر جان و جهان ما پیچیده است راه شکستن سد ستبر استبداد در ایران هم است. دانستن آزادی و خواستن دمکراسی دست کم در ایران امروز تندادن به آزادی جنسی با همه دشواریهایش در روان ایرانی است. «سکس و دمکراسی» تکاپویی است در این راستا که نشان میدهد اضطرابهای جنسی گونهگونهی ما چهگونه سنتهای استبدادی گونهگونه را بازتولید و سخت میکنند و چرا تکاپوی آزادی در این آب و خاک بدون پرداختن به آزادی جنسی به نتیجه نمینشیند.
همچنان که در متن آمده است، به نظر میرسد دمکراسی و توسعه سیاسی در ایران در گرو رعایت و استقرار حقوق زنان و برچیدن همهی اشکال نابرابری از برابر آنان است. با این نکته کمتر مناقشه میشود. مسالهی اساسی آنجاست که حل و فصل نابرابریهای حقوقی و اجتماعی زنان به گونهای انکارناپذیر به حل و فصل مسایل و مشکلات سکسی در جامعهی ما گره خورده است؛ مشکلاتی که هم برآمد سیاست و رفتارهای سکسی اسلامگراهاست و هم برآورنده و پرزورکنندهی آنها. پیوند حقوق زنان به مشکلات جنسی در ایران و نبود آزادیهای جنسی شوربختانه پنداری است که هنوز هم بسیار مناقشهانگیز است. با این همه، برابری حقوقی و اجتماعی در ایران به گونهای باورناپذیر به درک اخلاقی و حقوقی و فلسفی ما از آزادی به طور عام و آزادی سکسی به طور ویژه گره خورده است. بدون بازکردن این گرههای کور و گاهی بیسر و ته، دشوار بتوان گامی به پیش گذاشت.
«سکس و دمکراسی» هم آسیبشناسی این صورتبندی از توسعهنایافتهگی در ایران است و هم راه گذار از آن، که به گونهای خیرهکننده به زنان و درک آنان از آزادی هم بر میگردد. بازیابی زن، زنانهگی، سکس، آزادی و همهی آنچه در بستههای گونهگونهی اخلاقی، دینی و اجتماعی در این پهنهها به زنان و مردان عرضه میشود شاید بتواند بازیابی ما را از زبالههای مردسالاری پیشبرد؛ زنان هم قربانیان کانونی این نادانی ستروناند و هم میتوانند سنگرهای ایستادهگی در برابر آن و قهرمانان برچیدن آن باشند. «سکس و دمکراسی» گام زدن در این راه دراز و ناهموار است.
با جرات و افتخار میتوانم بگویم از نخستین کسانی هستم که به آسیبشناسی استبداد ستبر ایرانی از این چشمانداز نگریستهام و پیوند آن را با سکس سیاه و حجاب اجباری در جمهوری اسلامی ایران کاویدهام. همه آنچه در این گلچین آمده است پیشتر در رسانههای فارسی زبان منتشر شده است و این مجموعه بازنشر آن نوشتهها در ویراستی جدید و با تغییراتی اندک است. بخشهای اصلی این مجموعه در دوران مهاجرت در ترکیه و در همکاری و همنظری با دوست عزیز و فرزانهام علیاصغر حقدار بازبینی شده است که لازم است از او صمیمانه تشکر و قدردانی کنم. این جنگل پندارها برآمد گفتوگوهای شیرینی است که با دوستان دور و نزدیک و منتقدان خود داشتهام و خود را بسیار به آنها مدیون میدانم. وظیفه خود میدانم همچنین از موسسهی پرکار و نهاد ماندهگار «توانا» و تقی مختار عزیز هم سپاسگزاری کنم که در چاپ کتاب و ویراست آن از خود بسیار مایه گذاشتهاند. برای آنان آرزوی پیروزی و بهروزی می کنم و امیدوارم گامی به پیشبرداشته باشیم.
اکبر کرمی
* این سرنویس در کتابی با سرنام "سکس و دمکراسی" آمده است؛ کتابی که به همت نهاد غیرانتفاعی توانا منتشر شده است.
|