پایان قرن سوسیال دمکراسی
به بهانه صدمین سالگرد انقلاب نوامبر آلمان


سهراب مبشری


• با انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ و سرکوب جنبش شورایی برآمده از آن، «قرن سوسیال دمکراسی» در آلمان آغاز شد. حزب سوسیال دمکرات از ۱۹۱۸ تا کنون از ارکان اصلی دمکراسی بورژوایی آلمان بوده است. اکنون که صد سال از رویدادهای انقلابی نوامبر ۱۹۱۸ در آلمان می گذرد، به نظر می رسد قرن سوسیال دمکراسی در این کشور پایان یافته است. نوشته حاضر نگاهی به آن انقلاب و به ویژه نقش سوسیال دمکراسی در آن دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ آبان ۱٣۹۷ -  ۱ نوامبر ۲۰۱٨



 
درست یک سال پس از انقلاب اکتبر روسیه، سلطنت در آلمان با انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ سرنگون شد. اما در حالی که انقلاب اکتبر در روسیه، در ادامه انقلاب ضدسلطنتی فوریه ۱۹۱۷، ماشین دولتی به جای مانده از تزاریسم را در هم کوبید، تلاش مشابه طبقه کارگر آلمان برای نشاندن حکومت شوراها به جای دستگاه قیصر متواری، در خون خفه شد.
اکنون که صد سال از رویدادهای انقلابی نوامبر ۱۹۱۸ در آلمان می گذرد، به نظر می رسد قرن سوسیال دمکراسی در این کشور پایان یافته است. حزب سوسیال دمکرات آلمان که پیروز اصلی انقلاب نوامبر بود، در حال حاضر تنها از حمایت بین ۱۵ تا ۲۰ درصد رأی دهندگان برخوردار است.
به بهانه صدمین سالگرد انقلاب نوامبر،‌ نوشته حاضر نگاهی به آن انقلاب و به ویژه نقش سوسیال دمکراسی در آن دارد.
                                                                * * *
برای داشتن تصویری کامل تر از رویدادهای نوامبر ۱۹۱۸، باید به حداقل چهار سال پیش از آن برگشت. در سال ۱۹۱۴، نخستین مورد صدور اوراق قرضه دولتی برای تأمین مخارج جنگ جهانی اول در رایشستاگ، پارلمان آلمان، به رأی گذاشته شد. فراکسیون حزب سوسیال دمکرات، به صدور این اوراق رأی داد. صدور اوراق قرضه برای دولت آلمان اهمیت داشت، چرا که تقریبا ۶۰ درصد مخارج جنگ جهانی اول از این طریق تأمین شد. در مجموع نزدیک به صد میلیارد مارک آلمان، عواید هشت مورد صدور اوراق قرضه جنگی از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ بود.
رأی سوسیال دمکراتها به صدور اوراق قرضه جنگی، آغاز روند انشعاب در این حزب بود. از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸، صف میهن پرستان و مخالفان جنگ از هم جدا شد. جناح اکثریت حزب سوسیال دمکرات، با حمایت از جنگ، «شایستگی» خود را برای ایفای نقشی که در نوامبر ۱۹۱۸ ایفا کرد، به حکام آلمان نشان داد.
در مقابل، در چند انشعاب پیاپی، جناح چپ سوسیال دمکراسی که در ارکستر میهن پرستانه هماهنگ با جنگ، در اقلیت قرار گرفته بود، از اکثریت سوسیال دمکراتها جدا شد. گروه های چپ در مقاطع مختلف، صفوف حزب سوسیال دمکرات را ترک کردند. در آستانه انقلاب نوامبر ۱۹۱۸، بزرگترین آنها حزب سوسیال دمکرات مستقل آلمان بود. در جناح چپ این حزب، رزا لوکزمبورگ از جمله برحسته ترین شخصیتها محسوب می شد. بخشی از جناح چپ حزب منشعب، گروه اتحاد اسپارتاکوس را تشکیل می دادند که در انقلاب نوامبر نقش هسته اصلی حزب کمونیست آلمان را ایفا کرد.
                                                                * * *
ایالات متحده آمریکا که از ۱۹۱۴ تا بهار ۱۹۱۷ در جنگ جهانی اول بیطرف بود، در آوریل ۱۹۱۷ به دنبال حملات پیاپی زیردریایی های آلمانی به کشتی های در حال تردد بین آمریکا و اروپا، به آلمان اعلان جنگ داد. در طول ۱۹۱۷، موقعیت نیروهای نظامی آلمان در مقابل فرانسه و انگلیس که اینک دیگر از حمایت آمریکا نیز برخوردار بودند، به شدت تضعیف شد. پیشروی های ارتش آلمان علیه روسیه در جبهه شرق به دنبال انقلاب فوریه ۱۹۱۷ روسیه نیز نتوانست موقعیت فرودست آلمان در جبهه غرب را جبران کند. نجات آلمان حتی از طریق قرارداد صلح منعقد شده با دولت نوپای بلشویکهای روسیه نیز میسر نشد. در آستانه انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ آلمان، نیروهای نظامی این کشور پس از شکستهای پیاپی، بی روحیه شده بودند. فرماندهی ارتش آلمان به خوبی می دانست که فروپاشی جبهه ها نزدیک است.
کابوس تکرار انقلاب اکتبر در آلمان، هیأت حاکمه آلمان را فرا گرفت. در چنین شرایطی، حکام آلمان به یاد حزبی افتادند که از ۱۹۱۴ به بعد، وفاداری خود را به «میهن» نشان داده بود. همزمان با گسترش ناآرامی در میان سربازان و اعتصابها در میان کارگران،‌ به ویژه کارگران صنایع نظامی، بر تماسهای علنی و غیر علنی میان اشراف و بورژواهای حاکم و رهبری حزب سوسیال دمکرات افزوده شد. مهمترین وجه اشتراک حکام و رهبری حزب سوسیال دمکرات، تلاش برای جلوگیری از تکرار انقلاب اکتبر روسیه در آلمان بود.
فریدریش اِبِرْت در سال انقلابی ۱۹۱۸، رهبر حزب سوسیال دمکرات آلمان بود. ریاست فراکسیون حزب در رایشستاگ را فیلیپ شایدِمان بر عهده داشت. علاوه بر این دو، باید از گوستاو نوسکه به عنوان یکی دیگر از سیاستمداران سوسیال دمکرات نام برد که در رویدادهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ نقش مهمی ایفا کردند.
                                                             * * *
در سپتامبر ۱۹۱۸، ژنرال اریش لودندورف، یکی از فرماندهان اصلی جنگ، که بعدها به یکی از مهمترین متحدان هیتلر تبدیل شد، از مقامات بالاتر از خود خواست که هر چه زودتر به طرفهای دیگر جنگ پیشنهاد آتش بس دهند. لودندورف در موقعیتی بود که به خوبی از شرایط وخیم جبهه ها و روحیه سربازان آگاه بود. او پس از شکستهای پیاپی ماجراجویی های نظامی خود، دیگر تنها می خواست موجودیت ارتش را حفظ کند. لودندورف در پیامی به روسایش حتی خواهان آن شد که یک دولت برخوردار از حمایت اکثریت رایشستاگ روی کار آید. چنین تحولی عملا بدین معنی بود که برای نخستین بار، دولت آلمان با شرکت حزب سوسیال دمکرات تشکیل شود.
راضی شدن رهبران نظامی به بر کشیدن سوسیال دمکراسی به مسئولیت دولتی، چند هدف داشت. اولا کنترل اعتصابات و اعتراضات فزاینده کارگران بدون یاری سوسیال دمکراتها ممکن نبود. ثانیا ائتلاف جنگی علیه آلمان (موسوم به آنتانت) احتمالا تقاضای آتش بس از سوی گروهی جدید در حکومت را می پذیرفت. ثالثا این گروه مسئولیت کشوری ورشکسته و فروپاشیده را به عهده می گرفت و می شد تقصیر فلاکتی را که در پیش بود متوجه مسئولان جدید کرد. ژنرال لودندورف آن قدر از خرابی اوضاع مطلع بود که در اکتبر ۱۹۱۸ از مقامش در ستاد ارتش کنار رفت و جای خود را به فرماندهی جدید به نام ویلهلم گرونر داد. گرونر بود که نقش اصلی در تماسها میان ارتش و حزب سوسیال دمکرات را بر عهده گرفت.
                                                               * * *
مورخان، بر این توافق کرده اند که قیام ملوانان در بندر کیل، نقطه آغاز انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ بود. با این که پیش از این قیام نیز پرسنل نیروی دریایی در بندر ویلهلمسهافن دست به شورش و تمرد زده بود، اما مهمترین نکته در قیام سوم نوامبر ملوانان کیل این بود که کارگران کیل نیز به قیام ملوانان پیوستند. کابوس حکام،‌ شکل ملموس تری به خود گرفت. مگر نه این بود که اتحاد سربازان،‌ ملوانان و کارگران، نیروی اصلی انقلاب اکتبر روسیه بود؟
برای مأموریت کنترل قیام کیل، قرعه به نام گوستاو نوسکه افتاد که اشراف و فرماندهان نظامی به خاطر مواضعش به عنوان سخنگوی جناح راست سوسیال دمکراسی، به او اعتماد ویژه ای داشتند. در پی توافقی بین شاهزاده ماکس فون بادن،‌ صدر اعظم و ابرت رهبر حزب سوسیال دمکرات، نوسکه عازم کیل شد تا قیام را فیصله دهد. نوسکه موفق شد به عنوان نماینده سوسیال دمکراسی، اعتماد قیام کنندگان را جلب کند. در عین حال برای کارگردانان اصلی انتقال قدرت،‌ مسجل بود که سناریوی آرام کردن کارگران از طریق سخنرانی، به طور دلخواه قابل تکرار نیست. لازم بود هم تغییراتی در هیأت حاکمه صورت گیرد و هم فرماندهان نظامی با حفظ انسجام قشون، آماده سرکوب قیامهایی شوند که در راه بود.
ویلهلم دوم، قیصر نیمه دیوانه آلمان که با اشتیاق به استقبال جنگ جهانی اول رفته بود و تا روزهای آخر این جنگ، انتظار معجزه در جبهه ها را داشت، برای دولتهای طرف جنگ آلمان نماد میلیتاریسم پروسی بود. ویلسون رئیس جمهور آمریکا به هیأت حاکمه آلمان پیام داده بود که آتش بس، بدون کنار رفتن ویلهلم ممکن نیست. از این رو، اواخر اکتبر ۱۹۱۸، همزمان با تغییرات در فرماندهی ارتش و روی کار آمدن شاهزاده ماکس فون بادن صدراعظم جدید، قیصر به اصرار اطرافیانش ناگزیر به بلژیک رفت. بدین ترتیب، مقدمات کنار زدن ویلهلم از تخت سلطنت فراهم شد. دربار هلند برای پذیرش ویلهلم پس از کناره گیری، اعلام آمادگی کرد.
اکنون باید مقدمات دوره پس از ویلهلم چیده می شد. ابرت رهبر حزب سوسیال دمکرات، خواهان آن بود که خود صدراعظم شود و شاهزاده ماکس، مقام نایب السلطنه را عهده دار شود. ابرت می خواست سلطنت حفظ شود. اما درست پس از اعلام استعفای قیصر، شایدمان رئیس فراکسیون پارلمانی سوسیال دمکراتها در یک بالکون عمارت رایشستاگ ظاهر شد و پایان سلطنت و برقراری جمهوری را اعلام کرد. اعلام جمهوری، طرفداران حفظ سلطنت را در برابر عمل انجام شده قرار داد. اما سلطنت طلبان، حتی پس از سقوط سلطنت نیز موقعیت برتر خود را در دستگاه نظامی و بوروکراسی آلمان حفظ کردند. آنها کمتر از پانزده سال بعد، قدرت را به هیتلر تحویل دادند.
                                                             * * *

قیام ملوانان و کارگران کیل، به سایر مناطق آلمان نیز سرایت کرد. در مونیخ،‌ برلین و برخی دیگر از شهرها، کارگران به رهبری چهره های چپ، از جمله برخی از رهبران حزب مستقل سوسیال دمکرات و اسپارتاکیستها، قدرت را دست گرفتند. در این شهرها، اداره امور به شوراها سپرده شد.
رهبران حزب سوسیال دمکرات می خواستند هر چه زودتر مجلس موسسان تشکیل شود. آنها می دانستند اگر حکومتهای شورایی در گوشه و کنار آلمان استقرار یابد و به موازات این روند، نیروهای سیاسی چپ حامی این شوراها حزبی سراسری تشکیل دهند، انقلاب ضدسلطنتی به یک انقلاب اجتماعی عمیق تر فرا خواهد رویید. شتاب ابرت و همراهانش برای تشکیل حزب موسسان، برای آن بود که در تواق با احزاب بورژوایی و سلطنت طلبان، میوه های انقلاب نوامبر را هر چه زودتر بچینند. کنگره موسس حزب کمونیست آلمان در دسامبر ۱۹۱۸ و ژانویه ۱۹۱۹، انتخابات مجلس موسسان را تحریم کرد.
در حالی که شهرهای بزرگ آلمان، عرصه فعالیت شوراها و پایگاه اصلی نیروهای چپ بود، مجلس موسسان از ترس شوراها و کارگران انقلابی، نه در برلین، پایتخت آلمان، که در شهر کوچک وایمار تشکیل شد. نام جمهوری وایمار که بر نظام سیاسی آلمان در فاصله سقوط سلطنت تا روی کار آمدن نازیسم نهاده اند، از محل تشکیل مجلس موسسان گرفته شده است.
فریدریش ابرت به عنوان نخستین رئیس جمهور کشوری که برگزیده شد که در آن، قدرت دوگانه برقرار بود: از یک سو قدرت رسمی که متکی به اتحاد حزب سوسیال دمکرات با سلطنت طلبان و احزاب بورژوایی بود، و از سوی دیگر شوراهای کارگران در بسیاری از شهرهای بزرگ. روشن بود که این دوگانگی نمی تواند دوام یابد.
                                                             * * *
با پایان جنگ، اکثر واحدهای ارتش آلمان در حال فروپاشی بود. سربازانی که از جبهه ها بر می گشتند، تحت تأثیر جنبشهای انقلابی، ترک خدمت می کردند. از نظر وارثان نظام سلطنتی، بیم آن می رفت که بر شمار سربازانی که با اسلحه به صفوف انقلابیون می پیوستند، افزوده شود. از این رو دولت جدید تصمیم گرفت به غیر از کادر حرفه ای نظامی، همه سربازان را مرخص و جای آنان را با نیروهای داوطلب پر کند. بر این نیروی جدید نام «قشونهای آزاد» نهادند.
نقش هدایت قشونهای آزاد را گوستاو نوسکه بر عهده گرفت که در دولت جدید مسئول امور نظامی بود. از نوسکه این گفته نقل شده است که «یکی باید نقش سگ خون آشام را بر عهده بگیرد.»
نوسکه که نخستین قیام را در کیل بدون خونریزی فیصله داده بود، می دانست که در سرکوب شوراها باید دست «قشونهای آزاد» را کاملا باز بگذارد. قتل عام از دسامبر ۱۹۱۸ آغاز شد. در ۱۵ ژانویه ۱۹۱۹، تنها دو هفته پس از کنگره موسس حزب کمونیست، دو رهبر برجسته کمونیست، کارل لیبکنشت و رزا لوکزمبورگ، توسط نیروهای قشون آزاد در برلین ربوده شدند و به قتل رسیدند.
برای سرکوب کارگران در برلین، نوسکه دستور داد قشون آزاد، هر کس را که اسلحه به دست ببیند، همانجا به قتل برساند. تنها در محله لیشتنبرگ برلین ۱۲۰۰ نفر در جریان سرکوب کشته شدند. در مونیخ نیز حکومت شورایی توسط قشون آزاد سرکوب شد. در این شهر هزار نفر به قتل رسیدند. شهر برمن نیز شاهد سرکوب خونین بود. قشونهای آزاد تحت مسئولیت نوسکه،‌ در مناطق مختلف آلمان ردی از کشتار و تجاوز از خود گذاشتند. انقلاب سوسیالیستی در آلمان در خون خفه شد.
                                                             * * *
با انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ و سرکوب جنبش شورایی برآمده از آن، «قرن سوسیال دمکراسی» در آلمان آغاز شد. حزب سوسیال دمکرات از ۱۹۱۸ تا کنون از ارکان اصلی دمکراسی بورژوایی آلمان بوده است. رهبران سوسیال دمکراسی این جایگاه را در معامله نوامبر ۱۹۱۸ خود با طبقه حاکم به دست آوردند، معامله ای با مضمون سرکوب انقلاب اجتماعی در ازای برخی امتیازات و اصلاحات، مانند حق رأی زنان، حق اعتصاب (که البته رهبران سوسیال دمکرات در استفاده از آن همواره بسیار خست به خرج داده اند) و هر از چندی رسیدن سیاستمداران سوسیال دمکرات به مقامهای وزارت و صدارت. در دوره نازی ها (۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵) سیاستمداران سوسیال دمکرات یا مانند نوسکه خانه نشین بودند، یا مانند شایدمان در تعبید، یا در زندان و اردوگاه های کار اجباری. شماری از سوسیال دمکراتها توسط نازی ها به قتل رسیدند (بسیار کمتر از کمونیستهایی که کشته شدند). فریدریش ابرت، نخستین رئیس جمهور آلمان، زنده نماند تا به قدرت رسیدن هیتلر را ببیند. ابرت در سال ۱۹۲۵ درگذشت.
پس از جنگ جهانی دوم، حزب سوسیال دمکرات در سراسر آلمان فعالیت را از سر گرفت. در شرق آلمان، این حزب با حزب کمونیست وحدت کرد. حاصل این وحدت (که در روایت رسمی سوسیال دمکراسی،‌ اتحاد اجباری نامیده می شود)، حزب سوسیالیست متحد آلمان بود که در طول چهل سال عمر جمهوری دمکراتیک آلمان، زمام امور را در آلمان شرقی در دست داشت. در غرب آلمان، سوسیال دمکراتها تقریبا به همان موقعیتی باز گشتند که در جمهوری وایمار داشتند. در تاریخ هفتاد ساله جمهوری فدرال آلمان، این کشور بیست سال صدراعظمی از سوسیال دمکرات و پنجاه سال صدراعظمی از حزب محافظه کار دمکرات مسیحی داشته است.
راضی شدن طبقه حاکم آلمان به امتیازاتی که سوسیال دمکراتها به دست آوردند، از همان نوامبر ۱۹۱۸ چیزی نبود جز عقب نشینی ناگزیر برای جلوگیری از تکرار انقلاب اکتبر روسیه در آلمان. در هفتاد سال موجودیت نظام برآمده از انقلاب اکتبر، به استثنای دوره نازیسم، این توافق پابرجا ماند. پس از نوامبر ۱۹۱۸، در دو مقطع دیگر از تاریخ آلمان اصلاحاتی نظیر آنچه در قانون اساسی ۱۹۱۹ وایمار پیش بینی شد تحقق یافت. مقطع نخست، پس از جنگ جهانی دوم بود. تحت تأثیر شکل گیری جمهوری دمکراتیک آلمان و برای محدود کردن نفوذ کمونیستها، در قانون اساسی کنونی آلمان اصولی مانند مسئولیت اجتماعی ناشی از مالکیت گنجانده شد. نظام اقتصادی پس از جنگ در آلمان غربی، «اقتصاد اجتماعی بازارمحور» نام گرفت. اما در طول بیست سال پس از جنگ جهانی دوم، سوسیال دمکراتها در دولت فدرال آلمان شرکت نداشتند.
تنها پس از جنبش رادیکال ۱۹۶۸ بود که دولتی به رهبری سوسیال دمکراتها در آلمان غربی روی کار آمد. در این دوره نیز اصلاحاتی در راستای اجرای برخی موارد برنامه حزب سوسیال دمکرات اجرا شد.
با قدرت گرفتن نئولیبرالیسم، پس از آنکه در بریتانیا و آمریکا دولتهای دست راستی بر سر کار آمدند، در سال ۱۹۸۲ در آلمان غربی نیز محافظه کاران پس از سیزده سال به قدرت بازگشتند.
دولت مشترک سوسیال دمکراتها و سبزها که از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵ بر سر کار بود، اجرای همان برنامه اجتماعی نئولیبرال را در ابعادی بیش از دولت محافظه کار ادامه داد. رئوس این برنامه چیزی نبود جز خصوصی کردن همه بخشهای اقتصاد، کاهش شدید مستمری بیکاران، افزایش بخشودگی های مالیاتی برای سرمایه و آزادتر گذاشتن سرمایه داران در اخراج های جمعی و کاستن از مزدها.
دگردیسی حزب سوسیال دمکرات از یک حزب رفرمیست به یکی از چند حزب نئولیبرال، به قرن سوسیال دمکراسی در آلمان پایان داده است. کارنامه آخرین حکومت هفت ساله به رهبری سوسیال دمکراسی و پس از آن، حدود ۹ سال شرکت آن در دولتی به رهبری محافظه کاران، پایگاه اجتماعی حزب سوسیال دمکرات را بسیار کوچک کرده و به نصف دهه های پیش رسانده است. دیگر کسی این حزب را یک «حزب توده ای» نمی داند. سوسیال دمکراتهای آلمان نیز مانند احزاب مشابه در فرانسه، ایتالیا، تقریبا همه کشورهای شرق اروپا و شماری دیگر از اعضای اتحادیه اروپا، احزابی دارند که ممکن است هر از چندی برای سرهم کردن یک اکثریت پارلمانی نیاز به آنها پدید آید، درست مانند احزاب لیبرال،‌ سبز و مشابه آنها. آمدن و رفتن وزرا و روسای سوسیال دمکرات، اگر وضع پایگاه اجتماعی سابق آنها را خرابتر نکند، برای این اقشار مردم کاملا بی اهمیت شده است. میلیونها تن از این مردم، ناامید از هر گونه چشم انداز اصلاح و رفرم محسوس اجتماعی، طعمه احزاب راست افراطی شده اند. سکه ناسیونالیسم و نژادپرستی در سراسر اروپا رونق یافته است. انسان اسیر مناسبات حاکم، که از این بردگی مَفَرّی نمی بیند،‌ به خضوع در برابر بالایی ها و لگدمال کردن پایینی ها روی آورده است. فاشیسم قرن بیست و یکم، به این انسان می گوید باید پایینی ها را له کنی تا مبادا جای تو را بگیرند. و سوسیال دمکراسی درمانده امروزی، که صد سال پیش با هر آرمان رهایی بخش وداع کرد، دیگر چیزی برای عرضه به انسان قرن بیست و یکم ندارد.