کریم شمر


محمود طوقی


• کریم شمر، سه قاپ را به هوا پرت کرد و با دست راستش محکم زد به رانش و گفت :یا حسین.
طبق معمول در زمین خرابه، ما والیبال بازی می کردیم و در گوشه زمین عده ای سه قاپ می زدند . از موقعی که کریم شمر آمد .یک چشمم به بازی بود و یک چشمم به کریم .قد بلندی داشت و هیکل پر ورزیده اش قد بلندش را بلند تر نشان می داد . سلاخ بود و هر روز خروس خوان می رفت و طرف های ظهر برمی گشت و با کلی چاقو های کوچک و بزرگ که به کمرش آویزان بود . ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱ مهر ۱٣۹۷ -  ۲٣ سپتامبر ۲۰۱٨


 
 کریم شمر، سه قاپ را به هوا پرت کرد و با دست راستش محکم زد به رانش و گفت :یا حسین.
طبق معمول در زمین خرابه، ما والیبال بازی می کردیم و در گوشه زمین عده ای سه قاپ می زدند . از موقعی که کریم شمر آمد .یک چشمم به بازی بود و یک چشمم به کریم .
قد بلندی داشت و هیکل پر ورزیده اش قد بلندش را بلند تر نشان می داد . سلاخ بود و هر روز خروس خوان می رفت و طرف های ظهر برمی گشت و با کلی چاقو های کوچک و بزرگ که به کمرش آویزان بود .
چکمه های خون الود و پیش بند چرمی اش، قیافه ای حماسی ببه او می داد.
اما این ها تمام چیز هایی نبود که کریم شمر را شهره عام و خاص بکند .کریم شمر در دهه محرم غوغا می کرد !
شهربه دوبخش تقسیم می شد ، قلعه و حصار.
در مراسم عزاداری محرم این جداشدگی خودش را بیشتر نشان می داد دسته حصار، سعی می کرد با پول و غذای نذری حاجی های بازار سنگ تمام بگذارد و روی قلعه ای ها را کم کند.
اما اگرتمام پول های دنیا را هم روهم می گذاشتند نمی توانستند شمری مثل کریم شمر داشته باشند مخصوصا روز نهم محرم که ناطقی عباس خوانی می کرد و کریم به میدان می آمد تا عباس بچه خواهرش را راضی کنددست ازیاری حسین برادرش بردارد:
ای عباس بیا دست از حسین بردار
بشو سردار این لشگر
تمام محرم یک طرف این یک روز یک طرف . از تمام شهر می کوبیدند و می آمدند تا عباس خوانی را ببینند . تنها در این روز بود که شهر از دو دستگی بیرون می آمد و حصاری و قلعه ای از بین می رفت و حصاری ها می آمدند تما شاچی تعزیه دسته قلعه ای ها می شدند و این تنها و تنها با حضور کریم شمر و صدای خوش ناطقی بود.
صدای یا حسین کریم شمر که آمد بچه ها دست از بازی کشیدند و رفتند بطرف قمار باز ها .
مثل همیشه مدآقا سیاه کاسه کوزه بود و حسین سگ باز شتیل.پای ثابت سه قاپ هم که معلوم بود آقا عطا و عباس کچل و نبی نجار و شعبان آخوندی.
بازی دست عباس کچل بود . قاپ ها را ریخت و همه خواندند. بهار آمد.
مدآقا سیاه با چوب بلندی که دردست داشت قاپ ها را بطرف شعبان آخوندی هل داد .
شعبان قاپ ها را در دستش مرتب کرد وکریم گفت :چپم .
و شعبان ریخت. نقش آورد، یک اسب و ۲ جیک آمد.
کریم مشتی اسکناس مچاله شده را وسط بازی انداخت .
مدآقا سیاه پول ها را با چوب جلو کشید و شمرد و دانگش را برداشت و بقیه را به شعبان آخوندی داد.
نوبت کریم شد و همه خواندند و کریم ریخت و با دست راستش محکم به رانش زد. بز آورد.یک خر و دو جیک آمد .
و باز مدآقا سیاه پول ها راشمرد ودانگش را برداشت و پولها را تقسیم کرد و نوبت به آقا عطا شد .همه خواندند کریم کلید قفل دوچرخه اش را وسط زمین انداخت. نبی نجار نگاهی به کاسه کوزه کرد . مدآقا سیاه با تکان سر گفت؛ بلااشکال است و ریخت و بهار آمد.
نوبت به عباس کچل شد، گفت: من نیستم .
ومدآقا سیاه قاپ ها را بطرف کریم چرخاند . وکریم با تردید قاپ ها را در دست بزرگ و چربش جابجا کرد وهمه خواندندو ریخت و با دست راست محکم به ران پایش زد و گفت:یا حسین .دو خر و یک اسب آمد. وحسین سگ باز گفت :سه پلشک.
و کریم کمر بند سلاخی اش را باز کرد و وسط زمین انداخت و رفت .
از زمین خرابه که بیرون رفت بدنبالش دویدم .و صدایش کردم: داش کریم . برگشت . ده تومانی را که برای خرید توپ از بچه ها گرفته بودم بطرفش گرفتم و گفتم: خوبیت ندارد با دست خالی بروی خانه.


برنده:
یک اسب+۲ جیک
یک خر+۲بوک

بازنده
یک اسب+۲ بوک
یک خر+۲ جیک    =   بز
یک اسب+یک خر+یک جیک=دوسر باخت
۲تا اسب+یک خر==سه سر باخت
۲ تا خر+یک اسب=سه سر باخت؛سه پلشک هم می گویند.
بهار
نه برد و نه باخت