صد روز تنهایی
خدیجه پاک ضمیر


• خسته و دل نگران به سراغ دفتر یادداشت قدیمی خود می روم . آن را ورق می زنم . چشمم به این جمله آلبر کامو می افتد "من نا امید نیستم ، اما از امید محرومم" . مکثی می کنم. به فکر فرو می روم . به محمد فکر می کنم . به بازداشت ناجوانمردانه اشi ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ شهريور ۱٣۹۷ -  ۲۶ اوت ۲۰۱٨



پنج شنبه ای تلخ و جانکاه در تاریخ جنبش عدالتخواهانه و صنفی معلمان ایران

بیستم اردیبهشت ۹۷

پلاکارد در دست در گوشه ای از پارک گرد هم آمده اند !مقابل سازمان برنامه و بودجه . زن و مرد ، شاغل و بازنشسته ! مناسبتش بزرگداشت هفته مقام معلم است . گردهم آمده اند تا اعلام حضور و وجود کنند ! به مسئولان و مقامات این مملکت! همانهایی که در این هفته پیوسته از پشت تریبون ها به آنها گفته اند که ما خدمتگزار شماییم! مملکت با دستان شما می چرخد ! .......
حالا هم نه اینکه این حرفها را باور کرده باشند بلکه تنها با هزاران امید آمده اند تا مثل همیشه تلنگری به آنها بزنند ! تلنگری از حضور و وجود فراموش شده خویش! تا شاید نگذراند که فراموش شوند ! نگذارند که همین اندک تصویر مات و کم رنگ باقیمانده شان در ذهن آقایان کاملا محو و پاک شود!
معیشت ، منزلت حق مسلم ماست !
خط فقر سه میلیون ، حقوق معلم یک میلیون !
آموزش کیفی و رایگان حق مسلم ماست!.........
اینها همان شعارها و نوشته هایی است که با خود آورده اند و فریاد می زنند !همان مطالبات کاملا صنفی ، به حق و قانونی خود که همیشه آن را فریاد زده اند !
او هم در گوشه ای آرام و بی صدا ایستاده است .آرام و سنگین نظاره گر تکاپوی همکاران خود است . پکی سنگین به سیگارش میزند ! چنان سنگین که انگار از عمق جانش بر می آید! انگار که از عمق تمامی تالماتش بر می آید ! تالمات سالهای معلمی خود و همکارانش    !
هنوز دود سیگار را فرو نداده که ناگهان عده ای از نیروهای امنیتی و لباس شخصی وحشیانه به میان جمعیت یورش می برند . با ضرب و شتم همکارانش را متفرق می کنند . مشخصا به سویش حمله ور می شوند . با مشت و لگد به جانش می افتند ، ناجوانمردانه تا سرحد مرگ می زنندش! وحشیانه تنش را بر روی آسفالت می کشند و کشان کشان سوار بر اتومبیل می کنندش! دهها معلم زن و مرد بیگناه را هم که به دفاع از او برخاسته اند کتک می زنند ..........
و اینگونه روز معلم را به او و همکارانش تبریک و شادباش می گویند .شادباشی به یاد ماندنی و فراموش ناشدنی ! پنج شنبه ای تلخ و جانکاه! حزن انگیز و ملال آور.........
حتی باران شدید عصر آن روز هم نتوانست ذره ای تلخی خاطره آن صبح
را در ذهن معلمان بشوید !

" من نا امید نیستم ، اما از امید محرومم "

پنجم مردادماه ۹۷

نزدیک به هشتاد روز از بازداشت او گذشته است . خسته و دل نگران به سراغ دفتر یادداشت قدیمی خود می روم . آن را ورق می زنم . چشمم به این جمله آلبر کامو می افتد "من نا امید نیستم ، اما از امید محرومم" .
مکثی می کنم. به فکر فرو می روم . به محمد فکر می کنم . به بازداشت ناجوانمردانه اش!به ضرب و شتم وحشیانه اش! به مشکلات عدیده جسمانی به وجود آمده برایش بر اثر این ضرب و شتم ! به زندان تهران بزرگ ! زندانی در وسط بیابان با باروهای بلند ! با ظاهری ملال آور و خفه کننده !ملال آورتر و خفه کننده تر از هر زندان دیگر ! می دانم نفس زندان ، حتی قصر هم که باشد ، حزن انگیز است و ملال آور ! اما این زندان عجیب با زندانهای دیگر فرق می کند ، حتی ظاهرش هم جور دیگری است ! نه تنها حزن انگیز و ملال آور است که خردکننده است و جانفرسا ! به گفته خود زندانیان فینال زندانهاست ! آخر زندان است شاید هم آخر دنیا ! .......
به خودم فکر می کنم ! تنها ده روز بعد از این بازداشت ناجوانمردانه و زندانی شدنش در این زندان که نه بلکه اردوگاه جنگی ، با شعله ای از امید در دل و کفشی آهنین به پا ، قدم در راه گذاشتم ! با الهام از تجربه هزاران زن صبور ، مقاوم و امیدوار جهان که پیش از من این راه را رفته اند .......
با این امید که در این مملکت هنوز گوشهای شنوایی هست که شنوای فریاد تظلم خواهی ما باشد . خواسته های به حق و قانونی ما را بشنود و دست ما را به یاری بفشارد ....
اول از همه به دفتر ریاست جمهوری رفتم ، خواسته خود را با یکی از مسئولین این دفتر در میان گذاردم .آزادی همسرم به قید وثیقه و یا انتقالش به زندان اوین . همچون دیگر متهمان سیاسی ! با وعده پیگیری و مساعدت از آنجا بیرون آمدم.
به مجلس هم رفتم !اشتباه نکنم بیش از ده بار! با نمایندگانی از کمیسیونهای مختلف دیدار داشتم و خواسته خود را با آنها در میان گذاشتم شفاها و کتبا !
از آنجا هم با وعده مساعدت و پیگیری بیرون آمدم !
رفتن به وزارتخانه آموزش و پرورش هم که دیگر کار هر روزه ام شد ! بارها خواسته هایم را با مقامات این وزارتخانه از وزیر گرفته تا معاونین و مشاورینش در میان گذاشتم. آنها هم من را همانگونه بدرقه کردند ، با وعده مساعدت و پیگیری!
تا یادم نرفته بگویم که قوه قضائیه را هم از پیگیریهای خود بی نصیب نساختم! .....
اما پس از اینهمه تلاش و پیگیری تا به امروز تنها دستاوردم ، هیچ بود و هیچ!

هنوز در حیرتم که چگونه است که اینهمه پیگیری ، وعده و وعید به جایی نرسیده !....
تنها چیزی که به ذهنم می رسد این است که هرگز عزمی جدی از سوی این مسئولان برای پیگیری و تحقق خواسته های به حق و قانونی من و همسرم وجود نداشته است !نمی دانم ، شاید هم این عزم بوده اما وجود دستهایی نامرئی و پشت پرده است که مانع از تحقق هر وعده ای شده است ! دستهایی قویتر از عزم همه این مسئولان!

آری " من نا امید نیستم اما از امید محرومم" .

در میانه اخبار فراوانی که هر روز می شنوم و می خوانم، تقریبا یک خبر را به طور ثابت می شنوم و می خوانم . خبر اختلاس فلان شخص که اغلب هم دستی در مناصب این مملکت دارد . آنهم اختلاسی کلان ! اختلاسگرانی که به راحتی منابع ملی و منافع این ملت را به یغما می برند ! به راحتی و بدون واهمه از هر گونه عقوبتی ! واهمه از رفتن به محکمه! محکمه ای از آن نوع که در انتظار عدالتخواهان است ! محکمه ای از آن نوع که در انتظار معلمان است ! ....‌‌
با خواندن و شنیدن این اخبار و با نگاهی به وضعیت پیش آمده برای همسرم و دیگر معلمان زندانی ، بیش از پیش این یقین در من شکل می گیرد که امید در این مملکت نه تنها مقوله ای دست نیافتنی نیست که اتفاقا مقوله ای بس دست یازیدنی است ! آنهم آسان ! اما تنها خاص عده ای از ما بهتران !
و تنها من و همسرم از آن محروم نیستیم ، بلکه هر انسان عدالتخواه دیگری هم که همواره تحقق منافع جمعی خود و هموطنانش را بر تحقق منافع شخصی خود ترجیح دهد ، از امید محروم بوده و خواهد بود ، معلمان شریف و پاکی چون بهشتی ، عبدی، و آزاده جانانی چون عبدالفتاح سلطانی .......
آری
حاجت از نامردمان جستن خطاست   
دست ما کارساز حاجت ماست
دست ما دریای مرواریدهاست
دست ما گهواره خورشیدهاست

جرمش فقط عدالتخواهی است و به این جرم بد مجازات می کنند ! اما آنکه مجازات شود ، سرافکنده مجازات نمی شود !

شنبه دوازدهم مرداد ۹۷

بالاخره رای دادگاه صادر شد ! پس از دوازده روز! رایی باور نکردنی! به غایت ناعادلانه و ظالمانه ! رایی که بیش از آنکه به منزله رایی قضایی تنها و تنها برای یک شخص باشد ، بیشتر به رایی جمعی می ماند برای همه معلمان ! هشداری به همه معلمان و عدالتخواهان ! ابزاری برای سرکوب و متوقف ساختن فریادهای عدالتخواهی آنان ! وسیله ای برای به محاق بردن تلاشهای حق طلبانه شان !
ده سال و نیم حبس به همراه ۷۴ ضربه شلاق . آنهم تنها به جرم عدالتخواهی !تنها به جرم دفاع از حقوق حقه خود ، همکاران و دانش آموزانش!
آری به این جرم بد مجازات می کنند، اما آنکه مجازات می شود، سرافکنده مجازات نمی شود ! بل سرافراز و سربلند مجازات می شود ! پر صلابت و مغرور !

چشمه ای در کوه می جوشد منم
کز درون سنگ بیرون می زنم


پنج شنبه یکم شهریورماه ۹۷

از دور لبخند زنان و آرام به سویم می آید . کمی که جلوتر می آید ، خوب می شناسمش ! دانش آموزم بود .همین دوسال پیش . پس از سلام و احوالپرسی ، سراغ محمد را از من می گیرد . می گوید هنوز باورم نمی شود !آخر مگر می شود یک معلم را اینگونه ظالمانه محاکمه کرد ...‌‌‌‌‌
درحالیکه دستم را می فشارد و قصد خداحافظی دارد ، می گوید شما همیشه در یاد و خاطره ما دانش آموزان مانده اید ! حالا دیگر ماندنی تر شده اید ! دیگر نه فقط شما که همسرتان هم در ذهن و خاطره ما ماندنی و جاودان شد !....‌‌‌
حرفهایش تسلی بخش بود ! تسلی بخش ترین جملاتی که در این مدت شنیدم ! تسلی بخش نه که مرهم بود !مرهمی بر زخمهای این صد روزه ام !چنان مرهمی که آن شب را پس از مدتها نه تنها با آرامش که با شادی وصف ناپذیری سحر کردم ! هیچ کس مرا در این مدت چنین آرام نکرد که این دختر نوجوان با حرفهای صادقانه و خالصانه اش آرام کرد! ......
تمام شب را با زمزمه این دو بیت سحر کردم . زمزمه ای از عمق جان !
چشمه ای در کوه می جوشد منم
کز درون سنگ می روید منم
دست ما دریای مرواریدهاست
دست ما گهواره خورشیدهاست