توده گرایی، پوپولیسم و
جشنواره آتشینی برای انسان عامی؟


گودرز اقتداری


• تاریخ نگاران و روزنامه نگاران بر سر تعریف پوپولیسم توافق ندارند. حداقل برای شصت سال است که عدم تعریف دقیق باعث شده است که این ترم قابلیت شکل پذیری ویژه ای پیدا کند و در راست و چپ درترکیب با گزاره های دیگر مورد استفاده قرار گیرد. یک خصلت ویژه پوپولیستها در تقسیم دوگانه جامعه به مردم و الیت های سیاسی ست و در مقابل هم قرار دادن این دوگانه ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣ شهريور ۱٣۹۷ -  ۲۵ اوت ۲۰۱٨




"آنها هیچ شباهتی به قهرمانان تخیلی ندارند. آنجا ایستاده اند، خسته و بی قرار با ریش نتراشیده، ساکن و اگر هم در حرکت باشند در سوراخی تاریک نفسی میکشند و سیگاری دود میکنند. با این وجود ویلی و جو آنطور که بیل ماولدین انها را بصورت سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوم تصویر میکند، سمبل آمریکای جنگجو و شکست ناپذیر بودند. جنگ جهانی دوم اولین بار بود که خبرنگاران و گزارشگران از درون سنگر ها و خاکریز ها و از برج های دیدبانی و قرارگاه های فرماندهی برای مردم روایت کردند. و اما از آن پس، ویلی ها و جوها (تلما ها و لوئیز ها) از هر کشوری که بودند و هر یونیفرم و لباسی که به تن داشتند، مردمی بودند که در تمام قرن بیستم حضورشان را به تاریخ تحمیل کردند. آنها از سایه تاریخ بیرون می امدند و تغییر را راه می بردند. امپراطوری ها سرنگون شدند، دیکتاتور ها سقوط کردند، استثمارگران را بیرون کردند، "مردان بزرگ" خاموش و نخبگان با "ژن خوب" مردود شدند، و چه خوب و چه بد—اتوریته در تمام اشکالش بزیر فشار مردم به پایین کشیده شد. وقتیکه قرن بیستم به پایان خود میرسید مردم جهان نفوذ بیشتری بر سرنوشت خویش داشتند، بسیار بزرگتر از وقتیکه آن قرن آغاز شده بود.” (جشنواره ای برای توده عامی[2])

هیچ تعریفی قادر نیست تمام پوپولیست ها را بدرستی توصیف نماید. علت عمده ان بروایت کاس مود، استاد دانشگاه جورجیا و نویسنده کتاب "معرفی کوتاهی بر پوپولیسم"، آنست که توده گرایی ایدئولوژی نازلی است که تنها بخش کوچکی از یک برنامه سیاسی را دربرمیگیرد. بطور مثال یک ایدئولوژی مانند فاشیسم پوششی کامل از بخش های متعددی از اقتصاد، سیاست، و جامعه را دربر دارد. اما توده گرایی چنین نیست، چرا که فقط از چگونگی طرد ساختار سیاسی موجود صحبت میکند و اما وارد بحث انکه چه جایگزینی باید ایجاد شود نمی شود. هم ازینروست که در بیشتر مواقع با ایدئولوژی های ضخیم تر چپ و راست جفت میشود[3]. درعمل اما تاریخ نگاران و روزنامه نگاران بر سر تعریف پوپولیسم توافق ندارند. حداقل برای شصت سال است که عدم تعریف دقیق باعث شده است که این ترم قابلیت شکل پذیری ویژه ای پیدا کند و در راست و چپ درترکیب با گزاره های دیگر مورد استفاده قرار گیرد.

یک خصلت ویژه پوپولیستها در تقسیم دوگانه جامعه به مردم و الیت های سیاسی ست و در مقابل هم قرار دادن این دوگانه. فرض غیرواقعی هم انست که هردو جناح تک گونه هستند و تضادشان غیرقابل نفوذ. البته پوپولیست خود را نماینده ساده مردم می داند و مدعی میشود که دنباله رو خواست انان است. باید توجه داشت که ایالات متحده به تعریف غالب یک جمهوری لیبرالی است، سیستمی بر اساس تکثر ایده ها که بروایت کاس مود شامل گروه هاییست با انواع ارزش ها و منافع که همه قانونی اند. بروایت مود اما پوپولیسم متفاوت از پلورالیسم تکثرگراست و تنها یک مجموعه ارزشی را قانونی و قابل دفاع می بیند.

استفاده از ترم پوپولیسم به پایان قرن نوزده(۱۸۸۰-۱۹۰۰) باز میگردد وقتیکه اتحادی از دهقانان، کارگران و معدن چیان در آمریکای شمالی بر علیه گلد استاندارد (سیستم تعیین ارزش مبادله طلا) و بانک نورت ایسترن قیام کردند. تاریخچه این جنبش در آمریکای لاتین هم به حوالی سالهای ۱۹۳۰ میرسد که میتوان از بقدرت رسیدن گتولیو وارگاس در برزیل نام برد. در دهه هفتاد شاهد رشد جنبش توده ای در حکومت سالوادر آلنده در شیلی (۱۹۷۰ـ۱۹۷۳) و خوان پرون در آرژانتین (۱۹۷۳ـ۱۹۷۶) بودیم و در سالهای اخیر البته هوگو شاوز در ونزوئلا، کارلوس منم در آرژانتین و بالاخره اوا مورالس در بولیوی را داشته ایم. یک دلیل عمده برای وقوع و ارزش مثبت جنبش های توده ای پوپولیستی در آمریکای لاتین را باید در سطح نابرابری اجتماعی و در عین حال وجود ساختارهای دولتی باقیمانده از استعمار جستجو کرد. واقعیت انست که در مورد ایران هم می باید انقلاب اسلامی (۱۹۷۹) را یک انقلاب توده گرای پوپولیستی بنامیم، انقلابی که بیش از هرچیز بر نفی سیستم مستقر پای میفشرد تا بر محتوای آنچه جایگزین آن میشد. تاکید بر ارزش های اخلاقی اکثریت جامعه اسلامی و نفی نخبگی که تبلور آن برای دهه ها در نوشته های جلال آل احمد، شریعتی و فردید و حتی سایر متفکران سکولار دیده میشد و رگه های بوم گرایی که به صورت غرب ستیزی در ادبیات روشنفکری ظهور مشخص داشت، همه دارای شاخصه های پوپولیسم است که در نوشته های کاس مود قابل ردیابی است. انقلاب اسلامی نیز مانند نمونه های معاصر از مدل خاصی پیروی نمی کرد و بیشتر بر سعی و خطا استوار بود و هنوز هم بعد از چهار دهه نه حاضر به پذیرش تجربه دیگران است و نه از گذشته خویش درس میگیرد.

امروزه اما نمونه های بسیاری از پوپولیسم را در اقصا نقاط گیتی میتوان یافت که جهان سیاست را دگرگون ساخته اند. جنبش های ضد یورو، ضد مهاجرت و پناهندگی، و ضد سیاست های ریاضت اقتصادی در اتحادیه اروپا، نمونه سیریزا در یونان و پودموس در اسپانیا، سیاست بوم گرا و ناسیونالیستی برگزیت در بریتانیا و ترامپ در ایالات متحده، و انواع دیگر در سایر مناطق جهان همه در بنیاد از اصولی مشابه پیروی میکنند که از انجمله ضدیت با نظام سیاسی-دیوانی مستقر، اقتصاد لیبرالی و جهانی سازی، و تجارت آزاد بین المللی بدون کنترل دولت بوم گرا ست.

گرچه انتظار می رود که وقتی پوپولیست به قدرت میرسد دیگر جایی برای انتقاد نمیماند، اما در نمونه جمهوری اسلامی در ایران، شاوز در ونزوئلا، اردوغان در ترکیه و یا ترامپ در آمریکا شاهد هستیم که پوپولیست همچنان مایل است خود را حتی در اوج اقتدارعملی به عنوان قربانی عرضه نماید و کاستی ها را ناشی از سابوتاژ خارجی، دولت پنهان و یا نیروهای خارج از قدرت و درمورد ترامپ وسایل ارتباط جمعی و مدیا نشان دهد.

مود معتقد است که ابعاد اخلاقی توده گرایی باعث میشود که شخصی مانند دانلد ترامپ که عام نیست وقرابتی با جامعه ندارد بتواند بعنوان صدای مردم تظاهر نماید. او وارد این بحث نمیشود که من از جنس شما نیستم و بجای انکه یاداور ان باشد که وی میلیاردر است و انها فقیرند، از ارزش های مشترک با عوام و اینکه او هم بخشی از قربانیان است صحبت میکند. کاس مود تذکر میدهد که در حالیکه ترامپ بطور مقطعی رفتاری پوپولیستی و ضد-الیت نشان داده است، اما بطور متوالی نگرش های بوم گرایانه [4] و ضد مهاجرتی را تشویق میکند و بعضا سیاست های اقتدارگرایانه را هم بروز میدهد که بعنوان رفتار ضخیم تر ایدئولوژیک ، توده گرایی او را تقویت مینمایند.

یک تحقیق در باره کشورهای اتحادیه اروپا نشان داده است که همراه با افزایش درصد مهاجرین حمایت از سیاست های پوپولیستی دست راستی هم افزایش میابد. جان ژودیس، نویسنده کتاب "انفجار پوپولیسم" و محقق درینباره توضیح میدهد که در کشورهای جنوب اروپا که تحت فشار رکود اقتصادی قرار داشتند حرکت بسمت پوپولیسم چپ و برعلیه تحمیل ریاضت اقتصادی اتحادیه اروپا شکل گرفته است و در کشورهای شمالی که وضعیت اقتصادی بهتر بوده اما موج مهاجرت ها سنگین تر بوده است پوپولیسم راست برعلیه سیاست های مهاجر پذیر و حرکت کارگران شهروند اتحادیه عمده شده است. ژودیس تذکر میدهد که درحالیکه پوپولیست های چپ معمولا از اقشار میانه و فرودست در مقابل طبقات قرادست حمایت مینمایند، پوپولیست های دست راستی شعارشان در حمایت عموم در مقابل نخبگان جامعه و وابستگان دولتی تبلور میابد که انها را به عدم قاطعیت در مقابل "غیرخودی" ها مانند مهاجرین، غیر اروپاییان و مسلمانان متهم میسازند.[5]

اوجگیری پوپولیسم بازار

در زمانیکه مردم در آمریکا در دنیای بی انتهای اینترنت غرقه بودند و تنوع نژادی و برابری را در جامعه جشن میگرفتند و جامعه روشنفکری از شرایط ایده آل مشابه سالهای دهه پنجاه در رضایت کامل بود، در سوی دیگر رهبران عقیدتی از هر دو جبهه سیاسی به توافقی نانوشته دست یافته بودند که حاکمیت ابدی سرمایه بر زندگی آمریکایی را تضمین میکرد. رهبران احزاب چپ در اینجا و در بریتانیا خود به خدمت بازار آزاد درآمده و در صحنه عمومی تمام اصول تاریخی خود را به زیر سوال می بردند و تخطئه مینمودند[6]. نرخ عضویت در تشکل های کارگری، بعد از دهه هایی از تبلیغات ضد سندیکایی و نزول رشد صنعتی، به زیر ده درصد کل نیروی کار بخش خصوصی سقوط کرد و در عمل ضرورت وجودی آن از خودآگاه اجتماعی هم ناپدید شده بود. مخالفین سیاسی هم دست از مخالفت کشیده بودند و تنوع امکانات کاری جایگزین عدم حق انتخاب در صندوق رای شده بود. در حلقه های بین المللی این توافق عمومی را "اجماع واشینگتن" نامگذاری کرده بودند؛ دانیل یرگن نویسنده اقتصادی آن را "اجماع بازار" می نامید؛ توماس فریدمن نویسنده نیویورک تایمز"تنگ پوش طلایی" را پیشنهاد می کرد که جلوه ای از تنگ بودن حق انتخاب سیاسی باشد. فریدمن در سرمقاله ای در ماه اوت ۱۹۹۸ نوشت که "فکر نمی کنم دیگر بدیل ایدئولوژیکی برای این شرایط وجود داشته باشد. [7]"   

در این شرایط همسانی ایدئولوژیک بود که همه بدین باور رسیده بودند که فارغ از انکه چه کسی در انتخابات برنده شود، جنبش چپِ طبقه کار و دولت مداخله گر هرگز به سر کار برنخواهد گشت. ابن البته بدین معنی نبود که در دهه ۱۹۹۰ آمریکائیان به این نتیجه رسیده بودند که با وجود همه پیشرفت های تکنولوژیک و رشد اقتصادی موجود، وقتی از اقتصاد نوین صحبت میشود، هدف دست یافتن به یک نان بخور و نمیر بر روی خط تولید در جایی دورافتاده از زمین است. برعکس، در مرکز اقتصاد نوین هدف غایی برای رضایت عامه نوعی دموکراسی اقتصادی بود، حتی اگر عملا ستیزه جو باشد. تبلور نارضایتی جوانان و نسل های بعد از دهه شصت را میتوان بخوبی در آنچه در اطراف دیدار وزیران عضو سازمان جهانی تجارت، نوامبر ۱۹۹۹، در سیاتل اتفاق افتاد و به خیابانها سرازیر شد دید. با وجود این زنگ خطرها اما از مغزهای منجمد شده تا برندگان نوبل اقتصاد و از محافظه کاران صورتی تا نودموکرات ها، رهبران ایدئولوژیک آمریکا در دهه نود به این جمعبندی رسیده بودند که بازار آزاد به همه آمال و آرزو ها پاسخ خواهد داد و دموکراتیک تر از هر شیوه دیگر حکومتی خواهد بود. این ریشه آن چیزی است که توماس فرانک انرا "پوپولیسم بازار" میخواند. فرانک معتقد است که علاوه بر "مکانیزم مبادله"، بازار را میتوان ابزاری برای ابراز "رضایت" هم دانست. با مکانیزم های عرضه و تقاضا، آمارگیری و نظرسنجی متمرکز صاحبان صنایع و کمپانی های بزرگ اقتصادی بازار میتوانند خواست عمومی را بهتر از وابستگی به انتخابات صِرف درک نمایند.

بسیاری از اجزاء اجماع در پوپولیسم بازار برای سالهای متمادی بخشی از نقش بردیوار اقتصاد فرهنگی بوده است. هالیوود و وال استریت همواره بر این تاکید داشته اند که کارشان صرفا انست که ایینه تمام نمای ارزوهای عمومی باشند. فیلم های سینمایی و تبلیغات تجاری همیشه اوج و نزول شان در ارتباط مستقیم با انعکاس واقعی سلیقه عمومی بوده است. "بازار سهام نیویورک نیز همیشه مدعی بوده است که بالارفتن قیمت سهام معمولا با احساس رضایت و شور وشوق عمومی ارتباط مستقیم دارد و مبادله آزادانه سهام یک مکانیزم پایه در دموکراسی است به همان اندازه که غول مطبوعاتی پوپولیست ویلیام راندولف هرست رسانه ها را مدافع خواست عموم مردم میدانست[8]."

داستان روی جلد نیوزویک (۲۰ دسامبر ۱۹۹۹) برای پایان قرن بیستم "نمایش جادویی بشرعامی[9]" روایتی از قرن انسانهای معمولی بود. تیتر مقاله از کتاب "در انتظار رکود" اثر آرون کوپلند درباره توده گرایی ستیزه جوی دهه ۱۹۴۰ گرفته شده بود. نگاه به تاریخچهء قرن بیستم برای کنت آرچین کلاوس نویسنده مقاله تایید ان بود که برای اولین بار در تاریخ بشری "انسانهای عامی درتغییر تاریخ نقش داشتند." او از جنبش های ضد برده داری، حقوق زنان، ضد جنگ، و حقوق مدنی و در نهایت کارآفرینان (انترپنور) نام برد. تصویرگر قشر آخر طرحی از بیل گیت بود ثروتمندترین مرد جهان که سَمبل وقهرمان ذهنی انسان عامی شده بود. در نگاه نویسنده نیوزویک دوران قرار نوین (New Deal, 1930) و جنبش کارگری، قهرمان ان دوران، حتی ارزش تذکر در روایتی از قرن بیستم را هم نداشتند.

شاید پذیرش ان سخت باشد، اما در تمام سالهای دهه نود کارافرینان همه فضای ایدئولوژیک ان دهه را اشغال کرده بودند، فضایی که قبلا به کارگران و افرینندگان واقعی اثر تعلق داشت. ایدئولوژی معاصر صاحبان کسب و کار و کارآفرینان نو را در مقابل دولتمردان، نخبگان و صاحبان سرمایه قدیم و رانتخواران مدعی تخصص قرار داده بود. این تئوری در نتیجه بسادگی انسان و بازار ازاد را در یک کاسه بعنوان ستون های پایه ای زندگی اجتماعی معرفی مینماید. همانطور که پاول ساموئلسون در ۱۹۸۸ نوشت "سود فرد از معامله سهام میتواند از ارزش کلی بازار سهام بیشتر یاشد، پس بازار مائیم![10]" این برداشت در مجموع "نمایش جادوئی انسان عامی" را روایت کرد که قهرمانش بیل گیت باید ستایش میشد. بدینگونه بود که بازار سهام نیویورک و وال استریت که زمانی لانه صاحبان قدرت و نخبگان بود به ناگاه در پایان دهه ۹۰ و آغاز قرن بیست ویکم "خانه مردم" نام گرفت.   

ازین روی صاحبان کمپانی ها و صنایع بزرگ درتئوری با مردم در آلیاژ نوین عامه ذوب شدند تا بر علیه دشمن مشترک یعنی دولت و کارگران ستیزه کنند. بنابرین حال که بازار ایینه خواست مردم است، هر ادعایی بر علیه ان باید وابسته به الیت و نخبگان باشد. در روایت پوپولیسم بازار، الیت دیگر کسی نیست که روز های تعطیل را در کشتی تفریحی شخصی اش میگذراند و یا در فاصله یک شبانه روز یک کارخانه و تمام کارگرانش را به جنوب مرز و یا شرق اسیا منتقل مینماید، بلکه ان کسیست که درباره الودگی هوا و تاثیر کاهش اُزُن در جو زمین سخن بگوید. در نگاه این توده گرایی، الیت کسانی هستند که از اتحادیه های کارگری و از کنترل دولتی بر استاندارد های محیط زیستی و دفع سموم شیمیایی و محدودیت مداخله ژنتیک در موادغذایی دفاع میکنند یا خواستار بیمه درمانی برای همه و رفع تبعیضات نژادی و ملیتی و جنسیتی هستند.

فانتزی بازار اما در خود حقیقت هایی را هم داشت؛ به ناگاه الیت سرمایه سنتی از سوی مردم عادی تهدید می شدند، و جنگ طبقاتی عینیت کاذب می یافت. بانکداران سنتی که کنترل بازار را در دست داشتند جایشان را به دلالان سهام میدادند که با الگوریتم های علمی به بازار وارد شده بودند، ذهن فردی باید با معادلات چند مجهولی کامپیوتری رقابت میکرد و دانشجوی ترک تحصیل کرده ای مانند بیل گیت بزرگترین میلیاردر جهان شده بود. مردان سفیدپوست انگلوساکسون کارشان را در مقابل رقبای زن، سیاهپوست، آسیایی، و لاتین از دست میدادند.

اما چگونه شد که توده گرایی به زبان مادری سرمایه داران تبدیل شد؟ سنتا این فرهنگ لغات به طبقه انقلابی در مقابل نظام شرکتی تعلق داشت، زبانیکه در تعریف برای نه-ثروتمندان و نه-قدرتمندان ذخیره شده بود. فرهنگی که در اختیار و استفاده جنبش کارگری و دهقانانِ خشمگین بود. در سال ۱۹۶۸ و در اوج جنبش ضدجنگ، تصویر سنتی دموکراسی آمریکایی ناگهان به بک تعویض پوشش دست زد. حالا دیگر تضاد بین "اکثریت ساکت"، یقه آبی های وطن پرست بهمراه کارفرمایان شان و در سمت مقابل نخبگان "لیبرال مستقر" و فرزندان ناخلف "پرچم سوز" شان عمده شده بود. این طبقه حاکمه الیت—عملا مخلوطی از روزنامه نگاران، استادان دانشگاهی، سازمانهای مدنی لیبرال، سیاست ورزان لیبرال، دارودسته هالیوودی و صاحبان درسایه لیبرال شان—برنده جایزه خشم عمومی شده بودند، اما نه با استثمار کارگران و قطع رگ زندگی کشاورزان، بلکه با بی احترامی به ارزش های عام و وجدانی آمریکاییانِ متوسط.

باربارا اهرنریش، یکی از تاریخ نگاران دوران پسا ریگان، مینویسد که رو برکشیدن از سالهای آمریکای لیبرال بدون جذب طبقه کار—البته بخشی از طبقه کار که بیشتر با شعار های وطن پرستی، ارزش های خانوادگی و جنگ فرهنگ ها از سمت راست به حوزه ها بسیج میشدند—امکان پذیر نبود. نبرد طبقاتی برای جمهوریخواهان نیز تا جاییکه فقط به جنگ فرهنگی محدودِ بود مثمر ثمر بود؛ اما وقتیکه اقتصاد هم وارد معادله شد مجموعه بسرعت ثبات خود را از دست داد. گفته میشود که لی ات واتر مشاور ریگان و جرج بوش پدر به انها توصیه کرده بود که باید روی فرهنگ و ارزش های سنتی سرمایه گذاری کنند وگرنه پوپولیست ها از نظر اقتصادی به اردوگاه لیبرال ها خواهند پیوست[11].

تفاوت های عمده ای بین توده گرایی بازار و ترشحات دست راستی گذشته هست. اعتقاد و یقین به بازار و اعتماد به ان بجای ایمان به خدا با ایده های مسیحیت محافظه کار نشسته است که با اخلاقیات اکثریت جامعه اختلاف دارد. برایش استراتژی جنوب (سیاست دموکرات ها برای بازگشت به تبلیغ انتخابات در ایالات جنوبی) حالا به انتقال کارخانجات به جنوب مرز ها در مکزیک و گواتمالا و نشان دادن ان بعنوان بهروزی برای ساکنینِ دیگرِ قاره تبدیل شده است. تا میانه دهه نود توده گرایی بازار در حال صعود بود. منتقدین چپ و تقریبا همه بلندگوهای تبلیغاتی ان به اندازه کافی نکات مثبت در بازار می یافتند که به ستایش آن بنشینند. بازار همه سلیقه ها را پاسخ میداد، مقاومت ها را در هم می شکست، بخشی از هنر را بر دیگری ترجیح میداد و تشویق میکرد، تبعیض را از میان برمیداشت و همه را ثروتمند می ساخت. در این میان بازار سهام تکنولوژی درحال پرواز بود چرا که هر کس میتوانست در آن شرکت کند سهام بخرد، صبر کند و گران تر بفروشد.



همانطوریکه در نمایه بالا دیده میشود باید بین توده گرایی چپ و راست تفاوت قایل شد، بطوریکه بیشتر شاهد ظهور اولی در آمریکای جنوبی هستیم و دومی در اروپای غربی؛ گرچه عکس العمل نسبت به جهانی شدن قابل پیش بینی بود اما انتظار از نحوه بروز آن چندان قطعی نبود و عملا این تفاوت ناشی از واکنش لازم به نحوه تاثیرات گلوبالیزاسیون در هر منطقه بوده است. در ایالات متحده نمونه ای از توده گرایی راست در دوران اباما بشکل حزب چای بروز کرد ولی در انتخابات ۲۰۱۶ در ترکیبی از چپ و راست به اوج رسید.

از سالهای آغازین دهه ۱۹۸۰ نمونه اروپایی توده گرایی راست در حال رشد بوده است. دنی رودریک در گزارشی برای کمیسیون اروپا اوجگیری پوپولیسم را از سال ۱۹۶۰ تاکنون در اروپا و آمریکای لاتین در چارت بالا پیگیری کرده است[12]. با وجود عقب نشینی در آخرین انتخابات هلند و فرانسه اما بنظر نمیرسد که توجه به سیاست های توده گرایانه در اروپا رو به نزول داشته باشد و برعکس نه تنها در آلمان و ایتالیا رشد ان دیده شده است بلکه در اروپای شرقی این رشد بیش از هرجا نگران کننده است.

افسانه پوپولیسم[13]

فان رامپوی دبیر کل سابق شورای اروپا در مصاحبه ای در سال ۲۰۱۰ با فرانکفورتر آلگمانیه بزرگترین خطر برای غرب معاصر را نه نولیبرالیسم و نه پلوتوکراسی بلکه پوپولیسم مینامد. اما رهبر عقیدتی دموکراسی غرب، باراک اباما، در یک سخنرانی برای روزنامه نگاران قبل از ترک کاخ سفید، "پوپولیسم" را ستایش می کند. او که درباره ظهور دانلد ترامپ، کسی که دائما بعنوان سمبل پوپولیسم معرفی میشود، صحبت میکرد چنین گفت: "من حاضر نیستم بپذیرم که تمام انچه این روزها میبینیم جلوه ای از پوپولیسم است... ببینید! دلیل انکه من در سال ۲۰۰۸ در انتخابات شرکت کردم و دلیل انکه در ۲۰۱۲ هم دوباره کاندید ریاست جمهوری شدم و حتی بعد از اینکه این پست را ترک کنم همچنان در عرصه عمومی فعال خواهم ماند بخاطر آنست که برای مردم نگرانم و برای هر کودک در آمریکا مشابه امکاناتی را ارزو دارم که خودم ازان استفاده کرده ام... گمان میکنم این نگاه من را هم پوپولیست خواهد کرد، حالا کسیکه هیچوقت احترامی برای کارگران نشان نداده، هیچوقت برای عدالت اجتماعی مبارزه نکرده، کسیکه در واقع بر علیه امکان رشد برای کارگران و مردم معمولی هم کار میکرده—ناگهان پوپولیست نمی شود، فقط به این خاطر که چند رای بیشتر بدست بیاورد حرف هایی بحث انگیز میزند. این که او را پوپولیست نمیکند، او فقط یک بوم گرا، ناسیونالیست و هراس انگارست؛ و یا شاید هم بدتر یک فریبکارست.[14]"

دیدگاه های روشنفکری اروپایی و آمریکایی درباره پوپولیسم دو تفاوت بنیادی با هم دارند. اروپایی ها این ترم را برای هر چیز نفرت انگیز سیاسی بکار میبرند و تصویری که ازان دارند شامل جوانان ژنده پوشی میشود که پرچم های سرخ و قهوه ای حمل میکنند و چکمه های برق اندازی شده میپوشند و تشنه حکومتی تولالیتر هستند. در هفته های منتهی به انتخابات اخیر آلمان کلمه "پ" هم برای جناح چپ و حزب چپ (Die Link) بکار میرفت و هم برای جناح راست تشکل الترناتیو برای آلمان (Alternative Fur Deutschland - AFD)، و بالطبع کاندیدای محافظه کار آنگلا مرکل هم خود را نماینده ضد پوپولیست معرفی می کرد.

در همین زمان اژدهای هشت سر باصطلاح توده گرایی در کشورهای سراسر قاره از اتریش، مجارستان، ایتالیا، لهستان، تا یونان و اسپانیا با قدرت ظاهر میشود، گویی اروپا در میانه یک انفجار پوپولیستی گیر کرده است. سخنگویان لیبرال در توضیح این پدیده سخت میکوشند. استاد علوم سیاسی پرینستن یان ورنر مولر مینویسد:"ظهور پوپولیسم تنها یک خطر و تهدید نیست، بلکه جلوه ای از سقوط دموکراسی ست، و جوامع غربی باید هرچه زودتر از شرش خلاص شوند." نخست وزیر سابق بلژیک گای ورهوفستاد ازین هم فراتر میرود و ادعا میکند پوپولیسم هیچ چیز از یک "جنگ جهانی" کم ندارد. استاد تاریخ هاروارد نیال فرگوسن در مقاله اش می نویسد: "پوپولیسم یک جام زهر و معجونی مخدراست. پوپولیست ها تقریبا همیشه مخرب زندگانی هر اقلیتی هستند که هدف قرار داده اند، اما بندرت زندگی مردمی را که ظاهرا به دفاعشان امده اند بهتر ساخته اند." برخی از روشنفکران و متفکران اروپایی و آمریکایی ذاتا تعاریف تحقیرآمیزی برای این ترم ارائه میدهند و ادبیات نقادانه آنها هرروزه در سرمقالات نشریات معتبر به چشم میخورد.

با این وجود اما بنظر میرسد در فضای گفتمان آمریکایی حداقل در جناح چپ تفاوت هایی با اروپا میتوان دید. عملا روشنفکران آمریکایی کمتر با استفاده از لقب "توده گرایی مترقی" و یا پیشگام برای برنی ساندرز مشکل دارند. از سوی دیگر ژیت هییر نویسنده "جمهورنو- New Republic" این نامگذاری را برای راست ناشی از قضاوت غلط میداند. در یکی از مناظرات انتخاباتی ۲۰۱۶، کرنل وست نیز به دادن لقب پوپولیست به ترامپ بشدت اعتراض کرد. میتوان نتیجه گرفت که در ادبیات چپ آمریکا استفاده تحقیرآمیز از ترم پوپولیست محدودتر و محتاطانه تر است، و بهترین شاهد آن همان نقل قولی ست که از اباما اوردیم؛ اگر اباما که از مخالفین سرسخت برکزیت و طرفدار مبادلات ورای اتلانتیک با اتحادیه اروپاست چنین نظری را دارد مشخص میشود که در آمریکا برای ترم جایگاه مثبت متفاوتی در نظر گرفته شده است.

پوپولیست های ابتدائی

ارائه یک پیش زمینه درباره پیشینه تاریخی پدیده توده گرایی بنظر ضروری میاید. جنبش پوپولیست های اواخر قرن نوزده که ایالت های جنوب و غرب را در دهه های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ در برگرفت، چه بود و چه کسانی در این جنبش اولیه نقش داشتند؟ پیشگامان این جنبش را در تعاونی های زراعی، اتحادیه های صنفی، معدن چیان و انجمن مستشاران تا یک دهه قبل از آن میتوان ردیابی کرد. برپایه ای مشتق از اعتقادات جفرسون و گرین بک در تفکر سیاسی آمریکا، انها درعین دفاع از اهداف کارگران صنعتی برعلیه قیمت پایین گندم و کمبود نقدینگی بپا خواسته بودند و در دو دهه پایانی قرن رشد بسیار کردند. در ۱۸۸۰ دهقانان آمریکایی هم جنبش اجتماعی گسترده ای حول "اتحاد دهقانان" تشکیل داده بودند. مجموعه متحد کارگران و دهقانان در ۱۸۹۰ به تشکیل حزب جدید پوپولیست مردم “People (Populist) Party” منجر شد. در اساسنامه اعلام موجودیت ۱۸۹۲ مصوب اوماها در نبراسکا این حزب خواستار ملی شدن سیستم راه آهن آمریکا، متمرکز ساختن سیستم بانکی فدرال، تعیین نرخ برابری طلا و نقره و خاتمه رقابت های بین ایالتی پس از جنگ های مدنی شد. حزب مردم علاوه بر این از دموکراتیزه شدن دولت فدرال به مثابه "پس دادن دولت های ایالتی به صاحبان واقعی آن" به اعتقاد پوپولیست ها "مردم" دفاع میکرد.

دهقانان، کارگران و روشنفکران تحت شعار "دموکراسی تولید کنندگان" متحد شدند. همانطور که در مقدمه بیانیه اوماها اعلام شده بود، "ما در میانه یک ملت که به مرز نابودی اخلاقی، سیاسی و اقتصادی رسیده است گرد هم آمده ایم. فساد صندوق رای را در کنترل دارد و قانون گذاران، کنگره و حتی قضات را هم بی اثر نگذاشته است. میوه زحمات میلیون ها نفر دزدیده شده و در ساخت ثروت و کاخ نشینی معدودی از افراد صرف شده است، که در تاریخ بشری نیز دیده نشده است: و صاحبان این ثروت ها در عوض ازادی را هدف گرفته و با جمهور مردم مخالفت میکنند. از رحم همین سیستم دولتی غیرعادلانه دو طبقه کاملا متفاوت متولد شده اند، آوارگان و میلیونر ها.[15]"

برای مدتها در آغاز دهه ۱۸۹۰، تاریخ آمریکا ظاهرا در مسیر تمایلات پوپولیستی در حرکت بود. کاندیدای ریاست جمهوری شان جیمز ویور در انتخابات سال ۱۸۹۲ رای چشمگیری معادل ۱۴٪ را بدست آورد و در سال ۱۸۹۴ در ایالت های غربی و جنوبی تعداد قابل ملاحظه ای نماینده پوپولیست به کنگره راه یافتند. بورژوازی شرق بشدت از برخاستن کشاورزان و کارگران صنعتی جنوب و غرب به وحشت افتاده بود. در خاطرات خصوصی خود تئودور روزولت نوشت "پوپولیست ها را باید در کنار دیوار گذاشت و بر رویشان اتش گشود" چرا که مبارزه انها هیچ کمتر از "اعلام فرمان آتش" نیست.

در ایالات جنوبی بود که پوپولیست ها با سخت ترین و خشن ترین مخالفت ها روبرو شدند. تلاش انها برای متحد کردن سیاهان و سفید پوستان اجاره نشین بر علیه صاحبان اموال و فئودال ها و تاجران محلی با مقاومت خونبار نمایندگان الیت مستقر که بر بازار کالایی جنوب کنترل داشتند متوقف شد. تاکتیک های ضد پوپولیستی در هر منطقه ای لزوما پیچیده نبود. در انتخابات ۱۸۹۶ بطور مثال بانک های شرق نمایندگانی را به شهرهای غرب میانه فرستادند تا به زارعین هشدار بدهند که اموال انها اگر پوپولیست ها انتخاب بشوند مصادره خواهد شد. در جنوب حتی تاکتیک های ابتدائی تری بکار گرفته شد: دموکرات های جنوب با استفاده از زور و قدرت فیزیکی، رشوه با الکل، و حتی تقلب در شمارش اراء به نبرد با خطر پوپولیست ها میرفتند

با عنایت به محدودیت های موجود در سیستم حزبی، پوپولیست ها خودشان بدنبال نفوذ در درون احزاب موجود درآمدند. در ۱۸۹۶ حزب دموکرات پلاتفرم پوپولیست ها را پذیرفت و ویلیام جنینگز برایان که طرفدار "نقره آزاد"، یک سیاست بالنسبه تورمی بود را برای ریاست جمهوری تایید کرد. پوپولیست ها هم بدنبال مناظرات تندی تصمیم گرفتند بجای معرفی کاندیدای مستقل ازو حمایت کنند. اما برایان در انتخابات به نماینده جمهوریخواه ویلیام مک کینلی باخت و همین باعث انحلال حزب مردم شد. رهبران پوپولیست ها هریک جایگاه جدیدی برای خود یافتند و در این میان تعداد قابل توجهی به حزب سوسیالیست آمریکا که وسیله یوجین وی دبز تشکیل شده بود پیوستند.

در اینجاست که ریشه فراآتلانتیک داستان ظاهر میشود. اتحاد تولیدگران در ۱۸۹۰ یک کلیسای گسترده بود که اقشار متنوع سیاسی، از جمله نویسنده معروف مینه سوتا ایگناسیوس دانلی را به درون می پذیرفت. مشخص ترین نام ازین میان توماس واتسون رهبر پوپولیست های جورجیا بود. فرزند یک ملاک برده دار جنوبی که در جریان جنگ های داخلی بازنده اصلی بود و پدرش از همین رو تا پایان عمر افسرده و معلول مانده بود. طبیعتا تمام جوانی واتسن از تفکر شکست و از دست دادن ارزوها اشباع شده بود و ایده آلش در توماس جفرسون، رابرت ای لی و جان کلهون خلاصه شده بود. واتسون اما یک عذرخواه معمولی ملک و برده داری نبود؛ همانند ایده ال فکریش توماس جفرسون او هم عاشق انقلاب فرانسه بود. با وجودانکه یک جدایی خواه جنوبی بود خودرا بیشتر مبارزی بر علیه اشراف اریستوکرات میدید. او از حزب دموکرات بخاطر تسلیم حزب به منافع موسسات مالی جداشد و به انبوهی پیوست که در سالهای دهه ۱۸۸۰ خواستار حزب سوم بودند. بعنوان یک سازمان دهنده پوپولیست، سعی واتسون در گسترش جذابیت توده گرایی و عبور از خطوط نژادی و جنسیتی بود. در ۱۸۹۰ او برعلیه قوانین مجوز لینچ کردن (زنجیر و شکنجه) سیاهان برخواست و ارای سیاهان و زنان را هم بدست آورد[16]. این وجه از توده گرایی پوپولیسم اما در جنوب که تحت کنترل نژاد پرستان بود زیاد مورد ستایش قرار نگرفت.

سال ۱۸۹۲ شاهد وحشیانه ترین خشونت های نژادی در تاریخ جنوب بود، ستیزه هایی که بسیاری از فعالین پوپولیست را هدف گرفته بود. بطور مثال در ماه مه ۱۸۹۲، واتسون مجبور شد طرفدارانش را برای دفاع از روحانی توده گرای سیاه پوست اچ اس دویل، که از طرف دموکرات های مخالف در مبارزات مقدماتی انتخاب ریاست جمهوری تهدید شده بود، بسیج کند. این درخواست از سوی دهقانان اجابت شد و چندین هزار نفر از آنان برای دفاع در مقابل حمله دموکرات ها در محل اقامت واتسون در جورجیا اجتماع و چندین شب را در انجا پاسداری کردند. نشریات دموکرات جنوب و روزنامه کرونیکل مدعی شده بودند که بخاطر تعلیمات توماس واتسن "جنوب در خطر اشغال کمونیسم و انارشی است." تاریخ نگار جنوب وان وودوارد در روایت خود این حادثه را چنین روایت میکند: "نمایش چشمگیر زارعین سفیدی که تمام شب را برای جلوگیری از شکنجه یک نیگرو اسب می راندند، در جورجیا نایاب بود[17]." روز بعد واتسن به همراه کلانتر پوپولیست مک دافی کانتی و دویل به دادگاه فرمانداری رفتند و واتسن در آنجا سخنرانی کرد و گفت "در این کشور آزاد که مرد ساده ای سفید و یا سیاه که از برنامه ما سخن میراند باید بتواند حرفش را بزند و هیچ کس نمیتواند یک موی سر از هر عضو ساده این جمع آزاد کم کند مگرانکه با همه اعضای حزب مردم بجنگد [18]." ادعای تهدید دویل هفته بعد ثابت شد وقتیکه در حال سخنرانی در لویزویل بسوی او شلیک شد، گرچه در ان حادثه یک مرد سفید بقتل رسید، اما کمی بعد مرد سیاه پوست دیگری که در دفاع از پوپولیسم در شهر دالتون سخنرانی کرده بود بضرب گلوله بقتل رسید[19]. بدنبال اقدامات وودرو ویلسون برای تعقیب و بازخواست های ضد کمونیستی، واتسن که مجبور شده بود روزنامه جفرسونین خود را تعطیل کند در روزنامه جدیدش گاردین به دفاع از یوجین وی دبس برخواست و او را بزرگترین و خالص ترین آمریکائی خطاب کرد[20]. وی حتی از دولت بلشویکی هم دفاع میکرد. برای واتسن برنامه جنگ های ویلسون یک توطئه بود برای انکه مانع شود که اتحاد شوروی بتواند به جهانیان نشان دهد دموکراسی چگونه امکان پذیر است. واتسن بعدا از رزا لوکزامبورک و رفقایش در انقلاب آلمان نیز دفاع کرد.

نفوذ پارانویا[21]

ناظرین اروپایی البته انحصارا بر روی وجوه تاریک پوپولیسم توجه کرده اند. در آخرین کتابش یان ورنر مولر بر واتسون تکیه دارد تا داستان واگرایی های پوپولیسم را عمده سازد. مولر "پوپولیسم" را همیشه و همه جا برضد تکثر گرایی "پلورالیسم" تعریف میکند که همیشه به جداسازی می انجامد. به عبارت دیگر مولر و سایر متفکرین اروپایی پوپولیسم را همیشه در واتسن میبینند و هیچگاه آنرا در یوجین دب نمی بینند، در حالیکه همان واتسن هم دوران متفاوتی را در تاریخچه خود بروز داده است.

این تحقیر از کجا سرچشمه می گیرد و چرا در آمریکا وزن کمتری را در گفتمان اجتماعی یافته است؟ گرچه تز های مختلفی را میتوان برای این پدیده ارائه کرد اما شاید قانع کننده ترین آن این باشد که بیشتر دیدگاه ها بر قرائت تاریخ نگاران دهه ۱۹۵۰ بویژه اثار ریچارد هوفستادر از جنبش آغازین توده گرائی در دهه ۱۸۸۰ قرار دارد. این قرائت های تاریخی دوران جنگ سرد تصویری از پوپولیسم توده گرا ارائه میکند که عمدتا توطئه محور و بدنبال نوعی توتالیتریسم است.

آنچنانکه هوفستادر انرا دیده است، توده گرایان مثال واضح پارانویا در سیاست آمریکا هستند. ترکیب این پارانویا با جو سیاسی جنگ سرد، کینه عمیق به قدرت مالی و تمایل به انواع نژاد هراسی چنین زمینه ای را برای هوفستادر، دانیل بل، و سیمور مارتین لیپست فراهم ساخته است که خط مستقیمی از پوپولیسم تا دادگاه های مک کارتیسم وصل نمایند. واقعیت اما انست که هوفستادر را باید در ظرف زمانی خود او مطالعه کرد. برای مدت های طولانی تاریخ نویسان امریکایی با علاقه و نگاه مثبت به جنبش توده گرایی ابتدائی قرن نوزده پرداخته اند. در ۱۹۲۰ تاریخ نگاران مترقی مانند جان هیکس و ورنن پارینگتن پوپولیست ها را بعنوان آخرین بازماندگان سنت جفرسونی ستایش می کردند. در این روایات پوپولیست ها آخرین سنگر مبارزه با کاپیتالیسم و سرمایه گذاری شرکتی، و سیاست های استثمارگرایانه آمریکایی دیده میشوند که قصد داشتند مانع از دگردیسی آمریکا از جمهوری به امپراطوری گردند[22].

در دهه ۱۹۴۰ هنوز این دیدگاه مستقر بود و تاریخ نگاران مارکسیست مانند آن راچستر و چستر مک آرتور دیستلر یک رگه از رادیکالیسم انقلابی آمریکایی را در توده گرایی پوپولیستی میدیدند، به نوعی انقلاب سوسیالیستی که آمریکا هیچوقت به آن دست نیافت. برای هوفستادر و همیاران او اما پوپولیست ها بیشتر پیشقراولان فاشیسم مک کارتی و سایر دست راستی های بعد از جنگ دوم بودند تا جمهوریخواهان جفرسونی.

در روایت هوفستادر دهقان از نظر اقتصادی ارمانگرا و از نظر فرهنگی نوستالژیک میخواست از منافع اقتصادی بهره ببرد اما نمیخواست با عواقب آن کنار بیاید. او نا همگونی افسانه پوپولیسم عدالت خواه را با واقعیت های تجاری بازار در پایان قرن نوزده را برخ میکشید، و دهقانان را برای تفکر روحانی از زندگی مسخره میکرد که میخواهند از منافع بازار آزاد هم بهره ببرند. هوفستادر ان را "اوتوپیای پوپولیستی" نام نهاده است که در گذشته زندگی می کند و نه در آینده... توده گرایی در آرزوی عدالت به بهشت ارضی ازدست رفته نگاه میکند و خواب روزهایی از آمریکای آغاز قرن نوزده می بیند که نه میلیونری داشت و نه گدایی، زمانیکه که کارگران زندگی خوب و پرافتخاری داشتند و کشاورزان هم زمین های حاصلخیز با محصول فراوان و پرسود، وقتیکه سیاستمداران به حرف مردم با اشتیاق گوش میدادند و چیزی به معنی "فقط پول است که حرف میزند" هم وجود نداشت.

در ناخودآگاه عمومی، اما—وقطعا در گفتمان اروپایی—تز های هوفستادر هنوز پابرجاست. امروزه کمتر سخنگوی رسانه را میتوان یافت که توده گرائی را مقدمه برای فاشیسم نبیند و کنشگران پوپولیست پایان قرن نوزده را متعصبین بنیادگرای درجه اول معرفی نکند. علیرغم رد بسیاری از تز های او، هوفستادر هنوز نفوذش را بر فضای علوم سیاسی حفظ کرده است. بسیاری از شاگردان و همکاران بعدی وی مانند سیمورمارتین لیپست، دانیل بل، و ادوارد شیلز ترم پوپولیست را در فرهنگ علوم سیاسی و تئوری های مدرنیزاسیون خود وارد کرده اند. ازین روست که پوپولیسم و توده گرایی مترادف با "دموکراسی ضد لیبرال" گرفته میشود.

چگونه دموکرات ها روح توده گرای درون خویش را کشتند[23]؟

ژانویه ۱۹۷۵ بود که اطفال واترگیت به واشینگتن رسیدند. لیبرال هایی جوان، ایده آلیست، پرانرژی، دموکرات هایی که برای اولین بار به کنگره راه یافته بودند و خود را نسل نوین دموکرات میدانستند که از خاکستر سقوط نیکسون برخاسته بودند و امده بودند که واشینگتن را از زباله سنتی ان پاک، جنگ ویتنام را تمام، و پایتخت را از سیاست کثیف و فسادیکه نیکسون بوجود اورده بود نجات دهند. اطفال واترگیت اما فقط برعلیه نیکسون تبلیغ نکردند، آنها بر ضد سیستم مستقر در حزب دموکرات هم بودند. جورج میلر نماینده ۲۹ ساله کالیفرنیا اعلام کرد "ما برای فتح باستیل آمده ایم."

هدف نامدار اولیه نولیبرال ها رایت پاتمن زارع پنبه کار نماینده تکزارکانا بود که از ۱۹۲۹ در کنگره باقیمانده و حالا رئیس کمیته بانکداری و دارائی در مجلس نمایندگان بود. لیبرال های ضد جنگ خیلی زود دریافته بودند که رسیدن بقدرت در کنگره از طریق کمیته ها عملی میشود و داشتن کرسی کمیته های مهم روند انتقال لوایح را کنترل میکند. اشکال در آن بود که تا آنزمان ریاست کمیته ها مستقیما به ارشدیت اعضای حزب حاکم در آن کمیته وابسته بود. لیبرال های انقلابی خواستار ان شدند که روسای کمیته ها در عوض باید با رای مجموع نمایندگان حزب در کنگره تعیین شوند. گرچه کمیته بانکداری اولین کمیته ای بود که به واترگیت رسیدگی کرده و عملا شانس حضور این نمایندگان جوان را تسهیل نموده بود، سرنوشت پاتمن به زورآزمایی سنت و نو در کنگره تبدیل گشت. او قهرمان پوپولیسم دوران رکود اقتصادی ۱۹۳۰ و قرارداد جدید روزولت بود، به دانشگاه نرفته بود و از ویتنام و جداسازی نژادی در گذشته حمایت کرده بود—که نسل جدید با هردو بشدت مخالف بودند. علاوه بران نسل جدید همه از اقشار روشنفکری، فعال دانشجویی و فارغ التحصیل کالج های معروف و فرزندان نسل تلویزیون و هالیوود بودند.

پاول سانگاس، یکی از اعضای این گروه میگوید "نسل ما با رکود اقتصادی دهه سی بیگانه بود. ما ضد جنگ بودیم ولی ضد بانک نبودیم." پیت استارک نماینده کالیفرنیا که علامت صلح عظیمی را به پشت بام بانک پدرش نصب کرده بود میگفت "پوپولیسم ۱۹۳۰ واقعا به ۱۹۷۰ ربط پیدا نمیکند." از سوی دیگر پاتمن سنت سیاسی دموکراتیکی را نمایندگی می کرد که بطور تاریخی به دوران توماس جفرسون و اتحاد کشاورزان جنوب و غرب بر علیه بانکداران شمال شرق بر میگشت. برای دهه ها پاتمن خواستار ان بود که صاحبان سرمایه های مالی را باید کنترل کرد، انحصار مالی در دست کمپانی های بزرگ، نرخ بهره، صندوق های فدرال و بانک های بزرگ همه باید قانونمند و تحت نظر باشند. متحدین بانک ها در کمیته براین اعتقاد بودند که وقت آن رسیده که به خصومت پاتمن با وال استریت پایان دهند و چنین هم شد[24].

همه لیبرال ها البته در این کودتا شرکت نکردند، باربارا جوردن، رالف نادر، و لئونور سولیوان توده گرای دیگری از میسوری و تنها زن عضو کمیته بانکی از جمله کسانی بودند که عمدتا بخاطر مواضع سخت او در مقابل انحصارات بانکی و حمایت از سیاست های عدالت محور پوپولیستی از پاتمن دفاع کردند، اما دفاع انان در مقابل نفوذ بانک ها و سرمایه های وال استریت کفایت نکرد و از میان سه رئیس کمیته ایکه کنار گذاشته شدند رایت پاتمن با بیشترین رای برکنار شد.

در واقع انقلابی اتفاق افتاده بود، اما خطوط برجسته ان تا سه جهار دهه بعد هنوز قابل رویت نبود. لیبرال های جوان، که در زمانی رشد کرده بودند که سیستم بانکی تحت نظارت دائمی بود، قدرت مالی را خطری برای دموکراسی نمی دیدند. برای انان دولت—از طریق جنگ، نیکسون، و قدرت دیوانی— بود که طیف سیاسی و قدرت را شکل میداد. در ان سالها لیبرالیسم بروایت مت استوللر "جایی بود که تو در مورد حقوق مدنی و جنگ ویتنام ایستاده بودی!" ایبرالیسم جایی برای تردید در مورد سیستم مالی، بانکداری و موسسات اعتباری نداشت.

در چهل سال بعدی، این نسل از لیبرال دموکرات ها بنیاد سیاسی امریکا را تغییر دادند. آنها "تامین مالی مبارزه انتخاباتی، نحوه انتخاب کاندیدا برای احزاب، شفافیت دولت، و ساختار کنگره" را دگرگون ساختند. از سوی دیگر هم تغییرات لیبرالی مورد نظر خود را درباره "خشونت خانواده، هوموفوبیا، تبعیض علیه ناتوانی های جسمی، تجاوز به حریم زنان و اقلیت های جنسی" اجرا کردند. نتیجه اما دوگانه ایست که هم رواداری اجتماعی و همگرایی چند فرهنگی را توسعه داده است و هم با لغو کنترل مونوپولی درامور مالی، و نظارت بربانک ها راه را برای تمرکز بزرگترین قدرت مالی جهان در دست انگشت شماری از موسسات اعتباری باز کرده است. داستان بیرون راندن پاتمن از مسئولیت کمیته دارائی و امور بانکی کنگره درسال ۱۹۷۵ بخشی از تاریخ است که بروایت مت استوللر نشان میدهد چگونه حزب دموکرات به ایجاد وضعیت امروز که عامه مردم را بنحو حیرت آوری متوهم و بی روح ساخته کمک کرده است.

استوللر در مقاله "چگونه دموکرات ها روح توده گرای درون خود را کشتند" چپ نو را در روایتی از تاریخچه حزب دموکرات به نقد میکشد و پیشنهاد میکند که چپ می توانست و باید تمام قدرت را در دست میگرفت و ان فرصت را از دست داد. وی مینویسد که هیدن و همکارانش در کنگره، جورج میلر و هنری واکسمن که از جنس رادیکالهای ضد جنگ دهه شصت بودند و پوپولیست های سنتی از قبیل رایت پاتمن و هم نسلان وی را ناکارآمد، و سیاست بی اعتمادی به بانک ها و موسسات مالی بزرگ را مانع رشد میدیدند. آنها دشمن اصلی پاتمن یعنی "وال استریت" را زیر نقاب "بهره وری کارآمد" پاداشی کلان دادند، سیاستی که بعدا به نئولیبرالیسم شهرت یافت.

از نگاهی دیگر توماس فرانک در کتاب "گوش کن لیبرال!" نقطه چرخش مهمی در سالهای ابتدائی دهه ۱۹۷۰ در حزب دموکرات را مطرح میسازد. بدنبال حوادث ناگواریکه در جریان کنوانسیون حزب دموکرات در سال ۱۹۶۸ اتفاق افتاد، هیئت مبارزات انتخاباتی جورج مک گاورن که با پلاتفورم ضدیت با جنگ ویتنام در کنوانسیون حزب شکست خورده بود برنامه تغییرات گسترده را در مدیریت حزب دموکرات با همکاری دانلد فریزر عضو دموکرات کنگره براه انداخت. هدف آن بود که ساختار حزب دموکرات با شرایط موجود به روز گردد و در عمل باتوجه به درگیری های شیکاگو "نمایندگان تشکل های کارگری در رهبری حزب را با قشر لیبرال متخصص و با نفوذ جابجا کنند."

شکی نیست که دربین حلقه اطراف مک گاورن بسیاری وجود داشتند که از واکنش های تشکل های کارگری و طبقه کار ناراضی بودند، اما بسیاری هم برای ان دیدگاه دلایل قابل قبول داشتند. جان هال در نقدی بر کتاب فرانک مینویسد که "اتحادیه های بزرگ کارگری به یک توافق فاستی با دولت در جریان جنگ سرد رسیده بودند. اتحادیه ها در عمل به جنگ صلیبی بر ضد کمونیست ها پیوسته بودند و فعالین کارگری سرخ را در لیست سیاه گذاشته و اخراج میکردند. فدراسیون کارگران آمریکا AFL-CIO به این باور رسیده بود که تفوق ایالات متحده بر جهان به نفع طبقه کارگر در آمریکاست و ازین رو هیچگاه با لشکرکشی های آمریکا در سایر نقاط جهان مخالفت نداشت، سیاستی که تا زمان جنگ عراق نیزتغییر نکرد.[25]"

جورج مینی پرزیدنت فدراسیون کارگران متهم بود که در جریان کودتای خونبار در شیلی با سازمان سیا برعلیه سالوادر آلنده دست داشته است. لین کرکلند که بجای مینی انتخاب شد از بنیادگذاران "کمیته برای خطر معاصر" بود که بسیاری از مشاورین تندرو و جنگ طلب در روابط خارجی را در اختیار دولت رونالد ریگان قرار داد. کرکلند کمک کرد تا پلاتفرم خانواده کارگری را برای جنبش نو محافظه کاران تهیه کنند.

حرکت مداوم رهبری کارگری بسمت راست بخش عمده ای از توضیح درباره نزول جنبش در کل است و قابل انکار نیست. مقاله رابرت فیچ "حراج همبستگی" (۲۰۰۶) بخوبی نشان میدهد که چگونه منافع محدود شخصی رهبران اتحادیه ها موسساتِ هرمیِ نا کارآمد، و معمولا فاسدی را بوجود آورد که بندرت میتوانست منافع و خواستِ اعضا را نمایندگی کند[26]. تنها مینی و کرکلند نبودند که در این فساد در رهبری دیده میشوند. گریدی گاس بنوا، جیمی هافا و سایر همدستان شان در هرم قدرت فدراسیون کارگران از جمله عواملی بودند که تصفیه حزب دموکرات وسیله تکنوکرات های هوادار مک گاورن را از نفوذ تشکل کارگری توجیه پذیر کردند. اکثر نوشته های درباره جنبش کارگری آمریکا براین واقعیت چشم پوشی میکنند که نفوذ باند های مافیایی سرمایه در اتحادیه ها به تسلیم جنبش کارگری به اهداف سازماندهی شده سرمایه داری بخاطر منافع جزئی این افراد کمک شایان نمود. سیستم اداره درونی اتحادیه ها بعضا با تشکیل "طبقه رهبران" به دشمن اصلی اعضای خود تبدیل میشود، ساختاریکه در فراموشی تعهد به منافع کارگران کم از احزاب سیاسی نیست.

جان هال متذکر می شود که با توجه به وقایع منتهی به انتخاب پرزیدنت ترامپ در سال ۲۰۱۶، نیاز به نقد مستقل اتحادیه های کارگری امروز بیش از گذشته ضرورت یافته است[27]. برنی ساندرز در میان تمام کاندیدا های ریاست جهوری در صد سال اخیر نزدیک ترین فرد به منافع کارگران بود و نزدیک ترین فردی بود که میتوانست به چنین هدفی نائل آید. بروایت جان هال "اما بجای انکه از ساندرز حمایت کنند، اتحادیه های کارگری تقریبا دراجماع کامل او را نادیده گرفته و از کسی حمایت کردند که به اعتراف خود اولین قرار عاشقانه با همسر فعلی اش گذشتن از خط اعتصابیون در دانشگاه ییل بود.[28]" این مساله هیچگاه در رسانه های چپ مطرح نشده و اتحادیه ها هم لازم ندیده اند که حداقل دلیل شان را توضیح دهند. رفتن با سیستم مستقر در حزب دموکرات برای رهبران اتحادیه ها نشانه ورشکستگی کامل ساختار اتحادیه ای در ایالات متحده است و کسانیکه منافع فردی را به مبارزه برای منافع جمع ترجیح داده اند. اینکه بجای ترامپ میتوانست یک طرفدار واقعی کارگران و توده ها در کاخ سفید نشسته باشد مسئولیت این خودکشی جمعی اتحادیه ها را بنمایندگی از کارگران عضوبه گردن رهبرانی میاندازد که همزمان مسئول سقوط جنبش کارگری به سطح یک کلوب دبیرستانی هستند.


[1] نسخه کامل تری ازین مقاله در نشریه فلسفی "خرمگس" منتشر شده است. در این مقاله از کلمه "توده گرایی" بعنوان معادل "پوپولیسم" استفاده شده، در بسیاری از متون فارسی از عامی گرایی هم استفاده می شود اما نویسنده بدلایل گفته شده در این یادداشت بر این باور است که عامی گرایی بخاطر بار منفی که عام و عامی در گفتمان فارسی دارد معادل مناسبی برای پوپولیسم نیست. معذالک در این متن بارها پوپولیسم و توده گرایی بعنوان جانشین یکدیگر استفاده شده اند، بویژه اگر منظور اشاره به نام بوده باشد.
[2] مقدمه از نیوزویک "جشنواره ای برای توده عامی" به مناسبت آغاز قرن بیست و یکم، ۲۰ دسامبر ۱۹۹۹ Fanfare For The Common Man!
www.newsweek.com
[3] What Is a Populist? Uri Friedman, The Atlantic, Feb 27, 2017 www.theatlantic.com   
[4] Nativism; بومی گرایی، بوم باوری
[5] The Populist Explosion, How the Great Recession Transformed American and European Politics, (John B. Judis), Book Review by Jonathan Alter, New York Times, Oct. 7, 2016; www.nytimes.com
[6] The Rise of Market Populism, Thomas Frank, The Nation, October 12, 2000; www.thenation.com
[7] The Rise of Market Populism, Thomas Frank, The Nation, October 12, 2000; www.thenation.com
[8] The Rise of Market Populism, Thomas Frank, The Nation, October 12, 2000; www.thenation.com
[9] مقدمه ای از مقاله نیوزویک "جشنواره ای برای توده عامی" به مناسبت آغاز قرن بیست و یکم، ۲۰ دسامبر ۱۹۹۹
www.newsweek.com Fanfare For The Common Man!
[10] Samuelson’s Dictum and the Stock Market, Shiller, R. J. Yale University Paper 2006, www.econ.yale.edu .
[11] The Rise of Market Populism, Thomas Frank, The Nation, October 12, 2000; www.thenation.com
[12] Rodrik, D (2017), “Populism and the Economics of Globalization”, CEPR Discussion Paper No. 12119.
[13] The Myth of Populism, Anton Jäger, Jacobin Magazine www.jacobinmag.com   
[14] Obama: Trump Isn’t A Populist, I Am!, Alex Pfeiffer, Daily Caller, June 29, 2016; dailycaller.com
[15] Populist Platform 1892: Preamble, www.learner.org
[16] The Myth of Populism, Anton Jäger, Jacobin Magazine www.jacobinmag.com   
[17] Tom Watson, Agrarian Rebel (1938, reissue of 1955), C. Vann Woodward pp 150-168.
[18] "Contested Election Case of Thomas E. Watson vs. J. C. C. Black (Washington, 1896), pp. 669, 683, 717, 781, 793-794; Constitution, Oct. 25-27, 1892; Chronicle, Oct. 26, 1892."
[19] "Watson vs. Black, p. 781; Augusta Chronicle, Nov. 4, 8 and 10, 1892; P. P. P., Oct. 26, 1892. {486} Atlanta Journal, Nov. 7, 1892."
[20] Nat E. Harris, Autobiography, p. 242.
[21] The Myth of Populism, Anton Jäger, Jacobin Magazine www.jacobinmag.com   
[22] The Myth of Populism, Anton Jäger, Jacobin Magazine www.jacobinmag.com   
[23] How Democrats Killed Their Populist Soul, The Atlantic, Matt Stoller, Oct 24, 2016; www.theatlantic.com
[24] How Democrats Killed Their Populist Soul, The Atlantic, Matt Stoller, Oct 24, 2016; www.theatlantic.com
[25] Review: “Listen, Liberal”, John Halle; Journal of Current Affairs, August 18, 2016 www.currentaffairs.org
[26] Solidarity for Sale: Corruption in Labor Unions; NPR, Steve Inskeep, February 6, 2007; www.npr.org
[27] New Left Revisited: Matt Stoller and Tom Frank on Populism October 26, 2016 johnhalle.com
[28] Review: “Listen, Liberal”, John Halle; Journal of Current Affairs, August 18, 2016 www.currentaffairs.org