وقتی که دوست نارواست!
جمشید طاهری پور
•
این مایه تأسف بزرگ من است که روشنفکر شناخته شده و از آزمون سربرآورده ای چون فرج سرکوهی تمام منفی بافی هایش در انتساب به رفیق فرزانه عظیمی با این رشته و نخ بافته شده که او از قدما و سابقه دارها نیست! آخر این چه منطقی است آن هم در این دور و زمانه که اگر آینده ای با آرزوی آزادی و عدالت و امیدهای مردمی در جان نسل ما زنده مانده و زندگی دارد، سرچشمه اش وجودهای زنان و مردان نسل های جوان ایران امروز هستند
...
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه
٣۱ مرداد ۱٣۹۷ -
۲۲ اوت ۲۰۱٨
من از اهالی bbc نیستم.سایت فارسی آنرا نگاه میکنم و بیشتر وقت ها یادداشت «ناظران» را میخوانم و نیز ویدئوی مربوط به اعتراض مردم را اگر داشت میبینم اما میزگردهایش را تماشا نمیکنم چون یک دو بار که دیدم به نظرم رسید سوگیری هایش فرموده بالا دستی هاست و بعلاوه پر از مغالطه است.
دیروز – سه شنبه - مقاله -ای از فرج سرکوهی در اخبار روز آمده بود که در باره برنامه پرگار بی بی سی بود. عنوان برنامه پرگار «آیا دوران روشنفکری بلند پرواز به سر آمده است؟» و شرکت کنندگان مهمان آن؛ خانم فرزانه عظیمی و آقای دکتر خسرو خاور بودند. سرکوهی در مقاله خود بیشترین فشار تیغ پرخاش و دشنام را گذاشته بود روی گلوی خانم عظیمی که در برابر خسرو خاور از هستانی ترقیخواهانه روشنفکران بلند پرواز دفاع می کرد. برای من این موضع سرکوهی اندکی عجیب بود، بعلاوه خانم فرزانه عظیمی را از خیلی سال پیش می شناسم و این انگیزشی بود تا در سایتها بگردم، پرگار را کلیک و تماشا کنم.
راستش تمرکزم بیشتر روی حرفها، روی کنش و واکنشهای خانم عظیمی بود و دیدم که چه خوب در مقیاس یک فعال سیاسی، به زبانی همه فهم و خالی از ادا و اطوارهای دانشورانه از ضرورت حضور و موجودیت روشنفکران بلند پرواز، از واقعیت نواندیشی، تغییر و تحول آینده ساز روشنفکران آرمانخواه چپ دفاع میکند که خسرو خاور و در همصدائی با او، مجری بی بی سی، بر «انقراض» آنان نظر داشتند. دانائی و توانائی رفیق فرزانه از جمله در این است که در بحث و فحص ها، شخصیتی خالی از نمایش «عقل کل» است و یاد گرفته که ارزش گفتگو نه در خواباندن دست طرف مقابل، بلکه در فهم متقابل یکدیگر است. در مواجهه با سوأل ها و موضوع ها، آنچه که ارزش و دانائی است توانائی کشف و فهم هسته درست در نظر مخالف و مقابل است، چنین توانائی میتوانم گفت به کرات در همین برنامه پرگار از سوی خانم فرزانه عظیمی به ظهور رسید. پدیداری که فرج سرکوهی با موهن ترین واژگان آنرا به ریشخند گرفته و ضعف و ناتوانی فرزانه معرفی می کند!
امروز چهارشنبه – ٣۱ مرداد – دوباره مقاله سرکوهی را خواندم . هیچ سخن معنادار استواری، که بر اساس منطق جامعه شناسانه و فلسفه شناخت در نقد نظرات آقای خسرو خاور عرضه شده باشد، در مقاله بلند او نیافتم. حرفهای او در سطح یک ژورنالیسم خشماهنگ و ترفندهای تبلیغاتی برانگیزنده، بدون بنیادهای عقلانی و استدلال منطقی باقیمانده است. در باره برنامه پرگار بی بی سی و کارنامه مجری آن نیز بیشتر تعریف و تمجید نوشته است، البته با نیش قلمی؛ چند سطری گذرا، نقد بی رمقی بر مجری آخرین پرگار که زمینه مقاله اش بود وارد آورده و برای خالی نبودن عریضه آنرا ضمیمه تعریف و تمجیدهای خود از جناب مجری بی بی سی کرده است. در عوض مقاله پر است از درشت و دشنام، و تحقیر و کم و کوچک نشان دادن خانم فرزانه عظیمی، با لحنی پر از عصبیت، غضب و هتک حرمت! تا آنجا که به نظرم ترکش های یک روان پریشان آمد! روان پریشانی که بهتر این است به آن نپردازم.
من فرزانه را از خیلی سال پیش میشناسم هرچند در ۱۰ – ۲۰ سال اخیر، فقط یکی دو بار آن هم در دیدار دو سال یکبار زندانیان چپ دوران شاه، که اتفاقن فرج هم بوده، او را دیدم و گپ و حرفی مختصر با هم داشتیم! فرزانه را از خیلی سال می شناسم، از هنگامه خونین سالیان دهه ۶۰، از مهلکه های دره احزاب کردستان در کنار رفقای اتحاد فدائیان، او را در مهاجرت اروپا، در بنیاد گذاشتن و ادامه کاری سایت «عصر نو»، او را میشناسم در رهبری سازمان اتحاد فدائیان و در هیأت رهبری اتحاد جمهوری خواهان و او را میشناسم در تلاش پایدار و خستگی ناپذیرش برای فرا رویاندن و متحد کردن سازمان های منفصل فدائیان خلق، در حزب چپ ایران و...! این مایه تأسف بزرگ من است که روشنفکر شناخته شده و از آزمون سربرآورده ای چون فرج سرکوهی تمام منفی بافی هایش در انتساب به رفیق فرزانه عظیمی با این رشته و نخ بافته شده که او از قدما و سابقه دارها نیست! آخر این چه منطقی است آن هم در این دور و زمانه و این حال و وضع ایران که اگر آینده ای با آرزوی آزادی و عدالت و امیدهای مردمی، با امید به یک زندگی بهتر در دموکراسی و بیرون از فقر و ناداری، بیرون از ستمگری و تبعیض، در جان نسل ما زنده مانده و زندگی دارد، سرچشمه اش وجودهای زنان و مردان نسل های جوان ایران امروز هستند.
در پایانه این یادداشت شاید لازم است توجه خواننده را به دو نکته زیر جلب کنم:
۱- من این یادداشت را نه بر سبیل دفاع یا نکوهش، بلکه با هدف گسترش رواداری در مناسبات متقابل و به قصد رواج ادبیات نقد و نظر بدور از پرخاش و خشونت نوشتم و می نویسم.
۲ – من بار ها گفته ام یک معضل بزرگ عمومی در نزد ما این است که هیچ کدام ما سر جای خود نیستیم. در صفوف سیاسی و مشخص تر در جامعه روشنفکری ایران، تداخلاتی وجود دارد که در موارد بسیاری محرک آن؛ روان پریشی هائیست که بدان مبتلاء و موجب زوال و حتی انحطاط است. باید این واقعیت را دید و به چاره جوئی آن برخاست.
ج - ط
٣۱ مرداد ماه ۱٣۹۷
|