دخمه ابابیل


علی اصغر راشدان


• با این کفش تنگ که انگار توش ریک دارد و انگشت کوچک پام را آش و لاش کرده، از صلات ظهر تا ساعت دو، در به در دنبال دخمه ابابیل گشتم. سرآخر فهمیدم دخمه کنارم بوده و نیم ساعت گاوگیجه گرفته، دورش می چرخیدم، با این زبان الکن، از چند نفر پرسیدم، محل بیخ گوششان را نمی شناختند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ تير ۱٣۹۷ -  ۲۹ ژوئن ۲۰۱٨


 
 
       بااین کفش تنگ که انگارتوش ریک داردوانگشت کوچک پام راآش ولاش کرده، ازصلات ظهرتاساعت دو، دربه دردنبال دخمه ابابیل گشتم. سرآخرفهمیدم دخمه کنارم بوده ونیم ساعت گاوگیجه گرفته، دورش می چرخیدم، بااین زبان الکن، ازچندنفرپرسیدم، محل بیخ گوششان رانمی شناختند. ته یک خیابان سیاه وخط خطی شده ی کوچه مانند، یک خانم شصت هفتاد ساله سفیدموی محترم نظرم راجلب کرد، نزدیک شدم وآدرس دخمه راپرسیدم، سراپام رابراندازکردوبه فارسی گفت:
« همین درآهنی زنگ زده مثل درخیبره. »
      خانم محترم رادنبال کردم، وارددخمه ابابیل شدیم. بیست سی تاصندلی فلزی سیاه ترازدخمه، بی نظم، وسط مثلاسالن رهاشده بود. خانم پال پال کرد، دوسه تاصندلی راتوتاریکی پرت کردوصدای فلززنگ زده گوش ده بیست نفرقبلاآمده ودرحال جاگیرشدن راخراشاند. توسایه روشن چندلامپ کورسوزننده مثل سایه اشباح، سرشان راطرف ماچرخاندند. خانم خواست رویک صندلی بنشید، اززیرش سرخورد، نقش زمین می شدکه به تندی دست وعصاش راگرفتم وسرپانگاهش داشتم، روصندلی نشاندمش وکنارش نشستم.
   سه نفرازجلوی جماعت اشباح مانند، توتاریکی گذشتندورفتندروسکوی نیمه تاریک. یکی کناریک پیانوی غیرقابل دیدنشست. دیگری مشغول راست وریست کردن میله ونوک دوبلندگو شدکه قیلی ویلی میخوردند. یکی دوبارنوک بلندگوهاآفتادروزمین، برشان داشت، کلی بهشان وررفت تاشنیداری شدند. هرکدام ازدونفرسرپا، یک کتاب ابابیل ( بروزن اباطیل،یاخنازیر،یانمیدانم، یک اسم دیکردرهمین وزن...)، دست گرفت وکنارمیله بلندگوی جنبان ایستاد...
    شاعرمجموعه شعرابابیل پنجاه شصت صفحه ای راچندبارورق زد، دستی روسبیل حرمله وارازبناگوش دررفته ش کشید. حلقه گوشواره ی گوش راستش راباشست وانگشت اشاره مدتی ببازی گرفت، من که دقیقانمیدانم، امارندی تعریف می کردکه گوشواره توگوش راست مردکه باشد، یک معنی داردوتوگوش چپ معنی دیگر، گوشواره شاعرابابیل، چه معنی داشت؟ باید درخلوت وخصوصی، ازخودش پرسید.
    شاعر( بروزن ماعر) باتبخترونظامی وار، چندبارعرض سکورارفت وبرگشت، باتاکیدوتحکم گفت:
« من ترجیح میدم تموم مبایلاسایلنت باشه، زنگ یاصدائی نباشه. »
یکی ازردیفهای جلومبایلش رابلندکردوپرسید « میتونیم کلیپ وعکس بگیریم؟ »
اخمهای شاعرتوهم رفت، سری باتاسف تکان دادوباهمان تحکم گفت:
« فیلم این جلساتوتویوتیوپ میگذارن، میخوام شیشدونگ حواستون رومن متمرکزباشه. خیلی خوشتر دارم عکس وفیلم نگیرین. همونجورکه میدونین، من یه نوازنده وخوننده ی پاپ پرآوازه م هستم، فیلم کارامم اجازه نمیدم هیچ جابگذارن، فقط میدم یوتیوپ، پولشوازیوتیوپ می گیرم، پوله آقاجون، من بامسئله ی پول شوخی ندارم. »
    جماعت برای شاعروشعرهنوزنخوانده ش، دست زدندوکلی تشویقش کردند. شاعربیشتر بادتوغبغب انداخت، سینه وگلوصاف کردوگفت:
« ما۱۷شعراین کتاب روباهم وبه نوبت میخونیم. بعدم اگه سئوال داشتین، بپرسین. »
بی مقدمه وگفتگو، باحالتی عصبی وصدائی عصب خراش، شروع کردبه تلاوت شعرعباس نامه اول، درضمن قرائت شعر، کتاب تودست راستش بود، دست خالی چپش به شکلی متشنج مچاله وبازوبسته می شدوازشانه به پائین تکان میخوردومی لرزید. هرازگاه دستی روی سبیل ازبناگوش دررفته ی حرمله وارش می کشیدوبادتوغبغب می انداخت، بال بال میزدوشعردرازوپر طول وتفصیلش راتلاوت می فرمود:
« عباس!...عباس!...عباس!...عباس!...
عباس!... عباس ودست،
عباس!...عباس ومشک،
عباس!...عباس وتیرحرمله!...
عباس!... عباس ونهرعلقمه!...»
شعر(بروزن معر) بحرطویل دورودرازی بود. شاعربااخمهای توهم وازهمه طلبکار، رونیمکت ته سکونشست، عرق سروچهره باآستین پاک وشیشه آبی راباقلپ قلپ های پرصداتوگلوش خالی کرد. نفردوم کتاب به دست کنارمیله بلندگوی دوم، بی مقدمه شروع به قرائت شاه کارعباس نامه به زبان فرانسه کرد. تویک شهرآلمانی زبان، قرائت یک شاه کاربه زبان فرانسه چه مناسبتی داشت؟ شایداین شهررابالوزان یاژنوفرانسوی زبان اشتباه گرفته بودند، بایدازخودشان پرسید. مجسم کنیدتلاوت عباس نامه رابازبان لطیف فرانسه ومادرزبان فرهنگ جهان!
شاعرکنارمیله بلندگوایستاد، سینه صاف کردوشعربعدراقرائت فرمود:
« تبت یدا!...تبت یدا!...تبت یدا...
تبت یدا!...تبت یداابی لهب!...
ای دختران ول شده،
درشهرتهران، نیمه شب،
چرخان نموده سینه ها،اندامها،
کپل، باسن، یاممه ها،
پستان به دیوارودرودریازنید!... »
   شاعر( بروزن ماعر )شعر(بروزن معر) کپل، باسن وپستان راکه تلاوت می فرمود، پیرزن سفیدموی محترم، انگارازخجالت برافروخت، توتاریکی درست تشخیص ندادم، شرمنده دستم رافشردوعصابرزمین کوفت وخارج شدورفت که رفت.   
   تمام این شعرهای محیرالعقول توی دخمه ای درشهری آلمانی زبان، بازبان لطیف فرانسوی هم تلاوت شد.
    سرآخرنفس های توسینه حبس شده، رهاشد، دست زدن وتشویق، درودیواروسقف دخمه رابه پس لرزه درآورد. سراینده ابابیل(بروزن اباطیل یاخنازیر یا....) که انگارقبلاازمداح های صاحب نام بوده، گویاچندنفرپامنبری هم باخودداشت ومدتی به به وچه چه تحویل جماعت ده بیست نفره دادند.
    شاعر(بروزن ماعر )باتبختروتحکم، منت گذاشت واجازه دادکسانی سئوالاتی بپرسند:
جوان ماخوذبه حیائی خوشامدگوئی کردومیرفت که سئوال اصلیش رامطرح کند، بااشاره شاعر، میکرفن راازدستش گرفتند، شاعرفرمود:
« اجازه دارین فقط درباره کتاب واشعارابابیل سئوال کنین. نفربعدی؟...»
سرآخرپرسیدم « چرااینهمه مقولات عربی وروضه خوانیهای مداحانه راقاطی شعرهات کردی، جناب ابابیل؟ »
« اشتباه نکن، زبون عربی یکی ازلطیف ترین وکامل ترین وپردامنه دارترین زبوناست، خاصه اگربازبون اسلام ومقولات شیعه گرایانه همراه باشه. »
« زبون عربی قبل ازاسلام ودردوران جاهلیت وبادیه نشینیم ملودیواروشعرگونه بود، امازبون عربی محموددرویش والبیاتی وامثال بی شمارشونم داره، به شاعرایرونی احتیاج نداره که لغات واصطلاحات قرنهادستمالی شده شوتوزبون فارسی زورچپون کنه وبخوادباکمک باسن وکپل وسینه دخترای تهرون، توی این دخمه ی شهرآلمانی زبون، به زبون فارسی وفرانسه به خوردمن مخاطب بده. »
« جناب میفرمان واسه شعرگفتن میباس ازچی موادومتونی استفاده کنیم؟ »
« شمااولین جنم ازاین سنخ هوچیگرانیستی، حدس میزنم یکی ازشاگرداودست پرورده های کلاسای براهنی هستی. علی عبدالرضائی هوچیگرم ازهمکلاسیای خودته، زنده یادسیمین بهبهانی ازدست اهانتاش، خون به دل بود، توکانون نویسندگان، یکریزبه مرده وزنده ی بزرگان فرهنگ وادب اهانت میکردتاواسه خودش اسم ورسم کاذبی کسب کنه وازکانون پرتش کردن بیرون. قدیم ترام احمدرضااحمدی بود، اونم به صغیروکبراهل ادب وفرهنگ هتاکی میکردتاواسه خودنام ونانی کسب کنه، زنده یاداخوان ازدست زخرف گوئیاش، خون گریه میکرد. جامعه جنون زده ی ماازامثال شماها خیلی دیده وداره...»
«جناب! خیلی ازمرحله پرت شدی...انگاریادت رفته کارچرخون این مجلس منم. گفتیم کتاب ومجلس بدون سانسوروآزاد، امانه اونقده که یکی جای منو بگیره وهرچی دلش میخوادبگه. قراربودبگی واسه شعرگفتن میباس ازچی موادی استفاده کنیم. »
« فرهنگ خودمون بی حساب متون تاریخی، فرهنگی، ادبی وشعری داره، تموم شونم دست نخورده ن، توشعر، داستان، نمایشنامه، اقتباس فیلمنامه، میشه ازش استفاده کرد،(کاری که بزرگ مردتاتروسینمای ایران، بهرام بیضائی کرده) »
« میشه چنتاشوواسه مام ردیف کنی، جناب همه چی دون، تابه راه راست هدایت شیم؟ »
« ده شاعربرای تموم دورانای بشرنام برده ن که هفت نفرشون، ازجمله مولوی، حافظ، فردوسی،سعدی، خیام، نظامی وامثالشون ایرونی هستن. نیما، شاملو، فروغ، اخوان وده هاشاعر معاصر دیگه روتوزبان فارسی خودمون داریم که زبون مردمی شون واشعارپرمفهومشون روبدون اینهمه ادا-اطواروبه چنگ ودندون کشیدن عباس، حس، محمد، رضاوامثالش، سروده ومدتاست موردقبول واستقبال فارسی زبوناست. هیچکدومشونم نخواستن به زورجنجال آفرینی، هارت هورت وقرشمال بازی، خزعبلاتشونو توکله مخاطب فروکنن....»
« وقت تمومه دیگه جناب همه چی دون، لب کلومومیگم وختم مجلسواعلام میکنم: تموم این چیزائی که بلغورکردی، یه مشت حرف واصطلاح کلیشه ای مچاله شده است که قرناتوکله مون کوفته ن، خیام، حافظ، فردوسی، سعدی، نظامی، نیما، شاملو، فروغ واخوان مرده ن. گوش نسل من بدهکارحرف هیچکدوم این فسیلای رفته لای دست تاریخ نیست، نسل من، بعنی نسل شورشی، دکونتویه جای دیگه بازکن، داشی!....»