فریاد معلمان ایران- هم از فقر می نالیم هم از فرق بیزاریم
سیمای آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران پس از چهار دهه حاکمیت دینی


حمید دادیزاده


• ناکارآمدی مدارس در آموزش و نداشتن کیفیت و دغدغه های معلمان در سراسر ایران و سفره های خالی آنان کل نظاتم آموزشی را بیمار کرده است. حاصل اینست که فرزندان محرومان با مشاهده خروجی این مدارس و بیکاری فارغ التحصیلان و فشار مدارس از تحصیل باز میمانند و به نیروی کار بیکار فرا میرویند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ خرداد ۱٣۹۷ -  ۲۰ ژوئن ۲۰۱٨



به عنوان معلمی که حدود چهل سال پیش با خشونت و سرکوب شدید، همراه دیگر همکارانم از کار اخراج شد، در این نوشته کوتاه چهره آموزش و کیفیت زیستی آموزشگران و سیمای تحصیلی و زندگی دانش آموزان میهنم را به طور چکیده مرور میکنم. سفری میکنم چهل ساله و سیمای به اصطلاح "پاکسازی شده" آموزش و پرورش را از نو ملاقات میکنم. به عنوان معلمی از خانواده بزرگ معلمان کشور که زمانی نماینده منتخب آنان بودم بر میگردم تا از نو تمام چهره نظام آموزش و پرورش اسلامی شده را مشاهده کنم. چهل سال تاریخ این وزارتخانه را مرور سریع میکنم.

رهبران صنفی معلمان از چهل سال بازداشت و تضییع حقوق، فقر و فاقه سفره معلمان و سرکوب سخن میگویند. نظام "پاکسازی شده" سیمای کریه و تهوع آوری گرفته، در دست بانوان همکارم شعار" هم از فقر می نالیم-هم از فرق بیزاریم" را نظاره گرم. چهل سال ورشکستگی نظام آموزشی "پاکسازی شده" و باز ماندن فرزندان محرومان از تحصیل مقوله ای به نام "کودکان کار" را آفریده که در ایران سابقه نداشته است. دو سال تمام موسسات آموزشی را تعطیل کردند تا هیاتهای "پاکسازی" مدارس و معلمین و کتب درسی را پاکسازی کنند، اینک بر گشته و به محصولی که ۱۲ وزیر آموزش و پرورش ببار آورده مینگرم. چهره فرزندان این مرز و بوم افسرده و چشمانشان گریان از ستم و سرکوبیست که تجربه کرده اند. و چه مغزهایی که فرار نکرده و در این چهل سال در سایر کشورها مامن نیافته اند.

حدود چهل سال پیش مدارس سیمای کاملا دگرگونه ای یافت. مدارس که بر سر در کلاسهایش که هر روز وارد میشدیم و نوعی حکم خانه ما را داشت مدتها بود که نوشته "خدا شاه میهن" نقش بسته بود، این بار با آغاز دولت دینی رنگ اسلامی گرفت و بر دیوار مدارس سخن امام خمینی "معلمی شغل انبیاست" نوشته شد و با آغاز جنگ جمله "بسیج مدرسه عشق است" بر دیوارهای مدارس آذین بست و با آغاز انقلاب فرهنگی اخراج، سرکوب، به بند کشیدن، زندانی کردن و در مواردی اعدام معلمین مبارز رسمیت یافت. واقعیت این است که با وجود کاستی ها و کمبودها در نظام پیشین مدارس دولتی به طور نسیبی شکل ملی داشت و تحصیل رایگان اجرا میشد هر چند که مدارس خاصه پس از تشکیل حزب رستاخیز اندکی جو امنیتی پیدا کرده بود، اما در مجموع نوعی به طور نسبی عدالت آموزشی وجود داشت و معلمین بغایت با سواد و تحصیلکرده ای در پیشبرد کیفیت آموزشی تلاشگر بودند، به طوری که در شهر محل کار من، تبریز، بودند معلمانی که دکترای فیزیک و ریاضی داشتند و در دبیرستانها تدریس میکردند. در مدارس دین تدریس نمی شد و ساعات فقه هم نیز ربطی به ایدیولوژی دینی و سیاسی نداشت. مشهور بود که معلم شناخته شده درس فقه در کلاس بارها گفته بود برای فهمیدن حلال و حرام باید خود فرد آن را مورد ازمایش قرار دهد. "امتحان کردن و نوشیدن مشروب الکلی اشکالی ندارد". اما با حلول انقلاب اسلامی مدارس زیر و رو شد. جو مدارس تغییر یافت. اتمسفر ترس و نهی از منکر و اموزشهای دینی کم کم شکل گرفت. آموزش دگرگون شد و در واقع مدرسه به عنوان محل رایگان یادگیری و با سواد شدن برای همه دانش آموزان مرد. مدرسه به عنوان محل آزاد اندیشه، گفتگو، یادگیری، تحقیق و بررسی و علم اندوزی مرد. مدرسه به عنوان محل امن برای تحصیل فرزندان ملت و محل باروری استعدادها مرد. مدرسه در ایران به عنوان خانه امن معلمان و محل احترام به اندیشه و تحقیق مرد. مدرسه مرد و آن گاه انقلاب فرهنگی و هجوم حاکمان بود بر معلمان آزاده و حق طلب.

انقلاب فرهنگی و تعطیلی مدارس:
انقلاب فرهنگی و نعطیلی مدارس فرصتی به حاکمان اسلامی بویژه به روحانیون شیعه داد که دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش را نوعی به تسخیر خود در آورند و به سخن خمینی و تایید آقای سروش و دیگر اعضای شورای انقلاب فرهنگی "اموزش مکتبی" را جایگزین آموزش لیبرال سازند. با آغاز مدارس و پخش سند اصلی موسوم به "اهداف کلی نظام آموزش و پرورش جمهوری اسلامی" ملایان ایران بر آن شدند بزرگترین وزارتخانه ایران را به تحت سلطه خود درآورند و مدارس را با نصب "مدرس دینی و آخوند مکتبی"؛ به محل تثبیت آرمانهای خویش تبدیل کنند. برای حصول به این اهداف سرکوبها آغاز شد و بی هیچ دادگاه و محکمه ای احکام اخراج و در مواقعی "اخراج و محرومیت از حقوق اجتماعی" برای برخی معلمین صادر گردید و روزهای اول آغاز کلاسهای درس معلمین با حکمهای عجیب و غریبی روبرو گشتند. به گوش معلمین رسانده بودند که "ما معلم غیر مکتبی نمیخواهیم و کلاسها را مبصرها هم میتوانند اداره کنند." درست ٣۱ شهریور سال ۵۹ بود وقتی اولین بار هواپیماهای عراق دیوار صوتی را در تبریز شکستند معلمین جلو اداره آموزش و پرورش تچمع اعتراضی به اخراج و سرکوبها داشتند. معلم شوخی با شکسته شدن شیشه ها و و ویرانی ها به درستی و با طنز گفت: داداش گویدن صدام بیزی ویریر، یئردن ده خمینی" داداش از آسمان صدام و از زمین خمینی ما را میزنند. وقتی سفری بر مدارس و بازبینی رویدادها آن دهه ها میکنم چه ماجراهایی در مقابلم روشن نمیشود.

جریان اخراج بیرحمانه معلمین شوک بزرگی بر خانواده بزرگ معلمان فرود آورد. هیاتهای پاکسازی بی آنکه هویتشان روشن باشد با قدرت تمام که از بسیج و سپاه گرفته بودند حمله خود را آغاز کردند و تمام نهادها و سازمانهای صنفی و منتخب معلمین را غیرقانونی اعلام کردند. پس از چهل سال گذر از عمر حاکمیت اسلامی سیمای آموزش در ایران چگونه است؟ سیمای امروزی آموزش و پرورش را میتوانید از عملکرد این سند راهبردی نظاره کنید. این سند اصلی موسوم به "اهداف کلی نظام آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران" ببنیم چه بندهایی در خود دارد:
-ایجاد زمینه لازم برای خود شناسی و خدا شناسی
-تقویت ایمان و اعتقاد به مبانی اسلام و بسط بینش الهی بر اساس قران...
-پرورش روحیه پذیرش حاکمیت مطلق خدا بر جهان بر اساس اصل ولایت فقیه
-پرورش روحیه تعبد الاهی و التزام عملی به احکام و آداب اسلامی
-ارتقای بینش سیاسی بر اساس اصل ولایت فقِیه
-معاش حلال
--پرورش روحیه رسیدن به قسط اقتصادی....

ملاقات دوباره من معلم از مدارس، از معلمین و از والدین آنان داستانهای تکان دهنده ای را در برابرم میگذارد.
پرورش روحیه پذیرش حاکمیت مطلق خدا بر جهان بر اساس اصل ولایت فقیه و تعبد الاهی و معاش حلال و تنفیذ مبانی قرانی و غیره چه محصولی به بار آورد و در عمل مدارس چه شکل و محتوایی امروز یافتند و معلمین که با انبیا همطراز خوانده شده بودند به چه سرنوشتی دچار شدند و التزام عملی به احکام اسلامی محصلین دختر را به چه سرنوشتی رساند ؟

تنها کافیست به مقامات جمهوری اسلامی و توجه آنها به آموزش "معاش حلال" و "قسط آسلامی" در معاملات با مردم و توجه آنها به بودجه آموزشی نگریست تا فهمید که در ایران اسلامی تحت حاکمیت ولایت فقیه چسان عدالت اسلامی و عدالت آموزشی اجرا شد و ابزار " معاش حلال" چگونه به دانش آموزان تدریس گردید که پس از چهل سال اجرای " قسط اسلامی و معاش حلال" کل کشور را فقر و فاقه و فساد و فحشا فرا گرفته! و حتی آموزش و تحصیل نه به عنوان حق عمومی فرزندان ایران بلکه به عنوان کالای فروشی در بازار "معاش حلال" و قسط اسلامی" تنها در اختیار اقلیتی قرار گرفته است. به عنوان معلم وقتی به مدارک و فارغ التحصیلان این نظام می نگرم خرید و فروش مدارک تحصیلی و تزهای آموزشی و اکادمیک در یکسو و فقر مطلق قشر معلمان در سوی دیگر نصیبم میشود. "حقوق یک ماهه معلم از حقوق یک روزه یک دلال ماشین یا آرایشگر عروس کمتر است". همکار صدای معلم، مینو امامی می نویسد: معلمان شاغل و بازنشسته و خانواده های آنان از حیاتی ترین و ابتدایی ترین نیاز بشری یعنی رفاه و آسایش محرومند." این وزارتخانه هزار تو چه رهبرانی دارد. و در این چهل سال مدیران و وزیرانی که پیشانی شان از عبادت پروردگارپینه بسته چگونه عمل کرده اند؟ به عنوان معلمی دنبال یکی از وزیران و مدیرانش   میروم:

"علی قطب‌الدینی مدیر کل اسبق تعاون و پشتیبانی وزارت آموزش و پرورش رژیم که از مدیران میانی صندوق ذخیره فرهنگیان در گذشته بود، در گفتگو با خبرنگار آموزش و پرورش از مواردی که در چند سال گذشته از جمله تخلفات در صندوق ذخیره فرهنگیان صحبت کرده و خاطرنشان می‌کند: صندوق چند سالی بود که به هیچ عنوان اعتباری به شرکت لیزینگ فرهنگیان اختصاص نمی‌داد، اما به یکباره اعتباری برای خرید ۸۰۰ دستگاه خودروی لوکس به مدیران ارشد این صندوق شامل مدیران عامل، معاونان، مدیران حوزه ستادی و سید محمد بطحایی معاون وزیر داده شده. بنابراین معلومه که اگر یک میلیون معلم زیر خط فقر هستن. یک دلیل پایه‌ایش همین اختلاسهای نجومی از حقوق معلمان است.

دانش آشتیانی وزیر آموزش و پرورش رژیم از جمله در مورد مشکلات معلمان یا کمبودهای مدارس می‌گوید بودجه نداریم: «حدود ۱۱هزار و ۵۰۰ میلیارد کسری داشتیم ۷۵۰۰ میلیارد شو تأمین کردیم، و حدود ۴ هزار تای دیگش مونده که…» (شبکه ۲ تلویزیون ۱۵فروردین ۹۶)

وزیر آموزش و پرورش رژیم جایی می‌گوید کسری بودجه دارد، و بعد هم حرفش این است که برای جبران کسری بودجه مدارس خصوصی راه بیندازند.

جالب توجه است که همین وزیری که این حرف ها را می زند، سوژه داغ رسانه های رژیم در نیمه اول اردیبهشت بدلیل کشف یک محموله وارداتی لباس در ویلای او و دخترش شده است؛ خبری که حتی راه به مناظره های انتخاباتی رژیم نیز برده است. وزیری که به جای رسیدگی به وضعیت نابسامان معیشتی معلمان به دنبال تجارت و افزودن ثروت بادآورده اش می باشد."

چهل سال گذشت تا چهره آموزش و پرورش این نظام ولایی بر ملاتر و عیانتر شود. مدارس به محیطهای خسته کننده ، عقب مانده ، خفقان آور و امنیتی تبدیل شدند. روح آموزش و مباحته از میان رفت. چرا که پرورش روحیه دانش آموزان بر اساس تبعیت از اصل ولایت فقیه با قانونمندیهای زمان سازگار نبود. فساد اداری و اخبار اختلاسهای وزیران و مدیران تا مغز استخوان فاسد مدارس را نیز فرا گرفت و اعتماد دانش آموز از این نظام سلب گردید. سیستمی که چهل سال با سرکوب و شستشوی مغزی و هزینه های فراوان کوشید تا متابعت از ولایت فقیه را در مدارس برقرار سازد بر عکسش تمام شد و ناقوس مرگ آن در بین جوانان بلند شد. مدارس دولتی از قرب و منزلت افتاد. خانواده ها از ارسال فرزندانشان به مدارس دولتی امتناع کردند و آموزش کالایی شد گرانبها که از دسترس مردم خارج گردید و در این چهل سال، حاکمان اسلامی و مدیران سر تا پا فاسد آبرویی در مدارس بجا نگذاشتند در نتیجه مدارس به دولتی، نیمه دولتی، غیر انتفاعی، نمونه مردمی، مشارکتی و اخیرا هیئت امنایی تقسیم شدند و هر خانواده بر اساس پولی که خرج میکردند فرزندانشان به یکی از این مدارس رفتند و تنها یک هدف در آموزش و مدارس مد نظر دانش آموزان بوده و هست و آنهم پذیرش در کنکور. لذا صنعت عظیم آموزش پیش دانشگاهی پدید آمده و مبالغ هنگفتی سرمایه هزینه می شود تا این نظام بیمار سر پا بایستد. نه تنها اهداف نظام آموزشی ج.اسلامی محقق نشد به گفته رئیس جمهور روحانی به "صدای معلم" ( ۱٣۹۴ )، مدارسی که قرار بود در آنها تحصیل رایگان باشد در مواردی تا بیست میلیون تومان شهریه سالانه گرفتند و اصل سی ام قانون اساسی که میگوید:" دولت موظف است وسائل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسائل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد" عملا به زباله دان تاریخ رفت و در عوض ٣۲ هزار مدرسه تخریبی و خطر آفرین و ۲۶ هزار مدرسه غیر مقاوم گزارش شد که نتیجه اش فاجعه جان گزای سوختن دانش آموزانی بود که به سبب وجود بخاریهای غیر استاندارد ماندند و سوختند و نابود شدند تا اختلاسگران و تاراج کنندگان اموال مردم و آقازاده ها در ناز و نعمت غرقه شوند. گفتنی است که همین روحانی ریاست جمهور سالها در مرکز تحقیقات استراتژیک حضور داشته و بر روی سند سیاستهتای کلی آموزش و پرورش و آموزش عالی کار کرده است.

وزارتخانه ای که بیش از یک میلیون پرسنل دارد و حدود چهار در صد جمعیت ایران را تحت پوشش دارد در این چهار دهه آن چه که از آن غافل بوده و اصلا از رده فکری و دغدغه آموزشی مدیران آن خارج بوده توجه به "پروسه رشد کودک از بدو تولدش تا دو ره نوجوانی و جوانی است تا ۱٨ سالگی. تاریخ چهار دهه عمر ج. آ. نشان داد و به اثبات رساند که روحانیت شیعه و حوزه های علمیه و دیگر نهادهای پرهزینه تحت آمریت ولایت فقیه به مراتب مهمتر از مدارس بودند. نظام آموزش حوزوی، هزینه های سرسام آور این حوزه ها در کشورهای اسلامی و مبلغ هنگفت سرمایه برای گرداندن انتشارات و موسسات مرتبط با حوزه ها و نهادهای طلاب دینی بسی با اهمیت تر از آموزش فرزندان این ملت گردید و چهار دهه و ۱۲ وزیر آموزش نشان داد اینان نه توجهی به کلاسهای آموزشی، ظرفیت کلاسها، ارتقا توانمندیهای علمی و پداگوژیک معلمان و حمایت مالی از آموزشگران را داشته اند. چرا که رو حانیت شیعه و نهادهای فرهنگی بر اساس آموزه های دینی اعتقادی به تئوریهای آموزشی و روانشناسی ندارند. روشن است اگر میتوانستند حتی نظام آموزش و پرورش را تعطیل میکردند.

چهل سال گذشت و ۱۲ وزیر عوض شد و طرح اسلامی کردن مدارس از وزیری به وزیری به ارث رسید بی آن که به آموزش، کیفیت تحصیل و محتوای علمی دروس توجه شود. دغدغه اصلی جدایی جنسیتی، اموزش قرانی و بحث اسلامی کردن فیزیک و شیمی ، حذف علوم انسانی و حتی اندیشه جدایی جنسیتی در مهد کودکها از مباحت مطروحه این نظام بوده است.

چهل سال از عمر آموزش و پرورش اسلامی گذشت که نتیجه اش کتاب و کتاب خوانی بی رمق شد. بازار اندیشه و اندیشه ورزی کساد گردید و بیسوادی گریبانگیر کشور شد چرا که آموزش کالایی شد گرانبها برای ورود به دانشگاه و اخذ مدرک و دیگر هیچ. بازار سانسور اندیشه مدارس را فراگرفت، جو امنیتی بر مدارس حاکم گردید ، کتابخانه های مدارس از کتب انتقادی تصفیه گردید و نظام آموزشی عملا به عامل سرکوب اندیشه و کشتن خلاقیت و نوآوری تبدیل شد و این که امکانی باشد برای مباحثه یا اندیشه آلترناتیو کلا از بین رفت. چرا که کتب درسی از محتوا تهی شد و روحانیت شیعه این بار نیروی خود را در مدارس پیاده کرد .

از وضع زندگی و گذران خانواده فرهنگیان و حق وحقوق آنان کلمه ای بیان کنیم. چهل سال سپری شد تا خود مسئولین رژیم با زبان روشن بگویند که آموزش و پرورش به ورشکستگی کامل رسیده است. قرار بود معلمی شغل "انبیا" باشد و تقدیس تو خالی معلمان و هزاران همایش توخالی و بی معنی در این زمینه ها عملی شد اما نه تنها معلم به مقام "انبیا" نرسید حاکمان از تخصیص بودجه به این سازمان طفره رفتند وضع زیستی معلمان نزول کرد و معلمین زیر خط فقر رفتند و فرزندان خانواده های محرومان از تحصیل باز ماندند چهره فقر سفره معلمین را بیرنگ کرد و مقام معلم به سخن وحید حاج سعیدی در نشریه تابناک "به حضیض ترین موقعیتش رسید."

آپارتاید جنسیتی بر مدارس حاکم گشت و هر چه در توان داشتند بر سر دانش آموزان کوییدند . موسیقی حرام اعلام شد و رئیس سازمان مدارس غیر دولتی و توسعه مشارکتهای مردمی آموزش و پرورش گفت: آموزش موسیقی در مدارس دولتی و غیر دولتی به دلیل مغایرت آن با اهداف مقدس نظام تعلیم و تربیت غیر قانونی است."حرام کردن موسیقی در مدارس جهره افسرده مدارس را افسرده تر و سیمای کریه حاکمان دین فروش را منفورتر نمود. اما نتهای موسیقی و ملودیهای گویای آن نه تنها تعطیل نشد موسیقی نیز زیر زمینی به طریقی زبان باز کرد و نظام خرافه پرور و منحط را نشانه گرفت.

انواع اقسام سازمانهای سرکوب بسیج و انجمنهای اسلامی، گروههای فشار و انصار حزب الله و امنیتی غیره به تنفیذ اصول و عقاید اسلامی پرداختند اما خروجی حاصل ازین نظام توتالیتر دانش آموزان وامانده از تحصیل، کودکان کار، فساد و اعتیاد و خشونت و فحشا و خودفروشی بود. در حالی که دولت مدعی حمایت از مستضعفان موظف بود امکانات مناسب زیستی و تحصیل را بدون توجه به موقعیت اقتصادی خانواده ها در اختیار آنها قرار دهد کسری بودجه آموزشی از سویی معلمین را به روز سیاه نشاند و چهره های مردمی و آموزشگران انساندوست و معترض را سرکوب کرد. نه تنها ولایت فقیه در جامعه فرهنگی تنفیذ نشد، نه تنها اصول اسلام و مقررات دینی رایج نگشت اسلام گریزی شدت یافت.در همچو سیستمی کتاب کالای بی ارزش شد چرا که هدف آموزش تنها و تنها کنکور رقابتی بود نه ترویخ کتابخوانی و اندیشه ورزی و تفکر انتقادی نیز مخالفت با نظام محسوب شد.

چهل سال از اسلامی شدن مدارس گذشت نه تنها معلم حرمتی نیافت و زندگیش سر و سامان نگرفت به نوشته مینو امامی همکار نشریه صدای معلم" وعده و وعید زیاد گردید و از وفای به عهد خبری نشد. یک سال دیگر را نیز با تمامی فراز و نشیبهایش پشت سر گذاشتیم. ما شدیم اکثریت ندار و عده ای اقلیت دارا. معلمان شاغل و بازنشسته و خانواده های آنان از حیاتی ترین و ابتدایی ترین نیاز حیات یشری یعنی رفا و آسایش محرومند." از دوازده وزیری که در چهل سال گذشته این نظام آموزشی دیده جز سرکوب و فشار و تهمت و زندان نصیب معلمان نشده است و زمانی که معلمان برای اعتراض به وضع معیشی و سفره های خالی خویش با دعوت نهادهای صنفی در مقابل وزارت آموزش و پرورش و نهاد ریاست جمهوری و مجلس تجمع کرده یا میکنند و خواستار حقوق معوقه خویش میشوند با سرکوب، کتک و بازداشت روبرو میگردند.

شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان، اعتراضهای سراسری مردم به " گرانی، فقر، بیکاری و نابربری" را نتیجه " سوء عملکرد مسئولان جکومتی و قوای سه گانه دانست و گفت که مردم ایران در تظاهرات خیابانی روزهای اخیر به " وضعیت بد اقتصادی و معیشتی، تبعیض و فساد سیستماتیک، فقر و شکاف طبقاتی" اعتراض کردند.

اندیشه ای که بر نظام آموزشی در ج.ا. ایران حاکم است همانست که آموزشگر شهیر برریلی "پائلو فره یر" در کتاب معروف آموزش ستمدیدگان از آن به مفهوم سیستم آموزش بانکی یاد میکند. در همچو سیستمی دانش آموزان به عنوان عناصر گیرنده منفعلی حساب می شوند که معلمین به عنوان نمایندگان دولت موظفند آموزشهای دیکته شده را در حلقوم این دانش اموزان بریزند. در همچو سیستمی مطالب د رسی در حافظه دانش آموزان به عنوان حساب بانکی ذخیره میشود و و ظیفه اصلی محصلین به خاطر سپردن مطالب، حفظ کزدن دروس است . وظیفه معلمین نیز نه باز کردن فضای بحث و گفتگو communication   بلکه لازم الاجرا کردن دستورات و آیین نامه های communiqués حکومتی است. دانش آموزان نوعی گروگان نظامی هستند که تنها برای موفقیت و اخذ نمره خوب و رفتن به کلاس بالاتر و پذیرش در کنکور باید تمام زمان و انرژی و تلاش خود را به کار برند تا بتواند در این سیستم بغایت مریض و رقابتی و طبقاتی و امنیتی جلو روند.همچو نظامی در اصل نه برای توانمند کردن دانش اموزانempowering و تسلیح آنان با اندیشه انتقادی و ذهن نقاد بلکه بر تحمیق آنان و بر سلطه ورزی بنا شده است. در بررسی بیشتر کتب درسی و ملاقاتم با آتمسفر آموزشی و کلاس درس حتی در مدارس خصوصی اثری از اندشه های دیگر آموزشگران، روانکاوان، روان شناسان و جامعه شناسان به چشم نمیخورد. چهره هایی چون ژان پیاژه، چامسکی و دیگر اندیشه وران مراحل رشد کودک از این نظام خالیست. در نظام آموزشی فعلی آشمان هفت طبقه است و خرافات حکم فرماست..

مدارس خصوصی هم که با هزینه گزاف خانواده ها اداره میشود نیز ازین مقوله خارج نیست. ذهن و روان دانش آموزان را با مواد آموزشی زاید، بی حاصل و زهرآلود مسموم میکنند و دانش آموز تنها با زور خانواده به مدرسه نیروند و تنها با یک هدف انهم پذیذرش در کنکور. در اینجا جا دارد به نمونه حیرت انگیزی از این سیستم آموزشی اشاره کنم. دکتر محمد رضا سرگلزایی روانپزشک در سایت خویش مثالی از کیفیت آموزشی از یکی از پر آوازه ترین مدارس تهران را ذکر میکند که عمدتا فرزندان طبقات مرفه توان حضور در همچو موسساتی را دارند.کیفیت آموزش و پرورش و نقش مدیریتی را در این مدرسه دنبال کنید. این نوشته روانپزشک از فرم و محتوای آموزش در یک آموزشگاه معروف تهران تکان دهنده است. حال به مدارس استانهای دور دست، به مدارس کپر نشینها و اسطبلهایی که به عنوان مدرسه از آنها استفتئه میشود بعدا میپردازم.

تصویری از کیفیت آموزش در یک مدرسه معروف تهران:
"مریم یازده ساله است و در کلاس پنجم ابتدایی یکی از پرآوازه ترین مدارس تهران درس می خواند. تکالیف درسی چند روزش را مرور می کنیم:

معلّم ریاضی جمع کسرهای مرکّب را از او خواسته ، معلّم علوم تعاریف نزدیک بینی، دوربینی، آستیگماتیسم، آب مروارید و کوررنگی را از او خواسته است. معلّم فارسی (در واقع عربی!) از او انتظار دارد ریشه های متفاوت واژه های به ظاهر مشابهی همچون «الغاء» و «غالی» را بشناسد ، معلّم دینی می خواهد مریم تفاوت های نماز جمعه و سایر نمازهای دو رکعتی را بداند و معلّم پرورشی (که این روزها معلم مشاور نامیده می شود) از مریم خواسته "سر بریدهٔ شهید حُجَجی" را نقاشی کند!

فقط یک سوّم سال تحصیلی گذشته و اینها هم توقّعات و تکالیف دو سه روزِ مریم است.
فراموش نکنید که مریم یازده سال دارد و نیاز به بازی، تفریح و معاشرت با اعضای خانواده و فامیل هم دارد. مریم صبح خیلی زود به مدرسه می رود و تا دو بعد از ظهر در مدرسه است، عملاً تا به خانه برسد و تکالیف خود را شروع کند ۴ بعد از ظهر است و او علاوه بر خستگی روز، بار سنگین تکالیف فردا را هم به دوش دارد.
طبعاً نه قدرت یادگیری یک کودک یازده ساله، نه توان جسمی او و نه وقتی که در اختیار دارد برای یادگیری این همه مطلب و انجام تکالیف مربوطه کافی نیست.

راه حل چیست؟
برادر بزرگ مریم راجع به بیماری های چشم برایش می نویسد، خواهر بزرگ مریم سر شهید حججی را برایش نقاشی می کند، پدر مریم با دشواری برای مریم توضیح می دهد که ریشه «غالی»، «غلو» است در حالیکه ریشه «الغاء»، «لغو» است . مادر مریم هم باید راجع به نماز جمعه (که هرگز نرفته است!) تحقیق کند . تمام خانواده باید دست به دست هم بدهند تا تکالیف هر روزهٔ مریم به سرانجام برسد و مریم دست خالی به مدرسه نرود! و این در حالی است که علیرغم این که این مدرسه برای ثبت نام مریم هر سال پولی برابر با حقوق کامل یک سال یک کارگر دریافت می کند، مرتب دانش آموزان و خانواده هاشان را تهدید به اخراج می کند!

مریم هر روز که به مدرسه می رود می داند که تکالیفش با تلاش جمعی خانواده به ثمر رسیده است ولی نمی داند که این ماجرا برای تمام همکلاسانش اتفاق افتاده است. مریم گمان می کند فقط خود اوست که نمی تواند این همه اطلاعات را هضم و پردازش کند و به خاطر بسپارد. مریم تصور می کند همکلاسانش می توانند و فقط خود اوست که نمی تواند! می دانید چرا مریم این گونه فکر می کند؟ چون در مدرسه، همه باید نقش بازی کنند و تظاهر کنند تکالیف را خودشان انجام داده اند! معلّمان هم در این تظاهر شرکت می کنند!

معلّم مشاوره می داند که قاعدتاً این سرهای بریده شده توسط کودکان یازده ساله کشیده نشده اند ولی به خودش دروغ می گوید و باور دارد که با این پروژهٔ نقاشی، توانسته «ارزش» ها را ترویج کند!

نه تنها مریم بلکه تمام دانش آموزان مدرسهٔ گران قیمتِ پرآوازه دچار احساس حقارت، اعتماد به نفس پایین و تظاهر و ریاکاری می شوند. نتیجهٔ این تظاهر و ریاکاری نیز عزّت نفس پایین است.

حالا خود این اعتماد به نفس پایین، سیکل معیوبی ایجاد می کند که باعث می شود مریم دیگر به اندازهٔ توانایی خودش نیز تکالیفش را انجام ندهد. وِردِ کلام مریم «نمی توانم، یاد نمی گیرم» شده است.

تنها کسانی که قربانی بی گناه این نظام تفاخر، رقابت کور و نمایش تظاهر و ریاکاری هستند فرزندان ما هستند که بیماری های فرهنگی و اجتماعی ما، حال و آیندهٔ آنها را به تاراج میبرند."

ناکارآمدی مدارس در آموزش و نداشتن کیفیت و دغدغه های معلمان در سراسر ایران و سفره های خالی آنان کل نظاتم آموزشی را بیمار کرده است. حاصل اینست که فرزندان محرومان با مشاهده خروجی این مدارس و بیکاری فارغ التحصیلان و فشار مدارس از تحصیل باز میمانند و به نیروی کار بیکار فرا میرویند. برای اینکه بدانیم آموزش و پرورش بزرگترین وزارتخانه ایران است به نوشته بهرام رحمانی در این زمینه اشاره میکنم: تعداد دانش آموزان در سالتحصیلی گذشته ۱۴ میلیون ۵۰۰ هزار نفر بود که بنا بر آمار جدید یک میلیون نفر کاهش یافته است. در سال جاری ۵ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر در مدارس ابتدایی ، ٣ میلیون ٣۰۰ هزار نفر در مدارس راهنمایی و ٣ میلیون ۹۰۰ هزار نفر در مدارس متوسطه به نحصیل مشغول هستند. گفنه میشود این رقم در سال ۱۴۰۴ جمعیت دانش آموزی به بیست میلیون نفر افزایش مییابد. ایران در عرصه آموزش و پرورش یک میلیون و ۹۰۰ هزار پرسنل دارد. واقعیت اینست که نظام آموزشی همانطور که اشاره شد "به ورشکستگی کامل رسیده" است." تورم، گرانی، و بی کاری سبب شده که میلیونها دانش آموز به دلیل فقر خانواده از تحصیال باز مانند بسیاری از آنان برای کمک به خانواده حتا به کارهای سخت و خطرناک با دستمزد بسیار پایین وادار میشوند.

این است سیمای آموزش و پرورش نظام اسلامی که با شعار کمک به محرومان و مستضعفان قدرت را چهل سال پیش گرفتند. چهل سال طول کشید تا در جامعه اسلامی ایران فروش کلیه، قرنیه چشم و دیگر اعضای بدن به جشم خورد و آموزش و پرورش به بن بست برسد. وحید حاج سعیدی در نشریه تابناک در مطلبی تحت عنوان " هزار توی آموزش و پرورش و بیم های پیش رو" مینویسد: "اصلاح امورات در این آموزش و پرورش ورشکسته و در حال احتضار که تا کنون ۱۲ وزیر به خود دیده به رویایی میماند که با ادامه روند کنونی هیچگاه تعبیر نخواهد شد" . و ضمنا تشدید فشارهای بیرونی، فقر فرهنگی، ناکارآمدی سیستم آموزشی، سرکوب میدان اندیشه و تفکر و نبود امکان تنفس فکری و آزاداندیشی میل به انزوا، افسردگی، فرار از تحصیل و در مواردی خودکشی را در میان دانش آموزان رایج کرده است. خودکشی دانش آموزان محصولی از چهل سال نظام آموزشی اسلامی است. نابرابری و فقر و روح شکننده و پاک کودکان با مشاهده شرایط نامطلوب و بی اعتمادی و نومیدی به سوی خودکشی میروند. دکتر الستی مروری بر خودکشیهای دانش آموزی کرده و مینویسد.

اعتراض دانش‌آموزان سرکوب می‌شود." انسان با انتقاد، آمادگی پذیرش تغییر عوامل بیرونی را پیدا می کند. انسان وقتی نمی تواند انتقاد کند؛ نمی تواند در جهان بیرون تغییر ایجاد کند لذا سعی می کند تغییر را در تخیل خود ایجاد کند. گرایش به بسیاری از مواد مخدر و توهم زا یکی از عوارض جامعه ای است که انتقاد در آن پرورش داده نمی شود و یکی دیگر از عوارض، خودکشی است. وقتی فرد نتواند به عوامل بیرونی اعتراض خود را منتقل کند بسیار احتمال دارد این فشار به خودکشی منجر شود. مدرسه و خانواده کار گروهی و انتقاد را نه تنها پرورش نمی دهند بلکه سرکوب هم می کنند.و چه بسا خودکشی‌های ناموفق که از دیدها پنهان می‌مانند"

بعد از چهل حاکمیت نظام دینی سیمای آموزش و پرورش در ایران تیره و تار است. چرا که خود معلمین و دانش آموزان در هیچ کدام از تصمیم گیریهای نظام آموزش سهم و نقشی ندارند. بیمه های اجتماعی ناکارآمدند و از مداوا و پوشش پزشکی عاجز. رضایی مینویسد" معلمان تصادف کرده، سرطانی و سکته کرده باید تدریس کنند، انتخاب مدیران و معاونان مدارس سلیقه ای و رفاقتی است". با دیدار دقیق وضعیت مدارس و شکست مطلق اسلامی کردن آموزش و پرورش پاسخ به خیلی از پرسشها عیان و آسان میگردد. ورشکستگی آموزش و پرورش از یکسو، ناامیدی شهروندان از این حاکمیت تزویر و دروغ و از سوی دیگر نظام خشن سرکوب فعالان صنفی و نمایندگان معلمان یکی از دلایل فرار مغزها از ایران است. در بخش دوم نگرشی کوتاه به سیمای آموزش و پرورش در استانهای محروم و چهل سال سرکوب نهادهای صنفی معلمان خواهم داشت. و در پایان دیداری خواهم کرد از اندیشه های آموزشی اندیشمندان عرصه آموزش، رشد کودک و آموزش و پرورش مترقی و توانمند ساز.

منابع و توضیحات:
۱-ویکی پدیا، دانشنامه آزاد حول آموزش
۲-رحمانی، بّهرام- آموزش و پرورش یا آموزش خرافات اسلامی
٣-امامی ،مینو همکار صدای معلم – درخت تنومند آموزش و پرورش....
۴- مشگلات »وزش و پرورش به اقتصاد ما گره خورده است. مروری بر آموزه هاتی رس جمهور روحانی
۵-خیرگزاری دانشجویان ایران- نگرانی از ورشکستگی و تفکیک جنستی در مهدهای کودک-۶ اسفند ۹۶
۶- سر گلزایی، دکتر محمد رضا روان پزشگ
۷- تارنماهای آموزش و پرورش خصوصی- بازداشت رهبران صنفی معلمان
٨-خبر گزاری مهر-۵ بهمن ۹۴
۹- تابناک، سایت خبری تحلیلی