بازگشت به مارکس
به شادمانی دویست سالگی زاد روز کارل مارکس -


جمشید طاهری پور


• در کانون اندیشه های کارل مارکس، سوسیالیسم در مقام یک ضرورت گریز ناپذیر و یک رویداد برخاسته از جبر تاریخ قرار دارد. او هرچند در افق تکامل تاریخی – طبیعی جامعه بشری، به سوسیالیسم به مثابه یک صورتمندی اجتماعی - اقتصادی می نگرد، اما درخشش دیالکتیک نگاه او، دریافتی آرمانی از سوسیالیسم را باز می تابد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣ خرداد ۱٣۹۷ -  ۲۴ می ۲۰۱٨


در آستان گروندریسه*
پیشکش به استاد باقر پرهام و احمد تدین



در کانون اندیشه های کارل مارکس، سوسیالیسم در مقام یک ضرورت گریز ناپذیر و یک رویداد برخاسته از جبر تاریخ قرار دارد. او هرچند در افق تکامل تاریخی – طبیعی جامعه بشری، به سوسیالیسم به مثابه یک صورتمندی اجتماعی - اقتصادی می نگرد، اما درخشش دیالکتیک نگاه او، دریافتی آرمانی از سوسیالیسم را باز می تابد؛ از این زاویه نگاه، سوسیالیسم مارکسی؛ رهائی و یک آرمان انسانی و دموکراتیک، جامعه -ای شکوفا در آزادی، عدالت و برابری در مبارزات و خیزش های طبقه کارگر و نیروهای ترقیخواه جهان است.

در آن سالیان که از ۵ صبح تا ۱۱ شب در کیوسک کار می‌کردم ، پستوئی داشتم که از نیمه شب تا سپیده دم در تاریک روشن آن پستو فکر هائی را می نوشتم که یکدم راحتم نمی گذاشتند. «افسون چشم‌های بوف کور» را در آن پستو نوشتم، حدودن همان سالیان بود که مقاله پر حرف و حدیث «درکدام سمت ایستاده ایم؟»، و نیز نوشتاری را در باره دگرگشت خود نوشتم و منتشر کردم با عنوان؛ «در ضرورت یک نوزائی؛ از سوسیال اتوپی به سوسیال دموکراسی»!

در چنین حال و وضعی بودم که در یک روز پائیزی، چند ساعت از ظهر گذشته، تلفن کیوسکم چند بار زنگ زد. گوشی را که برداشتم صدای آقائی که شمرده و دانشور حرف می‌زد، اسم مرا گفت و گفت شماره تلفن مرا استاد باقر پرهام به او داده و هم او توصییه کرده که در باره گروندریسه مارکس با شما گفتگو کنم. و اضافه کرد در حال پژوهشی هستیم که می کوشد تأثیر این اثر مارکس را روی فعالین چپ ایران شناسائی و بررسی کند. یادآوری می‌کنم که استاد باقر پرهام با احمد تدین گروندریسه مارکس را ترجمه و دهسال پیش نسخه-ای از آنرا از آمریکا برایم پست کرده بود. آنروز شرمناک و سرافکنده گفتم متأسفم که نمی‌توانم در باره گروندریسه حرف بزنم. خواهش می‌کنم مرا ببخشید. حتمن روزی این کار را خواهم کرد. در آن سالیان در آن حال وضعی که بودم رمق خواندن گروندریسه را نداشتم . چند بار صفحاتی از آن را خوانده نخوانده ورق زده بودم، نثر و مضامین آن برایم سنگین و سخت می آمدند و ذهنم نمی کشید بخوانم! اما آن صدای خواهنده-ی دانشور در ذهنم کلیک شد. هر بار آن صدا مرا به خواندن گروندریسه بر می انگیخت.

در جمع های سازمانی و محافل چپ لنینی مرا در گرایشم به سوسیال دموکراسی سرزنش و ریشخند می کردند، همین وقت‌ها بود که شوق خواندن گروندریسه در من قوت گرفت، در یکی از این وقت ها عزم جزم کردم که گروندریسه را بخوانم، دو جلد و بیش از هزار صفحه بود، به اعتماد به نفسی احتیاج داشتم در دفاع از دگرگشت سوسیال دموکراتیک خود! و باورم این بود که این اعتماد به نفس را مارکس به من خواهد داد... و همین هم شد!

نامیرائی کارل مارکس

در تاریخ اندیشه، اندیشه پردازانی بوده -اند که بشریت در طنین اندیشه‌های آنان تاریخ خود را برساخته و در مسیرتعالی انسانیت و تکامل جامعه بشری گام به پیش گذاشته است. اینان انسان هائی فراتاریخی نبوده -اند و بزرگداشت-شان به این خاطر نیست که میراث اندیشگی آنان بی عیب و نقص، خالی از تضاد و تناقض، و یا بری از اشتباه و نارسائی است. آنان فرزندان اندیشه ساز زمانه خود بوده اما در عین حال به درجات گوناکون از محدودیت‌های جامعه، عصر و زمان خود زخمدار و رنجور بودند و جراحات آنرا بر خود داشتند. بزرگی آنان در نقشی است که در تعالی انسانیت، در تکامل جامعه بشری و در آفرینش افق های نو برای آزادی و رهائی، برای زندگی بهتر، برای ساختن جامعه و جهان در دموکراسی و دموکراسی بیشتر ، در عدالت و عدالت افزونتر از خود برجا گذاشته -اند. کارل مارکس در شمار چنین اندیشه پردازانی است. اگر دویست سالگی زادروز او در پهنه-ی جهان امروز در صفوف همه ملت‌ها و خلق های عالم، پژواک خود را داشته، محترم و گرامی داشته می شود، خود این، گواهی درخشانی بر وجاهت تاریخی و نامیرائی کارل مارکس است! کارل مارکس به همه بشریت تعلق دارد و میراث اندیشگی او گنجینه ایست که صاحب آن، نه یک طبقه، نه یک ملت و نه یک جمع و جمعیت با نام و نشان خاص، بلکه همه ملل و طبقات، همه آدمیان جامعه و جهان بشری هستند.

   تفکر در باره مارکس و بازشناخت ارزش های ماندگار و بالنده میراث اندیشگی او، برای چپ ایران دارای اهمیت تحول ساز ، یعنی بسترآفرین تولدی دیگر است. چرا؟ برای اینکه مارکس دروازه -ی ورود به جهان اندیشگی چپ در اروپا و در عصر صنعت و مدرنیته است. دروازه ورود به انسانیت مدنی عصر نو و ارزش‌های سکولار - دموکراتیک سوسیال پلیتیک جهان معاصر است. تحول بخش است به ویژه با ملاحظه این نظرگاه که مبانی باور های چپ سنتی ایران بر اساس آموزش‌های ارتدکسال و اتوپیک لنینی، یعنی تئوری و تاکتیک بلشویسم؛ در طنین خشماهنگ مرگ اندیشی های ملهم از خشم و خروش موژیک های نیمه دهقان – نیمه کارگر و مومن به مذهب ارتدوکس روس، بنیاد گرفته است.

هیچ متفکری به اندازه مارکس موضوع دوستی و دشمنی، موافقت و مخالفت نبوده است. اندیشه‌های او از دهه های پایانی قرن نوزده و تا به امروز در مجامع و مراکز آکادمیک جهان، از منظرهای گوناگون مورد پزوهش نقادانه و نقد و نظر قرار گرفته و حتا برخی از اسنتاج ها و تعمیم های تئوریک او نادرست شناخته شده اند؛ که از آن جمله است تعمیم های مارکس در باره ساختار دولت در جوامع سرمایه داری چونان ماشین سرکوب و دیکتاتوری بورژوازی و یا استنتاج تئوریک او دایر به تقسیم و انقطاب جامعه میان کارگران بماثبه اکثریت بزرگ جامعه و سرمایه داران چونان اقلیت کوچک آن! و... اما علیرغم این واقعیت، مبانی نقد مارکس از اقتصاد سیاسی سرمایه داری و روش دیالکتیکی تحلیل او از سرشت سرمایه و فرایند تکامل آن، از آزمون زمان سرفراز بیرون آمده و خصیصه -ی علمی آن‌ها به ثبوت رسیده است. امروز حتی سرسخت ترین آکادمیسین های مخالف مارکس اذعان می‌کنند که پزوهش های کارل مارکس، از واقعبینی و عقلانیت و اصالت ژرف تاریخی برخوردار است.

تغییر جهان

مارکس به تغییر جهان می اندیشید. امروز جهان و جامعه بشری در بسیاری وجوه، آن جامعه وجهانی که مارکس در آن می زیست نیست و دستخوش تغییر و دگرگونی شده است. بدون تردید، مارکس و اندیشه‌های او نقش موثری در تغییر و دگرگونی جهان بر عهده داشته است.   

اکنون نقد تطبیقی اندیشه‌های مارکس، بسط و تکامل، نواندیشی و دریافت‌های تازه برای روزآمد کردن -شان در شرایط امروز جهان، اساسن روی این پرسش متمرکز است که در افق اندیشه ورزی مارکسی، تغییر جامعه و جهان در کدام مسیر و توسط کدام نیروهای اجتماعی معاصر ممکن است؟

مارکس تغییر جهان را در اساس خود؛ در نیروهای اجتماعی تولید و کار و زحمت جستجو می کرد. نگاه سنتی به مارکس همه آموزه های او را، در میارزه طبقاتی پرولتاریا خلاصه می کند! اما می‌توان نشان داد که مارکس در مفهوم نیرو های اجتماعی تولید، نه فقط طبقه کارگر و کارگران بلکه بورژوازی مولد و نیروهای اجتماعی گسترده -ای را نیز که رشد و تکامل سرمایه داری بوجود می آورد، در نظر داشته است. آیا پتانسیل اصلاح و تغییر و تکامل سرمایه داری، که نیروی خود را از جبر تاریخ می گیرد، به خلق امکان های تازه در دستیابی طبقه کارگر به عاجل ترین خواست ها و منافع-اش، و نیز به پیشروی جامعه در سمت تکامل تاریخی -اش مساعدت نمی رساند؟

سیر اقتصاد سرمایه داری از پس دوران های رونق و پیشرفت، تضاد های نو به نو، و امواج بحران و رکود و تورم، و ویرانگری فراگیر ببار می آورد. فقرا فقیرتر و ثروتمندان ثروتمند تر می شوند. نظام کالائی، همه گیر می‌شود و از خود بیگانگی در تمام لایه‌های اجتماعی گسترش و در تمام وجوه و جلوه‌های زندگی تعمیق می یابد. منزلت انسانی و موقعیت بشری متزلزل و به سطح کالا تنزل یافته و با میزان پول سنجیده، معامله و ارزشگزاری می شود! ابعاد تبعیض و نابرابری، بی قانونی و قلدر منشی ، تجاوز و جنگ ودیگر ناهنجاری ها ،دامنه و وسعت تازه -ای در زندگی اجتماعی پیدا می‌کند و دامنگیر نیروهای اجتماعی گسترده‌تری می شود. در سنت مارکسی، بر اثر این فرایند مبارزات نیروهای اجتماعی کار و زحمت، و در کانون آن، جنبش و خیزش طبقه کارگر و اعتراضات و مبارزات اقشار اجتماعی محروم و تحت ستم جوامع سرمایه داری وسعت گرفته و دامنه بیشتری می یابد. مصداق عینی این مدعا؛ شرایط پر تب و تاب کنونی جهان است؛ ما شاهد ظهور جنبش ها و خیزش های فراگیری در جوامع پیشرفته و در حال پیشرفته سرمایه داری، از جمله در ایران خودمان هستیم که در آن بخش‌های بزرگی از طبقه متوسط جدید، در کنار و دوش بدوش کارگران و هستی باختگان، مشارکت فعال و در بسیاری موارد نقش تعین کننده و هژمونیک دارند.

خوب است با ذکر چند مورد و مثال، به مفهوم نقد تطبیقی اندیشه‌های مارکس صورت عینی و آشناتری بدهم، بویزه اگر بخواهیم مارکس را در نسبت-اش با واقعیت های ایران و پرسش های بغرنج و نوظهوری که برای ما مطرح است مطالعه کنیم:   

از اندیشه‌های کلیدی مارکس است که، نقش و اثر نیروهای اجتماعی کار و زحمت – که در جامعه و جهان امروز محدود و منحصر به کارگران صنعتی و طبقه کارگر نیست و لایه‌های گسترده -ای از طبقات متوسط جدید را در بر می گیرد – آری! نقش و اثر طبقه کارگر با درجه سازمانیابی و میزان آگاهی سوسیالیستی آن مشروط است. زیاده گویی نخواهد بود اگر بنویسم که این اصل اساسی مارکس بیش از دیگر اصول، در تشکیل و عوامل سازنده خود، دستخوش دگرگونی شده است.

برای مارکس که در عصر انقلاب اطلاعات و ارتباطات نمی زیست موضوع به ترتیبی که اکنون اندیشیده می شود قابل تصور هم نبود! در جنبش و خیزش دیماه۱٣۹۶ مردم ایران شاهد بودیم که چگونه تکامل تکنیک و فن ارتباطی با برساختن کامپیوتر و راه اندازی انترنت و شبکه رسانه‌های اجتماعی دیجیتالی به طور گسترده و فراگیر، همه-ی سدها و موانع گسترش آگاهی اجتماعی و کنش های ارتباطی را از میان برداشته و سو گیری افکار عمومی را از انحصار رسانه‌های دولتی و حزبی بیرون آورد. شبکه‌ رسانه های دیجیتالی؛ به طور جهان شمول و فراگیری، دستکم در امر سازمانیابی و کم و کیف آگاهی اجتماعی کارگران و دیگر اقشار مردم ، اکنون نقش و وظیفه -ای را به خود اختصاص داده -اند که در زمانه مارکس از وظایف شخصییت ها،احزاب و فعالین مرتبط با پرولتاریا و گروه‌های اجتماعی، شناخته می‌آمد و در انحصار آنها بود!

از ظهور های تازه دیگر نقش و اثر جنبش ها و خیزش های زنان، دانشجویان و جوانان است. از نمونه انقلاب جوانان و دانشجویان در دهه ۶۰ میلادی در اروپا و خیزش دانشجوئی دهه ۷۰ شمسی در ایران می گذرم و روی ظهور فمنیسم و جنبش نوین زنان ترقیخواه ایران تکیه می کنم؛

مارکس درجه آزادی زنان در یک جامعه را سنجه -ی آزادی آن جامعه می شناخت و هم او معتقد بود که هیچ جنبشی بدون شرکت زنان در آن، خصلت فراگیر مردمی پیدا نمی کند. در تجربه انقلاب اسلامی، توده زنان کشور در پشتیبانی از خمینی و پیروزی او، نقش قاطع و گسترده -ای برعهده داشتند. در عین حال از همان نخستین روز ها و هفته‌های برسر کار آمدن حکومت اسلامی و در تمام چهار دهه استقرار آن، زنان و جمعیت های ترقیخواه آنان نقش پیشگام و هدایت‌کننده -ای را در مبارزه با استبداد دینی و مخالفت با حکومت اسلامی از آن خود کرده -اند، زیرا که تبعیض و نابرابری حقوقی - سیاسی و ستم جنسی علیه زنان خصیصه -ی ذاتی نظام اسلامی حاکم در ایران است. جنبش ترقیخواهانه زنان ایران در تمام فراز و نشیب های این چهار ده، برای رفع تبعیض و برابری، برای دستیابی به حقوق پایمال شده -ی خود، با رویکرد هائی ترقیخواهانه و تاثیرگزار در صحنه پیکار قد برافراشته و علیه استبداد دینی و تحمیلات جابرانه حکومت اسلامی رزمیده -اند. به هیچ رو مبالغه آمیز نخواهد بود اگرجامعه زنان ایران را که بخش قریب به بزرگتر نیرو های اجتماعی تولید و کار و زحمت را در کشور تشکیل می دهند، نیروی محرکه اصلی جنبش سکولار دموکراتیک تحولخواهی ایران بشناسیم که سمتگیری استراتژیک آن پایان دادن به استبداد دینی و عبور ایران از حکومت اسلامی با هدف برپائی دموکراسی سکولار مبتنی بر اصول اعلامیه حقوق بشر و بیانیه جهانی حقوق مدنی و شهروندی است. دموکراسی و سکولاریسم بدون پایان دادن به تبعیض و نابرابری زنان در ایران، بدون پایان دادن به ستم جنسی آنان در تمام اشکال و صورت‌های آن، امری مستقر و یک دستآورد برگشت ناپذیر و مستمر نخواهد بود!

در یک نگاه اجمالی اما کلی نگر تر به تغییرات نوظهور طبقاتی و اجتماعی در جوامع کنونی جهان، می‌توان این استنتاج را بدست داد که نیروهای اجتماعی جدیدی به ظهور رسیده -اند که دارای پتانسیل جهت گیری نمایان علیه ستم و ویرانگری های سرمایه داری، بسود دموکراسی و عدالت، بسود محافظت از طبیعت و بهسازی زیست بوم انسان هستند. این نیروهای نوظهور که در صفوف طبقه متوسط جدید و جامعه مدنی تشکل یافته اند، در تمام حیات جامعه، در اقتصاد، در خدمات عمومی، در رسانه ها، فن آوری و تکنیک، در آموزش، در فرهنگ و هنر، و در دستگاه بوروکراسی دولتی و حتا درمدیریت جامعه... دارای نقش و اثر موثر هستند. بنظر می‌رسد که گذار احزاب سوسیال دموکراسی کارگری در غرب پیشرفته، به سوسیال دمکراسی که خود را «حزب میانه» می نامد به میزان قاطعی، زیر تأثیر این بافت طبقاتی نوظهور صورت پذیرفته است.**

به این ترتیب، دگرگونی های همه جانبه و گسترده -ی ۱۰۰ – ۱۵۰ سال اخیر، اگر اساس دریافت مارکسی از ترکیب طبقاتی و نقش طبقه کارگر در سیر تاریخی جامعه را تغییر نداده، دستکم عناصر پراهمیت نوینی را در امر تغییر جهان بر آن افزوده است. انسان وقتی به تاریخ معاصر نگاه می‌کند بیشتر به این دریافت نزدیک می‌شود که تغییر جامعه و جهان، در فرایندی دوسویه جریان یافته و تداوم می یابد؛دربالا و در پائین! در بالا و شبکه‌های پیرامونی مرتبط با نظام قدرت سرمایه، با تمایل و تمکین نیروهای واقع‌بین و آینده خواه بورژوازی به رویکرد اصلاح که جبر تاریخ محرک آنست! و در پایین با ظهورجنبش و خیزش نیروهای اجتماعی کار و زحمت، که درجه سازمانیابی کارگران و اقشار اجتماعی ترقیخواه، رشد و تقویت جامعه مدنی، بر زمینه-ی تعالی آگاهی های اجتماعی، آنرا به صحنه می راند. در یک بیان فشرده؛ تغییر جهان در مسیر دیالکتیک اجبار – آگاهی صورت می پذیرد! اذهان روشنگر و روشن بین در صفوف مدرسین و صاحب نظران ایرانی علوم اجتماعی نیز در این زمینه اندیشه هائی را طرح و در میان گذاشته -اند:

       «مارکس بر آن است که کمونیسم نه در راستای خواست انسانها که در امتداد پویایی سرمایه داری، شکوفایی توان تولیدی انسان و انکشاف تاریخی جامعه به امری ممکن تبدیل می شود. خواست انسانها، در هیأت اراده ی سازمانیافته ی پرولتاریا آنرا از یک امکان به واقعیت تبدیل می کند. ولی صدایی در آثار مارکس هست که از رهایی به سان یک خواست ناگهانی، یک چشم انداز رخدادی سخن می گوید. این شکل از رهایی در فرایند اعتراض و مبارزه برای توده ها موضوعیت پیدا می کند و بیش از آن که درک معینی از آن وجود داشته باشد به صورت امر تجربی مطرح می شود. »***

در گروندریسه...

من از نیمه نخست دهه چهل تا سالیان درازی از دهه شست، لنینیست معتقد و مومنی بودم. شاید این دلیل اصلی آن فضائی باشد که از اولین پاراگراف ها و عبارات گروندریسه در من شکل گرفت. این فضا آکنده از گفتگو و بحث و جدلی بود که در درون من در غوغا و کشاکش بودند! کشاکشی که مرا از لنین دور و دورتر می برد و به سوی مارکس می کشید! ایکاش امروز می‌توانستم آن گفتگو، آن جدال و کشاکش را روایت کنم! اکنون رمق آن را ندارم، در تنور تأمل کردن‌های من آن صدا ها هنوز پخته نشده -اند! با این حال می‌کوشم در این مختصر طرحی از آن به دست دهم:

خواندن کتاب‌های لنین برایم آسان بود چون مونولوگ و تک نگاری هائی بودند در مقام رساله و فرضیه که طنین جزمیت قطعنامه و خطابه های حزبی را داشتند، پر از رهنمود و احکام تعین تکلیف و دستور برای عمل بودند. نوشته‌های لنین پرسش و تفکر بر نمی انگیخت اما سرشار بود از شور تهییج و برانگیختگی!، شعله‌ور بودند از ایمان و یقین به باور انقلاب که می آموخت! لنین به خواننده -اش باور و اراده می آموخت. در کتاب‌های لنین فراز های استدلال و برهان زیر نفوذ و تأثیر آفرینش شور و شورش، زیر نفوذ و سیطره -ی اراده گرائی و اعتقاد مالامال از ایقان و ایمان، و مطالبه-ی باور و تبعیت مومنانه بود! من در تمام آن نبردهای کوچک و بزرگ زندگی زیسته خود – از نوجوانی تا میانسالی - جز کودک یقین و ایمان به لنین و راهروی برهنه پای راه لنین، کس دیگری نبودم!

گروندریسه را کارل مارکس بهنگام اقامت در لندن، زمانی که با خانواده خود در کمال فقر و تنگدستی می زیست، در فاصله زمستان سال ۱۹۵۷ تا زمستان ۱۹۵٨ تحریر کرد و همانگونه که در مقدمه کتاب بقلم مترجمین آمده؛ « بنا به گفته خود مارکس ؛تحلیل نظام اقتصادی بورژوازی ست».

کتاب مارکس، با تمرکز تحلیل روی تولید و مبادله، تاریخ و سیر و تطور آن شروع می شود، بعد در باره کاتاگوری پول، تاریخ و تحولی که عینیت و مفهوم پول از سرگذرانده می‌ نویسد تا می‌رسد به تحول پول به سرمایه. فصل سرمایه مفصل است و تفصیل مطالب از جمله شامل است بر؛ گردش سرمایه، انباشت آغازین سرمایه و،نظریه ارزش اضافی و سود، در جلد دوم خواننده با تطوری که سرمایه طی کرده و طی می کند،تعارض و کشاکش نیروهای تولیدی، خصیصه و سرشت آنها،با جنبه‌های گوناگون اقتصاد سرمایه داری ... آشنائی ژرفتری پیدا می کند. در این جلد، فرایند رشد و گسترش و تکامل نیروهای اجتماعی تولید سرمایه داری طی گردش وقفه ناپذیر سرمایه و پویش دگرگونساز سرمایه، در فصل های متعددی تا صفحات پایانی کتاب، با درخشندگی نمایانی تحریر شده -اند...!

خواندن گروندریسه قبل از هر چیز ارزش احساس و تفکر، ارزش جستجو و نقد و پرسشگری را در ذهن من استوار کرد. در گروندریسه می‌توان با متد تحلیل دیالکتیکی مارکس، در موارد متنوع و متعددی، بسیار گویا و بی ابهام و در کمال شفافیت آشنا شد و آنرا زنده و کارساز آموخت! قدرت مفهوم سازی مارکس در گروندریسه، شگفت انگیز اما روشنائی بخش است، مارکس از موجود شروع می‌کند و با کاوش تاریخی آن، مفهومی از آن به دست می‌ دهد که نه تنها روشنگر واقعیت موجود است بلکه از حرکت, تکامل و تطور آینده آن، چشم اندازی در برابر خواننده می گشاید.

کتاب مارکس، کتاب پرسش هائیست که اقتصاد سیاسی سرمایه داری در برابر انسان قرار داده است. اما با نگاه جامع تری به مارکس و با نظرداشت عمده آثارنظری و فعالیت‌های عملی و مبارزاتی او می‌توان گفت؛ اهتمام مارکس در جستجو و شناسائی این پرسش ها تنها انگیزش آکادمیک و نظری ندارد بلکه اساسن مبتنی بر یافتن پاسخی رهائی بخش برای کارگران و طراحی رویکردی هدفمند برای جنبش ها و خیزش های طبقه کارگر علیه بهره کشی، ستمگری و نابرابری‌های نظام اقتصادی بورزوازی است! در کانون تحلیل و شناسائی مارکس، انسان و موضوع رهائی او از بهره کشی و ستمگری، تبعیض و نابرابری های سرمایه داری قرار دارد. ارمغان سرمایه داری برای نیروهای اجتماعی کار و زحمت؛ بهره کشی و نابرابری و از خود بیگانگی زندگی سوز و برای طبیعت زیست بوم آدمی، تخریب و آلایش های فاجعه بار بوده است. کوشش مارکس جستجوی انسانیت نو و جامعه نوین، بعنوان نقیض انسانیت سرمایه داری و بدیل جامعه سرمایه داری است . مدعای مارکس؛ خویشکاری بشری، آفرینش خلاق، کار و تولید در متن یک ساختار دموکراتیک و عادلانه، در متن جامعه ای بالنده و زندگانی بیرون از بهره کشی، تبعیض و ستمگری و برخوردار از همبستگی و برابری است. اندیشه او در باره طبیعت و زیست بوم آدمی در برابر ویرانگری و آلایش های فاجعه ساز سرمایه داری قرار دارد؛ کارل مارکس محافظت و مراقبت از رویندگی و خرمی و سلامت طبیعت زیست بوم آدمی را طلب می کند. اندیشه محوری کارل مارکس، سوسیالیسم در مقام یک ضرورت گریز ناپذیر و یک رویداد برخاسته از جبر تاریخ است. او هرچند در افق تکامل تاریخی – طبیعی جامعه بشری، به سوسیالیسم به مثابه یک صورتمندی اجتماعی - اقتصادی می نگرد، اما درخشش دیالکتیک نگاه او، دریافتی آرمانی از سوسیالیسم را باز می تابد؛ از این زاویه نگاه، سوسیالیسم مارکسی؛ رهائی و یک آرمان انسانی و دموکراتیک، جامعه -ای شکوفا در آزادی، عدالت و برابری در مبارزات و خیزش های طبقه کارگر و همه نیروهای ترقیخواه است.

هیچ چیز در گروندریسه بیرون از تاریخ وجود ندارد. و مارکس هیچ مفهومی را بی ارتباط و استناد به سیر و تطوری که آن مفهوم بر اثر زحمت و کار اندیشورانی در زمان خود و زمانه های گذشته طی کرده، تبیین نکرده است. گروندریسه شامل حجم بزرگی از نام ها و اظهارنظر ها و تحقیقات و عقاید دانشوران اقتصاد و سیاست، طی قرون عصر جدید۱۷-۱٨-۱۹، است. نگاه مارکس به میراث اندیشگی پیشینیان البته نگاهی انتقادی است اما در عین حال او با مسئولیت و دقت علمی آنچه را که برداشت واقعبینانه و استنتاج علمی در افکار آنان ارزیابی می‌کند، می ستاید، به آن‌ها استناد می‌کند و خود را با آنان همسخن، همسو و هماندیش می شناسد. برخی از این اندیشمندان محافظه کار اما بخش بزرگتر شان؛ لیبرال ها و دموکرات های بورژوا و مدافع اقتصاد سیاسی سرمایه داری هستند. این یک نقطه -ی تفاوت بنیادین و تمایز اساسی در بررسی اندیشه‌های مارکس و معتقدات لنین است.

لنین بورزواهای لیبرال و دموکرات را دشمن می‌دانست و به مقابله و نبرد ستیزنده با آنان تأکید و اصرار داشت و این در حالی بود که موژیک ها، سربازان فراری ژنده پوش، دهقانان خرده پا و بی چیزان شهر وروستا را نزدیک‌ترین متحدان پرولتاریای روس می شناخت. تز اساسی لنین؛ دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان بود! در تجربه انقلاب اکتبر و سوسیالیسم شوروی، لنین به سرکوب و قلع و قمع خونین لیبرال ها و دموکرات ها و کولاک های روس مبادرت ورزید. میراث لنینی دشمنی با لیبرال ها و دموکرات ها و دشمنخوئی ستیزه جویانه با بورژوازی مولد و بزرگ، تحت عنوان نبرد با امپریالیسم اما در‌واقع آمریکا ستیزی، در چپ ایران هنوز باقی و جاری است. در بخش بزرگ اپوزسیون ایران؛ هنوز اتحاد با اسلام سیاسی، از جمله اصلاح طلبان مدافع حکومت اسلامی دارای وجهه و اعتبار است، و بی پرده از آن دفاع می شود! در عوض؛ همسوئی و همگامی با لیبرال ها و دموکرات ها، - که در شرایط مشخص ایران، وزن بزرگی از مشروطه خواهان سکولار طالب دموکراسی را در بر می‌گیرد ! - رویکرد و سیاستی است بی‌اعتبار و فاقد اصالت که باید از آن گریزان بود و روی نهان کرد! تجربه -ی نکبتبار و تباهی آور پشتیبانی همه نحله ها و گرایش های اپوزسیون شاه از آیت الله خمینی، در طرفداری از انقلاب اسلامی و پیروی از «خط امام»، سیمای بی پرده و در عین حال اغواء کننده -ای از این رویکرد و سیاست بوده است. بیان موجَز و فشرده-ی این رویکرد و سیاست در مفهوم «اتحاد با اسلام سیاسی» روشنگر است. خط مشی اتحاد با اسلام سیاسی در چپ ایران، صورت ایرانی میراث لنینی است که در گستره ای هنوز هم از آن دفاع می کنند! این اتحاد در بنیاد اجتماعی خود نیز با نمونه روسی همگن و خویشاوند است زیرا اسلام سیاسی بیان ایدئولوژیک روانشناسی اجتماعی دهقانان خرده مالک و کاسب‌ها خرده پای شهری و نیز انبوه مهاجرین و حاشیه نشینان شهرهای بزرگ ایران است. در آثار مارکس – همانطور که در تجربه انقلاب اسلامی خمینی در ایران به ظهور رسید – این نیروها دارای ظرفیت جانبداری از رویکرد های ارتجاعی و دارای تمایل به متوقف ساختن گردونه تاریخ از پیشروی هستند. بر این بنیاد است که مارکس معتقد بود که هر مبارزه با سرمایه داری و هر مخالفتی با بورزوازی بزرگ، - تو بخوان هر مخالفت و مبارزه با امپریالیسم - یک مبارزه و مخالفت ترقیخواهانه نیست.

با مارکس

در هر گام پیشروی در گروندریسه، بیشتر احساس می‌کردم که با مارکس هستم و نه با لنین!تفصیل مطلب در این مختصر نمی گنجد، اما می توان بر سبیل مصادیقی از آن، با الهام از برخی از کلیدی‌ترین مفاهیمی که در گروندریسه به تکرار مورد اشاره قرار گرفته، مواردی را برشمرد:

مارکس سرمایه و صورتمندی نظام سرمایه داری را پدیداری حیاتمند، دارای پویائی و حامل پتانسیل عظیم برای پیشروی و تکامل می دید. لنین برعکس؛ نظام سرمایه داری را انگلی، بیرون از وجاهت تاریخی و پدیداری در حال احتظار و در آستان مرگ و پایان می شناخت.

مارکس بر پایه نگاه خود شکوفائی و درجه تکامل سرمایه داری را از جمله-ی معیار و میزان شناخت پیشرفت و تکامل تاریخی جامعه می دانست. در اندیشه او تا سرمایه داری همه ظرفیت‌های رشد و تکامل خود را به پایان نیآورده است نمی‌توان آنرا از صحنه تاریخ بیرون کرد! در پرتو این دریافت؛ مارکس به طور استواری بر این باور بود که سوسیالیسم بر بلندای تکامل تاریخی   سرمایه داری، چونان نظامی برتر و بر پایه بهترین دستاورد های آن – از جمله رشد و تکامل دموکراسی و آزادی‌های مدنی و حقوق شهروندی که در چارچوب علایق ایدئولوژیک و منافع بورژوازی ممکن است – متولد شده و برساخته می شود. او تصریح می‌کرد که هرکس بخواهد از راهی سوای دموکراسی به سوسیالیسم برسد، به ناگزیر به نتایج ارتجاعی منجر خواهد شد. نتایج ارتجاعی که مارکس پیشبینی و نسبت به آن هشدار می داد، در تجربه اتحاد با اسلام سیاسی، در پشتیبانی از انقلاب اسلامی خمینی و تبعیت از «ضد امپریالیسم» او، چندان دامنگیر چپ سنتی ایران شد که هنوز نتوانسته‌ایم آلودگی‌های آنرا به تمامی از خود بزدائیم!!

لنین سوسیالیسم را بر ویرانه -ی جامعه کهنه و بیرون از پلورالیسم و دموکراتیسم جامعه و جهان مدرن می‌فهمید، و از اینرو بود که نیروهای جدید تولیدی، نیروهای خواهان دموکراسی و نهادهای مدنی را که رشد نیروهای مولده سرمایه داری طی بیش از یک قرن در جامعه روس پدید آورده بود تار و مار، و نابود کرد.

مفهوم با اهمیت دیگر اینکه؛ بر اساس آموزه های مارکس در آن دیالکتیکی که بر روابط سرمایه داران و کارگران حاکم است تنها عامل مبارزه طبقاتی موجود و فعال نیست، سازش طبقاتی نیز ممکن و واجد اثر است. در آثار مارکس، فرایندی که در جریان مبارزه و سازش طبقاتی، طی می‌شود و بوجود می آید، وقتی اصالت دارد که در دیالکتیک خود که متأثر از واقعیت‌ها و خودویژگی های هر جامعه -ایست، امکان دست یافتن طبقه کارگر به حقوق و منافع-اش – تو بخوان دموکراسی و دموکراسی بیشتر ، قوانین عادلانه و عادلانه تر ... - را پدیدار و استحکام بخشیده و به سوق جامعه به راه تکامل، و نزدیک شدن آن به افق تاریخی دستیابی به سوسیالیسم مساعدت برساند. این زاویه نگاه از اینرو دارای اهمیت است که منطق آندسته از رهبران و فعالین احزاب سوسیال دموکراسی در غرب را افشاء و محکوم می کند که به هربهائی از جمله با تسلیم به رویکرد دولت های محافظه کار و تمکین به منافع نولیبرالیسم از مباشرت خود در دولت های محافظه کار و نولیبرال بورژوازی دفاع می کنند. در ایران این حکم مارکسی در باره بخش هائی از نیروهای به اصطلاح اپوزسیون ایران صادق است که از جمهوری اسلامی پشتیبانی می‌کنند و فعالیت ها- و سمتگیری هایشان به دوام و بقای حکومت اسلامی در ایران یاری می رساند!

جا دارد که در پایان این نوشتار بار دیگر به این اندیشه مارکس استناد کنم که نقش و اثر نیروهای اجتماعی کار و زحمت – که در جامعه و جهان امروز محدود و منحصر به کارگران صنعتی و طبقه کارگر نیست و لایه‌های گسترده -ای از طبقات متوسط جدید را در بر می گیرد – آری! نقش و اثر طبقه کارگر در سوق جامعه به سوی آزادی و دموکراسی، به سوی عدالت و پیشروی ترقیخواهانه، با درجه سازمانیابی و میزان آگاهی‌ سوسیالیستی آن مشروط است. از این رو مارکس با تمام نیرو و در همه عمر خود دمی از فعالیت برای سازمانیابی کارگران و گسترش آگاهی‌های سوسیالیستی در صفوف -شان باز نایستاد! در شرایط امروز ایران بوِیژه اهمیت دارد تا درک کنیم که مارکس در زندگی و فعالیت‌های وقفه ناپذیر خود، پیش‌زمینه ثمربخشی مبارزات کارگران را، در پیکار خستگی ناپذیر برای آزادی، بویژه آزادی مطبوعات و نشر و بیان، آزادی تشکل، احزاب و اجتماعات و نیز در آزاد سازی انتخابات جستجو می کرد. بر جسته ترین عنصر باقی و همیشگی در واقعیت زندگی مارکس، پیگیری خستگی ناپذیر و بیرون از نومیدی او برای استقرار آزادی و دموکراسی، برای آزادی و دموکراسی و عدالت بیشتر در جامعه بوده است. گام سپردن چپ ایران در این مسیر معنایش بازگشت به مارکس است.

         ج – ط
   اول خرداد ۱٣۹۷
۲۲ ماه می ۲۰۱٨


* کارل مارکس: گروندریسه؛ مبانی نقد اقتصاد سیاسی ( جلد اول – جلد دوم)
ترجمه؛ باقر پرهام و احمد تدین- موسسهء انتشارات آگاه – تهران.
چاپ اول بهار ۱٣۶٣. چاپ دوم پائیز۱٣۷۷
شمارگان هرجلد: ۱۵۰۰ نسخه

   ** جمشید طاهری پور: در جستجوی حقیقت چپ ایران – اخبار روز – ۲۴ دی ۱٣۹۱ – ۱٣زانویه ۲۰۱٣ :

خوانندگان علاقمند می‌توانند برای شناخت مبانی تئوریک استنتاج هائی که در این نوشتار مورد تأکید منست به مقالاتی که در شناخت چپ نوین ایران نوشته و بخشن در آرشیو اخبار روز قابل دسترسی است مراجعه کنند. از جمله در «جستجوی حقیقت چپ ایران» می توانند این سطور را مرور کنند؛

«چپ در ایران که اقیانوسی از فقر و تبعیض و نارشد یافتگی، با جزایر کوچک غارت و ثروت باد آورده است، "حزب میانه" نیست، حزب کارگران و زحمتکشان، کارمندان و اقشار پائین و میانی طبقه متوسط است. جانبداری اجتماعی چپ، از موالفه های تعیین کننده هویت اوست. نکته مرکزی در این میان؛ دفاع آینده نگرانه و جانبداری از منافع آینده و آینده خواه این نیروهای اجتماعی است.»

*** محمد رفیع محمودیان: مارکس و رهائی؛ مارکس در دویست سالگی – اخبار روز – ۱۴ اردی‌بهشت ۱٣۹۷ ( ۴ ماه می ۲۰۱٨)