ملت، ناسیونالیسم و ستم ملی از نگاه مارکس


سهراب مبشری


• دویست سال از تولد کارل مارکس می گذرد. افزون بر ۱۵۰ سال پس از نخستین نوشته های مارکس در مورد ملت و ناسیونالیسم، بسیاری از گزاره های او در این باره هنوز به کار تحلیل مسائل ملی می آید. از آنجا که مسائل ملی کماکان از موضوعات مورد بحث چپ در بسیاری از کشورها و از جمله ایران است، نگارنده بر آن شد تا نگاهی به برخی گزاره های مارکس در این مورد بیافکند. شاید نوشته حاضر انگیزه ای شود برای کنجکاوی بیشتر درباره مارکس و نگاه او به مسئله ملی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٣ ارديبهشت ۱٣۹۷ -  ٣ می ۲۰۱٨



دویست سال از تولد کارل مارکس می گذرد. افزون بر ۱۵۰ سال پس از نخستین نوشته های مارکس در مورد ملت و ناسیونالیسم، بسیاری از گزاره های او در این باره هنوز به کار تحلیل مسائل ملی می آید. از آنجا که مسائل ملی کماکان از موضوعات مورد بحث چپ در بسیاری از کشورها و از جمله ایران است، نگارنده بر آن شد تا نگاهی در حجم مقاله ای در این سایت به برخی گزاره های مارکس در این مورد بیافکند. طبیعی است که این مقاله جای یک پژوهش علمی تاریخی درباره نگاه مارکس به مسئله ملی را نمی گیرد. اما شاید نوشته حاضر انگیزه ای شود برای کنجکاوی بیشتر درباره مارکس و نگاه او به مسئله ملی.

شکل گیری ملل

مارکس و انگلس برای توضیح روندهای جوامع مدرن و سرمایه داری،‌ به پژوهش تاریخ شکل گیری ملل در اروپا پرداختند. در نوشته های آنان برای توصیف آنچه پیش از پیدایش بورژوازی وجود داشته است، از اصطلاح «ملیت» استفاده می شود. از نظر مارکس و انگلس، با پیدایش بورژوازی است که «ملیت» به «ملت» فرا می روید.
کارل مارکس و فریدریش انگلس در مهمترین اثر مشترک خود به نام «مانیفست حزب کمونیست» که در دسامبر ۱۸۴۷ و ژانویه ۱۸۴۸ نوشته شده است، به طور فشرده به پیدایش ملتها به معنی مدرن آن پرداخته اند. «بورژواها و پرولترها» عنوان فصل نخست مانیفست است. در این فصل آمده است:
«نیاز به گسترش دائمی بازار محصولات خود، بورژوازی را وادار به درنوردیدن کره زمین می کند. همه جا باید لانه کند، همه جا را بکارد، با همه جا ارتباط بر قرار کند.
بورژوازی به واسطه بهره برداری از بازار جهانی، تولید و مصرف را در همه کشورها جهانی کرده است. او در اقدامی که تأسف شدید مرتجعان را برانگیخته، بنیان ملی صنایع را از میان برداشته است. صنایع کهنه ملی نابوده شده اند و نابودی آنها کماکان ادامه دارد. جای این صنایع را صنایع نوینی می گیرد که ایجاد آن به مسئله حیاتی همه ملتهای متمدن تبدیل می شود، صنایعی که نه مواد خام بومی، که مواد خامی از دوردست ترین مناطق را می پرورانند، صنایعی که محصولات آنها نه در خود همان کشور، که همزمان در همه قاره ها مصرف می شود. جای نیازهای کهنه برطرف شده توسط محصولات خود کشور را نیازهای جدید می گیرد که برای برطرف شدنش محصولات دوردست ترین کشورها و اقلیم ها ضروری است. جای خودکفایی و انزوای کهن محلی و ملی را تبادلی همه جانبه و وابستگی همه ملتها به هم می گیرد. همین امر نه تنها در تولید مادی، که در تولید معنوی نیز صادق است. محصولات معنوی تک تک ملتها تبدیل به مایملک همگان می شود. یکجانبه گرایی و محدودیت ملی،‌ پیوسته ناممکن تر می شود، و ادبیاتی جهانی جای ادبیات محلی و ملی را می گیرد.» (۱)
چند پاراگراف پایین تر، آمده است:
«بورژوازی هر چه بیشتر، پراکندگی ابزار تولید، پراکندگی مالکیت و پراکندگی جمعیت را از بین می برد. بورژوازی، جمعیت را متراکم کرده، ابزار تولید را تمرکز بخشیده و مالکیت را در دستان معدودی متمرکز نموده است. نتیجه غیرقابل اجتناب این روندها، مرکزگرایی سیاسی بود. استانهای مستقلی که تنها در اتحاد با هم بودند و منافع، قوانین، حکومتها و مرزهای گمرکی مختلف داشتند، به اجبار در قالب یک ملت، یک حکومت، یک قانون، یک منفعت طبقاتی ملی و یک قلمرو گمرکی (تأکیدها از مارکس و انگلس است - س.م.) فشرده شدند.» (۲)

پرولتاریا و ناسیونالیسم

«ایدئولوژی آلمانی» نام اثری از مارکس و انگلس است که در سالهای ۱۸۴۵ و ۱۸۴۶ نوشته شده است. بخشی از این اثر از بین رفته یا ناتمام مانده است. برخی از فرازهای معروف این اثر به قرار زیر است:
«هر چند تنگ نظری ملی همه جا مشمئزکننده است، اما در آلمان دیگر تهوع آور می شود، چرا که اینجا با این توهم که بر فراز ملیت و همه منافع واقعی قرار دارد، در برابر ملیت های دیگری نهاده می شود که به صراحت به تنگ نظری ملی و تکیه خود بر منافع ملی اذعان دارند. این نیز شایان ذکر است که نزد همه ملل، پافشاری بر ملیت تنها در میان بورژواها و نویسندگانشان یافت می شود.» (۳)
«در حالی که بورژوازی هر ملت، منافع ملی جداگانه خود را حفظ می کند، صنایع بزرگ طبقه ای را ایجاد کرد که در همه ملل،‌ منافع یکسانی دارد و برای آن ملیت دیگر از بین رفته است، طبقه ای که واقعا از کل جهان کهنه بریده است و در عین حال در مقابل آن قرار گرفته است. صنایع بزرگ، برای کارگران نه تنها رابطه با سرمایه دار، بلکه خود کار را نیز غیرقابل تحمل می کند.» (۴)
مارکس و انگلس مانیفست را در دفاع از کمونیسم به مثابه ایدئولوژی طبقه کارگر به عنوان بالنده ترین طبقه نوشتند و در این دفاع،‌ به پاره ای اتهامات دشمنان و رقبای کمونیستها پاسخ دادند. مانیفست پس از پاراگراف هایی در مورد اتهامات به کمونیستها در عرصه های دیگر، به مسئله ملی می پردازد. مارکس و انگلس در این مورد می نویسند:
«کمونیستها همچنین متهم شده اند که می خواهند وطن و ملیت را براندازند.
کارگران، وطن ندارند. نمی توان از آنها چیزی را گرفت که ندارند. پرولتاریا بدین واسطه که نخست باید حاکمیت سیاسی را تسخیر کند و به طبقه ملی تبدیل شود (در نسخه ۱۸۸۸،‌ به جای طبقه ملی آمده است طبقه حاکم ملت - توضیح ویراستار مجموعه آثار)، خود خصلت ملی دارد،‌ اگر چه هرگز نه به آن معنایی که بورژوازی مد نظر دارد.
با نضج گرفتن بورژوازی، آزادی تجارت، بازار جهانی، یکسان شدن تولید صنعتی و شیوه زندگی منطبق بر آن، تفاوتها و تضادهای ملتها هر چه بیشتر از میان می رود.
حاکمیت پرولتاریا، این تفاوتها و تضادها را باز هم بیشتر از بین می برد. یکی از نخستین شرایط رهایی پرولتاریا، اقدام متحد لااقل از سوی کشورهای متمدن است.
به همان میزان که استثمار فرد توسط دیگری زوال می یابد، استثمار یک ملت توسط دیگری زائل می شود.
با از میان رفتن تضاد طبقات در درون ملت (در نسخه ۱۸۴۸،‌ به جای ملت آمده است ملل - توضیح ویراستار)، موضعگیری خصمانه ملتها علیه یکدیگر نیز از بین می رود.» (۵)
مارکس و انگلس در ۱۸۴۸ طی سلسله مقالاتی در نشریه «نویه راینیشه تسایتونگ» به نقد سیاست خارجی ارتجاع حاکم بر آلمان پرداختند. یکی از این مقاله ها تحت عنوان «سیاست خارجی آلمان و آخرین رویدادها در پراگ» در ژوئیه ۱۸۴۸ نوشته شده است. منظور از آخرین رویدادها در پراگ، به توپ بستن استقلال طلبان اسلاو توسط حاکم نظامی برگمارده از سوی امپراتوری اتریش است. در مقاله نویه راینیشه تسایتونگ آمده است:
«نویه راینیشه تسایتونگ از همان نخست علیرغم عربده میهن پرستانه و بر طبل جنگ کوبیدن تقریبا همه مطبوعات آلمانی، در پوزنان به نفع لهستان (اشاره به سرکوب جنبش ملی لهستانی ها توسط پروس در آوریل ۱۸۴۸ - س.م.)، در ایتالیا به نفع ایتالیایی ها (اشاره به مداخله نظامی اتریش در ایتالیا در همان سال - س.م.) و در بوهم به نفع طرف چک (اشاره به جنبش ملی اسلاو - س.م.) موضع گرفت. از همان لحظه اول ما به ماهیت آن سیاست ماکیاولیستی ای پی بردیم که در حالی که در داخل آلمان آن، ارکان آن به لرزه افتاده است، برای فلج کردن نیروی دمکرات، منحرف کردن اذهان از خود و حفر ترعه ای برای هدایت ماده مذاب و گدازان انقلاب، کوشید سلاح سرکوب داخلی را از این طریق بُرّاتر کند که نفرت تنگ نظرانه قومی را برانگیزد، نفرتی که با خصلت آلمانی جهان وطنی در تضاد است، و در جنگهای قومی همراه با قساوت بی سابقه و توحش غیرقابل وصف، نیروی مزدور آدمکشی را بپروراند که حتی در جنگ سی ساله نیز نمونه آن را سراغ نداریم (اشاره به جنگ سی ساله قرن هفدهم که جنگی مذهبی بود و شمار قربانیان آن شش میلیون نفر تخمین زده می شود، س.م.).
در حالی که آلمانی ها بر سر آزادی داخلی با حکومتهای خود در کشمکش اند، اعزام آنها تحت فرمان همین حکومتها برای کارزاری علیه آزادی لهستان، بوهم و ایتالیا: چه ترفند ژرفی! چه تناقض تاریخی ای! آلمان که درگیر بحرانی انقلابی است، در جنگی برای ارتجاع، در یک لشکرکشی به منظور تحکیم قدرت کهنه که انقلاب علیه آن بپا شده است، در خارج از آلمان برای خود مفری می یابد.» (۶)
لشکرکشی خارجی برای رها کردن گریبان خود از بحران داخلی. قرن نوزدهم. مارکس و انگلس با این ترفند و همنوایی میهن پرستانه با آن، سر آشتی ندارند. بهایی که مارکس برای این آشتی ناپذیری پرداخت،‌ تبعید مادام العمر بود. وی در تبعید نیز بر این موضع استوار ماند. به عنوان نمونه، در پیامی در اکتبر ۱۸۶۴ خطاب به اتحادیه بین المللی کارگران نوشت:
«اگر بپذیریم که رهایی طبقه کارگر مستلزم وحدت و همکاری برادرانه طبقه کارگر است، او چگونه می تواند این رسالت بزرگ را انجام دهد تا زمانی که سیاست خارجی،‌ به دنبال اجرای نقشه های جنایتکارانه، به پیشداوری های متقابل ملی دامن می زند و در جنگ های راهزنانه، جان و مال مردم را هدر می دهد؟» (۷)
مارکس افزود:
«قوانین ساده اخلاق و عدالت که باید حاکم بر روابط بین اشخاص حقیقی باشد، باید به عنوان بالاترین قوانین در مناسبت بین ملتها اعتبار یابند.» (۸)

پرولتاریا و ستم ملی

مارکس در ۲۹ نوامبر ۱۸۴۷ در مراسمی که به مناسبت بزرگذاشت هفدهمین سالگرد قیام ۱۸۳۰ لهستان در لندن برگزار شد نطقی ایراد کرد. این قیام از نوامبر ۱۸۳۰ تا اکتبر ۱۸۳۱ علیه سلطه روسیه بر لهستان جریان داشت و توسط نیروی نظامی روسیه سرکوب شد.
مارکس در نطق ۱۸۴۷ خود می گوید:
«اتحاد و برادری ملتها سخنی است که امروز همه احزاب بر زبان می رانند، مثلا بورژواهای طرفدار تجارت آزاد. البته نوعی برادری بین طبقات بورژوای همه ملتها وجود دارد. آن هم برادری ستمگران علیه ستم دیدگان است، هم قسم شدن استثمارگران علیه استثمارشوندگان. همان گونه که طبقه بورژوای هر کشور، علیرغم رقابت و مبارزه میان اعضای بورژوازی، علیه پرولترهای همان کشور متحد و هم قسم است، بورژواهای همه کشورها علیه پرولترهای همه کشورها هم قسم و متحدند، علیرغم مبارزه شان علیه یکدیگر و رقابت در بازار جهانی. برای این که ملتها واقعا متحد شوند، باید منافع آنها منافع مشترکی باشد. برای اینکه منافعشان مشترک باشد، باید مناسبات فعلی مالکیت از میان رفته باشد، زیرا مناسبات فعلی مالکیت، باعث مناسبات استثمار بین ملتهاست: از بین بردن مناسبات کنونی مالکیت، تنها به سود طبقه کارگر است. تنها اوست که قادر به این کار است. پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی، در عین حال پیروزی بر تضادهای ملی و صنعتی امروزی است که ملل مختلف را در موضع خصمانه علیه یکدیگر قرار می دهد. از این رو، پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی در عین حال اسم رمز رهایی همه ملتهای تحت ستم است.
البته لهستان کهنه از دست رفته است، و ما کمترین علاقه را به احیای آن داریم. اما این تنها لهستان کهنه نیست که از دست رفته است. آلمان کهنه، فرانسه کهنه، انگلیس کهنه، کل جامعه کهنه از دست رفته است. اما از دست رفتن جامعه کهنه برای کسانی که در آن چیزی برای از دست دادن ندارند، باخت نیست، و این کسان در همه کشورهای امروز اکثریت بزرگ را تشکیل می دهند. بلکه آنها با زوال جامعه کهنه، می توانند به همه چیز دست یابند، زوالی که به ایجاد جامعه ای نو منجر شود که دیگر بر تضادهای طبقاتی مبتنی نباشد.
از همه کشورها،‌ انگلیس آن کشوری است که در آن تضاد بیان پرولتاریا و بورژوازی به پیشرفته ترین مرحله خود رسیده است. از این رو، پیروزی پرولتاریای انگلیس بر بورژوازی، برای پیروزی همه ستم دیدگان علیه ستمگرانشان تعیین کننده است. از این رو لهستان را نه در لهستان، که در انگلیس باید آزاد کرد. پس وظیفه شما چارتیستها (اشاره به جنبش خواهان اصلاحات اجتماعی در نیمه نخست قرن نوزدهم در انگلیس - س.م.) بیان آرزوهای نیک برای رهایی ملل نیست. دشمنان داخلی خود را شکست دهید، آنگاه خواهید توانست بدین مباهات کنید که بر کل جامعه کهنه پیروز شده اید.» (۹)
در سال ۱۸۶۳ در لهستان قیامی علیه قوای اشغالگر روس روی داد که توسط امپراتوری روسیه سرکوب شد. در مراسمی در مارس ۱۸۷۵ برای بزرگداشت قیام ۱۸۶۳ لهستان، مارکس سخنرانی کرد. بخشی از سخنان مارکس چنین است:
«دلایل همبستگی ویژه حزب کارگران با سرنوشت لهستان کدامند؟
البته نخست، همدردی با ملت تحت انقیادی که به واسطه مبارزه مداوم قهرمانانه علیه ظالمان، حق تاریخی خود برای استقلال ملی و تعیین سرنوشت را اثبات کرده است. اینکه حزب بین المللی کارگران (تأکید از مارکس - س.م.) خواهان احیای ملت لهستان است، به هیچ وجه یک تناقض نیست. بر عکس: تنها پس از آنکه لهستان به استقلال خود دوباره دست یابد، پس از آن که به عنوان یک ملت مستقل، زمام امورش را خود به دست گیرد، تنها آن زمان است که می تواند دوباره مسیر رشد درونی خود را پی گیرد و قائم به ذات، در تحول اجتماعی اروپا مشارکت جوید. تا زمانی که یک ملت قادر به حیات، توسط یک نیروی اشغالگر خارجی به زنجیر کشیده شده است، همه نیروی خود، همه تلاشهای خود، همه انرژی خود را بالاجبار علیه دشمن خارجی به کار می گیرد؛ پس تا آن هنگام، حیات داخلی آن کماکان فلج است، تا آن زمان، این ملت قادر به پرداختن به رهایی اجتماعی خود نیست. ایرلند، روسیه تحت حکومت مغول و غیره، دلایل محکمی بر این مدعایند.
دلیل دیگر همبستگی حزب کارگران با خیزش لهستان، موقعیت ویژه جغرافیایی، نظامی و تاریخی آن است. تقسیم لهستان، چسبی است که سه نیروی نظامی خودکامه را به هم وصل می کند: روسیه، پروس و اتریش. تنها اعتلای دوباره لهستان است که قادر است این پیوند را بگسلد و بدین ترتیب، بزرگترین مانع رهایی اجتماعی ملتهای اروپایی را از سر راه بردارد.
اما دلیل اصلی همبستگی حزب کارگری با لهستان، این است: لهستان نه فقط تنها قوم اسلاو، بلکه همچنین تنها ملت اروپایی است که به عنوان سرباز جهان وطن انقلاب (تأکید از مارکس - س.م.) مبارزه کرده است و می کند. لهستان در جنگ استقلال آمریکا خون داده است؛ لژیونهای آن زیر پرچم نخستین جمهوری فرانسه جنگیده اند؛ لهستان با انقلاب ۱۸۳۰ خود، مانع اشغال فرانسه شد که آن زمان تصمیم به آن از سوی تقسیم کنندگان لهستان گرفته شده بود؛ لهستان در سال ۱۸۴۶ در کراکو در برافراشتن پرچم انقلاب اجتماعی در اروپا پیشقدم شد؛ لهستان در سال ۱۸۴۸ سهم برجسته ای در نبردهای انقلابی مجارستان، آلمان و ایتالیا به عهده می گیرد؛ و بالاخره در سال ۱۸۷۱ بهترین ژنرالها و دلاورترین سربازان را به کمون پاریس تقدیم می کند.
در لحظات کوتاهی که توده های مردم در اروپا توانسته اند آزادانه حرکت کنند، به یاد دینی افتاده اند که لهستان بر گردن آنها دارد. پس از انقلاب پیروزمند مارس ۱۸۴۸ در برلین، نخستین اقدام مردم این بود که زندانیان لهستانی، میروسلاوسکی (لودویک میروسلاوسکی انقلاب لهستانی که در سال ۱۸۴۷ در برلین به اعدام محکوم شده بود - س.م.) و همبندانش را آزاد و احیای لهستان را اعلام کنند؛ در ماه مه ۱۸۴۸ در پاریس، بلانکی در صف مقدم کارگران علیه مجلس ملی ارتجاعی راه پیمایی کرد تا آن را وادار به دخالت نظامی در لهستان کند؛ و بالاخره در ۱۸۷۱، زمانی که کارگران پاریس دولت تشکیل دادند، به لهستان از این طریق ادای احترام کردند که به فرزندان لهستان، فرماندهی نظامی نیروهای مسلح خود را سپردند.» (۱۰)
مارکس در نامه ای که در تاریخ ۲۹ نوامبر ۱۸۶۹ به لودویگ کوگلمن (سوسیالیست آلمانی) نوشته است در مورد ایرلند که در آن نهضتی علیه قیمومیت انگلیس وجود داشت،‌ چنین اظهار نظر می کند:
«من هر چه بیشتر به این اعتقاد رسیده ام - و اکنون باید این نظر را به طبقه کارگر انگلیس قبولاند - که از طبقه کارگر اینجا در انگلیس هیچ کار تعیین کننده ای بر نمی آید مگر این که سیاست خود در قبال ایرلند را با قاطعیت هر چه تمامتر از سیاست طبقه حاکم جدا کند، تا هنگامی که نه تنها طرف ایرلندی ها را بگیرد، بلکه حتی برای انحلال اتحاد برقرار شده در ۱۸۰۱ و جایگزینی آن با مناسباتی آزادانه و فدرال ابتکار عمل را به دست گیرد (در سال ۱۸۰۱ پادشاهی متحد بریتانیا و ایرلند تشکیل شد - س.م.). این کار نه به عنوان اقدامی در همبستگی با ایرلند، بلکه به عنوان عملی بر پایه منافع پرولتاریای انگلیس انجام گیرد. اگر چنین نشود، ملت انگلیس تحت انقیاد طبقات حاکم می ماند،‌ چرا که باید به اتفاق آنان علیه ایرلند جبهه بگیرد. هر حرکت آن در انگلیس به واسطه اختلاف با ایرلندی ها،‌ که در خود انگلیس بخش بسیار مهمی از طبقه کارگر را تشکیل می دهند، کماکان فلج خواهد ماند.» (۱۱)

منابع

(۱) مجموعه آثار مارکس و انگلس به زبان آلمانی، ج. ۴، ص. ۴۶۵ و ۴۶۶.
(۲) مجموعه آثار، ج. ۴، ص. ۴۶۶ و ۴۶۷.
(۳) مجموعه آثار، ج. ۳، ص. ۴۵۸.
(۴) مجموعه آثار، ج. ۳، ص. ۴۵۸.
(۵) مجموعه آثار، ج. ۴، ص. ۴۷۹.
(۶) مجموعه آثار، ج. ۵، ص. ۲۰۲.
(۷) مجموعه آثار، ج. ۱۶، ص. ۱۳.
(۸) مجموعه آثار، ج. ۱۶، ص. ۱۳.
(۹) مجموعه آثار، ج. ۴، ص. ۴۱۶ و ۴۱۷.
(۱۰) مجموعه آثار، ج. ۱۸، ص. ۵۷۴ و ۵۷۵.
(۱۱) مجموعه آثار، ج. ۳۲، ص. ۶۳۸.