شکار موبی دیک در فلات


مرضیه شاه بزاز


• شاید یکی از عوامل بدینجا رسیدن مجاهدین و وضعیت کنونی آنها این است که مخالفت آنها با رژیم جمهوری اسلامی، بیشتر قبیله ای و شخصی بوده و این سازمان مخالفتی اساسی با ماهیت، ایده، و سیستم رژیم جمهوری اسلامی نداشته و هنوز ندارد. محک این ادعا این است که سالهای سال است که مجاهدین عملا در جهان با اشخاص، سیستمها و نیروهایی متحد شده اند که هر چند با ظاهری متفاوت، ولی در جوهره با رژیم جمهوری اسلامی چندان تفاوتی ندارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۷ فروردين ۱٣۹۷ -  ۶ آوريل ۲۰۱٨


با پوزش فراوان از موبی دیک که اینجا از او بعنوان سمبلِ جمهوری اسلامی استفاده شده.

شاید یکی از عوامل بدینجا رسیدن مجاهدین و وضعیت کنونی آنها این است که مخالفت آنها با رژیم جمهوری اسلامی، بیشتر قبیله ای و شخصی بوده و این سازمان مخالفتی اساسی با ماهیت، ایده، و سیستم رژیم جمهوری اسلامی نداشته و هنوز ندارد. محک این ادعا این است که سالهای سال است که مجاهدین عملا در جهان با اشخاص، سیستمها و نیروهایی متحد شده اند که هر چند با ظاهری متفاوت، ولی در جوهره با رژیم جمهوری اسلامی چندان تفاوتی ندارند، و نقش خود را بنا بر موقعیت و شرایط خویش در جهان به شکلی دیگر اما باز در جهت نابودی انسان و منابع طبیعی و انسانی اعمال می کنند. باید از ادعا و هیاهوی اینکه این اتحاد، تاکتیکی و تنها وسیله ای است برای سرنگونی رژیم اسلامی ایران که مطلقا بدتر از هر دولتی دیگر است با لبخندی و سر تکان دادن گذشت. این پرسشی قدیمی است که آیا برای رسیدن به هدفی انسانی می توان از روشهای ضدانسانی استفاده کرد (هدف، وسیله را توجیه میکند، ماکیاول را بیاد آوریم)؟ هرچند که مجاهدین برای ادامه ی بقای خود پیوسته از روشهای ضدانسانی استفاده کرده و می کنند شکی نیست و شواهد فراوانند، ولی این پدیده نقطه ی مرکزی این نوشته نیست و به آن چندان پرداخته نمی شود.

رمان موبی دیک نوشته ی هنری ملویل در سال۱۸۵۱ میلادی، افقی گستره تر از دیگر رمانهای امریکایی دارد و بر خلاف اکثر ادبیات امریکایی، بیشتر جهانی است و نه منطقه ای. در این رمانِ لایه در لایه و سمبولیک، می توان سمبل و نمودِ بسیاری از شرایط و اشخاص و وضعیت های فلسفی و مذهبی، سیاسی، اجتماعی، و روانشناسی را یافت، هر کاراکتر نیز، نمایشگر یک شخصیت تاریخی و روانشناسانه است و هر پاره داستان، داستانی است سمبولیک، بیانگر اصل و ایده ای و حکمتی. نام راوی داستان هرگز در کتاب ذکر نمی شود و تنها می خوانیم که می گوید مرا اسماعیل صدا کنید (اشاره به سرگردانی، و نداری، و رانده شدن اسماعیل پسر ابراهیم از هاجر). اسماعیلِ بی پول و سرگردان (بخوانید ملویل) به یکی از کشتی های شکارِ نهنگ می پیوندد بنام پیکوود و قرارداد سه ساله ای را امضا می کند. در قرن نوزدهم بخصوص اوایل قرن، کشتی هایی بودند که برای شکار نهنگ می رفتند تا آنها را شکار و روغن زیر پوستشان را در بشکه کنند و برای سوخت چراغ به بازار عرضه نمایند. به تعبیری افروختن چراغ و نور را با مثله کردن جانوران برای انسان به ارمغان می بردند، و همچنین در این نبرد، شکارچیان فراوانی نیز خود غرق یا کشته می شدند. اگر به این حرفه بطور سمبولیک نگاه بکنیم نیز می بینیم که روشنگری در طول تاریخ غالبا از مسیر قربانی کردن و شدن و کشتار عبور کرده و می کند، مبارزه ی مجاهدین نیز از این اصل مستثنی نیست ولی مجاهدین دست تطاول به "زندگی و جان هواداران" خود بیش از حد مجاز گشوده اند.

صبح روزی که قرار است پیکوود روانه ی دریا بشود و اسماعیل با ترس و هیجان رو به کشتی می رود مردی ژنده پوش به نام الیاس جلویش را می گیرد و او را از کاپیتان کشتی و آنچه بر او رفته هشدار میدهد که اسماعیل، دیوانه اش پنداشته و به راه خود ادامه می دهد. چه اندوهناک است که پیامبران ما همه یا مغرضند و یا مرده، که البته تغییری عملی ایجاد نمی کرد بخصوص که روانشناسی هیجان جمعی جایی برای پند شنیدن هواداران سازمان باز نگذاشته.

کاپیتان آهاب (به اسم آهاب، پادشاه تاریخی قوم اسرائیل) کاپیتانی است مرموز که غالبا در اتاقک خود بسر می برد و چندان آفتابی نمی شود. اما پس از دو سه روز از آغاز دریانوردی پیکوود به عرشه می آید با پایی از عاج نهنگ و سری افراخته، نگاهش متمرکز به دریایی که خانه ی موبی دیک است، با هیبتی خدای گونه، شکارچیان و خدمه ی کشتی را گرد می اورد و با یک سخنرانی موثر و قاطع، با بکار گرفتن ماهرانه ی واژه و فن سخنوری به همه می فهماند و می قبولاند که قصد این کشتی، شکار هر نهنگی برای روغن و مواد آن نیست بلکه تنها قصد او و از این پس همگی سرنشینان کشتی، یافتن و کشتن نهنگی است سفید (رنگ سفید گویا اشاره ای به نژادپرستی مفرط امریکاییان در آنزمان است) به اسم موبی دیک و بس.

کاپیتان آهاب به تعبیری همان اَبرمرد نیچه است جذاب و دیکتاتور، کاپیتانی، عزمش جزم و منضبط، قوی و قاطع که تنها یک هدف در سر می پرورد و آن انتقام از نهنگی بظاهر سفید و غول آسا است که در سفر قبلی او پایش را کنده و جویده و بلعیده است و کشتی اش را غرق کرده است. کاپیتان با ترور و تطمیع و با استفاده از تسلط و قابلیتهای خود شعله ی آتش انتقام را در خدمه ی کشتی روشن نگاه می دارد و خدمه با شعار مرگ بر موبی دیک، سوگند انتقام سر می دهند. حس انتقام، عقلِ آهاب را فلج کرده و وجودش تنها تبلوری است از انتقامی خونین و آن هم تنها به یک موجود. رجوی و آهاب در مورد جبر و اختیار، تمام فاکتورهای غیرقابل کنترل تاریخ و جهان و زمان را می خواهند بزور رام کنند و جهان را در چهارچوب آرزوهای خویش قاب بگیرند و بر وفق مراد تغییر دهند و از برآوردِ قدرت خویش دچار خود بزرگ بینی مفرطی می شوند. آهاب فراموش میکند که دریایی که موبی دیک در آن شناور است بسیاری قوانین شناخته و ناشناخته را در خود پنهان دارد، در جهان سیاست و تاریخ اصولی هست که رجوی نمی تواند تغییرشان بدهد، اراده گرایی شتابزده ی یک شخص هرچند هم که پیامبر گونه، تنها نسیمی است زودگذر و بیجان در توفانی که کشتی را در دریای شناخته ها و ناشناخته ها به پیش و پس می برد. چه برسد به آنکه که کاپیتان دچار خود بزرگ بینی افراطی بشود و مه و خورشید و فلک را در اختیار خود ببیند تا درجه ای که اصول جامد علمی را نیز انکار بکند. سازمان مجاهدین بنا بر هویت و ایدلوژی اش، پیوسته سعی می کند تا رهبری را از حیطه ی انسانی بیرون بکشاند و به عرش برساند، چنانچه سازمان مدعی می شود که برادر سالهای نوری از ماها جلوتر است و ما خاکیان زبان او را نمی فهمیم و پس واسطه ای نیمه خدا نیمه انسان می خواهد تا بین ما و او ارتباط برقرار سازد و آنگاه الهه ی مقدس رهایی زاده می شود.

موبی دیک جانوری است غول آسا و ولگرد دریاها، وحشی و قوی، موبی دیک بی چهره است و به تعبیری بی هویت، جانوری است بی تفاوت چون خدا، که با کسی دشمنی خاصی ندارد و بنا بر ذات خویش اگر در خطر بیفتد می کشد و تخریب می کند (نیش عقرب نه از ره کین...). موبی دیک می تواند تبلور سمبلهای مختلفی باشد، انگار که چهره عوض می کند (شاید به این دلیل بی چهره است) گاه شبیه زئوس یا خدای دینهای ابراهیمی است، گاه یک ایده، گاه حقیقتی است غیرقابل انکار، ولی همیشه یک نیروی قوی مخرب است و بیشتر کور. موبی دیکِ می تواند سمبلی برای بسیاری از پدیده ها باشد، آنچه هست خصوصیات تخریبی او هستند که او را موبی دیک کرده اند، نه اسم و شمایلِ بی چهره اش. اما آهاب و رجوی به دلیل زخمی شخصی که از این جانور به آنها وارد شده، تنها خود موبی دیک را به انتقاد و انتقام نشسته اند، خصومتی شخصی با این موجود دارند، نه با خصوصیاتی که او را درنده کرده دشمنی دارند و نه با دیگر موجودات هم خصوصیت با این نهنگ، تنها خود موبی دیک و بس. که هر دو در انتها برای اینگونه تک بعدی اندیشیدن خود از جان خود و دیگران بهایی گزاف می پردازند.

کاپیتان بطور قاچاق پنج انسان مرموز را برای مقاصد خود وارد کشتی کرده که اتفاقا یکی از آنها یک ایرانی زرتشتی است که نقشِ پیامبرگونه ای را برای آهاب بازی می کند (ملویل زبان فارسی را خودآموخته بود)، خدمه ی کشتی که شبانه روز در کشتی به کار و تلاش مشغولند از این پنج طفیلی که تنها به خورد و خواب می پردازند، شکایت می کنند که آهاب گوشزد می کند که اینان برای مقاصد شخصی او به کشتی آمده و سفر می کنند، اینان محافظان، مشاوران و فداییان آهاب اند؟ آنانکه در سازمان مجاهدین مدتی بسر برده اند می توانند این پدیده را بهتر و مستندتر توضیح بدهند. اما مخفی کاری سران مجاهدین در مقابل هواداران و یا شاید اعضای خود از حد امنیتی گذشته و به عدم صداقت و دروغ رسیده است، مثالی ساده این است که نزدیکان مجاهدین از سرنوشت رهبر خبر ندارند، اما شیخ و دیپلمات عربستان، ترکی الفیصل، که از سال ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۱ میلادی رئیس سازمان اطلاعات کشور عربستان بوده اشتباها اشاره به مرگ سر سازمان می کند، نزدیکان مجاهدین جا می خورند و رهبری در بی صداقتی خویش پیشتر می رود و شایع می کند که در زبان عربی لفظ "مرحوم" را به معنای مرده بکار نمیگیرند و تنها برای ادای احترام به فرد، او را مرحوم می نامند. اگر رهبر درگذشته است و سازمان بدلیل امنیتی مخفی می کند، در چنین شرایط امنیتی ایرادی بر آن وارد نیست ولی اگر رئیس سابق اطلاعات عربستان این واقعیت را می داند ولی نزدیکان جان به کف نمی دانند، با چه بهانه ای (گذشته از وابستگی مالی) این موضوع قابل توجیه است؟

کاپیتان آهاب (یک سفید پوست)، سرِ متفکر کشتی است و خدمه (غالبا از سواحل سیاه نشین و بومی) بدنه ی آن. می شنویم که شکارچیان و افراد زیردست آهاب می گویند که آنها نیازی به فکر کردن ندارند یا اینکه آنها برای فکر کردن استخدام نشده اند و هرچند که دنباله روی بی اندیشه ی توده ها در طول تاریخ در سازمانها یا ملتها بسیار دیده می شود اما در مورد مجاهدین خلق مسئله کمی حادتر می شود، پیروان را در بی سوادی و تاریکی نگاه داشتن، فرمان رهبری است، و این امر شاخصِ عمده ی سازمان مجاهدین است که سر سازمان می اندیشد و اعضا به اندیشیدن نیازی ندارند، آنها بازوی سازمان هستند تا اوامر برآمده از اندیشه ی تابناکِ رهبر را اطاعت کنند، اگر اندیشه ای در میان زیردستان در کار باشد، یا باید با مقصد رهبر گره بخورد، یا باید که نابود بشود، رهبر، پیروان را به نه اندیشیدن، چه اندیشیدن و چگونه اندیشیدن امر می دهد و وای بحال دگراندیشان.

رجوی پایش (افراد خانواده اش) را در نبرد با جمهوی اسلامی از دست داده و کشتی اش (سازمان و هوادارانش) را رژیم غرق کرده،‌ او جذاب و باهوش و دیکتاتور است و با فن سخنوری و ترور، هوادارانش را با خود همعقیده ساخته که دشمن یکتا است و تنها موبی دیک (جمهوری اسلامی) را باید نابود ساخت و نه دیکتاتوری و سرمایه داری را. بهای این جنگ و خصومت شخصی را عمدتا با جان هوادارانش پرداخت می کند، رجوی با ضدانسانی ترین جناحهای جهانی متحد می شود تا تنها موبی دیک را به دام بیاندازد، با نیزه تنش را پاره پاره کند تا خود جانشین اش بشود و بر دریا براند. همواره بوده و هستند دیگر سازمانهای مبارزاتی که خود خصوصیات دشمن را نادانسته و دانسته گرفته و در حین مبارزه یا پس از پیروزی استفاده کرده اند، مجاهدین نیز از این دسته اند. اما فرق مجاهدین این است که از آغاز با ماهیت و خصوصیت رژیم چندان کاری نداشتند و تنها به عمال رژیم کار داشته و دارند و تنها آنها و رژیمشان را جانی می دانند و نه رژیمهای مشابه را، اینجاست که مشکل مجاهدین آغاز می شود، جنگل را فراموش می کنند و درخت را در انتزاعی خطرناک ارزیابی می کنند و برای نابودیش، به ریشه های دیگر درختان پوسیده می آویزند. مثال فراوان است، صدام، عربستان، اسرائیل و اکنون پرزیدنت ترامپ و جناحهای راست سرمایه داری بولتون و جولیانی و... هیچکس و هیچ رژیمی دشمن نیست مگر رژیم ایران و یاری دهندگانش. اریکه ی قدرت را که رجوی از آن خود می پنداشت، از او گرفته اند و این زخمی التیام ناپذیر است که هیچ پایی از عاج آنرا تسکین نمی بخشد. تصاحب و تخریب جان و مال مردم و سرمایه ها و محیط زیست ایران را تنها به این دلیل مجاهدین محکوم می کنند که الان فقط بوسیله ی جمهوری اسلامی صورت می گیرند والا اگر امریکا، عربستان، یا اسرائیل مردم و سرزمینِ ایران را به توپ و تانک می بستند، اشکالی چندان نداشت بخصوص اگر انتقال قدرت به مجاهدین را قول داده باشند، موضعگیری بیست سی ساله ی اخیر مجاهدین شاهدی است قوی و بی طرف بر این ادعا.

در مسیر دریانوردی آهاب، چند کشتی به آنها نزدیک می شوند و دست دوستی دراز می کنند، وجود آهاب چندان از نفرت به موبی دیک و انتقام از او سرد و بی تفاوت به دیگران شده است که گرمای قلبی برای فشردن دستی برای او باقی نمانده، او بدنبال متحدی نیست (پیرو و بزیر رهبری خویش چرا)، می خواهد که یک تنه و قهرمانانه عملیات نابودی موبی دیک را رهبری کند. از جمله کاپیتان یک کشتی در مسیر راه التماس می کند که آهاب به آنها کمک بکند تا گروهی را که چند روز پیش از کشتی جدا شده و در بلمی پی شکار نهنگ رفته و برنگشته اند و بچه ی دوازده ساله ی کاپیتان نیز در میان آنهاست پیدا نمایند. آهاب که از خود این کاپیتان می پرسد و می فهمد که موبی دیک چندان دور نیست، دست رد به سینه ی کاپیتان می زند. بیاد بیآوریم داستان بچه هایی را که از پدر و مادر خود جدا کردند تا رزمندگان بجز رهبری و اهداف او به موجودی دیگر نیندیشند.

اینروزها مجاهدین سرشار از شادی، امیدی تازه یافته اند، جان بولتن امریکایی، سخنران اجیری مجاهدین، به سمت مشاور امنیتی کشور منتصب شده است، چراغی در دل مجاهدین از روغن رابطه ای قدیمی روشن شده است، گویا که هنوز بیوفایی نیروهای خارجی را تجربه نکرده اند. ایکاش رهبران سازمانهای مبارزاتی و حکومتها کمی تاریخ تحلیلی می خواندند و درک می کردند.

در پایان، با حمله های پی در پی آهاب به موبی دیک، نهنگ بی چهره، کشتی پیکوود را غرق و در نهایت تمام سرنشینان کشتی از جمله خود کاپیتان را به کشتن می دهد، تنها کسی که جان سالم به در می برد، اسماعیل است. امید است که پایان جنگ رجوی با جمهوری اسلامی، اینگونه نباشد.