جامعه محوری از سیاست ورزی می گذرد!


بهزاد کریمی


• از اندیشه ورزی چون نیکفر که سرمایه ای برای چپ ایران است انتظار می رود تا به این "کنگره مشترک" هشدارها دهد، ضعف هایش را برشمرد و برای تقویت انگیزه مبارزاتی در آن، از نیازهای جامعه به مقاومت سیاسی در برابر استبداد دینی سخن گوید. او "کنگره مشترک" را کمک خواهد کرد هرگاه آن را برای در پیش گرفتن سیاست جسورانه دمکراتیک سکولار و عدالت مشرب مخاطب قرار دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ اسفند ۱٣۹۶ -  ۲۰ مارس ۲۰۱٨


لازم می دانم پیش از آغاز سخن، فرا رسیدن نوروز را به دوست دیرینه ام دکتر نیکفر، خوانندگان این نوشته و به گرامی رفیقم ف. تابان سردبیر "اخبار روز" و دیگر عزیزان همیار او شادبادش بگویم.
* * *

درست و نادرست

نوشتارهای دوست فرهیخته محمدرضا نیکفر، ارزشمندند حتی اگر با درونمایه نوشته ای از او زاویه داشته باشیم و یا با پاره ای از تزهای مطرح شده اش ناهمخوان بمانیم. مقاله اخیر وی با عنوان: آیا "راهی دیگر" ممکن است؟ − وضعیت چپ در آینه "کنگره مشترک" اختصاصی برای "اخبار روز"، همچون دیگر آثارش ایده هایی قابل تامل در خود داشت و این بار البته توام با برخی گزاره های سئوال برانگیز. از میان استنتاجات منعکس در نوشته مزبور، اصلی ترین شان این تز محوری است که: دیدگاه چپ ایران طی تاریخی صد ساله، جامعه محوری را به سود دولت محوری فدا کرده و "از ابتدا دولت محور بوده است". و این از نظر من، تزی است احتمالاً موجب بدآموزی و لذا درخور نقد.
انگشت گذاشتن نیکفر بر یک رشته خطاهای دیروزین چپ و تاکیدش بر لزوم نقد درونمان بجاست هرگاه که واقعیت تاریخ چپ همه سویه دیده شود و نیز در نظر آید که چپ متحول ایران سالهاست می کوشد بسیاری از همین ایده ها و سمتگیری های برشمرده شده در آخر نوشته او را به اجرا درآورد و بدل به رفتار سیاسی و حیات حزبی خود کند. دشوارترین جنبه در تحول پذیری و متحول شدن هم اینست. بعلاوه، این حقیقت را نیز باید در نظر داشت که امر حزبیت و بویژه حزبیت چپ در ایران امروز، ناگزیر از آزمون های سخت برای گذر از تنگناهای بسیار است.
این را نیز بگویم که من با آنچه در نوشتار نیکفر پیرامون نحوه و سیر تحولات سیاسی در ایران آمده است، موضوعی که یکی دیگر از مولفه های اصلی نوشته اوست، نزدیکی های زیادی دارم. با این فکر راهبردی او هم اندیشم که بنا به آن، دگردیسی و دگرگونی سیاسی در ایران، بگونه روندی و زنجیروار جریان دارد و متفاوت است هم با رویکرد اصلاح طلبی حکومتی و هم استراتژی انقلاب کلاسیک. او و من در این زمینه از نزدیک گفتگوهایی هم داشته ایم و هر کدام ما نیز مضمون همین اشتراک نظر را با شیوه خاص خود در نوشته هایمان بازتاب می دهیم. امید که نیکفر در این زمینه بیشتر بنویسد.


عامل "وساطت"

نیکفر گفتارش را با وام گیری مارکس از هگل در رابطه با دیالکتیک "وساطت" آغاز می کند تا از این طریق، در واقع موضوعی با قدمت ۱۷۰ ساله را تبیین فلسفی کند. "واسطه" بودن عامل مبارزه طبقاتی. موضوعی که چندان هم تازه نیست و در تحلیل نهایی همان رابطه دیرینه است میان تحولات دمکراتیک و "مبارزه طبقاتی". موضوعی نه فقط مطرح برای چپ جوامع نارشد یافته در طول همه قرن گذشته تا به همین امروز، که حتی در دوره مارکس و انگلس و در رابطه با اروپا نیز. مارکس پیشا مولف "کاپیتال" عظیم، بهمراه انگلس موضوع را در "مانیفست" اینگونه فرمولبندی کرده بود که: پرولتاریا – این پیشبرنده مبارزه طبقاتی معاصر- بخاطر موقعیت اش در مناسبات تولید و لاجرم کثرت جمعیتی اش، جامعه را در برابر دولت سرمایه داری نمایندگی سیاسی و برنامه ای می کند.
اما می دانیم که دو قطبی شدن جامعه سرمایه داری، حتی در پیشرفته ترین زادگاه هایش نیز بدانگونه پیش نرفت که مارکس می پنداشت تا امکان "واسطه گری" پرولتاریا بدل به واقعیت شود. سوسیالیست ها تا پا در پراتیک مبارزه طبقاتی گذاشتند مواجه شدند با امر تنظیم نسبت بین تحولات دمکراتیک و نبرد طبقاتی و نتیجتاً درگیر اولویت بندی بر سر عمدگی مبارزه میان این دو وجه. این خود مارکس بود که برای روسیه تحول دمکراتیک را تجویز کرد و انگلس بود که همبستگی ملی در ایرلند را اولی بر مرزکشی اجتماعی دانست. پس، "واسطه" خود جامعه فهم شد با مطالبه فراگیرش بی آنکه البته نفس و وجود مبارزه طبقاتی در آن نفی شود. اما "حزب سوسیالیست" ضمن رعایت این اولویت بندی ناگزیر، ابداً رسیدن به دولت داری برای پاسخگویی به برنامه را از دستور کار خویش خارج نکرد، بلکه مواجهه خود با مسئله دولت و قدرت را در خدمت جامعه محوری قرار داد.
بنابراین در طول تاریخ ۱۷۰ ساله پراتیک گذشته، برای همه سوسیالیست ها و تاکید می کنم برای همه آنها مگر سوسیال – آنارشیست های جنبشی، عامل "وساطت" همواره در امر مبارزه با قدرت و رسیدن به قدرت معنی یافته و خود را در به دست آوردن قدرت دولتی برای تحقق برنامه نشان داده است. پس، بحث نه بر سر انتخاب یکی از دو نهاد جامعه و قدرت به عنوان زمینه کنشگری، بلکه بر سر عمدگی وظیفه دولت جایگزین بوده میان وظایف دمکراتیک و سوسیالیستی. نمی توان از خاطر برد که جامعه محوری جدا از موضوع قدرت سیاسی، انفعال سیاسی است.
در واقع، این بحث فلسفی بر سر دوگانه ماندن در جامعه یا کنشگری برای رسیدن به دولت، بیشتر مربوط می شود به یک رشته مباحث چند دهه اخیر میان بعضی آکادمیسین های چپگرا در غرب که نقد چپ را بر "دولت محوری" آن متمرکز کرده اند. تصادفی هم نیست که نتیجه محوری ماخوذ از چنین نقدهایی این بشود که چون رویکرد تسخیر قدرت چشم اندازی ندارد، لذا باید اپوزیسیون همیشگی قدرت بود و معترض هر نوع از قدرت ماند.
در باور من البته، نیکفر خود عمری درگیر کنشگری سیاسی در زمره اینها نیست. اما اینهم هست که بر پایه مفاد این نوشته اش، تشخیص مرز وی با متدولوژی مربوطه بس دشوار می شود. این اصلاً تصادفی نیست که او مجرب سیاسی، در پایان نوشته اش چپ را این رهنمود می دهد که برای مبارزه نافذ با جمهوری اسلامی چونان کلکسیونی از تبعیض ورزی، "واسطه" را در خود جامعه بجوید. و دقیق تر، با رفتنش به این "پهنه"، علیه انواع تبعیضات مبارزه کند و ایجاد جامعه ای عاری از تبعیض را تدارک ببیند. اما او تنها تا همین جای قضیه را می گوید، همین جا می ایستد و به دولت نمی رسد.
به دیگر سخن، توصیه درست او بر ایستادن روی شکاف های مبتنی بر تبعیض، اما در رابطه با هدف اثباتی دچار تعلیق است! او چیزی از دولت جایگزین حکومت تبعیض ورز به ما نمی گوید که می دانیم ابزار عملی ما است برای شکل دادن به جامعه ای دور از انواع تبعیضات. اگر برافکندن تبعیض، فقط با سیاست ورزی مبارزه جویانه علیه قدرت و عملاً برای رسیدن به قدرت ممکن می شود، پرسش اینجاست که چرا نوشته او در این باره ساکت مانده است؟ او که خود "واسطه" را نمایندگی مواعید دمکراتیک و فراگیر معرفی می کند و چپ را دعوت به تمرکز بر آن، چرا پیشتر نمی رود تا بگوید چنین انجامی، بی توسل به ابزاری با نام "واسطه" دولت دمکراتیک عملاً ناممکن است؟


"راهی دیگر" در چه معنی؟

نیکفر چپ باور و از نظر سیاسی دارای سابقه فدایی، با تکیه بر یگانگی عنصر فدایی خلق در گفتار و رفتارش، از اینرو به تحسین چریک فدایی دهه چهل و پنجاه می پردازد که برای نخستین بار در تاریخ چپ، او بوده که "راهی دیگر" رفت. راهی که در تبیین او، فدایی خلق با به چالش گرفتن قدرت، رویه جامعه محوری برگزید تا از این طریق بدل به قدرت اجتماعی شود که شد. اما این تفسیر از رویکردهای جنبش فدایی واقعاً تا کجا منطبق بر همه واقعیت هاست؟
خیزش جنبش فدایی خلق با "تعرض بکنیم تا باقی بمانیم" سر گرفت و از جمله در مجادله فکری اش با اندیشه های سیاسی مبتنی بر ایده محافظه کارانه "حفظ خود" جهت "رفتن به میان توده ها" به منظور رابطه گیری با جامعه! فداییان خلق در پرتو همین تز تعرض بود که خواستند وارد ارتباط گیری سیاسی - روانی با جامعه شوند. به باور آنان، این رابطه گیری، از اقدام سیاسی در سطح کلان می گذشت و پیرو برداشت شان از شرایط اختناق آن زمان ناظر بر سلطه "قدرت مطلق"، همانا در سیمای نظامی.
نیکفر ضمن به تحسین برخاستن جسارت فداییان بخاطر جستن "راه دیگر"، و ذکر درست این نکته که چنین تحسینی نباید مانع از نگاه انتقادی به آن فهم شود، اما این نکته مهم را ناگفته می گذارد که آن "راه دیگر" کاملاً خصلت سیاسی بی واسطه داشته است و به تمامی، متوجه قدرت دولتی وقت. یعنی بر اساس مدل فلسفی – سیاسی خود او، مشخصاً درگیر شدنش با دولت! اتفاقاً یکی از عمده ایرادهای وارد بر فداییان خلق جانفشان این باید باشد که آنان تمام هم خود در این "راه دیگر" را یکطرفه صرف درهم شکستن قدرت دولتی حاکم کردند بی آنکه موضوع کلیدی قدرت جایگزین را در وجه مشخص اش بدل به مسئله خود کنند. ما جامعه محور بودیم در سیمای متعرض به دولت، فاجعه ما اما بیش از هر چیز، در دولت محوری یک جانبه ما بود!
به وارسی واقعیت های تاریخی ادامه دهیم. سازمان چریک های فدایی خلق ایران بعد ضربات کمرشکن سال های ۵۴ و ۵۵ در حد بقای حداکثر ۲۰ -٣۰ چریک باقی ماند. اما در آن یک سال آستانه انقلاب، این سازمان برخوردار از اعتبار معنوی بخاطر پرداخت بهایی بس گزاف طی هفت سال پشت سر خویش، بیشتر به پشتوانه همان سنت و روش سیاسی دیرینه اش بود که توانست جایگاه بزرگی در جامعه بیابد. روشی که بنا به آن، ارتباط یابی با مردم در تعرض سیاسی به دولت و قدرت فهم می شد. در آن یک سالی که، جامعه ایران به تقابل عمومی با قدرت برخاسته بود. فدایی در وهله نخست با همان تعرض سیاسی- نظامی قاطعانه خود به قدرت بود که توانست میان مردم جایی برای خود باز کند و توانمند شود. در آن زمان ما درگیر بحثی حاد با جریاناتی بودیم بر سر چگونگی گره خوردن "پیشاهنگ" با مردم. آنها گفتند به کارخانه ها برویم و ما گفتیم همانا در سیاست خیابانی است که می توان با کارگران و مردم جوش خورد. و جامعه داوری کننده هم البته در این باره چشمش دید و قلبش شنید.
نیکفر، طبعاً در برابر این بررسی انتقادی خواهد گفت منظورش از رفتن یک کنشگر سیاسی به درون مولفه های اجتماعی، همانا کنشگری اوست بر بستر راهبرد تحول طلبی دربرگیرنده انواع فازهای تبعیض ستیز. اما همانگونه که در سطور بالا آمد، پرسش اینجاست که توانمند کردن جامعه از کدام جایگاه می خواهد صورت گیرد و به چه طریق؟ به کمک حزب سیاسی پوشش دهنده مبارزه جامعه با قدرت یا به صرف عملکردهای مستقل از هم مدنی؟ با داشتن داعیه سیاسی در عین دفاع از مطالبه محوری یا فقط مطالبه محوری؟ البته تاکید خود نیکفر نیز بر گره خوردگی انواع سنگرهای اجتماعی- سیاسی است در روند مبارزاتی با یکدیگر. و نتیجه منطقی چنین تاکیدی برای حزب چپ، فقط این باید باشد که جامعه محوری در رابطه ای درونزاست با مبارزه علیه قدرت مستقر و برای نیل به موقعیت جایگزین. حزب، با برنامه و سیاست در جامعه جا می افتد و امر قدرت را در مرکز سیاست می نشاند.


چه نوع مواجهه با "کنگره مشترک"؟

"کنگره مشترک" مورد نقد نیکفر ما هم دقیقاً در پی تقویت چنین کارکرد حزبی در سپهر سیاسی کشور است که توضیحش رفت. نگاه های متعلق به این کنگره متوجه برسازی آن چنان حزبی است که از فردای تاسیس خود بتواند در کار سیاست ورزی فعال باشد. حزبی شود درگیر قدرت از طریق مبارزه برنامه ای – سیاسی علیه دولتی اعمال کننده انواع و اقسام تبعیضات. حزبی که تاکید دارد فقط با اتکاء بر اهرم قدرت می توان داعیه های برنامه ای را به اجرا نهاد. جامعه محوری چنین حزبی، گره خورده با دولت محوری اوست و هم از اینرو، دارای قابلیت کاربرد در سیاست ورزی. از چنین کنگره ای جا دارد استقبال به عمل آید نه که در "آئینه" آن، تاریخ همه ناکامی های چپ ایران دیده شود.
آیا نباید به این اندیشید که صد و ده سال پیش اندک سوسیالیست های نخستین ما ("اجتماعیون- عامیون" ایران)، بدرستی خود را وقف پیروزی انقلاب دمکراتیک مشروطیت کردند؟ آیا نباید بر این حقیقت ایستاد که صد سال پیش در حزب کمونیست تازه پای ما حادترین مباحث بر سر وظایف ("وساطت") دمکراتیک و سوسیالیستی جریان داشته و انتخاب غالب هم در نهایت تقدم بخشیدن به همان اولی بوده است؟ آیا نباید نامه های پرسشگرایانه ارسالی از سوی کادرهای کمونیست به اتوریته های سوسیالیستی آن زمان یعنی کائوتسکی و پلخانف و گفتگوهای اندکی بعدتر حیدر عمو اوغلی با لنین عمدتاً حول تعیین تکلیف با همین "وساطت"ها در نظر آیند؟ شیوه عمل ارانی و ۵٣ نفر چه؟ تکیه عمده بر وجه مبارزه دمکراتیک چه در عمل فرقه دمکرات آذربایجان و چه حزب توده ایران در دوره نخست تاسیس آن – علیرغم هر خطایی هم که داشتند- کجایش بی مورد بوده است؟ اینها مگر غیر جامعه محوری است؟
نیکفر این را درست می گوید که عمده چپ ایران در دوره ای طولانی از گذشته خویش، چه در نظر و چه در عمل، با افتادن به دام "وساطت" جویی دولت "برادر بزرگ" ضربه بزرگی از این حیث بر حیثیت سیاسی چپ وارد آورد. نقد او به آویزان شدن بخشی بزرگی از چپ به قدرت در برهه ای از تاریخ اش نقد برحق بسیارانی دیگر نیز هست. اما از انحراف "وساطت" جویی در وجود "دولت سوسیالیستی" و یا افتادن به دامچاله توهم بدفرجام نسبت به جمهوری اسلامی، نمی توان به گزاره "مبداء مختصات چپ ایران، دولت است" رسید.


ما با همدیگر است که ما می شویم!

از اندیشه ورزی چون نیکفر که سرمایه ای برای چپ ایران است انتظار می رود تا به این "کنگره مشترک" هشدارها دهد، ضعف هایش را برشمرد و برای تقویت انگیزه مبارزاتی در آن، از نیازهای جامعه به مقاومت سیاسی در برابر استبداد دینی سخن گوید. او "کنگره مشترک" را کمک خواهد کرد هرگاه آن را برای در پیش گرفتن سیاست جسورانه دمکراتیک سکولار و عدالت مشرب مخاطب قرار دهد. انتظار اینست که او واقف بر درد تفرقه چپ، و چپی زیر فشار انواع راست ایدئولوژیک، اقتصادی و فرهنگی که خود بدرستی در نوشته اش بر آن انگشت گذاشته است، اراده برای وحدت را، سوسویی تلقی کند در این وادی تاریک جدا افتادگی ها. انتظار از او، امید دادن هاست در عین نقادی هایش و اینکه از جایگاهی که دارد پشت آن را گرم بدارد.
چپ ایران زمانی بود که از نارسایی بزرگی در صفوف خود رنج می برد. نارسایی ناشی از ضعف در فرهنگ دمکراتیک که نمی گذاشت ضرورت تقسیم کار در زمینه اندیشه و عمل سیاسی به درستی درک شود. در فرهنگ سیاسی پیشرفته و دمکراتیک اما، مرزهای روشنی میان حزبیت سیاسی و فردیت سیاسی و بین کنشگری سیاسی جمعی با شخصیت های منقد وجود دارد. در فرهنگ رشد یافته، حزب و سندیکا منفک از یکدیگرند و احزاب سیاسی، نهادهای مدنی، هنرمندان و ناقدان هنری، رسانه های جمعی، اندیشه ورزان سیاسی، فیلسوفان و متفکران نیز هر کدامشان ایستاده در جای خود با کارکردهای منحصر به فردشان. و این تقسیم کار، منبعی برای تامین خلاقیت های فکری و سیاسی در پهنه جامعه از طریق تضارب آراء و عاملی جهت تضمین تداوم هم اندیشی و نقد اندیشه ها برای بلوغ جامعه. ما نیز به چنین تقسیم کاری و پذیرش کارکرد هر عامل در جای خود نیاز داریم، تنها با این یادآوری که، خوشبختانه چپ ایران در این راستا پیش آمده، پیش می رود و بیش از این باید پیش برود.
ما تنها در هماهنگی با همدیگر است که ما می شویم. بگذار چپ ایران دست یکدیگر گیرد.

بهزاد کریمی - ۲۹ اسفند ماه ۱٣۹۶