برگ موهایی با طمع فقر
رقیه کبیری


• از تاکسی پیاده شده‌ام و دارم به سمت پلکان برقی می‌روم. می‌بینمش که لبه‌ی چادر سیاهش را کنار می‌زند و چیزی را به زنی که از مقابلش عبور می‌کند، نشان می‌دهد. زن سری تکان می‌دهد و می‌گذرد. کنجکاو می‌شوم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۱ بهمن ۱٣۹۶ -  ۱۰ فوريه ۲۰۱٨


از تاکسی پیاده شده‌ام و دارم به سمت پلکان برقی می‌روم. می‌بینمش که لبه‌ی چادر سیاهش را کنار می‌زند و چیزی را به زنی که از مقابلش عبور می‌کند، نشان می‌دهد. زن سری تکان می‌دهد و می‌گذرد. کنجکاو می‌شوم. پیش خودم فکر می‌کنم شاید نوزادی، یا پیر علیلی را زیر لبه‌ی چادرش گرفته تا از سرمای زیر صفر امروزِ تبریز حفظ کند. به کنارش که می‌رسم، باز هم لبه‌ی چادرش را کنار می‌زند. سطلی است انباشته از دسته‌های مرتب برگ مو. با اینکه سرماخوردگی دارم و سردم است، می‌ایستم و نگاهش می‌کنم. میانسال است. تقریبا همسن و سال خودم. نوک دماغش از سرما سرخ شده. دستکشی به دست ندارد. تبسمی می‌کنم و می‌گویم:«چند؟»
با لبخندی شرمگین می‌گوید: «تمیزند. خودم چیده‌ام و شسته‌ام و دسته دسته در شوراب خوابانده‌ام. برای فروش که می‌آورم، آبشان را می‌گیرم.»
می‌گویم: «دو بسته می‌خواهم.»
می‌گوید: «پنج هزار تومان.»
بسته‌های برگ مو را در کیسه فریزر می‌گذارد و به دستم می‌دهد. می‌گوید: «به خدا با سلیقه‌ و تمیزند. برای مادرت هم ببر.»
می‌گویم: «مادرم در شهرستان زندگی می‌کند.» و دور می‌شوم. بوی شیرینی‌هایی که در کارگاه قنادی تشریفات در حال پختن هستند، در خیابان پیچیده. بوی شیرینی را با نفس عمیقی به درونم می‌کشم.
کاش می‌توانستم دو بسته از این برگ موهای شور و تمیز و باسلیقه برای هر کدام از قانونگذاران و مسئولین مملکت بخرم و برایشان بفرستم تا شاید یادشان بیافتد که بیشتر مردم از نظر اقتصادی در مضیقه‌اند. تا با چشم خود ببینند که عنوان شهروند و مردم تنها تاراج کننده‌های میلیاردی ثروت ملی و آقازاده‌ها و منصوبین و حقوق بگیران چند ده میلیونی را شامل نمی‌شود. اکثریت مردم غم نان دارند و خیلی‌ها همانند این زن میانسال با سیلی صورت خود را سرخ می‌کنند.
قبل از اینکه از پلکان برقی میدان آبرسانی بالا بروم، برمی‌گردم و دوباره نگاهش می‌کنم. باز هم لبه‌ی چادرش را کنار زده و دارد برگ‌موهای شور و تمیز و با سلیقه را به زنی که از مقابلش عبور می‌کند نشان می‌دهد. با خودم فکر می‌کنم در این سرمای استخوان‌سوز این زن چند بار لبه‌ی چادرش را کنار خواهد زد!...

از صفحه ی تلگرام نویسنده