شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند!
و یک نکته پیرامون شعارهای ارتجاعی


محمد قراگوزلو


• مساله به ساده گی این است که مطالبات اولیه و بدیهی این اکثریت مطلق با پلیس و سرکوب پاسخ نخواهد گرفت و حتا اگر چنین روشی بتواند این آتش را خاموش کند مثل روز روشن است که در آینده ی نه چندان دور از جای دیگری شعله ور خواهد کرد. این دیگر برجام نیست که با ترفندهای دیپلوماتیک به فرجام برسد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ دی ۱٣۹۶ -  ۴ ژانويه ۲۰۱٨


اول. زمانی برای جفت کردن کفش اصلاح طلبان!

مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی آن چه در خیابان ها می گذرد به تمامی خیزش مردم فرودستی است که از سیاست های نئولیبرالی حاکمیت به ستوه آمده اند و نگفته پیداست که اکثریت مطلق آنان را ارتش ذخیره ی بیکاران ، کارگران اخراجی و بیکار شده (تعدیل شده!!) و گرسنه گان شهری تشکیل می دهند. بنا بر مشاهدات فوری و میدانی نگارنده ، به ندرت می توان افراد میان سال به بالا را در میان معترضان خیابانی سراغ گرفت. از میان ۴٣ (تهران) و ٣۵ (مشهد) و ۲۹ (اصفهان) نفر معترضی که به سخت ترین شکل ممکن در خیابان با پلیس درگیر بودند و مورد سوال نویسنده و دوستان ام قرار گرفتند به ترتیب ٣۶ و ۲٨ و ۲۲ نفر بیکار مطلق و ۲۴ تا ٣۵ ساله بودند! بدون هیچ درآمدی! و جالب این که در شهرهایی مانند قهدریجان و دورود و شاهین شهر و کنگاور که رادیکالیسم جنبش تا حد یک میلیتانسی آشکار ارتقا یافته، متوسط نرخ بیکاری به مراتب بالاتر از سایر شهرها بوده است. مضاف به این که دستِ کم در ۵۹ شهر از ٨۱ شهری که در خیزش مشارکت داشته اند، در چهار ماه منجر به خیزش حداقل یک اکسیون مردم بی لبخند و یک اعتراض مشخص کارگری شکل بسته است. به این مفهوم و با وجود این سطح شگفت ناک از شکاف طبقاتی و نابرابری که طی نزدیک به چهار دهه ی گذشته بر کشور حاکم شده است، این درجه از نارضایتی های خیابانی در چنین برهه یی نه فقط امری غیرمنتظره نیست بل که تا حدودی نیز توام با تاخیر است! در سطح جهانی چنین واقعیتی که اقتصاد سیاسی نئولیبرال بر متن "توزیع ثروت رو به بالا" تسمه از گرده ی کارگران کشیده و منجر به چنان درجه ی بی بدیلی از نابرابری شده - که حتا صدای راه سومی ها و امثال پیکتی را نیز در آورده - چندان محتاج احتجاج نیست. اما سطح نابرابری در جامعه ی ما به نحو عجیبی با نابرابری در سرمایه داری های مرکز و پیرامون متفاوت است. (فی المثل مقایسه کنید دستمزد یک میلیون تومانی کارگران را با حقوق پنجاه میلیون تومانی جناب صفدری اصلاح طلب و امثال ایشان.) طی چهار دهه ی گذشته و به ویژه پس از پایان جنگ طبقه ی جدیدی به قدرت رسیده که پنداری طمع انباشت ثروت اش تمامی ندارد. این بورژوازی که از پورشه و مازراتی تا ساعت مچی و بستنی را فقط از جنس طلایی می بلعد چنان دره ی عمیقی میان دو طبقه ی اصلی جامعه حفر کرده که شهردار سابق تهران و یکی از نماینده گان شناخته ی این طبقه با عبارت "۹۴ درصدی ها" از آن یاد و انتقاد می کند! شگفتا که نماینده گان شناخته شده این بورژوازی زمانی که از سوی خودی ها مذمت می شوند؛ این ثروت را حق طبیعی خود و آبا و اجداد و فرزندان شان و سهمی ناچیز از "سفره ی انقلاب" می دانند! رمز بالا کشیدن "اندوخته های ناچیز "مردم را در استعداد و نبوغ و خلاقیت خود جار می زنند و با مردم بی لبخند چنان تا می کنند که انگار یک عده مجرمِ خطرناکِ جنایتکارِ ملعونِ دوزخیِ محکوم به اعمال شاقه به عنوان برده ی بی مزد تحت انقیاد ایشان هستند. چرا که هرگاه این محکومان برای دریافت مزدهای بخور و نمیر هفت هشت ماه معوقه ی خود دست به "گلایه" می زنند با باتوم و شلاق و گاز اشک آور و حبس مواجه می شوند. در کاربست " سیاست های متکی به چپاول ارزش اضافه تا ریال آخر" هر دو جناح بورژوازی حاکم همدست و هنباز هستند. یکی "حقوق نجومی" به جیب می زند آن یکی "ملک نجومی"! به عبارت کلان تر در اتخاذ سیاست های نئولیبرال کم ترین "سوتفاهمی" میان اعضا و مدافعان دولت های "سازنده گی" و "جامعه مدنی" و "پاکدست و مهرپرور" و "تدبیر و امید و اعتدال" نیست. فقط روش های زمین زدن مردم متفاوت است. یکی شیوه ی تاچریستی می پسندد دیگری هواخواه دنگ شیائوپینگ است. خیزش اخیر و عبور از دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب به عنوان مهم ترین دستاورد تاکنونی آن به وضوح نشان داده است که مردم بی لبخند به تجربه دریافته اند نخبه گان دو جناح حاکم در هدف مشترک استثمار مطلق نیروی کار متحد استراتژیک هستند. بدون کم ترین اختلاف. در نتیجه بسیار با هوده است که اصلاح طلبان خبیث ترین عناصر خود – از مهاجرانی و جلائی پور تا عباس عبدی و تاجزاده و نبوی – را به خط کرده اند تا خیزش مردم بی لبخند را به سخره بگیرند! در شرایطی که غالب سران شناخته شده ی اصولگرا کم و بیش خاموش هستند و بعضا به شیوه یی دماگوژیک از اعتراض مسالمت آمیز به عنوان "حق مردم ناراضی" یاد می کنند، اصلاح طلبان برای سرکوب فوری و قاطع خیزش مردم بی تابی به خرج می دهند و پلیس را به سبب "مماشات با اغتشاش جنبش کارگریِ سیب زمینی خور" نکوهش می کنند! دقیقا به همین دلیل حتا اگر نیم ساعت دیگر این خیزش متوقف شود، جفت کردن کفش اصلاح طلبان را باید یک دستاورد مهم در تاریخ مبارزات مردم ایران بعد از دوم خرداد ۷۶ تا کنون دانست! تنها چنین خیزشی می توانست جلائی پور را از کرسی "استاد جامعه شناس" به میز فرمانداری مهاباد الصاق و سنجاق کند! تنها چنین خیزشی می توانست عباس عبدی را از نظریه پرداز خصوصی سازی صنعت نفت به همان لومپن کیف کش موسوی خوئینی ها ارجاع دهد! این ها افشاگری های خیزش مردم بی لبخند نیست فقط! این ها رونمایی از اشکال جدید صف بندی های طبقاتی است که با هزاران مقاله و کتاب تحقق پذیر نبود. مضاف به این که خط و نشان کشیدن روحانی برای مردم بی لبخند، اقلیت خواندن معترضان؛ تهدید به سرکوب آنان و گره زدن اعتراضِ مردم گرسنه ی بی خبر از لابی رقابت های منطقه یی، به دولت های ارتجاعی عرب، پرده از روی سیاستمداری برداشته است که خود را بر خلاف رقیبان جناحی اش "نه سرهنگ، که حقوق دان"خوانده بود. گرچه این حقوق دادن در ماجرای ۱٨ تیر در قامت یک سرهنگ ظاهر شده بود اما صف بندی های جدید سیاسی بعد از محمود سبب شده بود که آن جناب سرهنگ در قالب این حقوق دان رخ بنماید. اینک اما او به مردم بی لبخند نهیب می زند که شما "اقلیت اغتشاشگری" هستید که اگر خفه نشوید "گاز انبری" تان خواهیم کرد! هنوز هشت ماه از "انتخاب" دوم و ماجرای افشاگری های انبردستی او علیه رقیب نگذشته است که مردم بی لبخند در خیابان می آموزند که نباید به سرهنگ حقوق دان نامه بنویسند! حتا اگر این خیزش همین نیم ساعت پیش واپسین نفس اش را کشیده باشد تف کردن به چهره ی بی شرم دلقکی چون ابراهیم نبوی – که کارگران تهی دست را به واسطه سیب زمینی خوردن مسخره می کند- یک دستاورد درخشان است. و البته پاره شدن طناب پوسیده ی اصلاح طلبان و متحدان سوسیال دموکرات شان را باید جشن گرفت که ظرف بیست سال گذشته پاکستانیزه شدن و اخیرا عراقیزه و سوریه یی شدن کشور را آلترناتیو شکست جناح خود جا می زدند. حالا دیگر "دوران طلائی" اگر به احمدی نژاد و جلیلی و رئیسی رای بدهید و اگر قدر ولی نعمتان اصلاح طلب خود را ندانید؛ لویاتان شما را خواهد بلعید، سپری شده است! در شرایطی که داعش رو به اضمحلال است و در حالی که میزان مشارکت مردم ایران در گروه های تروریستی وابسته به القاعده چیزی کم تر از هیچ بوده است لولوی سوریه یی شدن کشور طناب پوسیده یی بود که اصلاح طلبان به هنگام انتخابات اخیر از آن آویزان می شدند تا به رای سلبی مردم چوب حراج بزنند. اینک اما بساط این شعبده بازی اصلاح طلبان از سوی مردم هو و جمع شده است.

دوم. عبور از خیزش خرده بورژواها!

در ارزیابی هر جنبشی ماهیت طبقاتی و طبقه ی پیش برنده ی آن به عنوان موتور محرکه در کنار مطالبات، شعارها، سمت گیری ها، زمینه ها، رهبران و البته بسترهای داخلی و منطقه یی و جهانیِ نضج گیریِ آن از اهمیت ویژه یی برخوردار است. گفتم و تاکید می کنم که طبقه ی اصلی و عناصر اجتماعیِ غالبا درگیر در خیزش اخیر را جوانان بیکار و مردم زحمتکش بی لبخند شکل داده اند. مدت هاست که در تحلیل هایِ سیاسی اقتصادیِ افراد و جریان های مختلف - از حکومتی ها تا اپوزیسیون – از بیکاری و نابرابری در کنار رکود تورمی و حاشیه نشینی و خشک سالی و فساد سیستماتیک به عنوان یکی از پنج بحران تهدید کننده و به زیر کشنده ی وضع موجود یاد می شود. هشت سال پیش و در اوج "خیزش سبز" من در مقاله یی تحت عنوان "موج سوم بحران اقتصادی، بیکار سازی" به مولفه ی بسیار مهمی اشاره کردم که مورد تاکید سایت "الف" احمد توکلی نیز قرار گرفته بود. من در آن مقاله ضمن ارزیابی سطوح مختلف بحران اقتصادی جهان – از ورشکسته گی موسسات مالی و بانک ها و انفجار حباب های بازار بورس و افول سرمایه ی موهوم و بحران مسکن بر متن وام های ساب پرایم تا افزایش نرخ بیکاری در سطح جهانی و داخلی – به طور مشخص بر یک عامل معین به عنوان دینامیسم جنبش های ضد سرمایه داری یاد کرده بودم. بیکاری! مقاله که در اوج "خیزش سبز" – پائیز ٨٨ - منتشر شده بود به وضوح از پایان آن خیزش و آغاز برهه ی جدیدی از جنبش های اجتماعی سخن می گفت و به صراحت خاطرنشان می کرد جنبش آینده بر خلاف خیزش سبز سطح نزاع طبقات را از صندوق های رای و خیابان ها به تلفیقی از خیابان – کارخانه خواهد کشید. مقاله از تفاوت طبقاتی خیزش آینده با سبزها صحبت می کرد و مژده می داد که خواه نا خواه عنقریب، غول (جنبش کارگران و بیکاران) بیدار خواهد شد. سایت الف نیز – که آن زمان مجهز به آمار و اطلاعات و تحلیل مرکز پژوهش های مجلس بود- از دو جنبش متفاوت در سطح طبقات دخیل در آن ها صحبت می کرد. موج سبز در کنار اعتراض "یقه سفیدها" (بازاریان و بورژوازی ناراضی) و البته جنبش یقه آبی ها. به طور خلاصه تامل مجدد در تک تک کلمات تحلیلی که سایت الف توکلی به شکل هشدار ارائه می داد بسیار شورانگیز است و بی تخفیف مطابقِ منطق تعرضی خیزش کنونی مردم بی لبخند: "تعداد فزاینده ی بیکاران و نیمه بیکاران به گونه یی محتوم در ورای این رکود و ورشکسته گی پیاپی کارخانه هاست. کارگران به اقشار زیر طبقه سقوط خواهند کرد....ازین پس میلیون ها یقه آبی خود را بازنده ی مناسبات جدید می پندارند. طی چند ماه گذشته تمامی اخبار دال بر شکل گیری گسترده ی اعتراضات یقه آبی ها دارد... تحرکات آبی ها بدون شک متعصبانه است. تنها مچ بند سبز نیست که جای خود را به یقه های آبی می دهد. انگیزه ی اصلی این حرکت خودجوش نگرانی از گرسنه گی خانواده و شیرخشک فرزند نوزاد و اجاره مسکن آخر ماه و ادامه تحصیل فرزند و درمان همسر است. هر نفر که بی کار می شود با خود حداقل ۴ نفر را به زیر خط فقر می برد... یقه سفیدها ولی نعمت اند. یک صبح تا ظهر تعطیلی بازار طلا در اعتراض به قانون مالیات بر ارزش افزوده؛ برای ملغا شدن آن به دست رئیس جمهور کفایت می کند. باید از خلسه ی پر اندوه سبز خارج شد و بیش تر نگران خروش آبی ها و سیاهی فقر و قرمزی فساد بود. اعتراضات آبی به ساده گی قابل مهار نخواهد بود." موتور این تحلیل و مشابه آن بی شک به صور گوناگون در اتاق های فکر حاکمیت با مشاوره ی امثال سریع القلم و نقیب زاده باز و بسته شده و برای تعویض به هنگام لنت ها و تضمین ترمزها به خصوص در تند پیچ ها تمرین های لازم صورت گرفته است. در نتیجه بر خلاف طغیان غیرمنتظره ی رهبران خیزش سبز و حیرت استراتژیست های حاکمیت از راه پیمایی های میلیونی پساانتخاباتی سبزها؛ این بار به سختی می توان از غافلگیری نیروهای پلیسی و امنیتی حکومت سخن گفت. آن چه که غیر منتظره به نظر می رسد دست کم از سه مولفه برخوردار است. نخست این که با وجود فعالیت بخش کارگری سبزها و همکاری "مشروط" سوسیال دموکرات ها با آنان به منظور پیشگیری از "انقلاب کلنگی" و "سوریه یی شدن ایران" – که در دو انتخاب روحانی به وضوح خودنمایی کرد- عبور خیزش مردم بی لبخند از این جریان غیرمنتظره به نظر می رسد. این امر با توجه به متشتت بودن اعتراضات همیشه در جریان کارگری و بی بهره گی جنبش از تشکل های مستقل و سراسری سخت قابل تامل است. یک روز قبل از آغاز اعتراضات در مشهد و نیشابور، اکسیون محدود اعتراض به تداوم زندانی شدن رضا شهابی در مقابل وزارت کار با اقتدار مطلق پلیس سرکوب شده بود. روز روشن. در پر ترددترین خیابان پایتخت و در برابر دیده گان عابران بی طرف! حال آن که کم تر از ۴٨ ساعت بعد همین خیابان زیر پای پلیس داغ شده بود! به هرحال نکته ی مهم این است که تحقیقا در تمام اعتراضات چند روز اخیر حتا یک بار پرچمی در یاری خواستن از "یا حسین – میرحسین" بلند نشده است. پنداری که زمان عبور از ائتلاف های نا به جای طبقاتی فرا رسیده است. مضاف به این که برای نخستین بار در تاریخ جنبش های اعتراضی این کهن بوم و بر هیچ صدای ایده ئولوژیک مذهب مدار از هیچ کجا برنخاسته است. در نتیجه مهار این اعتراضات بر خلاف سبزها از طریق بازگشت به "یک دوره ی طلائی" و از مسیر "اجرای بی تنازل قانون اساسی" ممکن نخواهد شد. دست و پا زدن اخیر سران جنبش ملی اسلامی – به خصوص طیف ملی مذهبی – و برخی از "چپ" های پشیمان جمهوری خواه به منظور تبرئه ی اصلاح طلبان و به طور مشخص بیرون کشیدن گریبان دولت روحانی از چنگ مردم بی لبخند و معطوف کردن همه ی "گرفتاری ها" به هسته ی سخت و اتوریتین قدرت، حرکتی مبتذل و سخیف است که شکوه مبارزه را به ابتذال می کشد. خیزش مردم بی لبخند با امضای پررنگ پلاتفرم "اصلاح طلب، اصولگرا – دیگه تمومه ماجرا" فقط محمد خاتمی و نوچه هایش را زیر نگرفته است، این جنبش "چپ" های خجول حامی اصلاح طلبان را نیز له کرده است. دوم این که برخلاف همیشه که خیابان های تهران و شهرهای بزرگ مرکز جنبش های اعتراضی بود این بار خیزش مردم بی لبخند از شهرهای دور افتاده و حاشیه یی به رخ حاکمیت سرمایه پنجه کشیده است. اینک همه گان مختصات جغرافیایی "ملایر و دورود و تاکستان و قهدریجان و کنگاور و شاهین شهر" را جست و جو می کنند. حالا دیگر مردم شهرهای حاشیه یی و فراموش شده یی که حتا یک بار نیز کلاه شان کنار برج میلاد و جردن و نیاوران نیفتاده است، خود را به بازی بزرگان تحمیل کرده اند. این مولفه اگر چه موید سراسری بودن جنبش و به این مفهوم مثبت است اما باید توجه داشت که تکلیف نهایی نبرد دو اردوی کار – سرمایه در مراکز صنعتی بزرگ و کلان شهرها تعیین می شود. استمرار خیزش و عروج آن به یک جنبش اجتماعی دارای شناسنامه ی تعریف شده بی گمان این شهرها را نیز به میدان خواهد کشید. مولفه ی سوم سرعت بی بدیل همه گیر شدن خیزش از شرقی ترین استان کشور – خراسان – به استان های غربی – خرم آباد و لرستان – است. در حالی که رسانه ها ی جریان اصلی با تمام توان زور می زنند تا از طریق تحلیل های مهمل اعضای شناخته شده ی جنبش ملی اسلامی موتور محرکه ی طبقه ی اصلی درگیر را فرعی نشان دهند و شعارهای ارتجاعی معطوف به ناسیونالیسم و هواخواهی از سلطنت پهلوی را عمده کنند و در حالی که بنا به دلائل قابل فهم حضور چپ در متن خیزش ملموس اما کم رنگ است و در حالی که شکل خود به خودی خیزش بر صورت مندی های سازمان یافته گی می چربد ... به سختی می توان بیراهه هایی را نشان داد که مردم بی لبخند به آن غلتیده باشند. گفتیم که جنبش ها را بر مبنای طبقات درگیر، انگیزه ها و جهت گیری های طبقاتی ارزیابی می کنند. شکی نیست که شعارها و پرچم ها می توانند موید و راهنمای بخشی از این سمت گیری ها باشند؛ اما عامل تعیین کننده پیش روی و فروپاشی جنبش ها نه شعارها بل که سطح سازمان یافته گی، تحزب و شرایط اجتماعی ناشی از به هم خوردن توازن قوا و البته طبقات درگیر هستند. رفقایی به درست نسبت به شعارهای ارتجاعی و ناسیونالیستی و سلطنت طلبانه ابراز نگرانی کرده و به تناسب فهم سیاسی و برداشت خود نکاتی را مطرح کرده اند. واقعیت این است که بخشی از این شعارها – فی المثل "نه غزه نه لبنان...."؛ "سوریه رو رها کن..."؛ "جمهوری ایرانی..." و مشابه – از رسوبات خرده بورژوایی خیزش سبز به شمار می روند. اما همان طور که مردم بی لبخند از رهبران سیاسی آن خیزش عبور کرده اند؛ شک نباید داشت که در صورت استمرار و کشیده شدن پای بخش های بیشتری از طبقه ی کارگر این رسوبات و آلاینده ها نیز جارو خواهد شد. کمااین که نظریه پردازان فرومایه ی "آرکائیسم ایرانی" و "اندیشه سیاسی ایران شهری" نیز به سرعت برق به سرداب های تخت جمشید منگنه خواهند شد! راه دست یابی به نیازهای معطوف به "نان و کار و آزادی" از هر کوچه پس کوچه یی بگذرد بی شک از مسیر منحط "انحطاط شناسان" نخواهد گذشت. مضاف به این که خود این "استادان محترم" نیز هرگز مدعای همدلی با جنبش گرسنه گان نداشته اند و تداوم حیات خود را در تعارض با این جنبش یافته اند. سرشاخ شدن با نویسنده گان و نظریه پردازان جنبش پاپتی ها – که همیشه چپ های سوسیالیست بوده اند- و "تروریست" خواندن آنان در همین راستا جاسازی تواند شد. البته حکومت نیز از طریق ادبیات و سینما عملا در کنار ایشان ایستاده است. زدن تقی شهرام به موازات پروار کردن امثال جواد طباطبائی را در چنین متنی باید خواند. در نتیجه شعارهای شاه دوستانه متاثر از رویکردهای هدایت شده ی حاکمیت نیز هست. با این حال همان طور که من در مقاله ی مبسوط "حافظه ی تاریخی ما و اعلیحضرت آنان / امکان قدرت گیری سلطنت طلبان" با استدلال و دقت کافی بررسیده ام، نگرانی از عروج این جریان ارتجاعی کاملا بلاوجه است. جنبش ها با مقاله و نظریه و شعار و اعلامیه و اعلام موضع شکل نمی گیرند. جنبش ها بنا بر ماهیت طبقاتی و دینامیسم طبقات درگیر دست به نظریه ها و شعارها می برند و پرچم های خود را بر می افرازند. چنین امری به مفهوم کنار نشستن و مداخله نکردن چپ نیست. به هیچ وجه نیست. مطلقا نیست. بی شک شناخت و تفسیر جهان و به تبع آن اتخاذ استراتژی مناسب سیاسی و طرح شعارهای مطلوب و منطبق بر مطالبات جنبش از وظایف تعریف شده ی چپ سوسیالیست است – درست مانند رویکرد دقیق و به هنگام لنین در "تزهای آوریل" - اما نگفته پیداست که مسوولیت اصلی این چپ سازمان دهی خیزش مردم بی لبخند است. مردمی که در طول بیش از چهل سال حاکمیت نئولیبرالیسم و تحقق استراتژی تاچریستی "تنها فرد مهم است" به ترز شگفت ناکی منفرد شده اند.

سوم. رادیکالیسم ذهنیِ مخرب!

خیزش مردم بی لبخند به نحو عجیبی و بسیار زودتر از حد موعود رادیکال شده و دست به ریشه برده است. بنا به گزارش رسانه های دولتی تا غروب چهارشنبه (سیزدهم دی) دستِ کم بیست و یک نفر کشته شده اند. من بارها گفته و نوشته ام که بلشویک ها با کم تر از بیست کشته از هارترین بورژوازی دوران خود خلع ید کردند و این مهم بی شک از هنر و توانمندی های بی نظیر آنان سرچشمه گرفته بود. سخت می توان پذیرفت که حتا خشن ترین حکومت ها نیز بتوانند به روی جنبش های میلیونی آتش بگشایند. با وجود بعضی احساسات خشمگینانه ی قابل فهم مساله ی بسیار مهم این است که در حال حاضر باید به شدت از تعرض به اماکن دولتی و نهادهای نظامی و پلیسی امتناع ورزید. طرح چنین مقوله یی به هیچ وجه به معنای همراهی نگارنده با "جنبش ها و انقلاب های" موسوم به "مسالمت آمیز و رنگی و مخملی" و "ضدخشونت" نیست. برداشت غلط از لحظه ی حال خیزش و مخدوش کردن لوازم آن با ضرورت های متاثر از قیام و به تبع آن حمله ی احتمالی به مراکز نظامی و پلیسی دست آنان را برای آتش گشودن به روی مردم بی سلاح باز خواهد کرد. اتخاذ برنامه ی هوشمندانه ی معطوف به سازماندهی توده ها و جذب حتا ده نفر به مراتب ارزشمندتر از تسخیر فلان کلانتری است. کسانی چنین تحلیلی را محافظه کارانه خوانده و به آن خندیده اند. این خنده ها باد هواست! هر خیزشی درست مانند یک تیم فوتبال در لحظاتی از مسابقه حمله می کند، زمانی برای حفظ نتیجه به قالب دفاع می رود و زمانی دیگر برای شروع نیمه دوم از نظرها ظاهرا محو می شود. پیش روی؛ تامل و گاه عقب نشینی منطق مبارزه ی طبقاتی است. آنان که در شرایط نابرابر تیم را به یورش کور و بی برنامه فرا می خوانند از افسرده گی و انفعال طولانی بعد از یک شکست سنگین بی خبرند! از سوی دیگر سخنگویان جناح "چپ" جنبش ملی اسلامی طرح برخی شعارها را "تند روی" خوانده و نسبت به آن هشدار داده اند. واضح است که بخشی از شعارهای هر جنبشی – که در ابتدای شکل گیری جنبش "تند و رادیکال" جلوه می کند- موید هدف نهایی و حامل استراتژی بلند مدت و کلان است که تنها در مسیر استمرار جنبش و عبور از تندپیچ های سخت و گذار از گردنه ها تحقق پذیر است. با این حال برای آن جوان بیکاری که در سی ساله گی برای هزار تومن ناگزیر دست طلب به سوی خانواده دراز می کند و برای آن خانوار کارگری که ذخیره ی اندک سال ها کار و مشقت خود را در کیسه ی یک سری بانک دار فاسد رانت خوار بر باد رفته می بیند و بعد از یک سال التماس به فلان رئیس شعبه و بهمان نماینده ی مجلس و نامه و تومار و پلاکارد برای بانک مرکزی و دولت و غیره تازه از فلان "مسوول و مقام آگاه" می شنود که "بی جا کردی رفتی دنبال سود سی درصد"... این "توصیه های ایمنی" که فلان شعار "تند" است بیش از حد به هشدار واعظان مانسته است. آخر نمی شود که یک دولت ثروتمند در برابر این حجم شگفت ناک فقر و بیکاری و نابرابری هیچ مسوولیت عملی به عهده نگیرد و در عین حال از مردم مستاصل انتظار داشته باشد در خانه های زلزله زده شان "بتمرگند" و شاهد تخصیص حجم قابل توجهی از بودجه به این و آن نهاد مذهبی و ایده ئولوژیک باشند که از قضا در نتیجه ی عملکرد آنان "مردم از همان خدا و پیغمبر سنتی زمان طاغوت نیز بریده اند!!" باری مستقل از هدف گیری شعارهای "تند" و تفاوت های حقوقی دو مولفه ی "قهر و خشونت" و مستقل از این که "قهر انقلابی" فقط در شرایط انقلابی راهگشای جنبش هاست و مستقل از این که اعتراضات اخیر هنوز تا حد یک جنبش منسجم ارتقا نیافته سخن گفتن از قیام و دست بردن به حربه ی قهر یک ماجراجویی کودکانه است. (رک به لنین "اندرز شخص غائب" نیز "مارکسیسم و قیام") برخورد خشن و قهر آمیز پلیس با مردم معترض – که اصلاح طلبان از تاخیر آن ناشکیبائی می کنند و لیبرال ها "گناه" آن را به گردن "اغتشاشگران" می اندازند- امری "عادی" است. به خشونت کشیده شدن خیزش در شرایط کنونی تعداد قابل ملاحظه یی از مردم بی لبخند را به خانه خواهد فرستاد و در ادامه خیزش را به صورت دسته های کوچک و سخت آسیب پذیر به شکست زودرس خواهد کشید و چیزی جز یاس و سرخورده گی به دنبال نخواهد داشت. تنها در صورت استمرار خیزش است که امکان شکل بندی شوراهای مردمی محلات فراهم خواهد شد و زمینه برای پیوستن بخش های محافظه کار مردم تهی دست بسترسازی خواهد گردید. به شکل کلی و در هر برهه یی از اعتراضات مردمی، در هر کجای دنیای نکبت زده خیابان بدون حمایت کارخانه قادر نخواهد بود مدت طولانی مسوولیت پیش روی جنبش را به دوش بکشد. پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ مرهون ملحق شدن مراکز تولیدی و به ویژه کارگران نفت به جنبش اعتراضی ضد سلطنت بود. کسانی که از راه دور و نزدیک فرمان حمله به مراکز نظامی و بانک ها و ادارات دولتی را صادر می کنند به تعبیر لنین "فرماندهان جنایت کاری هستند که به نحوی زودرس به سربازان خود فرمان حمله می دهند و آنان را به قتل گاه می برند." رادیکال بودن و "دست به ریشه بردن" به معنای تهییج ذهنی مردم به منظور گلاویز شدن با پلیس تا بن دندان مسلح نیست. نباید اجازه داد که جریان های "رژیم چنجی" و "استشهادی" نظیر سازمان مجاهدین خلق در پیشانی خیزش قرار گیرند. طی سال های مدید این سازمان از طریق تبدیل شدن به میلیشای نئوکان ها و مزدوری دولت های ارتجاعی منطقه عملا به اردوی ارتجاع پیوسته است. این سازمان از کشته شدن مردم بی لبخند با گشاده دستی سخاوتمندانه استقبال می کند و راه ورود به جنبش را از طریق "کشته شدن" و "کشتن" پی می گیرد. مساله مطلقا این نیست که متعرضان به پایگاه های پلیس و کشته شده گان با کدام انگیزه دست به چنان کاری زده اند و مطابق مدعای حکومت از اعضا و هواداران این سازمان بوده اند یا نه! اساسا ورود به چنین مولفه هایی همیشه از حوزه ی صلاحیت هر تحلیل سیاسی بیرون است. مساله این است که برخلاف رویاهای "اشرف نشان"های "قهرمان" مردم فرودست برای بهبود سطح معاش خود مبارزه می کنند و کم ترین منافع و رغبتی به "شهید اشرف نشان شدن" ندارند. نباید وارد این بازی شد. در خیزش های خود به خودی امکان دخالت همه ی گروه های ذینفع اجتماعی یک مقوله ی بدیهی و شناخته شده است. این که در خیزش مردم بی لبخند افرادی از میلیشیای رجوی – بولتون دخالت دارند یا نه بر نگارنده دانسته نیست اما مقابله با میلیتاریزه کردن جنبش در شرایط کنونی و ایستاده گی در برابر افراد ماجراجو از اولویت های مبرم نیروهای ترقی خواه است.

چهارم. سیمای ناگزیر آینده!

ادعای روحانی مبنی بر این که "متوسط وضع مردم ایران از همه جای جهان بهتر است" و مستند کردن این ادعا به "رشد ۶ درصدی" متکی به فروش نفت از بیخ و بن با شواهد مادی و واقعی حاکم بر زنده گی مردم متفاوت و مخالف است. همچنین طرح این مقوله که دو سوم بودجه (دویست هزار میلیارد تومان از سیصد و شصت هزار میلیارد تومان) در اختیار دولت نیست به هیچ عنوان نمی تواند بهانه یی برای گریز از پاسخگوئی و دلیلی برای ناتوانی از تامین حداقل نیازهای یک زنده گی شرافتمندانه باشد و تعرض به زنده گی فرودستان را توجیه کند. ولع دولت برای جبران کسری بودجه خود از طریق حذف یارانه ها و افزایش پنجاه درصدی بهای حامل های انرژی در حالی صورت می بندد که قرار است دستمزد کارگران حداکثر ده درصد افزایش یابد. متهم کردن رقیب اصولگرا به ترغیب مردم به منظور اعتراض به گرانی و بی کاری یک فرار به جلوی آشکار است. هیچ طرح و برنامه ی مشخصی برای ایجاد اشتغال و افزایش سطح معیشت مردم زحمتکش در برنامه های دولت نئولیبرال دیده نمی شود. در حالی که فی الحال مطالبه ی اصلی مردم بی لبخند رفاه و معاش (نان و کار) است و مقولاتی همچون "رفع حصر" به تقابل های دو جناح ارجاع شده است، روحانی برای بازگشت به "شور و شوق" کاذب و هیستریک دوران انتخابات و استمالت از "خرده بورژواهای" تی تیش مامانی "پشیمان هستیم" به ماجرای "ستاره دار شدن" دانشجویان تاخته و برای چندمین بار یادآور شده که "وعده های انتخاباتی خود را فراموش نکرده است!" احتمالا اگر تغییری در صف بندی های سیاسی موجود رخ ندهد جناب روحانی در واپسین روزهای خرداد ۱۴۰۰ نیز مجددا از "فراموش نکردن وعده های انتخاباتی" خود یاد خواهد کرد و حل مشکلات اقتصادی مردم را به "صد روز" آینده ارجاع خواهد داد!! از این طنز سیاه که بگذریم دولت برای مهار خیزش مردم بی لبخند دو راه در پیش دارد. راه نخست همانی است که در دومین موضع گیری جناب روحانی نیز آمده است. "برخورد قهر آمیز با اقلیت معترض!" در چنین شرایطی و زمانی که جناب روحانی عصبی می شود به کل فراموش می کند که قرار بوده است ایشان "دکتر حقوق دان" باشند "نه سرهنگ خلبان گاز انبری!" اما واقعیت این است که آن ادعا فقط تاریخ مصرف تبلیغاتی برای اخذ رای داشت. جناب روحانی از این موقعیت عبور کرده و به دوران "سرهنگی" باز گشته است! این ادعا که مردم بی لبخند "اقلیت هستند یا اکثریت" با یک جست و جوی ساده در کمیت سی تا پنجاه درصدی مردمی که زیر خط فقر زنده گی می کنند قابل اثبات یا انکار است. با مراجعه به منابع خبری رسمی حکومتی! همان دوازده میلیون "ناقابلی" که به قول علی ربیعی شب ها گرسنه می خوابند و دچار سوتغذیه هستند. فعلا مهم نیست که چه تعداد از بی کاران و بی کار شده گان و گرسنه گان محتاج نان شب و کارتون خوابان و حاشیه نشینان و مال باخته گان و تو سری خورده گان به مردم بی لبخند حاضر در خیابان پیوسته اند! مساله به ساده گی این است که مطالبات اولیه و بدیهی این اکثریت مطلق با پلیس و سرکوب پاسخ نخواهد گرفت و حتا اگر چنین روشی بتواند این آتش را خاموش کند مثل روز روشن است که در آینده ی نه چندان دور از جای دیگری شعله ور خواهد کرد. این دیگر برجام نیست که با ترفندهای دیپلوماتیک به فرجام برسد. راه دیگر و البته روش معقولانه و خوش بینانه فرا روی سرمایه داری ایران رفرم است. افزایش دستمزدها به مرز حداقلی سه و نیم میلیون تومان و پرداخت بیمه بیکاری مکفا به همه ی بیکار شده گان و بیکاران؛ به رسمیت شناختن حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری و جبران خسارت مال باخته گان در کنار باز کردن فضای سیاسی یک انتخاب ناگزیر است. یک عقب نشینی آشکار. چیزی در حد "صدای انقلاب شما را شنیدم!" و البته چیزی تو مایه های رفرم های مشابه و تحمیل شده به شاه در برهه ی تغییر دولت از آموزگار به شریف امامی! خود روحانی در کنار وزیر کار – که به تجربه ی "غنی" قلع و قمع جنبش کارگری مجهز است- به همراه "استادان " عضو اتاق های فکر کم و بیش به نتایج احتمالی چنین رفرم هایی اشراف دارند. مضاف به این که از عواقب "خطرناک" بحران های ناشی از بیکاری نیز آگاه هستند. چنان که روحانی در دومین موضع گیری خود در ملاقات با نماینده گان مجلس شورای اسلامی مطرح کرده است. با این حال و به شهادت همه شواهد و از جمله بودجه ی انقباضی سال ۹۷ هیچ افقی به منظور اتخاذ سیاست های رفرمیستی مشاهده نمی شود. بر خلاف نظریه پردازان کینزین اروپایی که بورژوازی خودی را مجاب کردند در تقابل با پیش روی جنبش کارگری و برای فرار از انقلاب سوسیالیستی به دولت رفاه تمکین کند، ساختار بورژوازی ایران و غالب کشورهای "جهان سوم" با چنان ولعی برای به جیب زدن همه ی "ارزش اضافه" عجین شده است که به ساده گی تسلیم رفرم های موثر و مستمر نخواهد شد. این بورژوازی زمانی رفرم را خواهد پذیرفت که قطار انقلاب به حرکت در آمده است. در چنین شرایطی هر درجه از رفرم به همان اندازه بر سرعت قطار خواهد افزود. راه سومی در کار نیست. در حالی که برای نخستین بار در ساحت سیاسی کشور جبهه ی سومی بر فراز دو جناح بورژوازی حاکم شکل بسته است بسیار دور به نظر می رسد که حاکمیت ایران برای خروج از بحران در مسیر پاسخ به مطالبات این جبهه قرار بگیرد!

پنجم. فراز و فرودها!

تداوم خیزش مردم بی لبخند در مسیر کنونی بسیار دور و از نظر نگارنده نامحتمل است. بدون یک درجه ی مشخص از سازماندهی آن هم در جامعه ی تکه پاره شده ی ما انتظار استمرار چنین خیزش هایی بیش از حد خوش بینانه است. شکی نیست که جنبش ها در روند پیشروی، نهادها و تشکل ها و شوراهای مورد نیاز خود را نیز می سازند. اما این درجه از پیشروی مستلزم برخورداری از میزان مشخص سازمان یافته گی و رهبری است. از سال ۱۹۷٣ و متعاقب کودتای پینوشه و عملیاتی شدت تزهای مکتب شیکاگو و حاکمیت اقتصاد سیاسی نئولیبرال جهان شاهد خیل وسیعی از شورش های گرسنه گان بوده است. مهم ترین دلیل به فرجام مطلوب نرسیدن این شورش ها بی بهره گی از تحزب و سازمان یافته گی انقلابی بوده است. عقب نشینی موقت و تا اطلاع ثانوی خیزش مردم بی لبخند بر خلاف خزعبلات سرهم بندی شده ی عطالله مهاجرانی ناشی از بی ریشه گی آن نیست. بی ریشه جریان متبوع جناب مهاجرانی (کارگزاران سازنده گی) است که انگل وار، از بالای سر مردم ، متکی به یک سری سیاست باز فاسد و رانتخوار حرفه یی از قبیل غلامحسین کرباسچی مثل قارچ روئیده است و صرفا در آستانه ی هر انتخاباتی برای کسب سهمیه از "سفره انقلاب" سر و کله اش پیدا می شود و به محض سهیم شدن در قدرت حتا به اندازه ی یک دکل نفتی برای آقا زاده و البته کسب بورسیه ی از دربار سعودی گورش را گم می کند. جریانی که با نمادهای باقی مانده از "سردار سازنده گی مرحوم" خود پرچم دار نئولیبرالیسم وطنی نیز به شمار می رود. عبور خیزش مردم بی لبخند از روی لاشه ی متعفن این باند تبهکار سرمایه داری معاصر ایران را باید به فال نیک گرفت.

بعد از تحریر!

سبزها و سلبریتی ها و فوتبالیست های میلیاردر و هنرمندان معتدل و سینماگرانِ "ویولت فینگرِ" برنده ی اسکار و زنان خرپول فاتح فضا و برنده گان مراسم ویژه ی حراج تابستانی تابلوهای سهراب سپهری و گالری سازان دوران پسایائسه گی و مجموعه داران خیر "گوهران" و سردبیران و مدیران مسوول مجلات بی طرف فرهنگی و ویژه نامه های تخصصی شعر و سازنده گان کلینیک های مجاز و با تخفیف جراحی دماغ و افزایش حجم سینه و باسن مطابق الگوی کیم کارداشیان و کلکسیونرهای الماس طرفدار سلفی گرفتن با کودکان کار و حامیان "کار آفرین قشر کارگر" و زلزله زده و سارقان قصاب سرود آفتابکاران؛ دست در دست سمپات های جنبش های گذار مسالمت آمیز به دموکراسی و سینه چاکان جامعه ی مدنی ژلاتینیِ آنتی گرامشی و فرمانداران جلاد جامعه شناس شده و پونز به دستان مشروطه خواه و دارنده گان ویترین جوایز میلیون دلاری میلتون فریدمن و لخ والسا و واتسلاو هاول و فروشنده گان جنبش کارگری به نهادهای امپریالیستی و مدافعان سینه چاک حقوق بشر به شیوه ی تیرباران چائوشسکو و.... در نتیجه ی نخستین موج کوتاه خیزش مردم بی لبخند "گیم اور" شده اند. همه با هم!

چهارشنبه. ۱٣ دی ماه ۱٣۹۶      
محمد قراگوزلو
Qhq.mm۲۲@gmail.com