پاسخ به پرسشی که پاسخ نگرفت!
یادداشتی بر برگزاری رفراندوم استقلال در کردستان عراق


امید بهرنگ


• نتایج سیاسی حاصل از این رفراندوم هرچند قابل پیش بینی نیست اما مهم است. حداقل به نظر نمی رسد که در کوتاه مدت – طی چند سال آینده – کردستان به سمت جدایی و تشکیل دولت جداگانه برود و یا عراق با جنگ داخلی دیگر روبرو شود. بارزانی دنبال تثبیت موقعیت داخلی خود و امتیاز گیری از دولت مرکزی است. دولت های ترکیه و ایران نیز در موقعیتی نیستند که بخواهند یا بتوانند مستقیم با این مسئله سرشاخ شوند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ آذر ۱٣۹۶ -  ۱٣ دسامبر ۲۰۱۷


این نوشتار در اساس دربرگیرنده یادداشتی است که در ماه اکتبر ۲۰۱۷ قبل از یورش ارتش عراق به کردستان نگاشته شد. این یادداشت به مرور بر پایه مطالعه مقالات متعدد، شنیدن مصاحبه های گوناگون، مشاهده مناظره های مختلف و گفت و گو با برخی افراد مطلع از وقایع کردستان عراق تهیه شد. با توجه به سیر وقایع بعدی در ابتدا یک مقدمه و دو بخش به این یادداشت افزوده گشت. این نوشتار با هدف آشنایی با مباحث جاری و مشارکت در بحث ها به منظور تقویت دیدگاه کمونیستی منتشر می شود. ممکن است زمان انتشار این یادداشت ها قدری دیر شده باشد اما مسئله کرد زنده است و هر آن می تواند دوباره شعله بر کشد. از این نظر مطالعه این نوشتار از زاویه داشتن وضوح سیاسی - نظری بر مسئله ملی و پیچیدگی ها آن در جهان امروز و ضرورت اتخاذ متد و رویکرد علمی نسبت به این واقعیت عینی مشخص، خالی از فایده نیست.

*****

پس از انجام رفراندوم، در منطقه کردستان عراق وقایع مهمی رخ داد. دولت عراق با حمایت آشکار ایران و ترکیه به کردستان لشکر کشی کرد. دولت اقلیم تقریبا بدون کوچک ترین مقاومتی عقب نشینی کرد و دچار هزیمت جدی و غیر قابل باور شد. این "پیروزی" با عربده های شوونیستی فارس، ترک و عرب همراه بود. دولت های منطقه به ویژه دولت های ایران و ترکیه یک صدا تبلیغات گسترده و کثیفی را علیه ملت کرد سازمان دادند. آنها به اشکال مختلف به تحقیر ملت کرد پرداختند تا هر گونه میل به رهائی از ستم ملی را خنثی و آنان را نسبت به آرمان های دیرینه شان دلسرد کنند. آنچه بسیاری از مردم کرد را در چهار بخش کردستان عصبانی و خشمگین کرد، نه قدر قدرتی این دشمنان، بلکه ورشکستگی تأثربرانگیز صفوف "خودی" بوده است. بار دیگر تجربه نشان داد که داشتن هر گونه توهم نسبت به دشمنان تاریخی ملت کرد در سطح منطقه ای و بین المللی و هر گونه خود فریبی نسبت به توان بورژوازی کرد چیزی جز ناامیدی و استیصال و دلسردی ببار نخواهد آورد.
مردم کردستان عراق شاهد شکستی شدند که سرنوشتش پیشاپیش مشخص بود چرا که رهبران حقیر با روش های حقیر در رأس آن قرار داشتند. درواقع آنچه شکست خورد حقارت طبقاتی یک طبقه معین بود. هیچ مبارزه ای نیست که در مسیرش با شکست روبرو نشود. از شکست نباید هراسید، شکست خوردن بد نیست، داشتن هدف حقیرانه بد است. اگر حداکثر تلاش، انجام شده باشد حتی شکست خوردن هم می تواند خوب باشد و به امر مثبتی بدل شود. همواره شکست خوب مواد و مصالح کیفیتا بهتری برای درس گیری و ادامه مبارزه فراهم می کند.
این شکست با خود عکس العمل های متفاوتی ببار آورد. برخی ها علیرغم دفاع آتشین اولیه شان از برگزاری رفراندوم دچار پشیمانی شدند و شروع به انتقاد از امثال بارزانی کرده که چرا محاسبه هایش غلط از آب درآمد و چرا همه جانبه فکر نکرد و تدارک ندید. برخی دیگر کل این فرایند را زیر پرسش قرار دادند مبنی بر اینکه نکند کاسه ای زیر نیم کاسه باشد و طرح رفراندوم، توطئه ای از پیش طراحی شده برای به عقب راندن حقوق ملی مردم کرد باشد. اینکه چرا دولت اقلیم مشخصا مسعود بارزانی دست به این قمار سیاسی زد، تاکنون برای بسیاری از مردم به صورت یک معما باقی ماند. بسیاری در این هزیمت طلبی آشکار، خیانت رهبران را برجسته کرده و بر تضاد بین خواست مقاومت از پایین با تسلیم طلبی در بالا تأکید نهادند. برخی نیروهای چپ کردستان که مدافع رفراندوم بودند، نیز تحت عنوان درس گیری از این واقعه حکم دادند که رهبران اقلیم از اول خواهان استقلال واقعی کردستان نبوده و این شکست نشانه آن است که دیگر بورژوازی قادر نیست برای خواست استقلال مبارزه کند و آن را به دست آورد.
طرح این قبیل نظرات و انتقادات به مردم کمکی نمی کند تا از سطح به عمق روند و از پس ظواهر به باطن قضایا پی ببرند. تا زمانی که مردم به قوانین حاکم بر سیاست و مبارزه طبقاتی و مبارزه برای رهایی ملی پی نبرند قربانی فریب و خود فریبی خواهند شد. به قول لنین "مادام که افراد نیاموزند در پس هر یک از وعده ها، اظهارات، عبارت اخلاقی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جست و جو کنند، در سیاست همواره قربانی ساده لوح فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود." تا زمانی که مردم ورای چارچوب ایدئولوژیک - سیاسی تعیین شده توسط نیروهای طبقاتی مسلط نروند، به راحتی می توانند گول این یا آن نیروی سیاسی بورژوا را بخورند. در بازار مکاره سیاست در جوامع عصر سرمایه داری همواره سیاستمدارانی هستند که در نقش فروشنده توهم و خیال ظاهر می شوند و در میان مردم نیز همواره کسانی هستند که خریدار این توهم و خیال باشند.
آنچه خصلت ویژه به ماجرای رفراندوم در کردستان عراق بخشید، این بود که فروشندگان همیشگی خیال در صحنه سیاست خود نیز دچار توهم بودند. این هم از ویژگی نظام سرمایه داری – امپریالیستی حاکم بر جهان است که در آن اغلب حاکمان نیز نمی دانند نظام پر هرج و مرج شان چگونه کار می کند و چه تناقضاتی دارد، از این رو اسیر توهمات خود باقی می مانند.

پاسخ به پرسشی که پاسخ نگرفت!

۱ - پرسش بسیاری از مردم این است که چرا بارزانی اقدام به رفراندوم کرد. اغلب او را به دلیل فقدان ارزیابی و دوراندیشی مورد انتقاد قرار می دهند. از آن دسته افراد معدود ناسیونالیست که انجام این رفراندوم را پیروزی بزرگ برای کردها قلمداد می کنند، بگذریم. برای بسیاری که شاهد از دست رفتن امتیازاتی هستند که دولت اقلیم طی بیش از دو دهه از دولت مرکزی به دست آورده بود، اقدام بارزانی قابل هضم نیست. گردوخاک های سیاسی که پس از هزیمت توسط احزاب حاکم بر کردستان عراق به راه افتاده که یک دیگر را به خیانت متهم می کنند به نوبه خود بر ابهامات افزوده است. همگان می دانند که علیرغم اختلافات بسیار جزئی و فرعی همانگونه که تمامی احزاب در عمل به همراهی با رفراندوم پرداختند، جملگی شان یک روز قبل از یورش ارتش عراق به کردستان جمعی تصمیم گرفتند که تسلیم شوند.

۲ - دلیل برگزاری این رفراندوم را نه می توان به غرور عشیرتی خاندان بارزانی تقلیل داد و نه نیازهای صرف اقتصادی این یا آن جناح حاکم بر دولت اقلیم یا بند و بست های سیاسی اقتصادی شان با فلان و بهمان قدرت منطقه ای و بین المللی به ویژه در زمینه قراردادهای نفتی. حتی دعواهای سیاسی درون حکومتی (میان احزاب اصلی در پارلمان کردستان) و انحصارطلبی عریان حزب بارزانی و پافشاری بر تحکیم دیکتاتوری مسعود بارزانی نیز نمی تواند دلیل تعیین کننده ای برای این اقدام باشد. مسئله را قبل از هر چیز و بیش از هر چیز باید در نیازها و اجباراتی دید که دولت اقلیم در کلیتش با آن روبرو بود. نیازها و اجبارات این قدرت دولتی بوده که گردانندگانش را به اتخاذ چنین اقدامی واداشت. بیش از دو دهه است که دولتی – با حاکمیت محدود - در کردستان عراق با پشتیبانی امپریالیست های آمریکایی شکل گرفت. بعد از ظهور داعش در عراق، این دولت توانست بر میزان قلمرو جغرافیایی و بر قدرت سیاسی – امنیتی و اقتصادی خویش بیفزاید. دیر یا زود این قدرت دولتی می بایست با اوضاع پس از داعش در عراق روبرو می شد. روشن بود که دولت مرکزی عراق نیز نیازها و اجبارات خود را داشت و می بایست برای بسط قدرت خویش امتیازاتی که کردها به دست آورده بودند را باز پس گیرد یا آنها را کاهش دهد. این را طرفین از همان روزی که در جنگ با داعش عقد اخوت بسته بودند، می دانستند. مسئله این بود که هنگام فرا رسیدن تعیین تکلیف کدامیک از طرفین در این کشمکش اهرم های فشار بیشتری را در دست داشته باشد. دولت اقلیم مجبور بود که قبل از پایان جنگ با داعش چاره ای بیندیشد.
این هم واقعیتی است که پا به پای گسترش قدرت سیاسی - امنیتی ، اقتصادی و قلمرو جغرافیایی، قدرت نظامی اقلیم توسعه نیافت یا به عبارت دقیقتر اجازه توسعه بدان داده نشد. امپریالیست ها مانع از تبدیل ارتش پیشمرگان به ارتش منظم به عنوان ستون فقرات دولت شدند. دولت اقلیم نه از قدرت هوائی برخوردار شد نه از ارتش زمینی و توپخانه قدرتمند. این برخاسته از موقعیت بی ثبات و نامطمئن و شکننده، شکلی از حاکمیت محدودی بود که امپریالیستهای امریکایی از دهه نود میلادی در این منطقه برقرار کرده و تا کنون طالبش بودند. عملا "ارتش پیشمرگان" ساختار عشیرتی سابق خود را حفظ کرد و چند پاره ماند و دو حزب اصلی حاکم بر کردستان هر یک پیشمرگان وابسته به خود و مناطق تحت کنترل خود را داشتند.
گردانندگان دولت اقلیم با آگاهی بر این نقطه ضعف اساسی خویش مجبور بودند اهرم دیگری را به میدان آورند که بتوانند در بده و بستان های ناگزیر و مذاکرات آتی با دولت مرکزی از آن سود جویند. این اهرم، به میدان کشاندن مردم کردستان بود. در جهان امروز هر بورژوایی می داند که برای پیشبرد اهداف و سیاست های خویش نیاز به خلق افکار عمومی و کشاندن مردم به صحنه دارد. رفراندوم در مورد یک خواست عادلانه طریقی بود که هم می توانست در میان مردم خلق افکار کند و هم پا را از عرف و قوانین بین المللی فراتر نگذارد. از همان ابتدا نیز اعلان شد که هدف در کوتاه مدت اجرای استقلال کردستان نیست. این امر خصلت ویژه رفراندوم را به عنوان اهرمی برای فشار و معامله با دولت مرکزی تعیین کرد.

٣- البته نیازها و اجبارات دیگری نیز در کار بود. اینکه صحنه بین المللی بیش از اندازه بی ثبات و شکننده شده، مزید بر علت شد. افول و ضعف قدرت آمریکا در ایفای نقش همیشگی خویش به عنوان ناظم جهان و تغییر مدام در صف بندی های نظامی - سیاسی در منطقه بر اضطرار اتخاذ این تصمیم افزود. در این فضای سیاسی بود که امکان مانور دهی برای قدرت هایی چون اقلیم کردستان فراهم شد. شاید شخص بارزانی مانند بسیاری از نیروهای سیاسی کرد باور داشت که آمریکا خواهان زیر پا نهادن قرارداد سایکس - پیکو و برقراری نظم نوین جهانی است و قرار است در نظم نوین (که نه به دار است و نه به بار) جایگاه ویژه ای به کرد ها داده شود. بارزانی با تکیه به این "توهم تاریخی" می خواست آمریکا را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و امتیازات بیشتری بگیرد. عدم مخالفت جدی و قاطع آمریکا با برگزاری رفراندوم بر دامنه این توهم افزود. در دوره ای که هر قدرت نوکرمآب دست چندم می تواند در مقابل اربابان جهان مانور دهد، چرا دولت اقلیم یا شخص بارزانی نتواند مانور دهد. به این معنا دولت اقلیم وارد قمار سیاسی شد. به عبارت صحیح تر مجبور شد به این قمار دست یازد. در امر سیاست، سیاستمداران فقط می توانند بر اساس آنچه می دانند یا فکر می کنند که می دانند، عمل کنند نه چیزهای که نمی دانند. درک از شرایط و واقعیات هیچگاه نمی تواند کامل باشد. امکان آن وجود ندارد که در هر مقطع معین همه چیز را دانست. آن هم در شرایطی که زمین بازی سیاست مدام در حال تغییر بوده و آرایش قوای بازیکنان صحنه سیاست نیز پیوسته عوض می شود.

۴ - البته قمار سیاسی با روحیات و خلق و خوی کسانی که در اثر تغییر و تحولات ناگهانی در منطقه و جهان صاحب قدرت سیاسی و مکنت بادآورده شده اند نیز چندان ناسازگار نیست. بی ثباتی و بی اطمینانی به حاکمیت ویژگی دولتمردان اقلیم است. این ویژگی و این قدرت بادآورده، قشری از بورژوازی کرد را طی دو دهه اخیر پروراند که حیاتش با ریسک، بند بازی و تقلب گره خورده است. قشری از بورژوازی که مجبور است در آمد حاصله از فروش نفت را روزانه گونی گونی حمل کند، یا زیر بالش و ساخت و سازهای ویلایی آن چنانی پنهان کند، یا مستغلات قلابی به راه اندازد و تحت عنوان آنها از بانکهای کشورهای خلیج اعتبار دریافت کند و به پول شویی مشغول شود. طی چند ساله اخیر در آمد حاصل از فروش ششصد هزار بشکه نفت در روز - علیرغم محدودیت های قانونی - مستقیماً به جیب این قشر می رفت. دولت ترکیه درآمد حاصله از فروش نفت کردستان را در بانکهای خود ذخیره می کرد و از آنجایی که به لحاظ قانونی قادر به پرداخت مستقیم به دولت اقلیم نبود (زیرا باید با تائید و امضا دولت مرکزی عراق این کار صورت می گرفت) بر پایه آن درآمد به دولت اقلیم مشخصاً خانواده بارزانی ها اعتبار می داد که از بانک های ترکیه وام با بهره بالا دریافت کنند. اتحادیه میهنی نیز با کمک شرکایش در جمهوری اسلامی روزانه از طریق صدها تریلی به افغانستان نفت صادر می کرد و سهم اش را به جیب می زد. ریسک پذیری شاخص فضای اقتصادی کردستان است. همان گونه که به قول مارکس سرمایه دار، سرمایه شخصیت یافته است. شرایط ریسک آفرین، محتاج ایفای نقش شخصیت های قمار باز است. اینکه ریسک پذیری دولتمردان حاکم رنگ و لعاب عشیرتی - فئودالی به خود گرفته از اهمیت چندانی برخوردار نیست. این از ویژگی های جنبش ملی کرد بوده که از همان ابتدا با سنت "ناسیونالیسم فئودالی" و "فرهنگ عشیرتی" همراه بود. "ناسیونالیسم و فرهنگی" که زمانی بیانگر آمال و آرزوهای ملاکین و سران عشایر کرد بود و امروز با کمی رنگ و لعاب به عنوان روبنای ایدئولوژیکی در خدمت منافع طبقه حاکم در کردستان عراق قرار گرفته و ماشین دولتی شان را روغنکاری می کند. با درک تغییر و تحولات اقتصادی اجتماعی چند دهه اخیر در این منطقه است که می توان بین غرورعشیرتی با قمار و ریسک بورژوائی رابطه برقرار کرد و زمینه "بلندپروازی" دولتمردانی چون بارزانی را در زمینه تغییر حاکمیت "محدود و نامتعارف" به قدرتی "کامل و متعارف" همانند دیگر کشورهای تحت سلطه دریافت.

۵ - این هم واقعیت دارد که بسیاری از بورژواها – به معنای فردی – نه به معنای طبقاتی مخالف برگزاری این رفراندوم بودند چرا که بسیاری از آنها روابط اقتصادی و تجاری تنگاتنگی با بازار سراسری عراق و منطقه داشته و دارند و منافع شان جدایی را بر نمی تابد. برای مثال برخی از شرکت های عظیمی که خدمات تلفنی ارائه می دهند در کردستان عراق مستقرند اما اکثریت مشترکین آنها عرب اند. یا بخش مهمی از تولیدات سیمان کردستان در دیگر مناطق عراق مصرف می شوند. همه اینها خود می تواند تمایل به تسلیم طلبی این بخش از جامعه کردستان در مقابل دولت مرکزی یا دیگر قدرت های منطقه ای را توجیه کند. اما باید بین رابطه میان منافع افراد یک طبقه با کل طبقه و مهمتر از آن دولتی که سلطه یک طبقه را اعمال می کند با خود طبقه تمایز قائل شد. این دولت است که نقش کلیدی در حفظ منافع کلی طبقه مسلط دارد. این حفظ منافع لزوماً برابر با منافع تک تک افراد طبقه مسلط و یا این قشر و آن قشر طبقه بورژوا نیست. نیازها و اجبارات دولت می تواند بسیاری مواقع و به طور قسمی در تضاد با نیازها و اجبارات بورژواها قرار گیرد. از این زاویه نباید به شکل مکانیکی یا یک به یک در پس این رفراندوم دنبال منافع اقتصادی این یا آن جناح بورژوازی بود. هر چند که در تحلیل نهایی نمی توان جایگاه استراتژیک نفت و حرص و آز قدرت های امپریالیستی بر سر تقسیم و تصاحب این ماده استراتژیک در این منطقه استراتژیک را فراموش کرد.

نتیجه گیری های نادرست!

۱ – شکست طلبی دولت اقلیم در برابر دولت مرکزی بسیاری از نیروهای سیاسی چپ (مانند "حزب کمونیست ایران" و شاخه های مختلف "حزب کمونیست کارگری ایران") را که به همراهی با رفراندوم برخاسته بودند غافلگیر کرد. اغلب آنان پس از این غافلگیری، به افشاگری از دولت اقلیم یا این حزب و آن حزب حاکم برخاستند. برخی ها از این وقایع نتیجه گرفتند که بارزانی از ابتدا قصد تشکیل دولت مستقل نداشته و مجبور شد به خواست مردم گردن نهد. از نظر آنان رفراندوم باید به وسیله ای برای دامن زدن به قدرت از پائین بدل می شد و مردم می بایست در مقابل یورش عراق مسلحانه مقاومت می کردند. برخی دیگر نتیجه گرفتند که بورژوازی کرد دیگر انگیزه ای برای مبارزه علیه ستمگری ملی ندارد و این حکم را صادر کردند که بورژوازی و احزاب ناسیونالیست مدتهاست که ظرفیت تاریخی خود را در مبارزه جهت رفع ستم ملی از دست داده اند و تنها دنبال سهم خواهی از دولت مرکزی هستند.

۲ - بیشک چنین افشاگری هایی متکی بر جوانبی از واقعیات هستند اما یک جانبه اند و قادر نیستند پیچیدگی های حاکم بر صحنه مبارزه ملی و طبقاتی را توضیح دهند. تضاد میان خواست مقاومت از پائین با تسلیم طلبی در بالا محرک اصلی این وقایع نبوده است. اراده به مقاومت، میزان مقاومت، چگونگی مقاومت را اساساً سیاست های غالب بر یک جنبش تعیین می کند. واقعیت این است که مردم کردستان عراق با ابتکار عمل سیاسی دولتمردان اقلیم به میدان آمدند و از ابتدا تحت تأثیر ایده ها، روش ها و اهداف سیاسی آنان بودند و قدرت نمایی های دروغین آنان را باور کرده بودند. تمامی احزاب و رسانه های کردی نقش فعال و کمنظیری در القای این فضای سیاسی داشتند. درست است که بخشهایی از مردم هم از هجوم نظامی دشمن و هم تسلیم طلبی رهبران خشمگین شدند اما به لحاظ ذهنی آمادگی ایدئولوژیک - سیاسی برای مقاومت در مقابل یورش دشمن را نداشتند. این هم درست است که رفراندوم تا حدی به تحرک سیاسی در میان مردم در چارچوب تنگ حقوقی دامن زد اما این حرکت ظرفیت آن را نداشت (بهتر است گفته شود اجازه آن را نداشت) که به خیزش تودهای یا جنبش انقلابی و مقاومت مسلحانه تودهای در برابر دولت مرکزی بدل شود. طرح مسائلی چون شکاف بین مردم و پیشمرگانی که خواست مقاومت داشتند با رهبران و فرماندهانی که سازش کردند و تسلیم شدند، نیز بیانگر همه واقعیت نیست. مقاومت انقلابی توده ای نیازمند سیاست انقلابی است، سیاستی که بتواند مردم کرد و عرب را نیز متحد کند. به لحاظ نظامی حتی اگر کلیه فرماندهان و پیشمرگان خواهان مقاومت در برابر یورش ارتش عراق می بودند، قادر به مقاومت در جنگ جبهه ای در برابر ارتشی نبودند که از برتری هوایی و تجهیزات مدرن نظامی برخوردار بود. مقاومت جدی در برابر ارتش عراق نیازمند تغییر در روش های جنگی بود، نیازمند بکارگیری اشکالی از جنگ چریکی در شهر و روستا و تکیه اساسی به مردم بود، این امر خود محتاج گسست از سیاست حاکم بر این تحرک سیاسی بود. بدون دورنمای انقلابی نباید انتظار مقاومت انقلابی از سوی مردم داشت. وانگهی مردم کردستان حاضر نبودند برای حاکمیتی جانفشانی کنند که بدیده شک و تردید بدان می نگریستند، مخالفش بودند و بارها مزه رفتار ارتجاعی، سرکوبگر و ضد زن آن را چشیده بودند و دزدی ها و فساد گسترده اش را از نزدیک به چشم دیده بودند. حاکمیتی که یکی از اهدافش از رفراندوم تقویت پایه ها و سلطه ارتجاعی خود بر مردم و دامن زدن به تفرقه ملی میان کرد و عرب و دیگر اقلیتهای ملی بود. در دنیای کنونی با دورنمای کسب استقلال ملی نمی توان انرژی انقلابی نهفته در میان توده ها را به حداکثر رها کرد. مسئله ملی در تحلیل نهائی مسئله ای طبقاتی است و به ناگزیر بر هر راه حلی مهر منافع طبقه معین خورده است. بورژوازی نمی تواند انرژی توده ها را به حداکثر رها کند زیرا منافع اکثریت آنان را نمایندگی نمی کند.

٣ - این امر، لزوماً به معنای آن نیست که بورژوازی دیگر رسالت و انگیزه های خود را برای مقابله با ستم ملی به کلی از دست داده و قادر نیست مردم را حول خواست های خویش بسیج کند. از نقطه نظر تاریخی و تئوریک - سیاسی مسئله ملی، مسئله ای متعلق به عصر بورژوایی است. حکم از قبل تعیین شده ای وجود ندارد که تشکیل دولت ملی توسط بورژوازی ملت تحت ستم در عصر کنونی غیر ممکن باشد. شواهد تجربی طی چند دهه اخیر نیز نشان داد که برخی از ملل تحت ستم، تحت حمایت این یا آن قدرت امپریالیستی به این حق دست یافتند و دولت های مجزای خود را تشکیل دادند. وقایع متعاقب فروپاشی شوروی سابق و تقسیم یوگسلاوی به دولت های ملی کوچک تر شاهدی بر این مدعاست. مسئله کلیدی در نقد بورژوازی در زمینه مسئله ملی، نقد راه حل های بورژوا – امپریالیستی است، نقد اهداف و روشهایی است که آنان اتخاذ می کنند. اختلاف اساسی بر سر راه حلهای متفاوت، بین دو طبقه متفاوت (پرولتاریا و بورژوازی) با دو دورنمای تاریخی کیفیتا متفاوت است. میزان توان و رسالت بورژوازی ملت تحت ستم در یک دوره تاریخی معین معمولاً با حمایت یا عدم حمایت قدرتهای امپریالیستی کم و زیاد می شود. مشکل اساسی راه حل های ناقص، محدود نگرانه، سازشکارانه و امتیاز طلبانه ای است که بورژوازی جلو می گذارد و مانع از نابودی قطعی و تمام و کمال ستم ملی می شود. نمی توان از یکسو آن گونه که در جریان رفراندوم استقلال کردستان عراق اتفاق افتاد مدافع راه و روش بورژوایی بود و از سوی دیگر از پایان رسالت تاریخی بورژوازی سخن راند. (برای آشنایی با این تناقض سیاسی – نظری می توان به مواضع و مباحث رهبران "حزب کمونیست ایران" و شاخه های مختلف "حزب کمونیست کارگری ایران" رجوع کرد.)

بحث ها و گرایش ها

۱ - عملاً در میان مردم دو گرایش مهم شکل گرفت: دنباله روی از شوونیسم بورژوازی غالب (عرب، ترک و فارس) دیگری دنباله روی از ناسیونالیسم بورژوائی کرد در چهار بخش کردستان. نیروهای "چپ" نیز از این قطب بندی دور نماندند.   
هر دو قطب یا گرایش از پیچیدگی موضوع و اوضاع سیاسی بی ثبات و متناقض برای اثبات خود سود جستند. پیچیدگی به این معنا که تضادهای مختلف در هم تداخل کرد؛ تداخل خواست عادلانه با نیروی ارتجاعی که پرچم این خواست را برافراشته و ابتکار عمل را در دست داشت. بی ثباتی به این معنا که این استقلال می توانست به بی ثباتی بیشتر منطقه دامن زند و موجب جنگ دیگری شود. جنگی که امپریالیست ها و قدرت های منطقه ای از آن سود جویند. اغلب شوونیست ها این ابتکار عمل را با نقشه ها و توطئه های دولت اسراییل و آمریکا پیوند زدند و آن را ادامه جنگ های نیابتی در منطقه تحلیل کردند. ناسیونالیست ها نیز رفراندوم استقلال را خواست و ضرورت تاریخی دانسته و اعلام کردند که بهترین فرصت و زمان طرح آن است.

۲ - استدلال مخالفین رفراندوم در سطح دولت ها روشن بود. دولتهایی که درگیر مسئله کرد هستند از زاویه به هم خوردن مرزها و مشکلات درونی با رفراندوم مخالفت کردند. تنها دولت اسرائیل حمایت آشکار کرد. ظاهراً دولت عربستان نیز پنهانی از این اقدام حمایت کرد. البته قدرت های امپریالیستی مانند آمریکا علیرغم مخالفت علنی مانع جدی در اجرای رفراندوم به وجود نیاوردند.
برخی از شوونیست های فارس تحت لوای اینکه هنوز عراق دمکراتیزه نشده به مخالفت با رفراندوم و کلاً استقلال کردستان پرداختند. (برای نمونه می توان به نظرات امثال امیر طاهری و بسیاری از روزنامهنگاران و شخصیتهای سیاسی ایرانی مطرح در رسانههایی چون بی بی سی رجوع کرد.)
جمهوری اسلامی علیرغم مخالفت آشکار و جدی، در مجموع هنگام پیش برد رفراندوم فشار زیادی وارد نیاورد. هر چند شایعه بود که سردار قاسمی قبل از برگزاری رفراندوم تلاش داشت در کرکوک توسط جناحی از اتحادیه میهنی که طرفدار جمهوری اسلامی است شبه کودتایی سازمان دهد و مانع از برگزاری رفراندوم در کرکوک شود که ناکام ماند. جمهوری اسلامی اساساً پس از برگزاری رفراندوم سیاست های خود را پیش برد و بیشترین فشار را برای به تسلیم واداشتن دولت اقلیم وارد کرد. نگرانی اصلی جمهوری اسلامی جدا از منافع منطقه ای اش در ارتباط با حفظ دولت شیعی عراق، حفظ ثبات در کردستان ایران نیز بوده و هست. در همان روزها، رژیم در مناطقی مرزی کردستان – به ویژه مناطقی که محل تردد نیروهای سیاسی – نظامی کرد است مانور نظامی سازمان داد. از سوی دیگر مانع برگزاری جشن در شهرهای کردستان ایران به مناسبت نتیجه رفراندوم نشد و تنها به دستگیری چند ده نفر اکتفا کرد که به تدریج آزاد شدند. جمهوری اسلامی سرکوب مدبرانه ای هنگام رفراندوم سازمان داد: به رخ کشیدن نیروی نظامی در کوه و مهار و کنترل حرکت در شهر به شیوه نسبتاً مسالمت آمیز.
البته برخی شخصیتهای اصلاح طلب خارج از قدرت از رفراندوم دفاع کردند. کسانی که خود زمانی نقش اصلی در سرکوب مردم کردستان ایران داشته اند، به جمهوری اسلامی اندرز دادند که به این مسئله به صورت یک فرصت و نه تهدید نگاه کند. به نظر نمی رسد این سیاست رسمی اصلاح طلبان بوده باشد. به هر حال این جناح معمولاً در معادلات سیاسی و انتخابات همواره به روی کردستان حساب کرده و نمی خواهد پایه سیاسی اش را در این خطه از دست دهد.

٣- اغلب جریان های سیاسی که به اشکال و درجات متفاوت مدافع شوروی سابق (رویزیونیسم روسی) بودند مانند بخش هایی از "اکثریتی ها"، "توده ای ها" و "سازمان کارگران انقلابی ایران - راه کارگر"، با این رفراندوم مخالفت کردند. جریان "راه کارگر" شوونیسم خود را تحت عنوان مقابله با طرح های آمریکا و خطر تجزیه و جنگ داخلی توجیه کرد. حزب شیوعی عراق نیز در اطلاعیه ای اظهار داشت که رفراندوم و نتایج آن بر مشکلات عراق می افزاید و موجب تشدید سیستم سهمیه بندی فرقه ای در حکومت عراق خواهد شد و در مبارزه علیه داعش اخلال بوجود می آورد. حزب شیوعی از نیروهای مسلح مقابل داعش به عنوان نیروهای مسلح ما نام برد.

۴ - بخش اعظم نیروهای چپ کردستان ایران علیرغم انتقادات کمتر یا بیشتر از رهبری بارزانی، از برگزاری رفراندوم دفاع کردند. دلیل مشترک همه آنان این بود که استقلال خواست تاریخی کردهاست و زمانی که مردم آن را طلب می کنند، باید از آن دفاع کرد. در ابتدا "سازمان کردستان حزب کمونیست ایران – کومله" به صورت مشروط و با بی میلی از این اقدام دفاع کرد. این حزب تحت عنوان اینکه دولت اقلیم هنوز برای استقلال آماده نیست و تدارک کافی ندیده چندان موافق این رفراندوم نبود. اما زمانی که موج دفاع از رفراندوم در میان مردم به ویژه در کردستان ایران به راه افتاد، با موج همراه شد و دیگر با این مسئله مخالفت نکرد. برخی از رهبران آنان تا جایی پیش رفتند که برگزاری رفراندوم را نتیجه مبارزات مردم کرد و فشار افکار عمومی از پائین دانستند. آنان مدام از دامنه انتقاد اولیه شان کاستند و حداکثر نقد خود را در این سطح محدود کردند که با این رهبری نمی توان به این خواست دست یافت و نیاز به رهبری دیگری است تا بتوان این موج را تا انتها به پیش برد.
معدودی از جریانات چپ کردی با ظاهری "چپ تر" وارد میدان شدند. آنان تحت لوای اینکه تشکیل دولت ملی راه را برای مبارزه طبقاتی می گشاید به دفاع از رفراندوم برخاستند. انگار رابطه تنگاتنگی میان ستم ملی و ستم طبقاتی موجود نیست. برخی ها نیز از منظر سوسیال دمکراتیک و دفاع از حق رای از رفراندوم پشتیبانی کردند.
برخی عناصر منفرد چپ کردستان نیز مخالفت خود را با رفراندوم اعلان کردند. آنان اساساً به افشا شخص بارزانی پرداختند و اینکه هدف او تشکیل دولت کردی نبوده بلکه تقویت طایفه و عشیره است. از نظر آنان بارزانی خواهان دولتی مانند شیخنشینهای خلیج است. چنین دولتی جنبش ملی کرد را به قهقرا خواهد برد. برخی چپ های منفرد نیز از زاویه اکونومیستی همانند اکونومیسم امپریالیستی رزا لوکزامبورگ (که لنین نقد همه جانبه ای از آن به عمل آورد) به مخالفت با رفراندوم و استقلال کردستان پرداختند. استدلال پایه ای آنان این بود که چه فرقی می کند که کارگر کرد توسط کدام بورژوازی استثمار شود. آنان بدین طریق اهمیتی به مبارزه برای رفع ستم ملی و نقش سیاسی آن در بی ثبات کردن نظم حاکم نمی دهند.
متاسفانه در این فضا، افق کمونیستی و انترناسیونالیستی کم رنگ بود و کماکان جایش خالی است.

پرسش های سیاسی؛ بحث های تئوریک!

۱ - این فرایند در سطح گسترده ای مردم را به سیاست کشاند و بر تحرک فضای سیاسی افزود. پرسش ها و مباحث گوناگونی طرح شد. کمتر دوره ای در تاریخ ایران بود که این حجم بحث در مورد مسئله کرد توسط رسانه های رسمی و غیر رسمی طرح شود. حساسیت سیاسی زیادی در میان روشنفکران (به ویژه روشنفکران چپ) نسبت به مسئله ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش برانگیخته شد.
در ابتدا اغلب مباحث حول مسائل حقوقی می چرخید. اینکه آیا از نظر حقوقی رفراندوم جایز است یا خیر و اینکه باید در این رفراندوم شرکت کرد یا خیر و بدان پاسخ مثبت داد یا منفی. اما در ادامه پرسش ها و پاسخ های دیگری مطرح شد که نگرش ها و جهانی بینی ها را به میدان آورد. پرسش هایی از این دست که آیا باید از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در هر شرایطی دفاع به عمل آورد؟ آیا تحت شرایط مشخص کنونی باید این حق را به رسمیت شناخت؟ آیا به هر بهایی مانند (جنگ و خونریزی) باید از این حق به دفاع پرداخت؟ آیا بورژوازی می تواند مسئله ملی کرد را حل کند؟ با این تضاد که در رأس یک خواست عادلانه یک نیروی آشکارا ارتجاعی قرار گرفته چگونه باید برخورد کرد؟ ربط رهایی ملی با رهایی از دیگر اشکال ستم و استثمار طبقاتی – جنسیتی و ... چیست؟ آیا شرط تشکیل دولت ملی، برقراری دمکراسی (حق حاکمیت مردم بر مردم) است یا خیر؟

۲ – همان گونه که گفته شد اغلب نیروهای چپ کردستان ضمن نقد رهبری بارزانی با کُر رفراندوم همنوا شدند. آنان فکر می کردند با دامن زدن به مبارزه از پایین و تأکید بر خواست جدایی می توان این رهبری را دور زد و معضل رهبری را با انگشت نهادن بر خواست های مطالباتی کارگران و زنان و ... حل کرد.   
مهمترین بحث تئوریکی که در این زمینه صورت گرفت، توسط برخی "چپ های آکادمیک" کرد، ارائه شد. (برای نمونه می توان به آرای کامران متین رجوع کرد.) این دسته، ضمن دفاع از رفراندوم و تشکیل دولت کردی، فرایند دولت سازی را مورد توجه قرار دادند. استدلال پایه ای شان این بود که درزمینهٔ رهایی ملی ماهیت طبقاتی دولت مهم نیست و شرط تشکیل دولت ملی، دمکراسی (حق حاکمیت مردم بر مردم) نیست. از نظر آنان دولت از بالا نیز می تواند تشکیل شود و نباید دوران تشکیل دولت – ملت زمان انقلاب فرانسه را که از پایین و به طریق انقلابی شکل گرفت را ایده آلیزه کرد. از نظر آنان امثال آتاتورک و رضاخان نیز توانستند از بالا دولت مدرن شکل دهند و دولت – ملت فارس یا ترک بسازند. آنان برای اینکه اثبات کنند چرا ماهیت طبقاتی دولت مهم نیست به حداکثر از مثال فنلاند و بحث های لنین در مورد ضرورت به رسمیت شناختن حق ملل در این مورد مشخص سوءاستفاده کردند. بدون ذکر اینکه لنین در مقابله با شوونیسم ملت بزرگ روس حق فنلاندی ها در تعیین سرنوشت خویش و جدایی شان را به رسمیت شناخت، اما هرگز به کمونیست های فنلاندی نگفت که شما نیز حق بورژوازی فنلاند برای تشکیل دولت ملی را به رسمیت بشناسید. واقعیت تاریخی هم این بود که کمونیستهای فنلاند برای تشکیل دولت سوسیالیستی درگیر نبرد مسلحانه با بورژوازی خودی شدند ولی به دلیل تناسب قوای نامساعد شکست خوردند. "تئوری" این دسته از "آکادمیسین های چپ" در واقع ادامه نوعی از مرحله گرایی است که از قدیم در میان چپ های رفرمیست رایج بود. مبنی بر اینکه در ابتدا باید برای رهایی ملی سپس برای رهایی طبقاتی مبارزه کرد. این قبیل آکادمیسین ها به لحاظ تئوریک مرحله گرایی را به شکل راست تر و محافظه کارانه تری پیکربندی کردند. لپ کلام شان این است که راه تحولات آتی و پیشرفت کردستان تنها از طریق تشکیل دولت می گذرد و مهم نیست که این دولت از پائین و به روش انقلابی تشکیل شود یا از بالا و به هر طریق و قیمتی و مهم نیست که ماهیت این دولت بورژوائی باشد یا کمپرادوری – فئودالی.

٣ - تقریباً غیر از مصاحبه بسیار ارزشمند زنده یاد امیر حسن پور کسی بحث را حول ماهیت دولت و چه نوع دولتی متمرکز نکرد. این مصاحبه با نشریه آتش (شماره ٣٣ مرداد ۱٣۹٣) در دوره ای صورت گرفته بود که مسئله برگزاری رفراندوم در کردستان عراق تازه مطرح شد. او در این مصاحبه بر این واقعیت مهم انگشت نهاد که عملا چنین دولتی تشکیل شده و بحث اصلی بر سر به رسمیت شناختن این استقلال دو فاکتو است نه هر نوع استقلالی و مهمتر اینکه رفع کامل ستم گری ملی در تحلیل نهائی منوط به انقلاب اجتماعی و ایجاد دولتی با مشی انقلابی است.

واقعیاتی که باید مورد تأکید قرار گیرند!

بسیاری از نیروهای پیشرو به ویژه در کردستان در اثر پیچیدگی و تناقضات حاکم بر این موضوع گیج شده اند. رفع این گیجی در گرو درک درست از واقعیات عینی است. بدون درک سیستم سرمایه داری – امپریالیستی و جایگاه و کارکرد ستم ملی نمی توان اهداف و سیاستهای نیروهای درگیر در رفراندوم و وقایع متعاقب آن را فهمید.
   
۱ - مسئله اساسی در این موضوع، رفراندوم آری یا نه یا پاسخ مثبت و منفی بدان نبوده و نیست. مسئله اساسی کدام دولت با کدام ماهیت طبقاتی بوده و هست. به ویژه اینکه عملاً و پیشاپیش دولتی – هرچند در شکل حاکمیت محدود - تشکیل شده است. دولتی که خصلت، اهداف و روش هایش کاملاً روشن است. هیچ توهمی نسبت به این مسئله نباید داشت. استقلال طلبی این حاکمیت بیان رشد سرمایه داری و عروج بورژوازی کرد است که طی چند دهه گذشته گسترش و قدرت بی سابقه یافته است.

۲ – تحت حاکمیت اقلیم، ستم ملی بر کردهای عراق شکل معینی به خود گرفته است. به درجاتی تخفیف یافته و عمدتاً شکل دیگری از ستم ملی (ستم مستعمراتی امپریالیستی) برجسته تر شد. امتیازی به قشری از اقشار و طبقات حاکم داده شد تا بقیه طبقات در اسارت باقی بمانند. به بخشی از ملت کرد امتیازی داده شده تا بخش های دیگر ملت کرد (حداقل تا کنون) تحت کنترل باقی بمانند و سرکوب شوند. نباید فراموش کرد که دولت اقلیم نقش مهمی در سرکوب و کشتار گریلاهای حزب کارگران کردستان ترکیه و محدود کردن دیگر بخش های جنبش کردستان ایفا کرده و فعالانه در جنایات سازمانیافته دولت عراق و امپریالیست های آمریکایی در منطقه شراکت داشته است.
   
٣ – به لحاظ عینی رابطه تنگاتنگی بین دو نوع حق موجود است: حق تعیین سرنوشت ملی و حق تعیین سرنوشت طبقاتی. مدام بین این دو حق در صحنه سیاسی تداخل صورت می گیرد. در جهان امروز، حق تعیین سرنوشت ملی در تحلیل نهایی به حق تعیین سرنوشت طبقاتی گره خورده است. دو طبقه اصلی جامعه (بورژوازی یا پرولتاریا) هر یک هدف و راه و روش خاص خود را در برخورد به این ستم دارند. ستم ملی توسط سیستم جهانی سرمایه داری - امپریالیستی تولید و بازتولید می شود. علیرغم شکل تاریخا ویژه ای که این ستم در این منطقه به خود گرفته، دو راه حل بیشتر وجود ندارد: یا راه حل کمونیستی که قادر است این ستم را به طور واقعی، قطعی و کامل حل کند یا راه حل بورژوا – امپریالیستی که با امتیازات محدود این ستم را کشدار کرده و شکاف و دشمنی بین ملل و نفرت ملی را حفظ می کند.

۴ – بدون شک در افشاگری های سیاسی تأکیدات کمونیست های متعلق به ملت ستمگر و ستمدیده متفاوت است. کمونیست های ملت غالب باید عمدتاً شوونیسم ملت خود را افشا کنند و کمونیستهای ملت مغلوب ضمن مبارزه علیه ستم ملی باید عمدتاً ناسیونالیسم و امتیاز طلبی بورژوازی خودی را افشا کنند. وظیفه کمونیست های کرد (و حتی هر نیروی مترقی کرد) این است که ضمن مبارزه علیه ستم ملی، در درجه اول و قبل از هر چیز بر حق حاکمیت مردم بر مردم بطور مشخص تر بر حق تعیین سرنوشت طبقاتی تأکید کنند و با امتیاز طلبی، سازشکاری و تسلیم طلبی بورژوازی خودی به نبرد برخیزند. درست است که کمونیست ها از ملت ستمگر و ملت ستمدیده با یک واقعیت اجتماعی مشخص روبرو هستند و خط پایه ای شان مضمونی واحد دارد و باید یکی باشد. اما به دلیل پیچیدگی ها و تناقضات موجود، مجبورند تأکیدات متفاوتی داشته باشند. کمونیست های ملت تحت ستم باید افشاگری هایی را انجام دهند که کمونیست های عضو ملت غالب در گفتن آن – از زاویه مقابله با شوونیسم ملت غالب - دچار محدودیت هستند. در هر دو حالت داشتن افق انترناسیونالیستی محک تعیین کننده در موضع گیری درست منطبق بر واقعیت است. به این معنا که نقطه عزیمت باید این باشد که دنیا در چه وضعی قرار دارد و اکثریت مردم دنیا به چه چیزی نیاز دارند. بدون در نظر گرفتن مختصات ایدئولوژیک سیاسی حاکم بر جهان امروز و نیاز توده ها در چهارگوشه جهان به آلترناتیو انقلابی نمی توان در دنیای کنونی دخالت گری سیاسی موثر کرد. متأسفانه در جریان رفراندوم تقریباً کسی از این زاویه به مسئله نپرداخت. برخی افراد سعی کردند مدل روژئاوا را در برابر مدل کردستان عراق برجسته کنند. اما آنان نیز در عمل فرم پیش رفته تر بورژوائی را در مقابل فرم فئودالی برجسته کردند. بدون اینکه بر ماهیت طبقاتی، اهداف سیاسی و راه و روش های منطبق بر آن بپردازند.

۵- درست است که رفراندوم ابتکار عملی سازمان یافته و از بالا بوده اما همه چیز حساب شده نبوده و نمی توانست باشد. در بسیاری مواقع یک روند معین می تواند به روندهای غیر قابل کنترل دیگر دامن زند و حتی ناخواسته زمینه ساز فرصت های سیاسی مساعد شود. بی ثباتی و شکنندگی در منطقه خاورمیانه بیش از آن حد است که کسی بتواند طرح و نقشه های خود را آن طور که می خواهد پیش برد. تحرک سیاسی که در کردستان ایران شکل گرفت تا حدی دارای چنین خصوصیتی بود. درست است که رفراندوم عمدتا ناسیونالیسم را در میان مردم کرد، تقویت کرد اما به جستجو گری در میان توده های پیشرو درزمینهٔ راه حل درست نیز دامن زد. در چنین مقاطعی، کسانی که خلاف جریان می روند بیشتر به چشم خواهند خورد تا کسانی که با امواج خودبخودی همراه می شوند.

۶ - نتایج سیاسی حاصل از این رفراندوم هرچند قابل پیش بینی نیست اما مهم است. حداقل به نظر نمی رسد که در کوتاه مدت – طی چند سال آینده – کردستان به سمت جدایی و تشکیل دولت جداگانه برود و یا عراق با جنگ داخلی دیگر روبرو شود. بارزانی دنبال تثبیت موقعیت داخلی خود و امتیاز گیری از دولت مرکزی است. دولت های ترکیه و ایران نیز در موقعیتی نیستند که بخواهند یا بتوانند مستقیم با این مسئله سرشاخ شوند. روندی از سهم خواهی، سازش و مذاکره و تسلیم طلبی از جانب دولت اقلیم به راه می افتد – هر چند ممکن است این روند با درگیری های نظامی سخت و جدی نیز همراه باشد. به نظر می رسد که دولت آمریکا بر همان پیشنهاد هایی پافشاری کند که به بارزانی قبل از برگذاری رفراندوم وعده داد تا وی به این کار اقدام نکند. حاصل آن پیشنهادها می تواند سهم کمتر یا بیشتر برای کردها در سیستم کنونی عراق باشد. اما این هم واقعیتی است که رقابت ها در صحنه بین المللی و منطقه ای حادند و کردستان همچون گذشته صحنه گره خوردگی تضادهای گوناگون باقی خواهد ماند. با توجه به اینکه دولت روسیه نیز نقش فعالی در منطقه و کردستان (سوریه و عراق) بر عهده گرفته است. دولت روسیه به نفت این منطقه چشم دوخته است و با دولت کردستان قرارداد نفتی بسته است. (لازم به ذکر است این بخش از یادداشت ها قبل از یورش ارتش عراق به کردستان نگاشته شد و نتوانست تناسب قوای سیاسی – نظامی که به ضرر دولت اقلیم در منطقه بعد از رفراندوم در حال شکل گیری بود را پیش بینی کند.)

آنچه کمونیست ها باید بگویند!

۱ – روشن است که در درجه اول باید در مقابل هر گونه شوونیسم ملی ایستاد. مرزهایی که بر پایه ستم تعیین شده اند، قابل دفاع نیستند. از این زاویه باید کسانی را که به کردها اتهام تجزیه طلبی می زنند افشا کرد. چگونه می توان به کسانی که خواهان خروج از اتحادی هستند که نه داوطلبانه و آگاهانه بوده و نه مبتنی بر برابری، اتهام تجزیه طلبی زد. نمی توان مردم کرد را به دامن زدن به جنگ و خونریزی متهم کرد. عامل جنگ کسانی هستند که مخالف حق ملل در تعیین سرنوشت خویش هستند. بدون روشن کردن مسبب هر جنگ احتمالی و محکوم کردنش نمی توان مردم کرد را از زیر بار افکار ناسیونالیستی رها کرد. افزون بر این در منطقه ای که انواع و اقسام جنگ ها در جریان است و هر آن آتشش می تواند پروبال هر کشور و خطه ای را بگیرد دامن زدن به هراس از جنگ، تنها به کار روحیه انفعالی می خورد که جایی در تعیین سرنوشت این منطقه ندارد.

۲ – در ضمن افشای شوونیسم، نباید هیچ امتیازی به ناسیونالیسم داد. کسانی که فکر می کنند در مقابل شوونیسم باید نسبت به ناسیونالیسم سکوت کرد در واقع زیر پای خود و جنبش کمونیستی را در کردستان خالی می کنند. خوش خیالی در مورد رهبری این رفراندوم یا ماهیت دولت برخاسته از این استقلال (که پیشاپیش ساخته و پرداخته شده) یا ترکیب آتی حکومتی آن عواقب خطرناکی در پی دارد. به همین نسبت خوش خیالی نسبت به دامن زدن حرکت از پائین بدون گسست از چارچوبه کلی آن نیز مردم را آلت دست امتیاز طلبی های بورژوازی کرد می کند که امروزه از پشتیبانی قدرتهای بزرگ امپریالیستی برخوردار است.

٣ – گسست به چه معنا؟ واقعیت این است که حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حقی بورژوا دمکراتیک است. امری است متعلق به عصر سرمایه داری و در چارچوبِ مالکیت خصوصی سرمایه دارانه قرار دارد. کمونیست ها از این حق مانند بسیاری از حقوق عادلانه دفاع می کنند تا نابرابری های و تمایزات روشن شود تا بتوان بر مسیر متفاوت و راه حل متفاوتی که امکان پذیر است پرتو افکنده شود. بدون روشن شدن نابرابری ها و بدون از میان برداشتن نابرابری ها نمی توان به سمتی رفت که به قول مارکس دیگر سخنی از حق بورژوائی نباشد. (حق بورژوایی اشاره به آن روابط اقتصادی و اجتماعی متبلور در قانون و سیاست دارد که مدافع برابری صوری است اما درواقع عناصر نابرابری را در بردارد؛ یعنی در ظاهر برابری است ولی در واقعیت عدم برابری.) ستم ملی جزئی از روابط اجتماعی ستمگرانه در دنیای امروز است که باید محو شود. وظیفه کمونیست ها در عرصه مبارزه برای رفع ستم ملی، تقدیس حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و ستایش از این حق نیست. مرز تمایز کمونیست با غیر کمونیست بر این مبنا توضیح داده نمی شود. می دانیم هم لنین هم ویلسون رئیس جمهور آمریکا از حق تعیین سرنوشت ملل دفاع کردند. مرز تمایز امر دیگری است. به همین دلیل کمونیست ها بر اهمیت حق تعیین سرنوشت طبقاتی – در واقع راه حل طبقاتی مسئله ملی - تأکید می کنند. افق حق بورژوائی، در عصر کنونی افق رهائیبخش نیست. زیرا منطبق بر واقعیت تاریخی عصری که در آن بسر می بریم نیست. با این افق هیچ یک از درد و رنجهای بشر که ناشی از سیستم سرمایه داری – امپریالیستی بوده را نمی توان از میان برد. رهایی ملی (نه تخفیف ستم برای اینکه بار دیگر به اشکال دیگری سر بلند کند) متضمن گسست از این افق تنگ و محدود است. بدون درهم شکستن ساختارهای بنیادین نظام سرمایه داری – امپریالیستی بدون انقلاب کمونیستی، رهایی واقعی از اشکال گوناگون روابط اجتماعی ستمگرانه میسر نیست.
تا زمانی که مردم از افق حق بورژوایی فراتر نروند و بر مبنای آگاهی کمونیستی تعلیم نیابند قادر نخواهند بود دنیا و تضادهای واقعی آن را درست ببینند. تنها با فرارفتن از این افق، چشم بر راه حل واقعی گشوده می شود، امکانات و مسیرهای متفاوتی خود را نشان می دهند که قبل از آن دیده نمی شد. این امر حتی از زاویه تشخیص درست دوست و دشمن و تعیین متحدین ملت تحت ستم مهم است. بی دلیل نیست که تاریخا ناسیونالیسم قادر به تشخیص صحیح دوست و دشمن نبوده و همواره به توهم میان مردم دامن زده است.
مشکل اینجاست که به دلیل ماهیت بورژوایی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش همواره امکان ارائه راه حل های نیم بند و میانبر وجود دارد. همواره نیروهای بورژوایی در صحنه خواهند بود که به این یا آن شکل مدعی حل مسئله باشند. قطعاً امری از قبل تعیین شده نیست که ستم ملی در چارچوبه نظام بورژوایی نتواند پاسخ گیرد و حتی نتواند بدرجاتی حل شود. اما تمام مسئله این است به شیوه ای حل خواهد شد که درد و رنج های عظمیتری را برای اکثریت مردم تحت ستم و دیگر مردم جهان ببار خواهد آورد. دو، سه دهه اخیر جهان کم شاهد نتایج فجیع چنین راه حل هایی نبوده است.
مسئله بر سر این است که هدف و روش بورژوازی هنگام "حل" این قبیل ستم گری های تاریخی چیست. یک نمونه از حل و فصل مسایلی که ماهیت بورژوایی دارند را می توان از خود کردستان عراق مثال آورد. می دانیم تا حدی زمین در کردستان عراق تقسیم شد. تقسیم زمین در کردستان با هدف و به شیوه ای انجام شد که بر درد و رنج توده ها و وابستگی اقتصادی بیشتر کردستان به قدرتهای ارتجاعی افزود. وابستگی به قدرت هایی چون ترکیه و ایران که خود از عاملین اصلی ستم گری ملی بر ملت کرد هستند. زمین تقسیم شد اما نه در جهت روابط اجتماعی پیشرفته تر و خودکفایی غذایی مردم، بلکه در جهت کنترل بیشتر کردستان توسط دشمنانش. این امر در مورد استقلال نیز صادق است. استقلال کمپرادوری – فئودالی را شاید بتوان استقلال نامید اما این کجا و کسب رهایی ملی تحت رهبری کمونیستها کجا.
قرن بیستم شاهد هر دو نمونه از استقلال بوده است. هم چین تحت رهبری مائو به استقلال دست یافت و هم هند تحت رهبری گاندی. هند بر خلاف چین دوران مائو در مدار وابستگی بیشتر به امپریالیست ها قرار گرفت. فزون بر این استقلال هند بر پایه مذهبی و تقسیم این کشور به هند و پاکستان موجب شد که نزدیک به ۱۴ میلیون نفر مجبور به مهاجرت شوند و بیش از یک میلیون نفر در اثر این مهاجرت و درگیرهای میان پیروان مذهب هندو و اسلام کشته شوند و دشمنی میان این دو بخش از مردم کماکان پابرجا بماند. اما انقلاب چین تحت رهبری کمونیستی مائو توانست مردم را متحد کند و از چنین مهلکه هایی دوری جوید. راه حل ها برای کسب استقلال متفاوتند پرسش کلیدی این است: کدامیک واقعی است و برای مردم کرد، منطقه و جهان مطلوب؟

۴ – از راه حل های "ناب و خالص" بورژوایی و شیوه های ارتجاعی که امپریالیست ها تا کنون در "حل و فصل" مسئله ملی جلو گذاشته اند بگذریم. مانند راه حل های خونینی که در یوگسلاوی سابق و جمهوری های آسیایی شوروی بکار رفت و دشمنی و نفرت ملی و تنگ نظری های ملی حفظ و تقویت شد. پدیده ای به نام رفرمیسم نیز موجود است. بسیاری هستند که صادقانه فکر می کردند که این رفراندوم به نفع ملت کرد بوده یا حداقل ذره ای درد و رنج ملت کرد را تخفیف خواهد داد و زمینه را برای استقلال واقعی باز می کند. این امر نیز بیان توهم است. واقعیت این است که یکم، رفراندوم استقلال کردستان عراق در چارچوبِ رفرم نیز نمی گنجید. حتی از زاویه رفع ستم ملی نیز رفرم مهمی محسوب نمی شد. در بهترین حالت رسمیت یافتن امری بود که از قبل اتفاق افتاد. نه کیفیت این "اقدام" نه شیوه انجام آن ربطی به رفرم نداشت. نه "رفرمی" بود که در نتیجه مبارزات انقلابی توده ها کسب شد و نه از کیفیتی برخوردار بود که زمینه را برای حل مسئله ملی باز می کرد. آشکارا امری بود حقوقی (در چارچوبِ مبارزات قانونی - شبه قانونی) که از بالا و توسط بورژوازی کرد سازمان یافته و تحت هدایت آنان بود. افق و دورنمای این اقدام توسط تنگ نظری و امتیاز طلبی بورژوازی کرد و حفظ شکاف و دشمنی و نفرت ملی بین ملل تعین شد. ذره ای ترقی خواهی در آن نبود. زمانی که چارچوبِ و جهت گیری غالب بر اقدامی روشن است مسئله دامن زدن به مبارزه از پائین در آن چارچوب موضوعیتی ندارد. در بهترین حالت رفرمی است ارتجاعی و از بالا که به قول لنین مانند تمامی رفرم های مشابه دردناک، کشنده و بطئی خواهد بود و هرآن قابل برگشت. درگیر شدن مردم از پائین تا زمانی که چارچوب ایدئولوژیک – سیاسی اصلی عوض نشود و افکار بخش قابل توجهی از آنان متحول نگردد، نه تنها مشکلی را حل نخواهد کرد بلکه انرژی آنها را به حساب ذخیره بورژوازی واریز خواهد کرد.
با دامن زدن به مبارزه از پائین در چنین چارچوبی نمی توان رهبری این حرکت را دور زد. مسئله اصلی محدودیت های ایدئولوژیک – سیاسی و عینی - تاریخی چارچوب غالب است که باید از آن گسست صورت گیرد. بدون چنین گسستی باید همواره شاهد تولید و بازتولید دنباله روی از بورژوازی و ابراز عجز در مقابل اقداماتش باشیم. بدون افشای توهمات رفرمیستی نمی توان ضرورت انقلاب را در میان مردم به عنوان تنها راه حل رهایی برای رفع هر گونه ستمی "ایدئولوژیزه" کرد. آن هم در مقطعی از تاریخ که به نظر می رسد هیچ چیز عوض نخواهد شد مگر آن که همه چیز تغییر کند.

۵ – کماکان بار سنگین شکست انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم بر ذهنیت ها سنگینی می کند. برخی از کمونیست های سابق که مدافع رفراندوم و "راه حل بارزانی" شدند، از این استدلال سود جستند که کمونیست ها که نتوانستند مسئله ملی را حل کنند و تجربه "منفی" شوروی را به رخ کشیدند.
یکم، این تحریف واقعیت است. شوروی سوسیالیستی اولین کشور چند ملیتی برخاسته از انقلاب اکتبر بود که بر پایه برابری میان ملل شکل گرفت و یکی از ارزش های پایه ای آن مخالفت با شوونیسم ملت بزرگ روس و هر گونه ستم ملی و نژادی بود. (فقط کافی است با آمریکا آن دوره مقایسه شود که هنوز به طور رسمی و قانونی در بیش از ٣۰ ایالت آن ازدواج بین نژاد سیاه و سفید ممنوع بود.) دولت شوروی تا زمانی که خصلت سوسیالیستی داشت نه تنها حق ملل و اقلیت های ملی را در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت شناخت بلکه افق جدیدی پیشاروی آنان گشود تا در راه تکامل تاریخی گام های بزرگی به جلو بردارند. انقلاب اکتبر هم در شکل و هم در محتوی پیشرفته ترین تجربه بشر در زمینه رفع ستم ملی بود. تلاش های چند دهه بعد این انقلاب برای برداشتن گام های بیشتر در زمینه رفع نابرابری ها نیز حاوی درس های غنی برای حل این مسئله است. در نظام شوروی برای اولین بار ملل تحت ستم توانستند به حق تعیین سرنوشت دست یابند. ملل تحت ستم و اقلیت های ملی به اشکال گوناگون در حکومت های فدراتیو و خودمختار متشکل و مستقل شدند. برای نخستین بار آگاهانه بودجه های عظیم برای تدوین و گسترش زبان ملی و رشد فرهنگی در میان ملل تخصیص داده شد. روزنامه ها و کتاب به بیش از ۴۰ زبان منتشر شدند. برای اولین بار ملل تحت ستم و اقلیت های ملی از حق آموزش به زبان مادری خود برخوردار شدند. برای مثال در سال ۱۹٣۴ کنفرانسی در ایروان ارمنستان در زمینه تدوین، شکوفایی و گسترش زبان کردی تشکیل شد. (در این زمینه بر آثار احمد خانی شاعر بزرگ کرد در قرن هفدهم به عنوان مبنای زبان نوشتاری - ادبی و بر ادبیات شفاهی کردهای ساکن ارمنستان به عنوان مبنای زبان محاوره ای تأکید شد.)
دوم، درست است این انقلاب ها سرانجام – اساساً به دلیل توازن قوای نامساعد میان پرولتاریا و بورژوازی در صحنه داخلی و بین المللی - شکست خوردند. اما این شکست دلیلی بر نفی دستاوردهای عمدتاً مثبت به دست آمده در شوروی و چین (مشخصاً تجربه حل مسئله تبت) نیست. قطعاً خطاهایی رخ داد که عمدتاً برخاسته از بی تجربگی ها بوده است. مهم در درجه اول فهم شرایطی است که در آن، این خطاها صورت گرفت. قطعاً درک های غلطی نیز موجود بود که مانع از برخورد درست به محدودیت های عینی و پیچیدگی ها مسئله می شد. بسیاری از این مسائل – به ویژه در شوروی زمان استالین - بی ربط به محدودیت های درک از سوسیالیسم نبود. هنوزبطور کامل و همه جانبه ای درک نشده بود که در جامعه سوسیالیستی به عنوان جامعه ای در حال گذار باید مدام حق بورژوائی و روبنای فرهنگی به جا مانده از نظام کهن محدود شود، اگر این حق و افکار برخاسته از آن مدام محدود نشود هر تفاوتی می تواند موجب نابرابری و ستم شود. برای مثال در دورانی که تحت عنوان تقسیم کارسوسیالیستی اقتصاد هر منطقه بر مبنای مزیت نسبی سازمان یافت. (برای مثال فقط پنبه در ترکمنستان کشت شد.) نه تنها به محیط زیست آسیب رساند بلکه چنین تقسیم کاری بعدها به پایه ای بدل شد که نابرابری های ملی رشد کند. از این رو زمانی که در اواخر و اوایل دهه پنجاه میلادی خط بورژوائی بر حزب کمونیست شوروی غلبه یافت، احیا ستم ملی - حتی در اشکال گذشته – و تبدیل شوروی به زندان دوباره ملل کار چندان سختی نبوده است. همچنین زمانی که ناسیونالیسم روس به عنوان ابزاری برای پیشبرد جنگ جهانی مورد تقویت قرار گرفت، به ناگزیر افق انترناسیونالیستی تضعیف شد. این خطا به نوبه خود به تقویت ناسیونالیسم در شاخه های مختلف حزب کمونیست شوروی در مناطق ملی پا داد. این امر در درجه اول محدودیت های تاریخی ناسیونالیسم در هر شکل آن را نشان می دهد، حتی زمانی که کمونیستها بدان آغشته شوند. محدودیت هایی که مانع از دیدن درست واقعیت های عینی و امکان جهش برای گذر از عصر بورژوایی به عصر کمونیسم می شود.
امروزه، برای رویارویی با دیدگاه ناسیونالیستی و تقویت انترناسیونالیسم پرولتری باید بر سنتز نوین از کمونیسم تکیه کرد که چارچوب علمی تری را نسبت به گذشته جلو نهاده و راه حل صحیح تر و همه جانبه تری را برای غلبه بر درد و رنج های گوناگون بشر ترسیم کرده است. بدون تکیه به این سنتز نه می توان به بررسی عمیق تر تجارب مثبت و منفی کمونیست ها در زمینه چگونگی رفع ستم ملی در انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم پرداخت و نه می توان با ذهنیت شکست خورده و تاثیرات منفی ناشی از آن در میان مردم مقابله کرد.