اقتصاد دانش بنیان توطئه نظام سرمایه داری نیست!


حمید آصفی


• از دهه ۱۹۷۰ میلادی کشورهای توسعه یافته سرمایه داری به دوران پساصنعتی گذرکرده اند و دوران اقتصاد دانش بر اقتصاد کالا تفوق پیداکرده است که به اقتصاد دانش بنیان و نیز اقتصاد سبز گفته میشود که ارزش افزوده حاصل از رشته های صنایع دارای فنآوری متوسط به بالا، آموزش و پژوهش و خدمات مولد و ارتباطات فراتر از ۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی آن‌ها رفته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۴ آذر ۱٣۹۶ -  ۲۵ نوامبر ۲۰۱۷


از دهه 1970 میلادی کشورهای توسعه یافته سرمایه داری به دوران پساصنعتی گذرکرده اند و دوران اقتصاد دانش بر اقتصاد کالا تفوق پیداکرده است که به اقتصاد دانش بنیان و نیز اقتصاد سبز گفته میشود که ارزش افزوده حاصل از رشته های صنایع دارای فنآوری متوسط به بالا، آموزش و پژوهش و خدمات مولد و ارتباطات فراتر از 50 درصد تولید ناخالص داخلی آن‌ها رفته است. این به معنای اهمیت یافتن روزافزون جایگاه بنگاههای مبتنی بر دارایی فکری (intellectual property intensive) و یا دانشبَر (knowledge intensive) است. «دانشبری» در برابر «کاربری» (labor intensive) و «سرمایه بری» (intensive capital) تعریف میشود. اقتصاد دانش بنیان با معیارهای تعداد کارکنان متخصص به کل کارکنان (بیشتر از یک سوم)، هزینه تحقیق و توسعه و نوع محصولاتشان تعریف میشوند پس در اقتصاد دانش سرمایه گذاری در دارایی نامشهود بر مشهود پیشی میگیرد و شامل انواع حق امتیازها، نیروی انسانی، نرم افزاز، روابط بیرونی مانند آوازه یا برند شرکت و نوع و میزان قراردادها، ساختار درونی مانند فرهنگ سازمانی و نظام پاداش و . . . میشود. در اقتصاد دانش پایه، ارزش داراییهای نامشهود از مشهود (tangible) فراتر میرود. بطور مثال به گزارش OECD در انگلستان در سال 1970، سرمایه گذاری در داراییهای نامشهود تنها 40 درصد داراییهای مشهود (ماشین آلات و ساختمان) بود، ولی در سال 2004 به 2.3 برابر آن بالغ گشت، این امر درباره ایالات متحده هم صادق بوده که بالغ بر یک تریلیون دلار در این سال در داراییهای نامشهود سرمایه گذاری داشته است. اما در کشورهای کمتر توسعه یافته اروپایی (چون اسپانیا و اروپای شرقی) در سال 2006 نسبت سرمایه گذاری در داراییهای مشهود 2 تا سه برابر نامشهود بود و قابل توجه این که نسبت مذکور کمابیش با کاهش سطح توسعه بیشتر میگشت. نکته دیگر قدرت فزاینده بنگاههای دانشبر در اقتصاد است. به گزارش وزارت بازرگانی و اداره آمار ایالات متحده آمریکا در سال 2010 شرکتهای مبتنی بر دارایی فکری در این کشور (که 75 رشته از 313 رشته فعالیت هستند) 18 درصد اشتغال، اما 35 درصد ارزش تولید ناخالص داخلی و 61 درصد ارزش صادرات را در بازرگانی خارجی در اختیار داشته اند. یک نکته بسیار مهم دیگر این که 70 درصد ارزش واردات ایالات متحده آمریکا نیز محصولات بنگاههای دانشبر بوده است. درباره گسترش ابعاد اقتصاد دانش پایه در آینده نیز گفتنی است که پیشبینی میشود 12 فناوری نوینِ در حال انکشاف، تا سال 2025 تا 33 تریلیون دلار بر اقتصاد تاثیر خواهند گذاشت در حالی که ارزش کنونی تجارت جهانی همین مقدار است. یعنی کشورهای پیشرفته تر در درجه اول دیگر نه خواهان مواد اولیه کشورهای جهان سوم، بلکه کالاهای پیشرفته اند و اگر کشوری وارد اقتصاد دانشپایه نشود سقوط اقتصادی، فقر و بیکاری در آن حتمی است.اقتصاد دانشپایه، اقتصادی است که بطور مستقیم بر تولید، توزیع و استفاده از دانش و اطلاعات مبتنی است (OECD, 1996).
اقتصاد دانشپایه، اقتصادی است که در آن تولید، توزیع و استفاده از دانش پیشران اصلی رشد، ایجاد ثروت و اشتغال در رشته های فعالیت باشد.
منابع اصلی اقتصادی – وسائل تولید - دیگر نه منابع طبیعی، نه سرمایه و نه کار، بلکه دانش است و خواهد بود. (ILO, 2004 برگرفته از: Drucker, 1993).
جامعه دانش (پایه) مفهومی فراتر از افزایش توجه به پژوهش و توسعه است و تمام وجوه اقتصاد نوین را در برمیگیرد. در این اقتصاد دانش قلب ارزش افزودهای را تشکیل میدهد که برآمده از صنایع با فناوری برتر، ارتباطی و اطلاعاتی (ICT)، خدمات دانشبر، و رشته های خلاق است.
دراینجا برای اینکه یافته هاو آرزوهای شخصی جایگزین پیامدها و تبعات اقتصاد دانش بنیان نشود ترجمه ای ازILo رامی آورم که بتوانیم جایگاه و استراتژی و برنامه حداقل نیروی کار را با چنین سندهایی با گفتکوی سنجیده تعین نماییم:

فرصتها و مخاطرات اقتصاد دانش (ILO 2000*)
آیا اقتصاد دانش نویدبخش بهبود چشمگیر اوضاع است؟ بله و نه. به روشنی بختها بسیاراند، اما به همان اندازه ناکامیهای بسیاری میتواند رخ دهد. این تفاوت چشمگیر در برداشتها بسته به آن است که کجا جای داشته باشیم.
فرصت: فناوری اطلاعات و ارتباطات (ICT) بازارهایی جدید را میگشاید و شغلهای جدید میآفریند... باعث میشود ورود به فعالیت برای ایجاد کار با موانع کمتری روبرو گردد. چرا که بیشتر خلاقیت و نوآوری مطرح است و نه ماشین آلات و سرمایه.
خطر: اگر به بازآموزی و مهارت آموزی توجه نشود، کامپیوتر جایگزین شغل های بسیاری میگردد. خودکارسازی، عقلانی سازی و ادغام شرکتهای بزرگ باعث از دست رفتن شغل میشود. بطوری که برخی از «پایان کار» نیز سخن گفته اند.
فرصت: فناوریهای نوین میتواند ابزاری برای دستیابی به اهداف فردی گردد، و کار با نیازهای خانوار و زندگی سازگاری بهتری بیابد. فناوریهای نوین باعث بالندگی ارتباطات افراد و دستیابی به اهداف جدید میشود. میتواند افراد را از وظائف تکراری آزاد کند تا به کارهایی متفاوت و خلاق روی آورند.
خطر: فناوریهای نوین میتواند فشار فرساینده ای به کارگران وارد آورد تا هیچ جا و همه جا کار کنند. (ICT) بازار کار را از هم میگسلد، پرداختهای کمتری را ممکن میسازد و میتواند به امنیت شغلی پایان دهد...
فرصت: اقتصاد دانش میتواند موجد گستردگی و بالندگی مهارتها گردد. بیشتر بنگاههای اطلاعات و ارتباطاتی (ICT-intensive) به کارکنانی با مهارتهای چندگانه نیازمنداند.
خطر: (ICT) میتواند به مهارتزدایی هم منجر گردد، چرا که دانش شخصی ارزش زدایی میشود. حتا ممکن است مهارتها به تکوظائف ماشینی تنزل یابد.
فرصت: (ICT) میتواند باعث تواناسازی افراد، با انعطاف پذیری بیشتر شخصی و انتخاب آزادتر گردد. مردم با دسترسی آسان به اطلاعات میتوانند دانش خود را بالاتر برند. (ICT) امکان میدهد افراد در ابعادی گرد هم آیند که پیشتر سابقه نداشته است، ازینرو ظرفیتی قوی برای دموکراتیزاسیون ایجاد مینماید.
خطر: (ICT) موجب تجاوز به حوزه شخصی گشته و فرصتهای بیشتری برای تفتیش و مراقبت فراهم میکند.
*برگرفته از:
"The Knowledge Economy and the Future of Work" Address by Juan Somavia, Director-General of the International Labour Office To the State of the World Forum (New York, 7 September 2000)لینک ارتباطی با مدیر کانال:
https://t.me/hamid_asefi1341

در دوران اقتصادکشاورزی بخش اعظم نیروی کار در زراعت_ دامداری متمرکز بود و با ورودبه دواران صنعتی‌شدن کسر عظیمی از این نیروی کار به کارگران صنعتی تبدیل شد. در ایران امروزه تنها حدود ۱۶ درصد از کل نیروی کار شاغل در بخش کشاورزی است. یا در امریکا کم‌تر از یک درصد، کانادا حدود دو درصد و آلمان کمی بیشتر از یک درصد. افزایش کاربرد تکنولوژی در تولید و جهانی‌شدن تولید و منعطف شدن سرمایه داری در بستر جهانی سازی و انتقال صنایع به دیگر کشورها کمیت قابل توجهی از کارگران کشورهای پیشرفته سرمایه داری بیکارشدند و در بستر همین تحولات سهم بخش خدمات در اشتغال رو به بیش از ۷۰درصد افزایش گذاشت و ۲۰ درصد نیروی کار در بخش صنعت فعال‌ و این روند نزولی همچنان ادامه دارد و در سایر کشورهای کمتر پیشرفته بیش از نیمی از نیروی کار در بخش خدمات است. دانش بنیان شدن تولید و بکارگیری تکنولوژی نیاز به نیروی کار را کاهش داد. باعطف به ترجمه ILo که دربالا آورده شده دانش برشدن تولید و اتوماسیون و دیجیتالیزه شدن بسیاری از تولیدات نیاز به نیروی کار را کم نموده است. با ورود به دوران منعطف شدن تولید سرمایه داری تولید هر محصولی به شرکتهایی که در نقاط مختلف کشور یا جهان پراکنده‌اند محول شده است و به همین دلیل بخش مهمی از محصولات روی کشتی ساخته و به سرعت برای تولید نهایی آن از این کشور به آن کشور حرکت میکند و تقسیم کار پیشرفته ای شکل گرفته است. ورودبه عصر اقتصاد دانش بنیان و منعطف شدن تولید تأثیر‌های اجتماعی و سیاسی مهمی را بوجود آورده است که در ادامه به آن میپردازیم...

ا زاینجا بحث باید پرسیدکه آیاجهانی شدن سرمایه دربستر سیاست نئولیبرالیزم که در جست‌وجوی کارگر ارزان بخش‌هایی از تولید صنعتی را به دیگر نقاط جهان منتقل کرده به نفع کشورهای پیرامونی بوده یاخیر؟ این پرسش فعلا از منظر توسعه یافتگی مطرح میشود ولی تاثیر اقتصاد دانش بر بر نیروی کار اینجا مدنظر است که با صنعتی‌شدن کشورهای پیرامونی در حال توسعه وبه توسعه دست یافته ای چون چین، هند، کره جنوبی، برزیل، ویتنام و... بر کاهش اشتغال و بیکارسازی کارگران صنعتی کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری تأثیر تعیین کننده ای گذاشته است و توان و قدرت اتحادیه‌ها کارگری را ضعیف نموده است.جهانی شدن سرمایه و گردش از مرکز به پیرامون تنها در رابطه با استفاده از کارگر ارزان نیست و این موضوع را در یک مقایسه فرضی با میزان حقوق کارگران کارخانه ایران خودرو در زمانی که کارخانه کیا یا هیوندای در ایران شروع به کار نماید چندین برابر با میزان دستمزد فعلی کارگران افزایش پیدا میکندکه بازهم البته چندین برابر پایین تر از دستمزد کارگران کشورهای سرمایه داری است و این عاملِ بسیار مهمی در موضوع حرکت سرمایه از مرکز به پیرامون است. از نظر سازمان تولیدکه دوران پساصنعتی و منعطف شدن سرمایه داری قرار دارد تأثیرات فراوانی بر تضعیف نیروی کار و تحرک فوق‌العاده‌ای به سرمایه داده و نیروی کار را با مشکلات بیشتری مواجه ساخته است.
سرمایه‌داری صنعتی مدام در صدد کاهش هزینه‌ی تولید و افزایش سود بوده و هست. تولید دانش بنیان با ماشین‌های بسیار پیشرفته‌ی امروزی در موارد بسیاری جانشین نیروی کار می‌گردد و این امر ارزش اضافی نسبی و نرخ استثمار را به‌شدت افزایش می‌دهد اما به همان میزان درجه رفاه کارگران و جامعه را نیز بالا میبرد. اقتصاد دانش بر با سرعت و شدت فراوانی در حال گسترش است و فرایند‌های تولیدی در تمامی بخش‌ها به‌ویژه در بخش خدمات که بیشترین نیروی کار در آن فعال است، در حال گسترش است.

یکی از مهم‌ترین تحولات اقتصاد دانش بر کاربرد آن در فعالیت‌های مختلف اقتصادی است اینترنت و کاربرد آن فرصت های جدیدی را هم برای سرمایه و هم برای شهروندان ایجاد کرده که در آینده پیشبینی تحولات آن قابل‌تصور نیست. نمونه‌ی شرکت اینترنتی حمل و نقل مسافرِ اسنپ در ایران پیش روی ماست که هزاران راننده در نقاط مختلف تهران و کلان شهرها در اختیار دارد، بی آن‌که حتی مالک یکی از این اتومبیل های مسافرکش باشد و بزودی بساط آژانس های تاکسیرانی باید جمع شوند و قادر به رقابت با آن نیست . این شرکت اسنپ از یک طرف به آژانس های تاکسی تلفنی و تاکسی‌رانان صدمه‌ی جدی وارد کرده ولی فرصت درآمدسازی برای رانندگان داوطلب ایجاد کرده‌اند. اما رانندگانِ پراکنده و بی‌خبر از یکدیگر امکان مقابله بانرخ های زورگویانه و دفاع صنفی از حقوق خود را ندارند. سیستم‌های هوشمند دیگری به‌تدریج دارند عرصه‌های مختلف خدماتی را تحت کنترل   در می‌آورند. برای مثال د رحوزه حقوق با سرعت می‌توان به بسیاری از پرسش ها و مسائل حقوقی از طریق اینترنت پرداخت کاری که در شرایط عادی مشاوره وکلای، با مطالبه‌ی هزینه‌ی به آن‌ها پاسخ می‌دهد. از نظر آرایش طبقاتی اگر اتوماسیون کارگرهای یدی را حذف میکند از طرفی جایگزین مشاغل طبقه‌ی متوسط نظیر پزشکان، وکلا و حسابداران می‌شود یا بخش مهمی از وظایف کاری آنها را میستاند! بررسی دقیق تأثیر این تحولات عظیم نیاز به مطالعه‌ی دقیق در کشورهای مختلف دارد. در تعریف کلاسیک از شغل یعنی کارِ دایمی تمام‌وقت برای یک کارفرمای معین خصوصی یا دولتی با مزد و حقوق مشخص اما این نوع مشاغل به‌تدریج رو به کاهش میروند و مشاغل ناپایدار پدید می آیند. در گذشته صنایع بزرگ جمع وسیعی از کارگران را در کارخانه‌های کاربر گِرد هم می‌آورد اما امروزه با اقتصاد دانش بر و اتوماسیون فزاینده و منعطف شدن سرمایه کارگران صنعتی تعداد به‌مراتب کم‌تری از کل کارگران هستند و پراکنده‌ترند و کارگران صنعتی از لحاظ کمیت نیز کوچک‌تر شده‌اند امکان چانه‌زنی تشکل‌های کارگری را بسیار محدود ساخته است و هیچ امکان چانه‌زنی برای بهبود شرایط کاری خود را ندارند.اگر انقلاب صنعتی بخش بزرگ نیروی کار را با اجتماعی‌ کردنِ کار از حوزه‌ی کارِ آزادِ فردیِ به حوزه‌ی اجتماعی آورد اما امروزه با دانش بر شدن اقتصاد و تولید به‌ نوعی روالی معکوس دارد و بخش بزرگی از نیروی کار را به کارِ فردی منتقل می‌سازد اما جنبه‌های مثبت و سازنده‌ی اقتصاد دانش که با پیشرفت تکنولوژی زمینه‌ی پاره‌ای آرمان‌های عدالت طلبانه را از وضعیت انتزاعی بیرون آورده و قابل دسترسی قرار داده است. همین سطح ‌از توسعه‌ی اقتصادی درجهان امروزی قادر است امکانات کامل رفاهی را برای بخش وسیعی از جمعیت فراهم کند. وظیفه نیروهای مترقی جهان و ایران تلاش برای کنترلِ اجتماعیِ و نظارت دموکراتیک بر تولید و توزیع ثروت را آن است که باید در دستورکار خود قرار دهند.

اولین پرسشی که به ذهن میآید این است که اقتصاد رانتی و تجارت محور ایران اجازه توسعه اقتصاد دانش بنیان را میدهد؟ جواب این پرسش درسطح اول، سیاسی است و برمیگرددبه شناخت آرایش طبقاتی و جناح های ذینفع و توازن قوا و هژمون سیاسی (political hegemony) وا گر هژمون سیاسی توسط توسعه گرایان مترقی و پایدار بدست بیاید برنامه های آنها با سهولت بهتری پیش میرود. در بین جناح های حاکم حداقل های نزدیکی با نیروهای توسعه خواه شاید جناح دولت باشد اما بیاییم بنا را بر این بگذاریم که دربین جناح های حاکم هیچکدام حاضر به ائتلاف سیاسی با نیروهای خواهان توسعه مترقی و پایدار نیستند. آیا وظیفه نیروهای مدافع توسعه متوازن و مترقی و پایدار تعطیل فعالیت های خود میباشد و تا حل مانع سیاسی حاکم فقط باید نقد و نقد کنند؟ یا اینکه برنامه پژوهشی _راهبردی باید در دستورکار قرار گیرد و در زمان گشایش فضااین نیرو حرفی اثباتی برای گفتن داشته و فقط شعار نداده باشد! و در آن شرایط هم اگر هژمون سیاسی کسب نشد و به دست نیاوردند اما با کسب هژمون فکری و طرح آن در جامعه مدنی، جامعه شان پیش رفته است. آیا اگر این راهکار در دستور کار قرار بگیرد ضرر کرده اند؟ در آن شرایط جامعه که ضرر نکرده است. برای روشن ترشدن این موضوع به تجربه رئیس سازمان مخفی معلمان برزیل در دوره دیکتاتوری و حاکمیت نظامیان که بامطالعات میدانی و در سطوح شهرها توانست طرح فقرزدایی و توانمندسازی محلات شهری تحت عنوان بودجه ریزی مشارکتی (participatory. budgeting) را ابداع و بعد از کناره گیری نظامیان در فضای باز سیاسی بسرعت آن را از طریق شوراها و پارلمان به قانون تبدیل کردند و این نهادی که از یک کشورجهان سوم بیرون آمده بود تا سطح کشورهای متروپل الگو قرار گرفت و شهرهایی چون لندن، نیویورگ از آن کپی برداری نمودند! و در اسناد بین المللی توسعه جای خود را باز نمود. در ایران شرایط ما بدتر از دوران دیکتاتوری نظامیان در برزیل نیست و ما در شرایط بهتری نسبت به آن دوران هستیم اما کمتر برنامه پژوهشی _ راهبردی در دستورکار توسعه خواهان مترقی قرار گرفته و به همین خاطر است که در شرایطی هستیم که جامعه ما تلاش خود را در دوران انقلاب کرده است، فداکاری و ایثار نموده است، شعور هم در سطح بالایی است ولی دستاورد اجتماعی ندارد.در بعد از پیروزی انقلاب همین معضل خود راب خوبی نشان داد و نیروهای سیاسی و روشنفگری هیچ هدفی قابل تحقق را تعریف نکرده بودند و فقط آرمان ها و چشم اندازها را سیر می کردند! هدفهای انقلاب مشروطه مشخص بود، اهداف نهضت ملی مشخص بود، حتی اصلاحات ارضی شاه هم که از سمت نهضت ملی آمده بود اهداف مشخصی داشت، ولی در آستانه انقلاب ما هیچ برنامه ای نمیبینیم. در زمان شاه اصلاحات ارضی یک امر لازم و درست بود اما ذهن سیاست زده روشنفگران سبب شد وقتی که اصلاحات ارضی دوباره در آستانه انقلاب مطرح میشود برای اینکه بگویند شاه کاری نکرده بود، شرکتهای سهامی اراضی تقسیم میشود و این بلا بر سر جامعه میآیدکه هرکس یک چاه زده است و سفره های زیرزمینی همه پایین رفته است، سالی یک متر پایین میرود و این فاجعه است.

این ادعاکه در آستانه انقلاب هیچ جریانی سخن اثباتی برای گفتن نداشت در مقایسه با دهه 20 میتوانیم این را خوب بفهمیم. حزب توده در دهه بیست اشتباهات سیاسی زیادی داشت اما مقولات اجتماعی که مطرح میکرد، همه از لحاظ اجتماعی درجه ای روبه جلو بود و قابل تحقق مثل اصلاحات ارضی، مثل سندیکاها، مثل برابری زن و مرد. به خصوص رهبری مصدق بسیار حرفهای منسجم تر و ملموس تری از حزب توده داشت. از ملی شدن نفت گرفته تا ایجاد بانک ساختمان. بیمه، زمین، بسته های قانونی و ... همه چیز مشخص است.
چرا بعد از این همه میراث مشروطه و نهضت ملی در آستانه انقلاب هیچ حرفی اثباتی نیست؟ علت سرکوب شاه بوده، علت این بوده که اپوزیسیون نتوانستند دستگاه اندیشگی راهبری را درست کنند؟ چه کسی را باید مقصر ببینیم؟
مشکل همان تعریف نهاد است که باید یک دستگاه ذهنی منسجم و مدل اجتماعی تعریف شده داشته باشید که با آن بتوانید بعد از انقلاب نهادها را بسازید. مهمترین نهادها هم نهادهای اقتصادی است. حال ببینیم که جریانات سیاسی در آستانه انقلاب در چه وضعیتی هستند . مشی چریکی که اصلاً موضوعش توسعه نبود برخوردهایش هم که در حد ترور بورژوازی ملی بود که آقای مقدم را میکشند. بیژن جزنی چنین طرحی داشت که چریک میتواند با یکی دو ترور از سرمایه داران به اعتصاب کارگران پاسخ بدهد و مکمل اعتصاب بشود، ترور یکی از موضوعاتش بوده است. ترور به جهت اتحاد با کارگران بود چون کارگرانی ناراضی شده بودند با اینکه آقای مقدم خانه کارگری در نظرآباد برای کارگرانش ساخته بودند ترور شد. مجاهدین خلق هم که همینجور! شعارهایی میدادند که سر و ته آن از لحاظ اقتصادی معلوم نبود. موضع حزب توده هم این بود که مدلی در ذهن داشت که ملغمه ای به شدت معطوف به قدرت بود، نه قدرت داخلی و اجتماعی بلکه قدرتگیری اتحاد جماهیر شوروی با راه رشد غیرسرمایه داری و مدل دولتی کردن حال این دولتی کردن قبلاً میگفتند باید با رهبری طبقه کارگر باشد، بعداً این شد که خرده بورژوازی میتواند اگر به سوسیالیسم علاقه نشان دهد این مسیر را برود. این هم موضوعی نبود که تحلیل مشخصی از وضعیت ایران داشته باشد. جریانات خط سه هم قریب به اتفاقشان نوعی ادامه مش چریکی بودند به خصوص پیکار که دست بالاتر را داشت. جریان رنجبران اصلاً قدرت فکری بالایی نداشت، پروچین بود. این مجموعه ما بود در یک مقطع تاریخی خیلی سخت که به خاطر دیکتاتوری بلوغ فکری هم حاصل نشده بود. شاه هم با اعلام حزب رستاخیز و جشن تاریخ دوهزاروپانصدساله و... انقلاب به آن شیوه خاص رخ داد روحانیت که اساسأ فهم و شناختی از توسعه نداشت و زنده یاددکتر شریعتی حتی یک برنامه پژوهشی هم تعریف نمیکنند. یکجاهایی میگوید که ما در مقابل بورژوازی نباید به سمت فئودالیسم برویم اما بیشتر منظورش به نظر میرسد هژمونی آخوندها بود. به هرصورت هیچ برنامه پژوهشی در مورد نحوه برخورد با بورژوازی و فراکسیون های آن و نقش طبقات اجتماعی و برخورد با نداشت و زود هم از صحنه کنار رفت و ما تقریباً بدون تفکر وارد انقلاب میشویم.
سوال این است که ما میتوانستیم ازانقلاب اجتناب کنیم؟ شاه میتوانست ازدیکتاتوری اجتناب کند؟ اگر فضای سیاسی باز میشد و نیروها برنامه های پژوهشی خودشان را عرضه میکردند شاید این اتفاقات رخ نمیداد؟

شاه اگر حزب رستاخیز را اعلام نمیکرد و جریانی که غرب هم با آن موافق بود، ادامه داده بود این بلوغ فکری به دست میآمد و بعد نیروها و جریانات دور با همدیگر گفتگو را شروع میکردند. ولی حزب رستاخیز و بدتر از آن که کمتر به آن پرداختند، اعلام تاریخ 2500 ساله، بود. قرار بود خدا، شاه، میهن باشد ولی درواقع خدا را حذف کرد، شد شاه. دیگر نمیخواست مشروعیتش را از خدا بگیرد. میخواست مشروعیتش را از کورش بگیرد! در واقع یک تاریخ تمدن اسلامی را میخواست حذف کند بعد هم میگفت من نظرکرده ام و این حماقت بزرگی بود. اینچنین کارهای شاه بعلاوه بگیر و ببندها، 20 تا 25 هزار از اصناف را گرفتند و در زندان ماندند و این رقم بالایی بود. در اینسو هم قویترین جریانی که وجود داشت چه از لحاظ منابع فکری و نیروی انسانی و تجربه تشکیلاتی حزب توده بود که با جهت گیریهایش آب به آسیاب تفکر دولتی سازی، الگوی منسوخی که خود شوروی میخواست کنار بگذارد، ریخت و آن را به خورد ایران داد. این اشتباه را به نوعی دیگر هم در افغانستان کرد. در سال 1973 آقای آشیشکین کتابی به روسی نوشته بود به نام تئوری سوسیالیسم که ترجمه انگلیسی آن درسال 1976 است و انقلاب ما 1979 رخ داد. در مقطعی که ما انقلاب میکنیم آنها به این نتیجه میرسند که این روش منسوخ است.این کتاب نمیبایستی به فارسی ترجمه شود! و هنوز نیز ترجمه نشده است میگویند سوسیالیسم دولتی درست نیست، شدنی نیست و برنامه ریزی حزبی شدنی نیست. نگارنده خودش حزبی بوده است کار را انتشارات پروگرس چاپ کرده است و ممنوعه نیست! خودش ترجمه انگلیسی کرده است. در 1973 کنگره حزب کمونیستی اعلام میکند که دانش هم جزء نیروهای مولد است. تا آن زمان دانش را جزء نیروهای مولده قبول نمیکردند اما چرا؟
اگر دانش را جزء نیروهای مولده قبول میکردند مجبور میشدند که غیر از پرولتاریا یقه آبی سایر اقشار نیز برسمیت بشناسند. چپ مذهبی و سکولار ایران با شعارهای جهان شمول مانند اینکه مالکیت ابزار تولید باید دولتی شود و هیچ وجه خصوصی ممکن نیست،قصد هژمون فکری و سیاسی داشتند. اینکه همه ابزار تولید را دولتی کنید هیچ فایدهای ندارد میشود فئودالیسم، میشود خرده بورژوای که به زور بالا را گرفته اند و موجب رانتخوری است، رقابت هم نیست. این ساده سازیهای مارکسی تا وقتی شوروی وجود داشت او بازی را میچید، از این طرف هم چپ اردوگاهی استفاده میکرد و میگفت مجبوریم با سوسیالیسم موجود کنار بیاییم اگر نیاییم آمریکا میآید و زیرورو میکند. اما وقتی شوروی از بین میرود دیگر هیچ چیز نیست، همه چیز از بین میرود و نمیتوانند هیچ کاری بکنند. شوروی خودش سوسیالیسم دولتی است. نمیشود با ماشینهای قراضه و انرژی بری بالا و بدون کامپیوتر،تکنولوژی دیجیتال، شخصی سوسیالیسم را رقم بزنید. نمیشود، شوخی ندارد. اگر با روضه خواندن میشد که... از آنسو هم اقتصاد دانان درست و حسابی اصلاً نداشتیم، این جزء فقرهای جدی ما بود. دانشکده اقتصادی ما در زمان شاه خیلی خوب بود و تفکر میآفرید اما دامنه آن خیلی ضعیف بود و خیلی زود امواج انقلاب این نوع پرورشها را برباد داد. از دست پرورده های دانشکده اقتصاد که اگر ادامه پیدا میکرد، میتوانست موثر باشد حسین عظیمی بود. و در بعد از انقلاب زنده یاد مهندس سحابی بود.

قبل از انقلاب از دست پرورده های آنها بیرون آمد و چند تنی از اساتید که مانده بودند چهره های نهادگرا را پروردند. این اقتصاددانان نهادگرایی که ما میبینیم دست پرورده تمدن جهرمی هستند. تمدن جهرمی مشاور مصدق بود. اگر چند سال دیگر انقلاب نمیشد... میدانید مثل چه میماند؟ دوره احمدی نژاد چطور تفکرها برباد رفت؟ در واقع موج انقلاب همه اینها را شست. کسی هم باقی نماند که بتواند... مصیبت این است که برای نهادسازی باید مدل کاملاً منسجم را داشته باشید. مثلاً برزیلی ها مدلهای کاملاً منسجم داشتند. شخصیتهای منسجم داشتند که در کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین، کارائیب شخصیتهای اصلی بودند. مرکزآن در شیلی بود، اما شخصیتهای اصلی در برزیل بودند. اینها مبنای مکتب جدید را بنیان گذاشتند، مدل داشتند و مدل داشتن بسیار مهم است. یک پرسش کلیدی!؟ ما انقلاب کردیم و هرآنچه که بود بر باد رفت! به دلیل همان ضعفهایی که ذکر شد. اما آن ضعفها به قوت خود باقی است و به اضافه مشکلات بیشتر و شدیدتر و هر دم ممکن است البته نه انقلاب از نوع 57 بلکه یک دگرگونی سیاسی و اعتراضاتی رخ دهد و باز هم با این فقدان دستگاه، مدل، الگو بر اساس آسیب شناسی که از بعد از انقلاب کردیم، مواجه هستیم. باز هم معلوم نیست چه چیزی بر سر کار بیاید. خوشبختانه جامعه ما خیلی پخته تر شده است و همه آزمایشاتش را هم انجام داده است.در وضعیت کنونی جامعه امتحانهای خودش را انجام داده است. درست است که بحران زده شده ایم و وضعیت خطرناکی داریم ولی سوداهای بیهوده نمیپرورانیم و نکته دوم اینکه فرهنگ ایرانی فرهنگی غیر تخاصمی است. اما اپوزیسیون توسعه خواه هم هنوز آن دستگاه منسجم را ندارد برای همین دلایل اپوزیسیون باید خواندن اقتصاد توسعه را در دستورکار قرار دهد و به یک کف برسد و بر مبنای آن دیالوگ کند. اول اقتصاد سیاسی و باید رابطه اقتصاددانش با توسعه را بدانیم چیست. در اقتصادسیاسی بورژوازی هم یک مرحله پیشرو است، اقتصاد سیاسی را فقط برای نقد سرمایه داری نباید به کار ببریم! همان اشتباهی که ابتدای انقلاب داشتیم. تا زمانی که صنعتی شدن در دستور کار شوروی بود سوسیالیسم دولتی به این کار آمد که انباشت سرمایه کند. ولی تا جامعه پیچیده شد و همه به خصوص ملیتهای مختلف توسعه خواستند دیگر از عهده اش برنیامد و نتوانست نوآوری کند. این همان خصیصه رانت است که جلوی نوآوری را میگیرد. آنچه که به نوعی رزا لوکزامبورگ میگفت که سوسیالیسمی که دموکراتیک نباشد نوعی فئودالیسم است وبه همین دلیل جلوی نوآوری را گرفت. در جامعه ای که با ماشین سنگن قراضه کار شود و صادرات اصلی نفت و گاز سیبری باشد و حتی مجبور شود گندم را صادر کند... میگفتند جز کیان سوسیالیسم است که همه چیز دولتی شود!
اگر بخواهیم به بحث ایران برگردیم، نکته اول را گفتیم که مردم آگاهی پیدا کرده اند، خصومت فرهنگی در میان نیست و اپوزیسیون هم... ما این فرصت را داریم در 4 سالی که دولت روحانی هست بادقت مجهز شویم و بر مبانی اقتصاد توسعه توافق کنیم، یک توافق حداقلی و یک مدل پایه داشته باشیم ما باید بر سر مدل به توافق برسیم. این هم یک درایت سیاسی خیلی پیشرفته میخواهد، هم انسجامی که بعد بتوانیم آلترناتیوهایمان را به صورت اثباتی عرضه کنیم. برخی جهانی شدن را میگویند جهانی سازی که بگویند یک پدیده دشمنانه است و با آن مقابله میکنیم در صورتی که با جهانی شدن چگونه مقابله میکنید؟ کارگران آمریکایی، یقه آبی ها هم با شما موافقند ولی ۶۵۰ میلیون کارگر چینی با شما موافق نیستند. باید دستورکار را چیزهایی قرار دهیم که اگر از لحاظ سیاسی شکست خوردیم از لحاظ اجتماعی مسیر جامعه کم رنج و دردتر شود نه اینکه همه چیز جامعه معطوف به این شود که قدرت سیاسی را به دست بیاورید که اوضاع بهبود یابد.

شش تا صنعت به ارزش 33 تریلیون دلار بر تجارت جهانی اضافه میکنند الان تجارت جهانی همینقدر است. تا سال 2030. و گاهی جهش میکند و سریعتر اتفاق میافتد.
این شش تا چیست؟
نانو و مهندسی است بیشتر. ژنتیک، مهندسی مواد امر بسیار مهمی است. مورد بسیار ابتدایی مس است. یک باکتری را در حوضچه های مس میگذارند. باکتریها مس را میخورند و مس درجه ای از خلوص پیدا میکند. در ایران هم مدتهاست که از مهندسی مواد استفاده میشود. نیازی ندارید که انرژی و پول مصرف کنید تا بخواهید ذوب کنید، بخش بسیارمهمی از فرایند به صورت ارگانیک اتفاق میافتد. اگر به اقتصاددانش روی نیاوریم کارمان تمام است. هفتاددرصد تجارت جهانی هم بین کشورهای توسعه یافته است. اینکه آنها مواد خام را میگیرند افسانه است. هفتاددرصد واردات آمریکا کالاهای دانشبر است. آمریکایی که به همه جهان کالاهای پیشرفته صادر میکرد، هفتاددرصد وارداتش کالاهای فوق پیشرفته شده است. ما کالای کاربر، سرمایه بر داشتیم. دانشبر همه نوآوری است. اگر کامپیوتر اضافه کنید Capital Intensive شده اید. اتوماسیون همینطور چون ماشین آلات را افزوده اید. Knowledge intensive یعنی ابتکارات. در مورد جایگزینی واردات وصنایع منابع بر... شهرهای آلوده داریم و کالاهایی که کسی نمیخرد. کارخانه ها ورشکسته میشوند و کارگران میروند سراغ تأمین اجتماعی. حقوق کارگران را هم نمیتوانند بدهند نه تنها نمیتوانید کارگر جدید بگیرید که کارگر موجود و بهترین صنایع هم از بین میروند. مارکس در جتگ طبقاتی میگوید که بورژوازی نمیتواند رشد کند مگر بتواند کالایش را صادر کند. مارکس در مورد بورژوازی فرانسه در 1850 این را میگوید بورژوازی هم بدون صدور کالایش باقی نمیماند اگر بورژوازی مستغلات غلبه پیدا یابد، بورژوازی صنعتی و نظام سرمایه داری را ویران میکند. در اتفاقات یونان هم دیدیم که بخش غالب مستغلات و گردشگری یونان بود. والا از یونان چه داریم؟ کالا؟ لباس؟ موبایل؟... ما باید مدل پایه اقتصادتوسعه را بیاموزیم خیلی زودمیرسدآنچه که فکرمیکردیم دیرمیرسد....

منبع: کانال تلگرام نویسنده
t.me