اوختای حسینی
حضور و غیاب دیگری
پیرامون امکان زیستن آن طور که درویشیان زیست
•
وظیفهی ما امروز بازگشت متعهدانه به این جستوجو و تبیین است. کاری سخت جانکاه برای بازگشت به دو تعهد درویشیان، منتها اینبار در روشنی، نه در رازآلودگی. تلاش برای حفظ میراث اینان، تلاشی مجدانه برای ساختن و گسترش امکانهای زیستنی متعهدانه، چنان که او و رفقایش زیستند. تا روزی که به روشنایی بازگردیم، با آخرینِ عموهایمان وداع میکنیم، آخرین عمو سیبیلو! تا روزی که برگردی، درود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۷ آبان ۱٣۹۶ -
۲۹ اکتبر ۲۰۱۷
آنها نویسندگانیاند متعهد به ادبیات و مردم و در هر دو استوار و دیرپا. از آقابزرگ تا درویشیان این دو تعهد را توأمان زیستهاند. حاصل جمع این دو گفتن قصهه ی مردم است برای مردم. روایتِ رنج و شادی، آسودگی و تلاش، مزمزهِ کردن لحظهلحظهٔ زندگی و بهآغوش کشیدن آن با همهی فرازوفرودهایش. تعهد به ادبیات نزد درویشیان بسیار به تعهد ادبی بهرنگی شبیه است، تعهدشان به مردم هم البته. قصه گفتن برای مردم ، برای کودکان و بهتر است بگویم شوق قصه گفتن، همان شوقی که در «تعهد به خویش» ریشه دوانده، خویشی یکسر زیسته در تعهد به مردم. ریشهٔ تعهد به این شوق در درویشیان و بهرنگی به نقطهای مشترک میرسد؛ کار سترگ اما نیمهکارهی بهرنگی در ارس و کار سترگ و تجدید چاپ نشدهٔ درویشیان پیرامون قصهها و افسانههای مردمشان. این دو در سنتی بهجا مانده از آقابزرگ و هدایت، در کنار ساختن قصههای خودشان، دست به کار روایت داستان مردمان کوچه و خیابان بودند؛ متلها و افسانهها و قصههایی که در غیاب این وارثانِ قلم نیست و نابود میشدند. آنها نگهبانان قصههای مردم بودند. در این میان رازی نهفته است. رازی که آنها آموخته و زیسته بودند و برایشان چنان نهادینه بود و زندگی بدون آن، چنان ناممکن که نیازی به تبیین آن نداشتند. «راز» واژهای است که من امروز بهکار میبرم؛ آنچه برای آنها در روشنایی قرار داشت روشناییای از جنس هستی، از جنس زندگیشان.
بحث رسمیتیافتن «من» در امتداد رسمیتیافتن «دیگری» است. حضور و حق من تنها در حضور و حق دیگری امکان و معنا مییابد. دیگری به میانجی من برخوردار ازحق نمیشود، بلکه من به میانجیِ دیگری صاحب حق میشود. به اصالت بودن دیگری است که انسان ممکن میشود. شاید امروز سخنگفتن از چنین چیزی شعار و توهم باشد، که گویا هست؛ اما این درهمتنیدگی، این شکل از معنایافتن جهان برای آنها بهروشنیِ نفسکشیدن بوده است: «دیگری» منام. چنین نگاه و باوری به شناخت، تبیین و تغییر جهان است که دستبهکار ساختن و گسترش «امکانهایِ زیستن» برای ماست. کاری که بهنظر میرسد رسالت نهایی ادبیات باشد. امروز این هستهی مرکزی زیست آنها برای ما راز است. راز حاصل فراموشی است. فراموشی پنهانماندن چیزها در آگاهی است. فراموشی گم کردن چیزهاست در تودرتوی زمان. ما فراموش کردیم معنایی را که روزی در روشنایی آگاهی آنها بود و گم کردیم معنایی را که زیستنی چنین را ممکن میکرد. خوب که نگاه کنیم کسانی با این منش و روش را، در مواجهه با دیگری، پیرامون خودمان میبینیم. شاید کسی که همین حالا از شما پرسیده است «چای میخوری؟» یا همین معلمان روستاهای دوردست سرزمین آفتاب و کوه که به کودکان میآموزند به رویاهاشان خیانت نکنند. ماجرا بر سر حضور جانهایی چنین زیبا در عرصهی نوشتن است که با امکانات آن عرصه، در مکان و زمان، کشمیآیند و آدمها و نسلها را دنیا دیدن و زیستن میآموزند. چیزی از آندست که تنها در جهان ادبیات رخمیدهد. وقتی از انسانهایی که دیگر یافت نمیشوند حرف میزنم، از حاضران در این عرصه سخن میگویم. اگر چنین انسانهایی از زیست شخصی ما نیز حذف شوند جهان بسیار تحملناپذیر خواهد شد.
فراموشی و گم کردنِ ما را البته کسانی از همین قافله دیدهاند. شاخکهای حساس نویسندگانی متعهد، سالها پیش از هر «زندهباد دشمن من»، گمکردهٔ ما را یافتند و به آگاهیمان دعوت کردند؛ آن را در برابر روشنی وجودشان نهادند که ببینیم و گویا ندیدیم. در خون خویش غلتیدند با کاردهایی در پهلو و طنابهایی بر گردن، به گناه برخواستن علیه فراموشی و آوردن گمکردهٔ ما به روشنی. و امروز چه دوریم از خواستشان، چقدر در تاریکیایم و چقدر رازها احاطهمان کردهاند و دیگریساز و دیگریستیز شدهایم. معنایِ زیستشان، هستهی مرکزی تعهد و امکانِ اینچنین زیستنشان را یکسره وارونه فهمیدهایم و با همهی توان در این مسیرِ وارونهمان در شتابِ پیشی گرفتن از خویشایم. «من» در نفی «دیگری»، در حذف دیگری، در ترور و نابودی او معنا مییابد. دیگری دشمن من است، حضور دیگری نتیجهی کمکاری و غیاب من است؛ پس دیگری را حذف میکنم، سانسور میکنم تا من باشم.
آن جانهای شریفِ سلاخیشده، جز میراث قلمیشان علیه فراموشیِ امکان اینگونه زیستن، در آن سند روشن، آن منشورِ جاودان آزادیِ بیان، نکتهای برای ما به یادگار گذاشتهاند: «بیحصر و استثنا». این نکته تنها در برابر دیگری معنا مییابد. اشارهی «بی حصر و استثنا» به «خودی» نیست، به چیزی اشاره دارد که امروز بسیار دوریم از آن، به حق او، به «دیگری». وظیفهی ما امروز بازگشت متعهدانه به این جستوجو و تبیین است. کاری سخت جانکاه برای بازگشت به دو تعهد درویشیان، منتها اینبار در روشنی، نه در رازآلودگی. تلاش برای حفظ میراث اینان، تلاشی مجدانه برای ساختن و گسترش امکانهای زیستنی متعهدانه، چنان که او و رفقایش زیستند. تا روزی که به روشنایی بازگردیم، با آخرینِ عموهایمان وداع میکنیم، آخرین عمو سیبیلو! تا روزی که برگردی، درود.
|