یادبودی از مرگ چه گوارا و سوکراتس
فوتبال چریکی با جذامی، دکتری که دموکراسی به فوتبال آورد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ مهر ۱٣۹۶ -  ۱۵ اکتبر ۲۰۱۷



 اخبار روز-کرد سنندجی. اولین فرزند خانواده ای بود که در رفاه متولد شد ولی با آن زندگی نکرد. دکتر بود و فارغ تحصیل رشته پزشکی. زندگی را در ترکه موتور سیکلت و کوهها و جنگلها بر لمیدن بر مبل اشرافی و تختخواب نرم و گرم ترجیح داده بود. والتر سالس14 سال بیش فیلمی را بنام خاطرات موتورسیلکت The Motorcycle Diaries ساخت که روایتگر سیر و سفری در سال ۱۹۵۲ است که توسط چه گوآرا و دوستش آلبرتو گرانادو با موتورسیکلت آغاز شد و نقاط مختلف آمریکای جنوبی را پیمود. ماجرا از لذت‌جویی جوانی آغاز و گسترانده می‌شود، گوآرا به واسطه مشاهده زندگی رعایای بومی که فقر به آنها تحمیل شده، در بازگشت دچار تحول می‌شود. در طول راه آنها با کارگران و معدنچیان مارکسیست شیلیائی که برای حقوق از دست رفته شان مبارزه می کنند، مواجه می شوند.در بلندی های ماچوپیچو در پرو به سرخپوست های آمریکای لاتین و بازمانده های قوم اینکا می رسند که تمدن و فرهنگ دیرینشان توسط استعمار غارت شده و از بین رفته است. بعد از مواجهه با این صحنه هاست که چه گوارا در نامه ای خطاب به مادرش می نویسد:" نمی دانم دنیای اطراف ماست که دارد تغییر می کند یا چیزی در درون ما."سکانس دهکده جذامیان از بهترین سکانس های فیلم است .رابطه چه گوارا با بیماران جذامی بسیار صمیمانه و نزدیک ترسیم شده است. او با آنان غذا می خورد، فوتبال بازی می کند، می رقصد و بدون ترس از انتقال بیماری جذام، به زخم هایشان دست می کشد. جذام خانه و بیماران جذامی، جامعه تمثیلی کوچکی است از قاره بزرگ آمریکای لاتین که چه گوارا، تئوری و دریافت سیاسی تازه اش را در آنجا محک می زند. او به کشور- قاره ای به نام آمریکای لاتین با ملتی واحد و یکپارچه می اندیشد و شعار اتحاد ملت های آمریکای لاتین را در میان جذامیان سر می دهد.
دآریل دورفمن نویسنده شیلیایی هم در مطلبی با عنوان «چه گوارا؛ قدیس بی دین جوانان عصر ما» می نویسد: «در همان اکتبر 1967 که ارنستو گوارا، معروف به «چه»، در جنگل های بولیوی کشته شد، دیگر برای نسل من اسطوره ای بود نه فقط در آمریکای لاتین، که در سرتاسر دنیا، اعدامش در سن سی و نه سالگی در روستای والِگرانده بولیوی که نشان داد دشمنان آزادی از مرده اش هم بیشتر از زنده اش می ترسند.

دو تن آواز دادند: دلاور برخیز!و مرد هم‌چنان افتاده بود.ده‌ها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخیز!و مرد هم‌چنان افتاده بود. هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخیز! و مرد هم‌چنان افتاده بود.تمامی‌ آن سرزمینیان گرد آمده اشک‌ریزان خروش برآوردند: دلاور برخیز!و مرد به‌پای برخاست نخستین کس را بوسه‌یی دادو گام در راه نهاد..جملاتی بود که گارسیا مارکز بزرگ در بدرقه وی به تاریخ نوشت.
لازم بود که در آن عصر و آن وضعیت تکنولوژی در ثبت و ضبط رویدادهای مهم برای حافظه تاریخ, آلبرتو کوردا فرانسوی عکسی را با لنز تله ۹۰ میلی متری و دوربین لایکا به ثبت برساند که نه فقط آن طوری که وی بیان کرده است تحت تاثیر نگاه خیره چه گوارا به جمعیت قرار گرفته که حاکی از سازش ناپذیری و خشم و رنج بود قرار گرفت. بلکه این عکس به نمادی در عالم سیاست و به –برندی- در عالم اجتماعی و تجارتی در جهان تبدیل ,معروف و جاودانه شد. آلبرتو عکاس روزنامه روولوسیون شده بود. او در آن تجمع تصاویر پل سارتر و سیمون دوبووار و فیدل کاسترو ,هم که حضور داشتند، از دریچه لنز دوربین اش گذراند.


اسم کامل او «ارنستو چه گوارا دلاسرنا» است.
-او در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در روساریو (آرژانتین) متولد شد.

- از دانشگاه پزشکی بوینس آیرس فارغ التحصیل شد
نهم اکتبر ۱۹۶۷ ارنستو چه گوارا در بولیوی تیرباران شد.

ورزش از دریچه چریکی

به خاطر دارم که در چند دهه قبل در ایران چریکهای وطنی(با احترام به افکار و مبارزه آنان) به جز تعدادی خاصی اکثریت ورزش را از دیدگاه جنبش چریکی و سیاسی نه به طور مستقل بلکه در رابطه با ابزار سیاسی نظامهای حاکمه تعریف و تفسیر می کردند. ابجز ورزشی مثل کوهنوردی که آن هم تابعی از مهمل سیاسی بود فوتبال بطور شاخص رشته ای طرد شده در نزد افراد تاثیر گذار در جنبش چریکی بود. در حالی که در بطن و زادگاه جنبش چریکی جهان, ورزش یکی از رشته های مورد توجه و در فاز بالاتری مورد علاقه رهبران بزرگ وقت این جنبش بود. چه گوارا یکی از این بزرگان است که عاشق فوتبال بود! چه گوارا در کودکی به فوتبال علاقه زیادی داشت؛ اما به علت ابتلا به بیماری آسم ترجیح داد در خط حمله بازی کند تا نیاز به دوندگی کمتری داشته باشد. او نیز مانند بسیاری دیگر از کودکانی که در آن مقطع اسطوره ای داشتند، دی استفانو را به عنوان قهرمان دوران کودکی خود برگزیده بود. وی در ایام مبارزه در کوهها , دشت ها , روستاها و شهرها غافل از فوتبال و ستاره مورد علاقه اش-دی استفانو-نبود.در تاریخ فوتبال آمده است که جولای 1952 بیش از 50 هزار نفر در ورزشگاه نماسیا کاماچو شاهد هنرنمایی آلفردو دی استفانو بودند. از میان تماشاگران حاضر در استادیوم، یکی از آنها ارنستو چه گوارا بود که در آن مقطع تنها 25 سال سن داشت.چه گوارا هوادار روساریو بود؛ و هم چنان عاشق –دی- نامدار.حتی وقتی دی استفانو به رئال رفت و در آنجا در فوتبال جهان جاودانه شد! آن دیدار را تیم کلمبیائی میوناریوس با درخشش دی استفانو موفق شد 1-2 از سد حریف مشهور اسپانیایی گذشته و استادیوم را غرق شادی کند.


بعد از مرگ چه گوارا یک دهه و اندی طول کشید تا فوتبال در آمریکای لاتین و این بار در برزیل ستاره ای به جهان معرفی کند که سیاست را برای اشاعه دموکراسی از طریق این ورزش در آمریکای لاتین بیش گیرد و به نوعی راه و رسم آزادی خواهی چه گوارا را ادامه دهد. مردی که از دریچه فوتبال به نابرابریها و تبعیضهای مردم و فقر آنان در قلمرو اقتصادی و فرهنگی می نگریست و سخت به ایجاد تغییر در شرایط موجود معتقد و راسخ بود. با ریشی در هم، موهای آشفته و چشم های بی روح؛ داستان او، داستانی نوزائی از شخصیتی شورشی است. که در فلسفه مرام سقزاط و در مبارزه اندیشه چه گوارا را بیش گرفته بود. من فوتبالیست نیستم؛ بلکه یک انسانم. اما فوتبال بازی می کنم پس پاهایم پیغامم را منتقل می کنند. در برخی نگاه ها، سوکراتس چه گورای فوتبال بود و کارهایش را با ایده های محکم سیاسی، تشریح می کرد بود، با شیوه خاص زندگی‌اش شخصیتی مورد علاقه جوانان و هواداران هم نسل اش بود.
علاقه او به فوتبال و سیاست در کنار هم، باعث شکل‌گیری جنبش دموکراسی کورینتیانس در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی شد. در آن زمان دیکتاتوری نظامی برزیل در حال سقوط بود و باشگاه کورینتیانس سائوپائولو تنها باشگاه ورزشی جهان بود که به عنوان نمادی از مخالفت با حکومت نظامی برزیل، به شیوه‌ای دموکراتیک اداره می‌شد. شاید بسیاری از فوتبالیست‌های هم‌عصر سوکراتس، ورزشکارانی مانند پله و گارینشا را الگوی خود می‌دانستند، اما سوکراتس این طور نبود.قهرمانان او فیدل کاسترو و چه‌گوارا، رهبران انقلاب کوبا و جان لنون، خواننده ضد جنگ بیتل‌ها بودند.

جنبش دموکراسی در کورینتیانس باعث شد تا باشگاه را به شیوه ای دموکراتیک اداره کنند. آن ها پیش از بازی ها به هتل می رفتند و این تمرینی برای دموکراسی بود. این فرصت به وجود آمد که آزادنه صحبت کنند و تصمیم های جمعی در باشگاه اعمال شود. اینکه فقط بازیکنان و مربیان دارای حق رای نبودند؛ بلکه این حق برای همه کسانی که به باشگاه ارتباط داشتند وجودداشت. یک هوادار، ماساژور و حتی مامور نظافت می توانستند صاحب نظر باشند. در مدت زمانی کوتاه فرهنگ ِ هر نفر یک رای، به شعار باشگاه تبدیل شد. پس از استقرار ساختار جدید، نخستین بازی های تیم ها در اردوی پیش فصل در ژاپن بود. والتر گاساگرند بازیکن 19 ساله تیم در آنجا عاشق شد و درخواست کرد که با نامزد جدیدش به برزیل بازگردد. رای گیری انجام شد و نظر جمع خلاف نظر گاساگرند بود. این بازیکن جوان به نتیجه احترام گذاشت.
چیزی فراتر از محدودیت ها برای رای گیری وجود نداشت. برای مثال طبق یک رای گیری در نزد بازیکنان این موضوع که باشگاه به روانپزشک نیاز دارد به تصویب رسید. سوکراتس و هسته مرکزی تیم آدم های روشن فکری بودند و از این رو افرادی خارج از فوتبال را به باشگاه دعوت می کردند. این می توانست شامل هنرمندان برجسته، خواننده گان و کارگردانان باشند که می آمدند و در خصوص موضوعات مختلف حرف می زدند.

نخستین انتخابات چندحزبی پس از 1964، در سال 1982 برگزار می شد. بسیاری از مردم از رای دادن واهمه داشتند و برخی دیگر از اینکه ارتش به آن ها اجازه رای دادن می دهد یا نه مطمئن نبودند. دسته بزرگتری هم اطمینان داشتند، به این که رای نخواهند داد.
قرار بود که انتخابات در پانزدهم آن ماه برگزار شود و نتیجه می توانست منجر به کم شدن قدرت دیکتاتوری شود. پس مدافعان دموکراسی با پیراهن هایی که روی آن نوشته بود در روز پانزدهم، رای بدهید به میدان آمدند تا رضایت مردم را جلب کنند. صدای اعتراض بود اما سوکراتس سال ها بعد با لبخند توضیح می داد که دولت مردان باور نداشتند که گروهی سیاسی یا دسته ای بزرگ از مردم با این روش به پای صندوق ها بیایند. اما شعار آن ها اثر گذاشت و انتخابات جدی گرفته شد. رژیم قدرت خودرا اندک اندک از دست می داد. سوکراتس بعد ها گفت در تیم بزرگی بازی می کردم. تیمی که داستان آن فراتر از ورزش بود. پیروزی های سیاسی من برایم از تمام پیروزهایی که به عنوان یک بازیکن به دست آوردم، مهم تر بودند. بازی ها 90 دقیقه طول می کشید اما زندگی ادامه داشت. بهترین چیزی که فوتبال به من داد این بود که شانس شناختن انسانیت آدم ها را پیدا کردم. آدم هایی را دیدم که درد می کشیدند و افرادی را که همه چیز داشتند را با آنان مقایسه می کردم. سرانجام از آن جا که فوتبال در خون مردم برزیل است، دکتر سوکراتس و کورینتیانس به بخشی مهم از جنبشی تعلق داشتند که باعث افول و حذف حکومت نظامی در برزیل شد.

دکتر سوکراتس در سال 2011 سرانجام جامه مرگ را پوشید و این بار نه به قول سیسرون خطیب معروف اهل روم که گفته بود سوکراتس (سقراط) فلسفه را با خود از آسمان ها آورده است. بلکه فلسفه را در زمین ابدی بر جای گذاشت.