۳ نمایشنامه ( اما، مارکس در سوهو، دخترونوس ) - تئاترسیاسی هاوارد زین
گروه تئاتر اگزیت
شیرین میرزانژاد
•
آیا نوشتن برای تئاتر برای کسی چون من که زندگی و آثارش بر جنگ، قانون، فقر، بیعدالتی و نژادپرستی متمرکز بوده است، میتوانست رضایتبخش باشد؟ وقتی به این موضوع فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که هیچیک از این اشکال مبارزهی اجتماعی را نمیتوان بر دیگری برتر دانست. هر یک قدرت منحصر به فرد خود را داشت. با نوشتن آثار تاریخی و سیاسی میتوانستم خوانندگانم را با اندیشهها و حقایقی آشنا کنم که ممکن بود آنها را ترغیب کند تا جهان اطراف خود را از نو بررسی کنند و تصمیم بگیرند که به نبرد بپیوندند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۰ مهر ۱٣۹۶ -
۱۲ اکتبر ۲۰۱۷
مقدمه هاوارد زین بر کتاب ۳ نمایشنامه
چرا یک مورخ باید بخواهد که پا از مرزهای رشتهاش فراتر بگذارد (نپذیرد که در چهارچوب بماند) و تصمیم بگیرد که وارد دنیای تئاتر شود- یعنی نمایشنامه بنویسد؟ نمیتوانم از طرف دیگران صحبت کنم- مارتین دوبرمن مورخ تنها کسی است که به ذهنم میرسد که نمایشنامهای مستند با عنوان «در آمریکای سفید» را در طول سالهای اولیهی جنبش حقوق مدنی نوشته است.
در مورد من، این کاری بود که مدتها ذهنم را به خود مشغول کرده بود، زیرا حتی در حالی که من تاریخ مینوشتم، خانوادهام با تئاتر سروکار داشتند. در سال ۱۹۶۱ هنگامی که در کالج اسپلمن در آتلانتا تدریس میکردم، همسرم رازلین برای نقش آنا، معلم انگلیسی نمایش «شاه و من» انتخاب شده بود. او در ادامه نقشهای دیگری را نیز در تئاتر آتلانتا بازی کرد که از جملهی آنها خانم مادریگال در باغ گچی اثر اینید بگنولد بود. هنگامی که به بوستون نقل مکان کردیم، برای بازی در نمایش دایرهی گچی قفقازی اثر برتولت برشت در تئاتر لوب هاروارد (سَلَف تئاتر رپرتوار آمریکا) انتخاب شد. در آتلانتا دخترم مایلا از میان شصت نفر برای نقش آن فرانک انتخاب شد و در سال ۱۹۶۲ به عنوان بهترین بازیگر زن شناخته شد. پسرم جف در نیویورک به عنوان بازیگر و کارگردان فعالیت میکرد و پس از آن به کیپکاد نقل مکان کرد و کارگردان هنری تئاتر بازیگران ولفلیت هاربر شد.
من هم جا مانده بودم و سرگردان در کتابخانهها، در انزوا نوشتن تاریخ را دنبال میکردم و بقیهی خانواده را میدیدم که در تئاتر خوش میگذرانند. اشتیاق من به تئاتر همیشه وجود داشت، شاید آغازش به زمانی برگردد که شانزده ساله بودم و اولین بار نمایشی را در تئاتری کوچک و بدبو در منهتن دیدم.
اجرای پروژهی تئاتر فدرال از نمایش «یکسوم ملت» بود که عنوان خود را از اعلامیهی مشهور فرانکلین روزولت گرفته بود:«میبینم که یکسوم ملت مسکن، پوشاک و خوراک مناسب ندارند.» خانوادهی من که در آپارتمانهای تاریک اجارهای بسیاری در بروکلین زندگی کرده بود، در این توصیف میگنجید. وقتی بر روی نیمکت چوبی نشستم (با ۱۷ سنت پول بلیت میشد چیزی بیش از این انتظار داشت؟) و در سالن تاریک تئاتر منتظر آغاز نمایش بودم، صدای آژیر ماشینهای آتش نشانی را شنیدم که بلندتر و بلندتر میشد و سپس شعلههای آتش را دیدم که بر روی صحنه زبانه میکشید، شبیه آتشی که به ساختمانهای اجارهای میافتاد. زود متوجه شدم که آتشسوزی ساختگی بود اما روشی بسیار هیجانانگیز برای آشنایی با موضوع نمایش بود- مردم فقیری که به خاطر آتشسوزی در ساختمانهای چوبی اجارهای بیخانمان میشدند.
این تجربه در همان ابتدا قدرت تئاتر را در انتقال پیامهای اجتماعی مهم به من نشان داد. این موضوع، شیفتگی مادامالعمر به تئاتر را در من ایجاد کرد. هنگامی که در مرکز منهتن در خانههای طرح مسکن محلات کمدرآمد زندگی میکردیم، من و همسرم به سختی پولی را کنار میگذاشتیم تا به دیدن نمایشهای برادوی برویم. پولمان فقط به ارزانترین صندلیها میرسید. با این حال، از دیدن اجراهای اصلی «اتوبوسی به نام هوس»، «پسربومی»، «مرگ فروشنده» و «همهی پسران من» هیجانزده بودیم.
هنگامی که به جنوب نقلمکان کردیم تا در جامعهی سیاهپوست کالج آتلانتا زندگی کنیم و وارد جنبش ضد تبعیض نژادی شدم، دورادور از طریق خانوادهام تئاتر را تجربه میکردم. با رفتن به شمال، زندگیام حول محور تدریس تاریخ و سیاست در دانشگاه بوستون قرار گرفت، اما بیشتر از آن حول مبارزه برای پایان جنگ در ویتنام. با نوشتن دربارهی جنگ و نافرمانی مدنی، دیگر فرصتی نداشتم که به نوشتن برای تئاتر فکر کنم. اما وقتی جنگ ویتنام پایان یافت و دیگر برای سخنرانی و تظاهرات ضد جنگ دور کشور سفر نمیکردم، آزاد بودم تا اولین نمایشنامهام، «اِما» را بنویسم که دربارهی اما گلدمن، فمینیست-آنارشیست جسور، رفقایش و عشاقش بود. حال هیجانی را تجربه میکردم که نظیر آن را در دنیای دانشگاه نمیتوان یافت. من دریافتم که نوشتن برای تئاتر ویژگیای داشت که در نوشتن کتاب و مقاله اثری از آن دیده نمیشد. آن فعالیتها، تلاشهایی انفرادی بودند، اما وقتی یک نمایشنامه مینوشتید، به سرعت تبدیل به تجربهای جمعی میشد.
همین که شمای نمایشنامهنویس متن را تحویل کارگردان میدادید، دیگر عملی خلاقه در تنهایی نبود. تقریباً بلافاصله متن به همان اندازه به کارگردان، بازیگران، طراح صحنه، نورپرداز، طراحان لباس و مدیر صحنه تعلق داشت که به شما. و شوری همهی شما را در تلاشی جمعی به هم پیوند میداد تا کلامتان به دراماتیکترین و جالبترین شکل ممکن به روی صحنه بیاید. تجربهای احساسی بود که نظیر آن را در کار به عنوان استاد دانشگاه و نویسندهی آثار تاریخی ندیده بودم. قرار بود که با تمام این افراد در فضایی خودمانی سخت کار کنم، با گرمی و محبتی که برای یک دانشگاهی غریب است. افراد برای تمرین از راه میرسیدند و یکدیگر را در آغوش میگرفتند. این صحنهای نبود که در دانشگاه بتوان با آن روبرو شد.
اما آیا نوشتن برای تئاتر برای کسی چون من که زندگی و آثارش بر جنگ، قانون، فقر، بیعدالتی و نژادپرستی متمرکز بوده است، میتوانست رضایتبخش باشد؟ وقتی به این موضوع فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که هیچیک از این اشکال مبارزهی اجتماعی را نمیتوان بر دیگری برتر دانست. هر یک قدرت منحصر به فرد خود را داشت. با نوشتن آثار تاریخی و سیاسی میتوانستم خوانندگانم را با اندیشهها و حقایقی آشنا کنم که ممکن بود آنها را ترغیب کند تا جهان اطراف خود را از نو بررسی کنند و تصمیم بگیرند که به نبرد بپیوندند. نوشتن نمایشنامه بر روی چند شخصیت تمرکز میکرد، کاری میکرد که بیننده با آنها ارتباط احساسی برقرار کند و از این طریق مخاطب را عمیقاً از درون تحت تاثیر قرار میداد؛ چیزی که از طریق نثر بیروح تاریخ و فلسفهی سیاسی به راحتی نمیتوان به آن دست یافت.
یک نمایشنامه همانند هر شکل دیگری از بیان هنری (رمان، شعر، موسیقی، نقاشی) امکان تعالی دارد. میتواند با بازسازی خیالپردازانهای از واقعیت، بر خرد معمول، سنت و فرمان ساختار برتری یافته و پا فراتر از آنها بگذارد، از آنچه که از فرهنگمان به ما رسیده بگریزد و مرزهای نژاد، طبقه، مذهب و ملت را به چالش بکشد. شورشیان فرانسوی سال ۱۹۶۸ شعاری داشتند که میگفت: «Soyez realiste. Demandez l’impossible» یعنی «واقعگرا باشید. غیرممکن را طلب کنید.» قرنها پیش از آن پاسکال گفته بود:«قلب دلایلی برای خود دارد که عقل نمیتواند آنها را بفهمد.»
این هدفی است که تمام هنرها نمیتوانند به آن دست یابند. نمایشنامهنویسی من نیز قطعاً در توانایی بازسازی خیالپردازانهی واقعیت کم میآورد. اما در این صورت چیزی داشتم که برایش تلاش کنم، چیزی خارج از چهارچوب تاریخ و فلسفهی سیاسی. نتیجه گرفتم -خصوصاً پس از اولین تجربهام در تئاتر- که این بسیار مفرحتر از پرداختن صرف به تاریخ است.
اِما اولین بار در سال ۱۹۷۷۷ در نیویورک در «تئاتر برای شهر جدید» به کارگردانی پسرم جف زین به روی صحنه رفت. سال بعد در در بوستون به کارگردانی مکسین کلاین کارگردان برندهی جایزهی آبی و با همکاری گروه بازیگران بااستعدادی که پیش از روی آوردن به تئاتر، در بداههپردازی موفق بودند اجرا شد. اما هشت ماه روی صحنه بود، طولانیترین اجرای سال ۱۹۷۷ در بوستون. در دههی ۸۰ دوباره در نیویورک به کارگردانی مکسین کلاین به روی صحنه رفت و سپس در لندن، در یانگویک و پس از آن در فستیوال ادینبورگ به کارگردانی پاولین رندل. در دههی ۱۹۹۰ به ژاپنی ترجمه شد و در توکیو و سایر شهرهای ژاپن به روی صحنه رفت. اخیراً به زبانهای گوناگون ترجمه شده و در آلمان، فرانسه، اسپانیا و آرژانتین به روی صحنه رفته است.
در اوایل دههی ۱۹۸۰ نمایشنامهی دومم «دختر ونوس» را نوشتم که نخستین بار در سال ۱۹۸۴۴ به کارگردانی جف زین در تئاتر برای شهر جدید در نیویورک اجرا شد که کارگردانهای هنری آن کریستال فیلد و جورج بارتنیف تعدادی از خلاقانهترین کارهای تئاتری را در این شهر اجرا میکردند. سال بعد جف زین دوباره آن را در تئاتر وایتبارن در نورواک کانتیکت به روی صحنه برد. در سال ۲۰۰۸، نسخهی اصلاح شدهای آن در تئاتر نمایشنامهنویسان کیت اسنادگرس بوستون به کارگردانی دیوید ویلر نمایشنامهخوانی شد و سال بعد در دانشگاه سافلک بوستون به کارگردانی وزلی سویک، اجرایی کامل داشت.
مارکس در سوهو پس از نمایشنامهخوانیاش در تئاتر نمایشنامهنویسان بوستون، در سال ۱۹۹۵۵ در پراویدنس، رودآیلند و واشنگتن به روی صحنه رفت. پس از آن در صدها مکان مختلف در آمریکا توسط برایان جونز، جری لوی و باب ویک اجرا شد. در سال ۲۰۰۹ در تئاتر سنترال اسکوئردر کمبریج ماساچوست به کارگردانی دیوید ویلر اجرا شد. این متن به زبانهای اسپانیایی، فرانسوی، ایتالیایی و آلمانی ترجمه شده و در شهرهای متعدد اروپایی و همچنین در هاوانا و دیگر نقاط آمریکای لاتین به روی صحنه رفته است. پس از ترجمه به زبان یونانی در شهرهای مختلف یونان توسط بازیگر شناخته شدهی یونانی اگلوس آنتونوپولوس به کارگردانی آناستازیا کاراگیانوپولو اجرا شد. در سال ۲۰۰۹ به آتن دعوت شدم تا اجرای آن را در دانشگاه آتن برای هزاران تماشاگر را ببینم. اما و مارکس در سوهو توسط انتشارات ساوثاِند و با کمک یکی از سردبیرانش آنتونی آرنوو به چاپ رسید. دختر ونوس تا امروز منتشر نشده باقی مانده بود. از انتشارات هلین اتوان و بیکن برای چاپ هر سه نمایشنامهام در یک مجموعه سپاسگزارم.
هاوارد زین
|