با مدرسه چه کنیم؟ چهار پیشنهاد برای پدر و مادرها
نفیسه آزاد
•
جامعه ما هنوز هم تا حد زیادی قدرت را از کودکان و نوجوانان با این ایده که آنها صلاح خود را نمیدانند میگیرد. کودکان و نوجوانان ما دائما میشنوند که : بزرگ بشی میفهمی، من خیر و صلاح تو رو بهتر میدونم، تو هنوز بچهای، از یه بچه بعیده این حرفها، و...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۹ مهر ۱٣۹۶ -
۱ اکتبر ۲۰۱۷
در روزهای منتهی به اول مهر در شبکههای اجتماعی و گپهای دوستانه و خانوادگی خاطرات غمانگیزی از دوران مدرسه آدمها شنیدم، بخش قابل توجهی از نوشتههایی که خواندم خاطرات ترسناکی هستند که حتی بعد از سالها روایت شدن آدم را تکان میدهد.
من البته خاطره ترسناک یا خیلی غمانگیزی از مدرسه ندارم ولی مثل همه بچههایی که در دهههای شصت و هفتاد مدرسه رفتند برایم بدیهی است که دوران کودکی و نوجوانیم در مدرسه بسیار بهتر از آنچه گذشت میتوانست باشد. از بین بردن صدمات آن آسیبها برای خیلیها ممکن است کار آسانی نباشد
اما حالا من نه تنها یک بچه هفت هشت ساله نیستم بلکه مادر یک بچه هشت سالهام و به عنوان مادر از دوسالگی بچه با «نهاد آموزش» در شکل مهدکودک و مدرسه در ارتباط. به تناسب سالهایی که همراه پسر کوچکم با مهد کودکهای مختلف و مدرسه سر و کله زدم مادران و پدرانی را دیدم که در برابر مدرسه مواضعی از «جنگ» تا «تسلیم کامل» داشتند، ناله میکردند و ناراضی بودند یا بیتفاوت و در اختیار مدرسه
به نظرم رسید به مناسبت اول مهر تجربیاتم را مروری بکنم، شاید از بستر همفکریهای کوچک اتفاقات بهتری برای مدرسهها و مدرسه بروها بیافتد.
قبل از مرور تجربهها شاید باید توضیح بدهم که من در مجموع از نهاد عمومی آموزش دفاع میکنم. به نظرم بیرون آمدن آموزش از زیر سیطره فضای خصوصی و به خصوص خانواده اتفاق خوبی است. امکان نقد و نظر را باز میکند، جامعهپذیری بچهها را بهتر پیش میبرد و حوزه عمومی را در برابر کودکان پاسخگو و مسئولیتپذیر میکند. مدرسه از زمان پیدایش تا حالا تغییرات زیادی کرده و اشکالات زیادی هم هنوز دارد و به احتمال زیاد خواهد داشت ولی حداقل به ذهن من چاره دیگری به جز نهاد عمومی برای آموزش نمیرسد. در یک نظام آموزشی درست که مثل ایران به سمت خصوصی شدن و کالایی شدن نرفته باشد، نهاد عمومی آموزش میتواند نابرابریهای اقتصادی را تا حدی بپوشاند و امکان دسترسی همه گروههای اجتماعی را به آموزش پایه فراهم کند. دوباره تاکید میکنم که نظام فعلی آموزش در عرضه آموزش ابتدایی و پایه اشکالات جدی و فراوانی دارد ولی از نظر من این ربطی به وجهههای مثبت آن ندارد.
اینها را گفتم که بگویم به نظرم در ارتباط با مدرسه در نظر گرفتن گزارههایی که خواهم گفت میتواند کمک کننده باشد یا دست کم برای من بوده است. در چه راستایی؟ در راستای تجربه بهتر از آموزش، آزادی تفکر، آموختن تفکر انتقادی و امکان شناخت واقعیتر از دنیای اطراف برای کودکان و نوجوانان.
اول: مدرسه مهم است اما خیلی جدی نیست
زمانی که من یک بچه مدرسهبرو بودم، مدرسه و قواعد و آزمون و دانشش حرف اول را در زندگی من میزد. کل خانواده مدافع بیچون و چرای مدرسه در حالت کلی بودند. راهی به جز مدرسه در ذهن من نبود، دستکم در سالهای ابتدایی نبود. امروز هم همین رویکرد در بسیاری از خانوادهها هست، آنها را میبینم که با اضطراب و نوعی سختگیری وسواسگونه آموزههای مدرسه را پیگیری میکنند، در آن شکی ندارند مگر در جزئیات. در بیشتر موارد ایرادشان به مدرسه این است که چرا «جدی» نیست و چرا سختگیرانهتر ایدههای خودش را به بچهها الغا نمیکند. کم دیدم خانوادههایی که مدرسه را مهم بدانند به این معنی که با دقت خط آموزشی و آنچه برای بچه اتفاق میافتد را دنبال کنند ولی در عین حال به بچه آموزش بدهند که بسیاری چیزهایی که میآموزد تنها یکی از هزاران است و نباید خیلی جدی گرفت
دوم: قدرت بخشی به کودکان و نوجوانان در برابر بزرگسالان (نهاد خانواده یا آموزش)
جامعه ما هنوز هم تا حد زیادی قدرت را از کودکان و نوجوانان با این ایده که آنها صلاح خود را نمیدانند میگیرد. کودکان و نوجوانان ما دائما میشنوند که :
بزرگ بشی میفهمی
من خیر و صلاح تو رو بهتر میدونم
تو هنوز بچهای
از یه بچه بعیده این حرفها
و ….
بخش مهمی از این قدرتبخشی به عهده والدین یا مراقبان بزرگسال کودکان است. باید به بچهها اعتماد کرد و این قدرت را در نظر گرفت که صلاح خود را در زندگی که تجربه میکنند اول «بیان کنند» و بعد برای آن به درستی «تلاش کنند». به گمانم نهاد آموزش در ایران از این جهت بسیار بد عمل می کند. قدرت بخشیدن به کودکان و نوجوانان عموما عیب تلقی میشود و معیارهای ارزشگذاری مبتنی بر «فرمانبرداری» و یکجور «ادب منفعلانه» است. گوش دادن و جدی گرفتن کودکان و نوجوانان، صدا بخشیدن به آنچه آنها برای زندگی خود میپسندند و ارزیابی دقیق آن تنها راه حل برای پرورش نسلی منتقد و پیشروست . به بچهها گوش کردن، از آنها یاد گرفتن، طرف بحث قرار دادن و شیوه تحلیل را یاد دادن و یاد گرفتن. بسیاری از خانوادههایی که در این چند سال دیدهام خودشان در این زمینه ضعفهای جدی داشتهاند. در بعضی از مدارس، معلمان و مدیر و ناظم چنان اعمال قدرت و نگاه از بالایی دارند که خود من با وجود این همه ادعا در برابر آنها و در لحظه اول احساس بیقدرتی و ندانستن میکنم. با این اعمال قدرت بیچون و چرا و «من بهتر میفهممها» باید جنگید.
سوم: بدیهی نگرفتن «آنچه هست» و پرداختن به «آنچه میتواند باشد»
باید باور کنیم که در دنیای ما هیچچیزی بدیهی نیست، با بدیهی گرفتن امور شیوه تفکر خلاقانه را در کوکان و نوجوانان میکشیم. مدرسه در نظام آموزشی ما وظیفه بدیهی کردن آنچه هست را بر عهده گرفته است. همه چیز از اول تا آخر مشخص و معلوم است و بدیهی انگاشته میشود. اما واقعیت آن است که تجربه هر کودک یا نوجوانی در برخورد با دنیای اطراف یگانه است. کشتن این تنوع منجر به تربیت آدمهایی میشود که تنها خط عمومی زندگی را دنبال میکنند و جرئت بیرون زدن از خط را ندارند. باید با مدرسه بر سر این موضوع جنگید. به نفع ماست که به عنوان بزرگترها که در تقسیم قدرت فعلی اجتماعی صدا و وزن بیشتری داریم، همپیمان کودکان و نوجوانان باشیم. به آنها در بدیهی نگرفتن آنچه هست کمک کنیم و اگر بلدیم یاد بدهیم چطور ارزیابی کنند و راه دراز آموزش در یک نهاد عمومی را طی کنند. به جای درخواست برای کلاس تست و آموزش سختگیرانه ریاضی و علوم و بدیهی گرفتن حفظ کردن تعلیمات دینی و جغرافیا، احتمال وقوع نوعی دیگر از تجربه دانشآموزی را به کل نادیده نگیریم یا دستکم با کودکان و نوجوانان بر سر آنها مذاکره کنیم
چهارم: فراهم کردن امکان تجربه فضاهای متنوع برای کودکان و نوجوانان
نهاد آموزش در ایران در بهترین حالتها، فضایی یکنواخت، یکوجهی و به نظر من کسلکننده است. هنوز در ارزش و اهمیت، ریاضیات و علوم حرف اول را میزنند و از نوع نشستن سر کلاس تا نحوه درس پس دادن و سر و کله زدن با اولیای مدرسه یکنواخت و بی افت و خیز است و از همه مهمتر در ایران، مدرسه فضایی کاملا تکجنسیتی است. باید امکان آشنایی بچهها با فضاهای دیگر را فراهم کرد. فضاهای هنری، ورزشی، نهادهای عمومی دیگر موزهها، گالریها، خیابانها و کوچهها و البته طبیعت.
در غیاب مدرسه این وظیفه به عهده والدین یا مراقبین کودکان و نوجوانان است که چشم آنها را به دنیای اطراف با همه تنوع و چندگانگی آن باز کنند. این آشنایی مسیرهای ذهنی جذابی برای کودکان و نوجوانان میگشاید و تا حد زیادی جلوی تک صدایی مدرسه را میگیرد. این کارها البته بسیار سخت و زمانبر و هزینهبر هم هست ولی چارهای از آن نیست و برای خود ما بزرگترها اگر شکل وظیفه به آن نگاه نکنیم، تجربهای جذاب خواهد بود.
اینها البته تجربهها و ایدههای من از سر و کله زدن با نظام آموزشی است. بخش عمدهای از ما گریزی از نهاد عمومی آموزش نداریم که با کمی بالا و پایین در ایران همگی یک خط فکری و رویکردی را به آموزش ابتدایی و پایه دارند. من فکر میکنم تغییر در نوع نگرش خانوادهها و بزرگسالان طرف نهاد آموزش تاثیر مهمی در شکلگیری تغییرات در آینده دارد، نداشته باشد هم ما در برابر کودکان و نوجوانان مسئولیت داریم تا در حد امکان آسیبهای آموزش عمومی را کم کنیم و آن را به مسیری بیشتر لذتبخش تبدیل کنیم تا ترسناک و کسلکننده.
برگرفته از وبلاگ نویسنده
|