طبقه کارگر؛ طبقه‌ای در خود یا برای خود


حمید آصفی


• این واقعیت است که چپ در ایران پس از انقلاب ازلحاظ سیاسی شکست خورده است. شکست در این حوزه باعث شده است چتر وحدت‌بخشی روی این مجموعه اقدامات و تلاش‌های کارگران وجود نداشته باشد. حزب سیاسی وجود ندارد یا عملکردش کم‌رنگ است، نه اینکه کم‌رنگ است اصلاً وجود ندارد. این فقدان قدرت سیاسی چپ یکی از عواملی بوده است که کارگران هم خیلی نمی‌توانند جان داشته باشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٨ مرداد ۱٣۹۶ -  ۱۹ اوت ۲۰۱۷


طبقه کارگر در دهه ۱۷۹۰ در غرب و به‌خصوص انگلستان، سیری را طی می‌کند که به لحاظ ساختاری و مادیت و وجود، خود را در عرصه زندگی اجتماعی_اقتصادی ظهور و بروز می‌دهد. در این مقطع به لحاظ کمی کارگران گستردگی فراوانی داشتند، اما در صحنه سیاسی حضور نداشتند. در سال ۱٨٣۲ طبقه کارگر حضور ملموسی در صحنه سیاست انگلستان پیدا می‌کند، البته این طبقه در همان حضور ملموسش هم بازنده بود. در سال ۱٨٣۲ وقتی بورژوازی حق رأی گرفت، اولین کاری که کرد این بود که دو سال بعد، در سال ۱٨٣۴ سر طبقه کارگر را برید! اما بااین‌حال کارگران حضور و نقش داشتند. بازنده بودند، ولی باز مهر خودشان را بر تحولات اجتماعی می‌زدند. این‌گونه بود که طبقه کارگر، از طبقه در خود به طبقه برای خود تبدیل شد. در آثار مارکس زنجیره گسترده‌ای از اتفاقات باید برای یک طبقه بیفتد تا از طبقه‌ای در خود به طبقه‌ای برای خود تبدیل شود، ولی مارکس درباره این مبحث به‌طور ویژه تحقیق و پژوهش نکرده است.

مفهوم طبقه
برای شناخت مسئله طبقه در خود و برای خود، ابتدا باید مفهوم طبقه را بیشتر بشکافیم. طبقه را می‌شود در چهار سطح مفهومی تعریف کرد؛ سطح مفهومی نخست سطح ساختاری است، یعنی همان تعریف عینی از طبقه. اینکه آدم‌های مختلف در یک جامعه ترتیب دسترسی‌های گوناگونی به منابع قدرت دارند. ایران خودمان را ببینیم. چه منابع قدرتی وجود دارد که باعث می‌شود آدم‌ها به لحاظ طبقاتی متفاوت باشند؟ یا سرمایه مادی است یا سرمایه انسانی یا مهارت و دانشی که در بازار کار خریدار داشته باشد. یک منبع دیگر هم سرمایه سیاسی است. فرض کنید رهبری یک حاکمیت، به آن معنا سرمایه مادی و سرمایه انسانی ندارد؛ یعنی اگر با دانش خود برود در بازار کار، هیچ‌کس بابت آن پول نمی‌دهد، ولی سرمایه سیاسی دارد. بالای یک نظام سیاسی ایستاده و آن سرمایه سیاسی به او امکاناتی را می‌دهد که این امکانات را دیگران از راه سرمایه مادی یا سرمایه انسانی به دست می‌آورند. آدم‌ها به ترکیب متفاوتی از این سه منبع یعنی سرمایه مادی، انسانی و سیاسی دسترسی دارند و همین باعث تمایزهای طبقاتی بین آنها می‌شود. سرمایه‌داران و بورژوازی، سرمایه مادی دارند. این افراد به تناسب یک سرمایه انسانی هم دارند و شاید سرمایه سیاسی هم داشته باشند، ولی تهیدستان شهری سرمایه مادی ندارند، غالباً سرمایه انسانی‌شان هم بسیار کم است و مهارت و دانش ندارند، اگر هم کار بکنند کارگر غیرماهر هستند. سرمایه سیاسی هم ندارند، یعنی حزب ندارند، در دولت نیستند و در جامعه مدنی حضور ندارند. پس طبقه سرمایه‌دار اینجا به اعتبار دسترسی‌اش به منابع گوناگون قدرت می‌شود طبقه سرمایه‌دار و از طبقه در خود به طبقه برای خود تبدیل می‌شود.
طبقات کارگری و طبقه متوسط را هم داریم که در ادامه به آن می‌پردازیم، این سطح اول و سطح ساختاری است. به صرف اینکه کارگران نیروی کارشان را می‌فروشند و ازلحاظ عمومی طبقه کارگر هستند، معنایش این نیست که می‌توانند مهر منابع و منافع خودشان را بر تحولات اجتماعی هم بکوبند. مثلاً اگر اراده کنند به حمل‌ونقل ارزان و مسکن اجتماعی و امکانات دیگر دسترسی پیدا نمی‌کنند. چون کسی به حرفشان گوش نمی‌دهد! نه حقوقشان را می‌توانند افزایش دهند، نه حمل‌ونقل رایگان دارند و نه مزایای دیگر. چون اصلاً زور ندارند. اگر زور داشته باشند می‌شوند طبقه برای خود که هنوز در این سطح از مفهومی که تعریف می‌کنیم به اینجا نرسیده‌اند.
اگر هژمونی یک طبقه یا قدرتی بتواند خواسته‌ها را به دیگران تحمیل کند بدون اینکه از زور عریان استفاده کند، مهر خود را بر شرایط اجتماعی_سیاسی کوبیده است، اما چگونه می‌توان خواسته‌های خود را به دیگران تحمیل کرد؟ باید کاری کرد که آن‌ها آن‌گونه بیندیشند که من می‌اندیشم! دروغ را تعریف می‌کنم، راستی، حقیقت، زیبایی و سجایای اخلاقی دیگر را. اگر در تحمیل خواسته زور به‌کاربرده نشود می‌شود هژمونی که می‌تواند از منبع قدرت مشروع یا غیر مشروع نشئت بگیرد. آنکه سرمایه‌دار است؛ سرمایه ‌دارد، ابزار تولید دارد. امکان دارد هژمونی هم نداشته باشد، او فقط به این منبع قدرت دسترسی دارد. همه این حرف‌ها در سطح اول بود. برای اینکه آن طبقه به مرحله برای خود برسد، باید مراحل دیگری هم طی شود.
سطح دوم از مفهوم طبقه سطح تجربه زیسته است؛ یعنی سرمایه‌داری که به ابزار تولید دسترسی دارد به اعتبار درآمد زیادی را خواهد داشت که با بخشی از آن در حوزه‌های گوناگون زندگی اجتماعی مانند بهداشت، درمان، سلامت، مسکن، تربیت‌بدنی، اوقات فراغت و مانند این‌ها نوعی از زندگی را برای خودش رقم می‌زند. سرمایه‌دار در زعفرانیه در خانه‌ای سیصد متری که کیفیت بنایش این است و کیفیت معماری‌اش آن، زندگی می‌کند. آب‌وهوای زعفرانیه هم خوب است، اما چرا او توانسته است آنجا مسکن بگیرد؟ به اتکای درآمدی که از سرمایه مادی‌اش در اختیار دارد. برعکس او، یک تهیدست شهری که نه سرمایه مادی دارد و نه سرمایه انسانی و نه سیاسی، بنابراین درآمدی که به دست می‌آورد بسیار ناچیز است. او نمی‌تواند در زعفرانیه زندگی کند. باید در حسن آباد یا سلطان‌آباد خانه اجاره کند و از هوای آلوده آنجا استنشاق کند، خانه‌اش سی متری است و کیفیت بنا بسیار پایین است. تراکم جمعیت در محله‌ای که زندگی می‌کند بسیار زیاد است و شرایط ناهنجار دیگری بر آن منطقه حکمفرماست. تجربه زیسته آن سرمایه‌دار با این تهیدست را در زمینه مسکن مقایسه کنید. دو تجربه کاملاً متفاوت است. در حوزه سلامت هم همین‌طور است. سرمایه‌دار سالی یک‌بار چک‌آپ می‌کند و به‌محض اینکه قلبش به تپش می‌افتد و دندانش درد می‌گیرد، پیش دکتر می‌رود. اصلاً وضعش آن‌قدر خوب است که سالی یک‌بار می‌رود لندن چک‌آپ می‌کند، ولی تهیدست شهری به دلیل همان امکانات ناچیز درآمدی اصلاً با مفهوم چک‌آپ آشنا نیست. اگر دندانش به طرز وحشتناکی به درد بیفتد، می‌رود دندانش را می‌کشد. اگر قلبش درد بگیرد، چون بیمه ندارد، کاری با آن ندارد تا بالاخره قلب او را از پا درآورد. در زمینه سلامت هم تجربه زیسته آن سرمایه‌دار با این تهیدست شهری بسیار متفاوت است. همین‌طور در حوزه آموزش. سرمایه‌دار فرزندش را می‌فرستد تا در آمریکا درس بخواند و در سال پنجاه هزار دلار شهریه می‌دهد، اما تهیدست شهری نه‌تنها نمی‌تواند فرزندش را به آمریکا بفرستد، حتی به مدارس دولتی هم نمی‌تواند بفرستد. اصلاً بچه‌اش باید برود سر چهارراه‌ها که بشود کودک کار تا پولی بیاورد برای این‌ها که زندگی کنند. پس در زمینه آموزش هم تجربه زیسته این‌ها با هم متفاوت می‌شود و این سطح دوم مفهوم طبقه است. چرا این موضوع اهمیت دارد که آدم‌ها در زمینه بهداشت، مسکن، سلامت، اوقات فراغت و بازنشستگی چه تجاربی را دارند و چه تجربه‌هایی را به دست می‌آورند؟ اهمیتش در این است که ممکن است در سطح سوم تعریف مفهوم طبقه تاحدی تأثیر بگذارد.
سطح سوم چیست؟ وقتی فرد تهیدست کیفیت مسکن اش آن است و در زمینه سلامت، بهداشت، حمل‌ونقل و امکانات رفاهی دیگر مشکلات فراوان دارد، می‌بیند که به‌طور آشکار تجارب زندگی‌اش با سرمایه‌دار متفاوت است و دنیای سرمایه‌داری به شکل دیگری است. درعین‌حال چه‌بسا ببیند هم طبقه‌ای خودش هم، مسکن، بهداشت و درمان و سلامت، میزان و کیفیت کالاهای مصرفی‌اش، الگوی سفرش، الگوی تفریحات و داشته و نداشته هایش مثل او است و این مثل همدیگر بودن در افق آگاهی شکل می‌گیرد. اگر طبقات کارگری متوجه شوند که منابع مشترکی در جمع خودشان دارند و منافع مشترک آن‌ها با منافع عده دیگری از آدم‌ها متمایز یا متعارض و متضاد است، آگاهی طبقاتی به دست آورده‌اند. این موضوع در عرصه دانستن و آگاهی است و چه چیزی ممکن است باعث شود که این آگاهی را به دست آورند؟ این برمی‌گردد به تجارب زیسته‌شان در سطح دوم که محل بحث بود. حال اگر آگاهی هم به دست آوردند و فهمیدند که بین خودشان منافع مشترکی دارند و این منافع مشترک، متمایز یا حتی متضاد با منافع مشترک دیگرانی است که اسمش را می‌گذارند طبقات دیگر، گام بعدی ممکن است این باشد و ممکن است هم نباشد که بکوشند بازوهایی را خلق کنند تا این آگاهی را به عرصه عمل بیاورند. بازوهایی خلق کنند که دست به کنش‌های جمعی بزنند، دست به تحرکات، تشکل‌یابی و مانند این‌ها بزنند تا بتوانند مهر منافع خودشان را بر تحولات اجتماعی بکوبند. در مورد تهیدستان شهری این اتفاق نیفتاده است. فرض کنید تشکل‌هایی را فراهم کنند که قدرت سیاسی دارد و مثلاً حکام را مجبور کنند که کیفیت مسکن را در محله‌های اسکان آنها بهبود ببخشد، آب و برق را تأمین کند، در صورت‌حساب‌ها از آن‌ها نرخ‌های پایین‌تر مطالبه کندو به همین قیاس مدارس متناسب و رایگان پدید بیاورد یا به سطح بالاتر برویم که فعلاً وجود ندارد. مثلاً سعی کنند کسی را در صحنه سیاست کشور در مقام رئیس‌جمهور انتخاب کنند یا نماینده مجلس و نماینده شورای شهری که منافع این‌ها را دنبال کند. این سطح با شوراهای اسلامی کار، نمایندگان کارگری و از آن بالاتر سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری، شوراهای کارگری، کنفدراسیون یا حزب سیاسی یا گروه‌های مطالعاتی امکان‌پذیر است. اگر بتوانند به این سطح برسند که تاکنون نتوانستند این نیروی سیاسی را بیافریند، شاهد یک طبقه برای خود هستیم. طبقه‌ای که به دلیل تفاوت دسترسی‌اش به منابع قدرت از دیگران متفاوت است، به دلیل همین در حوزه بهداشت و سلامت و مسکن تجربه زیسته متفاوتی دارد. این طبقه به آگاهی رسیده و سوای آن توانایی عمل هم دارد. چون توانسته بازوهای عمل جمعی برای خودش خلق کند. وقتی توانسته بازوهای عمل جمعی خلق کند و اگر برگردیم به سطح اول بحث، از طریق قدرت سیاسی که به شکل‌های مختلف دارد، سعی می‌کند تغییر ساختاری ایجاد کند؛ یعنی تغییر در الگوی دسترسی به منابع قدرت که نقطه عزیمت این بحث هم بود. مثلاً بتوانند در حد ممکن مالکیت خصوصی عوامل تولید را عمومی و اجتماعی کنند تا از این به بعد عوامل تولید، ابزار تولید و سرمایه مادی به‌طور مطلق متعلق به یک اقلیت نباشد، بلکه مال همگان باشد. این اتفاق عاملیت و فاعلیت ساختار را تغییر می‌دهد.
این بحث‌ها انتزاعی و تئوریک نیست. این نظمی که در قالب چهار سطح گفتیم ترتیب منطقی قضیه است، اما ترتیب تاریخی نیست. برای همین بخشی از سطح اول می‌تواند در وسط‌های سطح دوم یا سوم هم باشد. سطح چهارم هم اول است و هم آخر و هم وسط، پس لزوماً در طول تاریخ این‌ها با نظم منطقی اتفاق نمی‌افتند چراکه تقدم و تأخر زمانی با تقدم و تأخر منطقی بین مقوله‌ها متفاوت است. طبقه می‌تواند در هر چهار سطح شکل بگیرد. در ایران امروز، ما به لحاظ عینی طبقه کارگر داریم. سیزده، چهارده میلیون نیروی کار هستند که به ابزار تولید دسترسی ندارند یا دسترسی خیلی کم دارند. این‌ها تجارب زیسته متفاوتی در زندگی روزمره دارند. طبقه کارگر در خیابان هاشمی می‌نشیند. طبقه کارگر کمی را سراغ داریم که در نیاوران بنشیند، مگر به شکل سرایدار یا در محله‌های خیلی ارزان‌تر که در حاشیه‌ها مانند دارآباد وجود دارد. سطح سوم این است که این کارگران آگاهی طبقاتی دارند یا نه؟ سطح بالاتر این است که آیا بازویی برای کوباندن مهر منافع خودشان بر تحولات اجتماعی دارند یا خیر؟
در حال حاضر کارگران در سندیکاهایی که معروف هستند، مانند سندیکای شرکت واحد، سندیکای فلزکارها و نیشکر هفت‌تپه، در تجربه عینی که بسیاری‌شان را می‌شناسیم اتصال اجتماعی و نفوذی که باید در کارگران داشته باشند، ضعیف است. در یک دوره زمانی سندیکای شرکت واحد توانسته بود گروه‌های کارگری را به شکلی آموزش دهد تا فراخوان‌هایش را اجابت کنند، ولی واقعیت این است که الآن بیشتر این‌ها مجازی است تا واقعی، ولی وجودشان را نباید نفی کرد. به‌هرحال بودنشان خوب است و فرهنگ سندیکایی باید به یک شکلی نشر پیدا کند.

آسیب‌شناسی فعالیت‌های سندیکایی کارگران
در این مجموعه‌های سندیکایی ذکرشده مشکلاتی احساس می‌شود که یا در مکالمه است یا در سطح گفتمان. خیلی از نیروهایی که در این عرصه فعال هستند صبغه چپ دارند و در پارادایم‌های حکومت‌های کارگری و تضاد عمده کار و سرمایه سیر می‌کنند و اعتقاد دارند در هر شرایطی و در هر مرحله‌ای این تضاد باید عمده باشد. به همین دلیل خط و مرز خونینی رسم می‌کنند و این خود یک ضعف عمده آنان در تحلیل شرایط و مرحله تاریخی ایران است و متأسفانه در نحله‌های مختلف آن‌ها دیده می‌شود. کارگری که ٨ ساعت کار می‌کند بعد باید برود دست‌فروشی کند. باید نیمی از دستمزدش را بدهد اجاره خانه و کار دوم و سوم بکند و اگر هم بیکار شود که وامصیبتا. اگر کار در کارخانه را از دست بدهد باید برود دست‌فروش یا راننده شود یا با موتورسیکلت مسافرکشی کند که بازتولید کار خودش را هم از دست می‌دهد. این شرایط نابهنجار روند تکامل تاریخی ایران را تهدید می‌کند و با آن مباحث انتزاعی بیگانه هستند. بحث این است که چرا این تشکل‌ها رشد نمی‌کنند؟ چرا وقتی جلوی مجلس برای قانون کار تجمع می‌کنند، دو هزار نفر هستند، چرا سی هزار نفر نیستند؟ در آن مقطع، سرکوب آن‌چنانی هم در کار نبود و حتی آن تجمع از سوی مجلس حمایت می‌شده است، پس مشکل چیست؟
این مشکل ابعاد گوناگونی دارد که طبیعتاً از همه ابعاد آن شناخت نداریم. چیزهایی که بیشتر جلوی چشم هست، یکی سرکوب است که از عوامل جدی است. برای نمونه جدی‌ترین افراد سندیکای اتوبوس‌رانان از سال ٨۴ به شکل سازمان‌یافته زیر فشار هستند. به‌طورمعمول، زمانی بیشتر و زمانی کمتر، حدود بیست تا سی نفرشان یا حکم دارند یا در زندان هستند. ولی مگر این اتفاقات در تاریخ اروپا نبوده است؟ تفاوت شرایط ایران با اروپا در چیست؟ در اروپا هم سرکوب بوده است، ولی در آنجا سنت فرهنگی دیگری حاکم بوده است. در انگلستان نه امروز، بلکه از مقطع تاریخی ۱۷۹۰_۱۸۳۰ به بعد، کارگران یک سری سپرهای حفاظتی داشته‌اند. مثلاً وقتی کارگری دست به اقدامات می‌زد، نهاد هیئت‌منصفه که از سنت‌های مهم انگلستان است، به‌عنوان هسته اصلی قوه قضائیه که قدرتش از مقامات سیاسی خیلی بالا بوده است، از کارگر حفاظت می‌کرد. البته هیئت‌منصفه‌های دست‌نشانده هم وجود داشتند، ولی سنت آزادی مدنی در آنجا خیلی اهمیت داشته است. در ایران این سنت را نداریم. در انگلستان حساسیت به سرکوب بیشتر است؛ بنا به دلایلی که برمی‌گردد به تجربه‌های تاریخی‌شان مثل سال‌های۱۱۰۰ دوره آلبرت کبیر. خونین‌ترین سرکوبی که در دوره مدرن تا امروز در تاریخ انگلستان صورت گرفته در چهارصد، پانصد سال گذشته، سرکوب میدان پیترز در منچستر بود که سواره‌نظام ریختند و مردم را کشتند. چیزی در حدود سیصد، چهارصد نفر زخمی‌شدند، حدود صد نفر هم کشته شدند. این اتفاق نه بعد از آن و نه قبل از آن در تاریخ انگلستان رخ نداده بود. پس آنجا یک سنت آزادی‌های مدنی و سیاسی وجود دارد که ما در ایران فاقد آن هستیم، هم کارگران فاقد آن هستند و هم طبقه متوسط و طبقات دیگر.
عامل سرکوب در ایران و نبودن چتر حفاظ قانونی برای کارگران بسیار مهم است. برای نمونه فلزکارها واقعاً از سخت‌کارترین نیروها بودند و همه انرژی‌شان را هم روی یک تعاونی مصرف گذاشته بودند. تعاونی مصرفشان خیلی قوی عمل کرد و واقعاً یکی از تجارب بسیار عالی در حوزه تعاونی‌ها است. در سال ٨٨، پیش از ماجرای انتخابات ریختند و فعالین آن‌ها را گرفتند. بیست، سی نفرشان را دستگیر کردند. از آن به بعد افراد دیگر عقب نشستند. پس ‌از آن دوره اصولاً ساختار تعاونی‌ها در ایران تغییر پیدا کرد، درحالی‌که تجربه‌ای که آن‌ها داشتند اگر زیر سرکوب قرار نمی‌گرفت، -اصلاً بحث کارگر و سرمایه‌داری را کنار بگذاریم- کلی کمک‌حال همین دولت بود. یک الگوی خوب برای تأمین‌کردن مایحتاج روزانه زندگی کارگران بود که این‌ها با هزینه‌های کمتر در این تورم و بیکاری انجام می‌دادند. پس مسئله سرکوب و فضای امنیتی عامل کم‌اهمیتی نیست.
عامل دیگر این است که به‌طورکلی سنت همکاری جمعی یا بده و بستان جمعی، هم در طبقات کارگر هم در طبقات دیگر، در ما ایرانی‌ها از اروپا و برخی ملل دیگر خیلی کمتر است و قواعد بازی را کمتر می‌دانیم. دوره‌ای که در اروپا و انگلستان اتحادیه‌های کارگری پا گرفتند، رهبران این اتحادیه‌های کارگری در نوجوانی و جوانی در یک خرده‌فرهنگ بار آمده بودند. آن خرده‌فرهنگ چه بود؟ زمانی اتحادیه‌های کارگری وجود نداشت، اما حجم عظیمی از کلوپ همان باشگاه‌های گوناگون وجود داشت؛ باشگاه کمک‌هزینه بیماری و مانند این‌ها. از این باشگاه‌ها به‌وفور وجود داشت، دولتی هم در کار نبود. چون بیمارشدن مشکل جدی کارگران، پیشه‌وران و زحمت‌کشان بود و هزینه‌های زیادی را به ‌آن‌ها تحمیل می‌کرد، خود کارگران از همان درآمد ناچیز هفتگی‌شان یک پنی، دو پنی می‌گذاشتند و اگر کسی بیمار می‌شد، هزینه‌هایش را ازآنجا می‌پرداختند؛ مثل نقش شرکت‌های بیمه امروزی. شرکت‌های بیمه خیلی کوچکی درست کرده بودند. برای این کار انواع و اقسام قواعد را تعریف کرده بودند و اساسنامه گذاشته بودند. یکی از قواعد بازی این بود که اگر برادران و زحمتکشانی که عضو هستند، بیمار بشوند اما بیماری‌شان سفلیس یا سوزاک و ناشی از خوابیدن با یک زن تن‌فروش باشد، کمک‌هزینه بیماری شامل حال آن‌ها نمی‌شود. قاعده دیگر این بود که اگر یکی از اعضا خطای عضو دیگر را ببیند، مثلاً در زمینه مشروب‌خواری، اما به اطلاع هیئت‌مدیره کلوپ نرساند، خود این فرد جریمه می‌شود. پس قواعد بازی اهمیت دارد. ما در ایران وقتی دور هم جمع می‌شویم، یکی یا تعدادی پشت سر دیگری بدگویی می‌کنند. این کار قاعده شده است. به تجربه زندگی باید بیاموزیم که وقتی یک عده آدم دور هم جمع می‌شوند، با هم اختلاف‌نظر دارند، ولی نباید پشت سر همدیگر بدگویی کنند. ما این سنت اخلاقی را نداریم. این بدگویی وقتی یک ‌بار اتفاق بیفتد و دو بار و چند بار، در یک نسل و دو نسل، نسل سوم بالاخره آن را به عنوان خرده‌فرهنگ می‌پذیرد. این رفتار فرهنگ پذیر می‌شود.
فرهنگ کار جمعی در جامعه به دلایل عدیده شکل نگرفته است. فرض کنید نسلی کارهای جمعی کرده است و در خودش اطلاعات و دانش و تجربه را انباشت کرده است. آن نسل می‌خورد به سد فشار و فضای امنیتی. بیشترشان مجبور می‌شوند از فعالیت دست بکشند. بنابراین نسل جدید امروز جوان است باید خودش از صفر شروع کند و این انباشت تجربه وجود ندارد. اگر مسئله انسداد فعالیت و فضای بسته نبود، این انباشت تجربه می‌توانست به نسل‌های بعدی انتقال داده شود. کسانی که در دهه بیست حزب توده را آن‌گونه ساختند، الآن کجا هستند؟ تجربه‌ای است که در خاورمیانه بی‌سابقه بود، بخصوص تجربه تحزب حزب. سامان‌دادن لایه‌های پایین جمعیت و کارگری در خاورمیانه بی‌سابقه است. برخی از آن افراد در زندان‌های شاه از بین رفتند و الباقی به خارج از کشور مهاجرت کردند و اندیشه و تجربه آنان به بچه‌های امروز انتقال پیدا نکرد. لذا نسل جدید باید خودشان از نو تجربه کنند، از نو ببازند و وقت آرمان از دست بدهند که آیا نتیجه‌ای به دست بیاورند یا نه.
مسئله سومی که به ذهن می‌رسد، مسئله گفتمان‌های رقیب است. در چهار سطحی که گفته شد سطح سوم سطح آگاهی طبقاتی بود. ما از آگاهی طبقاتی کارگران صحبت می‌کنیم، ولی در این جامعه که فقط کارگران طبقه نیستند، طبقات دیگر هم داریم. طبقات دیگر هم آگاهی طبقاتی خودشان را دارند. آن‌ها هم حقیقت، زیبایی، زشتی، دروغ و بد و خوب را بر اساس منافع خودشان تعریف می‌کنند. در ایران همواره این‌طور بوده است که طبقات حاکمه این توانایی را داشته‌اند ایدئولوژی گفتمان متناسب با منافع خودشان را شکل ‌دهند و به‌زور یا با رضایت به طبقات پایین‌تر انتقال دهند. به‌وفور می‌بینید که در طبقات پایینی، تهیدستان شهری باشند یا کارگر، ارزش‌های مصرفی که برای طبقات بالا ارزش است، برای آنها هم ارزش است. چیزهایی که طبقات بالا بد می‌دانند، طبقات پایین هم بد می‌دانند. ارزش‌های طبقات پایین از کجا آمده، از طبقات بالایی گرفته شده است. یعنی طبقات بالایی به لحاظ ارزشی هژمون هستند و همین تجربه زندگی طبقات کارگری را به‌شدت تضعیف می‌کند. اگر به دهه هفتاد برگردیم بسیاری از کارگران از خصوصی‌سازی دفاع می‌کردند! بعدازاینکه خصوصی‌سازی صورت گرفت، اولین قربانی این خصوصی‌سازی همان کارگری بود که باید اخراج و مشمول تعدیل نیرو می‌شد. چرا کارگران در اوایل دهه هفتاد از خصوصی‌سازی دفاع می‌کردند؟ به خاطر اینکه طبقات بالاتر توانسته بودند ایدئولوژی خودشان را و راه و روش متناسب با منافع خودشان را به طبقات پایین‌تر حقنه کنند؛ ازجمله به طبقه کارگر. بنابراین مسئله ایدئولوژی، گفتمان و هژمونی آن سمت خیلی اهمیت دارد.
عامل دیگری هم که باید افزود و در سطح چهارم است، این واقعیت است که چپ در ایران پس از انقلاب ازلحاظ سیاسی شکست خورده است. شکست در این حوزه باعث شده است چتر وحدت‌بخشی روی این مجموعه اقدامات و تلاش‌های کارگران وجود نداشته باشد. حزب سیاسی وجود ندارد یا عملکردش کم‌رنگ است، نه اینکه کم‌رنگ است اصلاً وجود ندارد. این فقدان قدرت سیاسی چپ یکی از عواملی بوده است که کارگران هم خیلی نمی‌توانند جان داشته باشند.
قطعاً عوامل عدیده‌ای هست که ما روی آن‌ها تمرکز نکرده‌ایم و شناختی از آنها نداریم و برای شناخت آن‌ها باید به خیلی از قلمروها پرداخت. باید به حوزه ادبیات نگاه کنیم که ادبیات و زبان فارسی که تولید می‌شود یا ترجمه می‌شود چه نقشی در باورها، در ارزش‌گذاری آرمان‌ها، در تصورات بخش‌های گوناگون جامعه ازجمله کارگران دارند. کتاب شرلی شارلوت برونته و آثاری ازاین‌دست به اسم طبقه کارگر دارند خواسته‌های طبقه دیگری را در ذهن طبقه کارگر می‌نشانند. همین‌طور در حوزه سینما، حوزه نقاشی و عکاسی، فیلم مستند و تئاتر و هنرهای دیگر. حوزه‌هایی هستند که طبقه کارگر مستمر از این کانال‌ها پیام‌هایی دریافت می‌کند که درواقع امر همسو با منافعش نیست، بلکه این افراد درصدد تحمیق و فریب و تدلیس کارگران هستند. در این زمینه‌ها کار مطالعاتی جدی صورت نگرفته است. این‌همه می‌گوییم طبقه کارگر ولی تجربه زیسته طبقه کارگر و لایه‌های گوناگونش را اصلاً بررسی نکرده‌ایم؛ در زمینه مسکن، بهداشت، سلامت و مسائل دیگر. این‌ها نیاز به مطالعاتی دارد که این مطالعات به ما در این زمینه‌ها شناخت بدهد.