نقشه بردار ها


علی اصغر راشدان


• سعید و مصطفی مهندس نقشه بردار بودند و من راهنما و ارائه کننده مساحت و چارگوشه زمین. یک قطعه زمین کشاورزی چند ده هکتاری نزدیک علیشاه عوض را نقشه برداری می کردند که کاربریش را مسکونی اعلام و چند تعاونی مسکن، توش مجتمع سازی کنند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۴ مرداد ۱٣۹۶ -  ۱۵ اوت ۲۰۱۷



          سعیدومصطفی مهندس نقشه برداربودندومن راهنماوارئه کننده مساحت وچارگوشه زمین. یک قطعه زمین کشاورزی چندده هکتاری نزدیک علیشاه عوض رانقشه برداری میکردندکه کاربریش رامسکونی اعلام وچندتعاونی مسکن، توش مجتمع سازی کنند.
    حول وحوش غروب، دوربین هاوسه پایه های لنگ درازدوربینهاوچوبتخته های درازدرجه بندی راسه نفری جمع وجورکردیم وتوصندوق پیکان مصطفی گذاشتیم. سوارشدیم وزدیم توسینه جاده خاکی طرف اتوبان کرج - تهران. نرسیده به اتوبان، کنارگودال سمنتی موتورآب توقف کردیم. لایه های خاک سمج دست وسروصورت وگل وگردانمان راشستیم. کنارگودال پرآب چندزدیم، سعیدبسته سیگاروینستونش رادرآوردوجلومان گرفت. هرنفریک سیگاردودکردیم. سعیدچشمک زدودودسیگارش راتوصورت مصطفی فوت کرد. اوقاتش گه مرغی بود،اخم کردوعکس العملی نشان نداد. بایدسربه سرش می گذاشتیم، کمی غلغلکش میدادیم وازآن حالت بیرونش میآوردیم. سعیدترفندهائی راکه درطول پانزده سال همکاریمان درزمینه به معرکه گیری واداشتن مصفطی میدانست، به کارگرفت، افاقه نکرد. مصطفی رومنبرکه میرفت، کنارش می نشستیم، میرفتیم تونخش وقهقهه میزدیم. آتشش کمی فروکش که می کرد، یکی دوتاکنده تواجاقش می انداختیم ودوباره شعله ورش می کردیم. سعیدهرچه کردنتوانست خنده ی پرسروصداش رادرآورد. نقشه برداری تواراضی خاکی، دوندگی وبالاپائین رفتن ازتپه ماهورهاوروکول کشیدن دوربین وسه پایه درتمام روز، رمقش راگرفته بود. سیگارش راتافیلترکشید، دودراقورت داد، ته مانده فیلترراپرت کردتوآب، جزجزش رانگاه کرد، آه بلندوپرصدائی کشیدوبلندشد. دستش راروپشت دست دیگرش کوفت وگفت:
« هرچی می کشم ازتومی کشم، واسه هرکی هرکاری کردی، دشمن خونی شد، بشکنی دست که یه ذره نمک نداری...»
گفتم « مهندس بازازاینورخط افتادی! سگدوزدن توخاک وخل ارصبح تاحالاناوونفسمونوگرفته، میخوائیم روزآخرنقشه برداری، یه کم حال کنیم، خواهشااوقاتمونو بیشترگه مرغی نکن دیگه...»
سعیدگفت « وضع همه مون صدپله ازتوقارامیش تره. خیال می کنی فقط خودت گرفتاری داری؟بازکدومش یادت اومدکه میخوای دستتوبشکنی؟ »
« بعدازغروب میشه، سوارشین بریم، توراه میگم. امروزنقشه برداری تموم شد، مایه تیله روگرفتی؟ »
« اره، یاروخیلی بدقلق بود، میخواست پول نهارهردوهفته مونم بکش روپول قراردادمون. قبول نکردم، تاقرون آخرشوازش بیرون کشیدم. »
« پس سهم هرکدوممنوردبیاد، خیلی وضع زندگیم ازهم پاشیده ست. »
« مثل پایان هرپرژه، امشبم مجلس ومیزداریم. آب حیات توخونه داری که، همونجاخرج وخروجاتوکم وکسروباقیمونده شو تقسیم میکنیم. »

      مصطفی نان باگت، گوجه وخیارشوروکالباس لیونر، کوکا، یک کاسه ماست وخیارویک شیشه عرق دست سازارمنی های خیابان جوانمردنارمک راباسلیقه ی همیشگیش رومیزچید. استکانهارایکدورکه بالاانداختیم، استکان دوم رابدون مزه وماست وخیار، یک نفس توحلقش خالی ولب گزه کرد، دوباره یک دستش رامحکم پشت دست دیگرش کوفت...
سعیدنگذاشت ادامه دهد، گفت « کوتاهش کن!بعدازدوهفته نقشه برداری وخرحمالی، مثلااومدیم خونه ت خستگی درکنیم! میخواستیم عزاداری کنیم، میرفتیم مسجد. »
« کم حرفی نیست. یه عمرازته وبالای زندگیم زدم وخرج این دوتادخترکردم. تودادگاه توچشمام خیره شدن وگفتن میخوائیم پیش مامانمون باشیم. خوب لختم که کردن، جفتشون رفتن فرانسه پیش ننه شون. حالامن مونده م واین استودیوی زیرزمین. شماباشین سرتونونمی کوبیدن سینه دیوار؟ »
       دوربعدی استکانهاراسرکشیدیم، چندقاشق ماست وخیارپشت بندش کردیم. هرکدام یک ساندویج درست کردیم ومشغول شدیم. ازمصطفی پرسیدم :
« توهمین پروژه ملاصدرام دوتاازمهندسای نقشه بردارش تووسعیدبودین، بهترین قطعه هاروتوبلندتپه، واسه خودتون ورداشتین، چیجوری شدافتادی تواین استودیوی زیرزمین؟ »
       سعیدساندویچش راتمام وسیگاری آتش زد، گفت:
« مام همینجورشدیم، توروبازنشسته وماروبازخریدکه کردن، هرکدوممون رفتیم تولاک خودمون ودنیاومافیاروسه طلاقه کردیم. تواین فاصله مصطفی خیلی بالاوپائین شده. میخوای خودت تعریف کنی؟»
مصطفی استکانش بالاانداخت وگفت « بعدازرفتن دخترای ورپریده، خیلی افسرده وازدنیابیزارمیشم، اصلاحوصله ندارم، خودت تعریف کن. »
ساندویچ هاراخوردیم، ته کاسه ماست وخیاربالامیامد، استکانهارابه هم زدیم وسرکشیدیم، سعیددوباره سیگاری آتش زدوتعریف کرد:
« اززنش جداکه میشه، عاشق یه رندروزگارمیشه، طرف میگه سندخونه تو به اسمم کن تازنت شم. تومحضرخونه شو به اسم طرف میکنه. زندگی مشترکشون شیش مام نمیکشه، طرف درخواست طلاق میکنه ومهریه شو به اجرامیگذاره وباخفت ازخونه ش میندازنش بیرون. آقای هالوومثلامهندس توخیابون میمونه. خواهرش به دادش میرسه واین استودیوی زیرزمینوبهش میده که توخانواده ش آبروریزی نشه...»
گونه مصطفی گل انداخته وحسابی شنگول شده بود. سعیدسرش رانزدیک گوشم آوردوپچپچه کرد:
«الان موقعشه، فقط یکی دوتاتلنگرلازم داره، یکیش شوتوبزن، دنبال شومن میگیرم.»
سیگارنیمه کشیده راازدست مصطفی گرفتم، پک پرنفسی زدم، دودراحلقه حلقه روبه هوابیرون دادم وگفتم:
«مهندس، راستی قضیه اون مستراح چیه؟ بچه هاخیلی حرفشو میزنن. »
« توخودتم درگیری، مستراح های اینجایه ریزمیزنه بالا، بوگندش همه جارو ورداشته. اون روزصبح مستراح خونه م بالازده بود، باموتوروشیلنگ بالاکشیدم وریختم تووانتم، توچاله های اراضی کن خالی کردم، طرف اداره میرفتم، پشت چراغ قرمزیه خوشگه پریدتووبغل دستم نشست. یه ریزخودشو بهم فشارمیدادومی گفت:
« میخوامت!الان منوببر، آتیشم بزن!...»
بهش گفتم « وقت گیرآوردی ؟ دارم میرم سرکارم. »
گفت « کشته مرده تم، راستی چیکاره هستی؟ »
ول کن نبوداول صبحی، واسه این که ازشرش خلاص شم، گفتم «مهندس عن کشم. باورنمی کنی؟ سرتوبرگردون وعقب وانتونگاکن.»
سرشوبرگردوند، عقب وانتونگاکرد. بینیشو گرفت، صورتشو توهم وپیف پیف کرد، گفت:
« اگه لان نگاه نداری، دادمیزنم وپلیس صدامی کنم...»
سعیدکه ازخنده هلاک شده بود، آستکانهای آخری راداددست ماوگفت:
« بازسه کردی که! »
« مصطفی استکان راریخت توحلقش، ته مانده کاسه ماست راسرکشید، لب ولوچه ش راباکف دستش پاک کرد، کف دست ماست آلودش رابه ریش پرفسوریش مالید، چشمهای گشادش رااریب قیفاج کردوگفت:
« بازبادوتااستکان خودتوخراب کردی، کجاشوسه کردم؟ »
« منظوررفیقمون تعریف تومستراح افتادن بچگیهات بود، تورفتی یه صحرای کربلای دیگه! به من میگی خراب کردی! »
« بازم میخواین بفرستینم رومنبرمعرکه گیری؟ خودتونین، ناکسا. »
« مثلاچیجوری میخوائیم بفرستیمت رومنبرمعرکه گیری؟ »
« بدبختا، بایدبه حال خودتون گریه کنین! »
گفتم « مهندس، من یه خورده داغ کرده م، بدحالیم میشه، یه کم بیشترروشنم کن » « ده پونزده ساله هرروزصبح توسالن اداره فنی جمع میشین ومثلامنومی فرستین رومنبرمعرکه گیری که ...وشعربگم وقهقهه بزنین، غافل ازاین که همکاراتون کنارگوشتون دارن کارخودشونومی کنن. »
گفتم « توکه این حرفارومیزنی، یکی دوتانمونه شم بگو، مهندس! »
« یه نمونه حی وحاضرش همین خودت، مستی وراستی دیگه، مثلاکارشناس زمین واملاک وامورثبتی، حالاوبعدازبازنشستگی، شدی وردست من وسعیدتونقشه برداری. اون همه سال که دورهم جمع می شدیم، من پرت پلامی گفتم وشما، قهقهه میزدین. دیگرون تواداره دزدی گرگیای میلیاردی میکردن وبارشونومی بستن. تموم همقطاراوهمکارات الان تولس آنجلس هتل ومتل وپرژه های بزرگ آسمونخراش سازی دارن. توهمون آقائی که بودی، هستی...»
سعیدگفت « مصطفی، خودمونیم!مست کردی، بازچرت پرت میگی آ... »