«فروشنده» اصغر فرهادی: بررسی نقاط قوت و ضعف


آتوسا صاد


• تم کارآگاهی که کمابیش در تمام فیلم های فرهادی به چشم می خورد، در «فروشنده» پررنگ تر می شود. در «جدایی نادر از سیمین»، «درباره الی»، و «گذشته» نکته ی مبهمی درمورد یکی از شخصیت های داستان وجود دارد که شخصیت/شخصیت های دیگر با کنجکاوی و سماجت بالاخره آن را کشف می کنند. غریزه کارآگاهی در فیلم های آخر واضح تر شده، طوری که «فروشنده» نوعی دادگاهی و انتقام جویی علنی را در عماد به عنوان پلیس یا قاضی اخلاقی به تصویر می کشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٨ مرداد ۱٣۹۶ -  ۹ اوت ۲۰۱۷



 
کمی از سیاست اسکار بگوییم

جشنواره اسکار ۲۰۱۷ که در فوریه گذشته برگزار شد، دومین جایزه فیلم بین الملل را برای اصغر فرهادی و ایران به ارمغان آورد. «فروشنده» اسکارِ بهترین فیلم خارجی را در رقابت با «سرزمین مین» از دانمارک، «مردی به نام اوو» از سوئد، «تانا» از استرالیا، و«تونی اردمن» از آلمان از آن خود کرد. شاید آن چه اسکار را از جشنواره های دیگر مجزا می کند توجّه بیش از حد داوران به پیشینه ی تاریخی-سیاسی فیلم ها و کشورهای تهیه کننده آن ها باشد. اگر به خاطر داشته باشید فیلم «آرگو» با موضوع گروگان‌گیری سفیران آمریکا در تهرانِ زمان انقلاب ۳ اسکار بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین تدوین را در ۲۰۱۳ از آن خود کرد. امّا برای کسی که با تاریخ و فرهنگ ایران آشناست، «آرگو» چیزی جز نوعی غلو و شتابزدگی سینمایی برای جذب مخاطب غیرآگاه نبوده است. امسال هم تخصیص اسکار خارجی به فیلم دیگری از اصغر فرهادی با فاصله ۵ سال از جایزه اولش («جدایی نادر از سیمین، ۲۰۱۱»)، و به «ایران» کشوری که دشمن سیاسی تلقی می شود، قطعن چاشنی سیاسی دارد- هم برای آمریکا و هم برای ایران.   

جشنواره امسال زمانی برگزار شد که دونالد ترامپ فرمان منع ورود پناهجویان هفت کشور ایران، لیبی، سومالی، سودان، سوریه و یمن را صادر کرده و ارائه ویزا برای شهروندان آن کشورها را به مدت ۹۰ روز به تعلیق درآورده بود. در این شرایط برخی منتقدین آمریکایی، اعتراض به سیاست های ترامپ را دلیل اصلی اهدای اسکار به ایران دانستند. من باب مثال، تام برنارد رییس کم‍پانی سونی ‍یکچرز کلاسیک گفت رسانه های آمریکایی جایزه ی اسکار را از یک استاندارد هنری به ابزاری سیاسی برای رای علیه دونالد ترامپ تبدیل کرده اند، و روزنامه گاردین هم از منتقدانی نام برد که جایزه فرهادی را اعتراضی به فرمان ترامپ می دانستند (لینک در منابع). از آن سو، بیانیه اصغر فرهادی هم که توسط انوشه انصاری خوانده شد به جنبه سیاسی جایزه برای ایرانیان (یا مهاجران ایرانی)‌ افزود:

تقسیم‌بندی جهان به ما و دشمنان ما توسط سیاستمداران افراطی، باعث ترس می‌شود، ترسی که توجیهی‌ست دروغین برای خشونت‌ها و جنگ‌ها. جنگ‌هایی که مانع بزرگی بوده‌اند برای رسیدن به دموکراسی و رعایت حقوق بشر در کشورهایی که مورد تهاجم واقع شده‌اند. سینماگران می‌توانند با چرخش دوربین‌هایشان به مشترکات انسانی، کلیشه‌هایی که از ملیت‌ها و ادیان مختلف ساخته شده است را بشکنند و زمینه‌همدردی و به دنبال آن همبستگی مردمان جهان را فراهم کنند. همدردی چیزی‌ست که ما امروز بیشتر از هر زمان به آن نیازمندیم (از متن بیانیه فرهادی).

به نظر من، علارغم بحث هایی که این فیلم را به یک سمبل سیاسی مبدل می کند، «فروشنده» مانند آثار دیگر فرهادی بار فرهنگی-هنری قویی دارد و بدون گرفتن اسکار هم می توانست اثری موفق باشد. «فروشنده» مسأله تعرض جنسی را که در فرهنگ ایرانی حساسیتی بالا دارد با ظرافتی هنرمندانه به تصویر کشیده، و چه بسا اگر همین کار به گونه ای دیگر نوشته یا ساخته شده بود، مجوز ارشاد هم نمی گرفت، چه رسد به اسکار. (مجوز ارشاد گرفتن هم این روزها قسمتی از هنر ایرانی به شمار می رود!‪(‬

۱. آن چه جایزه می گیرد
۱.۱. توجه به مسایل زنان: تجاوز و خودفروشی

توجه به سوء استفاده فیزیکی از زنان در سراسر فیلم مشهود است. وقتی شخصیت زن در تاکسی از عماد (شهاب حسینی) می خواهد «جمع و جورتر» بنشیند، عماد در توضیح به شاگردش که بابت گفته آن زن معذرت می خواهد می گوید: «مطمئن باش حتمن یه مردی توی تاکسی قبلن اون رفتار رو با اون خانوم کرده که حالا فکر می کنه هر کی بغل دستش میشینه یه قصد و غرضی داره.» در همین بین، صنم (مینا صاداتی) را می بینیم به خاطر بازی کردن نقش میس فرانسیس فاحشه در نمایشنامه آرتور میلر مورد طعن و تمسخر نقش مقابل مرد قرار می گیرد (وقتی صنم (میس فرانسیس) به برهنگی خود اشاره می کند، بازیگر مرد بی دلیل شروع به خنده می کند و باعث کات دادن تهیه کننده می شود). بازیگر مرد با خنده های تمسخرآمیز باعث آزار صنم و قهر او از تمرین می شود. صنم که یک بیوه زن است در این سکانس دست پسر خود را می گیرد و با عصبانیت صحنه بازی را ترک می کند. دیگران هم البته به جای همدلی و همدردی با صنم با خنده و بی خیالی بازیگر مرد را همراهی می کنند.

در ابتدا با «وقیح» نشان دادن نقش روسپی (بازیگر نقش «میس فرانسیس» که مورد طعن قرار می گیرد، و «آهو» زن بدنام ساختمان که هرگز در فیلم حضور فیزیکی ندارد) فرهادی واقعیت شغلی-اجتماعی زنان روسپی را در ایران زیر سوال می برد. زنانی که بخش بزرگی از جامعه ایرانی را تحت عناوین مختلف صیغه، متعه، همسر موقت و… تشکیل می دهند، اما از حقوق اجتماعی مربود به این طبقه برخودار نیستند، و در نهایت مانند سربار و انگل با آن ها برخورد می شود. کسی به خود زحمت نمی دهد که از آهو زن بدنام ساختمان بپرسد چرا تلفن های بابک -تهیه کننده تئاتر- را جواب نمی دهد؟ چرا هرگز برای بردن وسایلش نمی آید؟ چه اتفاقی برایش افتاده؟ اگر شما در ایران صاحب خانه باشید حتمن می دانید که اجاره دادن خانه چه قدر با شک و تردید همراه است و چه طور هر کسی به زن مجرد یا بیوه خانه اجاره نمی دهند. «بابک» در این میان سمبل چیست؟ مردان فرصت طلب؟ مردان کاریاب برای زنان فاحشه؟ یا بازاری که در پشت این زن هاست؟ حتی بازار کذایی صیغه و متعه. روسپیان ایران مستاجر چه کسانی هستند؟

و بعد، شخصیت ها کم کم در هم حل می شوند. صنم (مینا صاداتی) به میس فرانسیس تبدیل می شود و رعنا (ترانه علیدوستی) به آهو. عماد(شهاب حسینی)‌«فروشنده» می شود و مرد متجاوز یک بیمار ناتوان. موضوع تجاوز که در آثار بسیاری سینماگران به صورت تلویحی وجود دارد در ترومای فیزیکی رعنا و ترومای احساسی عماد رنگی خانوادگی می گیرد و از یک مشکل فردی زنانه در جامعه ی مردسالار (برای مثال در «دایره» جعفر پناهی)‌به دغدغه ای خودمانی و فردی تبدیل می شود که دامان مرد و زن را یکسان می گیرد. عماد و رعنا که از طبقه متوسط جامعه هستند بر اثر تروما شکسته می شوند و شور و نشاط طبقه اجتماعی خود را از دست می دهند، ترس و بدگمانی آن ها نسبت به مجرم کم کم به ترس و بدگمانی نسبت به یکدیگر و نسبت به زندگی تبدیل می شود.

۱.۲. بازنمایی فرهنگ ایرانی

مجله آمریکایی ورایتی فیلم های فرهادی را «مشاهده‌گر، صاف و پوست کنده، و واقعی» می خواند. آن چه فیلم های فرهادی را موفق می کند جنبه پررنگ فرهنگی آن هاست که ایران را با تمام ریزه کاری های آن به جهان نشان می دهد- جهانی که در دهه های اخیر کمتر فرصت آشنایی با فرهنگ درون مرزی و روایت های داخل ایران را داشته است. در این بین، «فروشنده» زندگی و چالش قشر بزرگ تری از جامعه ایرانی را بازسازی می کند و بازیگران بیشتر و دغدغه های اجتماعی بزرگ تری دارد. فیلم با نمایش حال و هوای نسل جوان ایرانی شروع می شود، با دغدغه های روزانه شان، فرو ریختن خانه شان، اسباب کشی، کمک و همراهی دوستان، روابط اجتماعی، دوستی و روابط همسایگی، اختلاف طبقاتی، معاشرت زن و مرد، روابط جنسی زن و مرد، زندگی هنرمندان، روابط شاگرد و معلمی، موسیقی نسل جوان، «من فکر میشم میرم تو کله ت/ من بنز میشم میرم زیر پات/ فقر میشم میرم تو جیبات» (علی عظیمی)، و به جنبه های فرهنگی ناملموس تر ختم می شود.

غیرت و سکوت

عماد که تا قبل از حادثه آزار جنسی فردی شاداب و سرزنده و دوستانه و فهیم (یا به قول ملک محمد، «یک معلم دوست‌داشتنی سهل‌گیر در امر آموزش، یک همسر عاشق و یک بازیگر مسوولیت‌پذیر») است، بعد از آن به انسانی غمزده، شکاک، نومید و خشن تبدیل می شود. تعصّب عماد از جنس خودخواهی و خودبینی است که در آن مرد متجاوز یا حتی رعنا صدا و حضور انسانی ندارند. با وجود اصرار مکرّر رعنا بر فراموشی قضیه و اصرارش بر پیدا کردن خانه جدید، عماد «خرد شدن» فردی و اجتماعی را نمی پذیرد. این که چرا این پذیرش و بخشش برای او عین خرد شدن است سوالی دیگر است. غیرت سنتی عماد که رعنا را متعلق به او می داند و به شخص رعنا و خواسته های او بی اعتناست سدی احساسی میان آن دو ایجاد می کند و کمابیش باعث طلاق عاطفی شان می شود. سکوت در مورد آن چه رخ داده و آن چه در ذهن رعنا و عماد می گذرد فضایی مملو از شرم و حتی بی عاطفگی ایجاد می کند که اجازه ی تراپی و درمان از طریق مکالمه یا تحلیل روانی را به آن ها نمی دهد. فضایی که برای مخاطب ایرانی آشناست. برخی نقدهای خارجی فیلم را «مینیمالیست» نامیده اند و از آن به عنوان فیلمی که با حداقل جزییات واقعیات بزرگ تری را نشان می دهد تحسین کرده اند. به نظر من، مینیمالیست واقعی فرهنگ ایرانی است که به موضوعات جنسی که می رسد ساکت و مینیمال می شود. فیلم فرهادی چیزی جز نمایش فرهنگی که زبان نقد و تحلیل تجاوز جنسی، و درک و تنبیه عقلانی آن را ندارد. شاید این که فرهنگ ما خروارها جوک و حکایت جنسی دارد، اما زبانی برای سخن گفتن و مکالمه در مورد امور جنسی را ندارد نشانی از مینیمالیسم تصنعی و خودخواسته فرهنگ و ذهن جمعی ما باشد.

موضوع سوء استفاده جنسی از رعنا کم کم تمام هم و غم عماد می شود تا جایی که به خاطرش حاضر است رعنا را از دست بدهد. در یک صحنه رعنا از عماد می خواهد که مرد متجاوز را رها کند که برود: «بذار بره… ولش کن عماد… اگه چیزی به خونواده ش بگی واقعن دیگه کاری باهات ندارم». عماد هم چنان سرباز می زند و نمی گذارد مرد برود و موضوع را تلویحن و با دادن کیسه ی وسایل مرد و پول به خانواده اش لو می دهد. آیا تعصب عماد ناشی از نیاز روانی او برای تصاحب دوباره ی رعناست؟ تصویر اجتماعی سوء استفاده ی جنسی مرد دیگر از همسرش و قبح آن در فرهنگ و قانون ایرانی آن را برای عماد مهم تر از نفس عمل تجاوز می کند، و او به جای همدردی با همسرش دنبال یافتن و مجازات مجرم میافتد و اثبات اخلاقی خود به خود و جامعه.

رعنا: من اگه اون گوشی صاحب مرده [آیفون] رو برداشته بودم یک کلمه پرسیده بودم کیه، این طوری نمی شد دیگه، اون که نمیومد بالا.
عماد: اگه به همین راحتیه که برو به همسایه هام همینو بگو دیگه. در بزن یکی یکی بشون بگو ببخشید من آیفون رو...
رعنا: یعنی چی؟ پای همسایه ها رو برای چی می کشی وسط؟
عماد: اونا می دونن توی این خونه چه خبر بوده دیگه.
رعنا: اونا نمی دونستن تو مشکلی نداشتی؟
عماد: چی میگی تو؟   
(عماد به سرعت و با عصبانیت از اتاق خارج می شود.)

به قول پایگاه «فیلم سوفی»، «ایرانی‌ها به حریم خصوصی خود بسیار اهمیت می‌دهند، اما در حین حال دوست دارند در فضای عمومی نیز از احترام برخوردار باشند. این بدان معناست که افراد درگیر نوعی "فروشندگی" اجتماعی شوند تا از طریق وجهه عمومی خودشان را حفظ کنند و علاوه بر آن، از نظر اجتماعی طرد نشوند.» تصویر ایرانی شوهر به عنوان برنده و متجاوز به عنوان بازنده تعرض جنسی، بخشش را برای عماد ناممکن می کند. شاید ورود زن سالخورده ی مرد در پایان فیلم اشاره ی دیگری به لزوم انسانیت و گذشت روانی در چنین مواردی باشد. همسر مرد متجاوز به او عشق می ورزد و برایش گریه می کند و چه کسی به یقین می تواند بگوید که او از قضیه بی خبر است؟ در کنار جنبه های فرهنگی، فیلم سوالات دیگری مطرح می کند که مداقّه در آن خالی از لطف نیست: آیا خط قرمزهای فرهنگی-اخلاقی (غیرت، آبرو، خودداری) گاهی خط قرمزهای انسانی (بخشش، بزرگواری، گذشت) را زیر سوال نمی برند؟ آیا قبح قضاوت و دادگاهی انسان ها از قبح تجاوز و تماس فیزیکی با آن ها کمتر است؟ آیا تاثیر تجاوز روانی از تجاوز بدنی کمتر است؟ آیا اگر عماد در فرهنگ دیگری بود می توانست از خطای مرد متجاوز بگذرد؟ [کیارستمی در فیلم «مثل یک عاشق» (۱۳۹۱) همین موضوع را با ظرافت خاص خود در فرهنگ ژاپنی نشان می دهد. البته پسرک ژاپنی هم کمابیش مثل عماد رفتار می کند.]

۱.۳. ارزش هنر و برانگیختن احساسات فردی

«متقلب ریاکار! متقلب بیشرم! متقلب بی آبرو!». این خطاب بیف لومن جوان در «مرگ فروشنده» آرتور میلر به پدرش ویلی لومن است بعد از این که متوجه خیانت او به مادرش می شود. رابطه ی آن پدر و پسر مثل رابطه ی عماد و مرد متجاوز هرگز ترمیم نمی شود. بیف و عماد قادر به بخشش دیگری نیستند. تشابه فیلم فرهادی به نمایشنامه میلر از همان عنوان فیلم شروع می شود؛ ویلی لومن و پیرمرد متجاوز هر دو فروشنده اند و برای به دست آوردن رفاه مالی تا آخر کار می کنند. مرد متجاوز در فیلم دوره گردی است که با وانتش کنار خیابان لباس می فروشد. «فروشندگی» در عین حال می تواند استعاره ای باشد برای آن چه شخصیت های دیگر می فروشند: فروش انسانیت (عماد و همسایه ها)، فروش آرامش (رعنا)، تن فروشی (بابک)، و فروش فیلم (اصغر فرهادی). در داستان فرهادی مرد فروشنده به خاطر دست درازی تنبیه می شود و نه به خاطر خیانت به همسرش، چنان چه «آهو» هم چنان در خانه بود متجاوز هرگز تنبیه نمی شد. در واقع انگار داستان فرهادی ادامه ای داستان میلر است زمانی که میس فرانسیس جایش را با رعنا عوض می کند. تفاوت داستان میلر و داستان فرهادی در این است که بیف هرگز موضوع را به مادرش و دیگران لو نمی دهد، اما عماد موضوع را تقریبن به همه لو می دهد. فرهادی نتیجه ی این لو دادن را با ظرافت در صحنه ی آخر ترسیم کرده است؛ عماد و رعنا جلوی آیینه گریم می شوند و صورت هایشان افسرده و سرد است و به آیینه نگاه نمی کنند. این بی نگاهی شاید ناشی از حس دوری آن ها از هویت قبلی شان باشد، هویتی که به نظرشان بسیار اخلاقی و انسانی بود. بیف لومن شاید از این جهت از عماد خوش اقبال تر بود که موضوع را بر ملا نکرد.   


۲. آن چه جایزه نمی گیرد: بازسازی کلیشه ها

۲.۱. قضاوتگری و دادگاهی دیگران

تم کارآگاهی که کمابیش در تمام فیلم های فرهادی به چشم می خورد، در «فروشنده» پررنگ تر می شود. در «جدایی نادر از سیمین»، «درباره الی»، و «گذشته» نکته ی مبهمی درمورد یکی از شخصیت های داستان وجود دارد که شخصیت/شخصیت های دیگر با کنجکاوی و سماجت بالاخره آن را کشف می کنند. در فرهادی همیشه کشف کردنی در کار است حتی در «چهارشنبه سوری» که کشفی برای شخصیت اصلی (هدیه تهرانی) رخ نمی دهد، در نهایت مخاطب راز شخصیت مرد (حمید فرخ‌نژاد) را در صحنه های آخر کشف می کند. انگار فرهادی همه جا دنبال خلق و کشف ابهام دیگران است. غریزه کارآگاهی که به فیلم ها نوعی ابهام و بی قراری می دهد و تا پایان مخاطب را با خود نگه می دارد در فیلم های آخر واضح تر شده، طوری که «فروشنده» نوعی دادگاهی و انتقام جویی علنی را در عماد به عنوان پلیس یا قاضی اخلاقی به تصویر می کشد. در فیلم «گذشته» هم شخصیت احمد (علی مصفا) کمابیش این چنین است.

عماد: کفشتو در بیار بعد میذارم بری خونه ت
مرد: برای چی باید کفشمو در بیارم؟
عماد: بشین، کفشتو بی زحمت در بیار، بذار من کمکت کنم
مرد: باشه خودم در میارم
عماد: اون یکی پات رو هم در بیار
مرد: آقا چی میخوای از جون من
عماد: جوراباتم در بیار، بذار خودم در بیارم، اجازه بده شما
(عماد جوراب مرد را در میاورد و بعد از دیدن باند پیچی پس می رود)

کارآگاهی فیلم این بار به ماشین مجرم («چهارشنبه سوری») و خانه مجرم («جدایی نادر از سیمین») و محل کار مجرم («گذشته») ختم نمی شود و تا در آوردن جوراب پای مجرم آن هم با دست خود پیش می رود. در «فروشنده» نوعی تحکّم و قلدری اخلاقی وجود دارد که من را به عنوان تماشاچی اذیت کرد. انگار زندگی عادی از جریان افتاده و دستی خداوار یا شیطان وار وقایع را بر ملا می کند. دخالت بیش از حد شخصیت ها در مسیر عادی زندگی و قضاوت و داوری یک طرفه البته باز برای مخاطب ایرانی ناآشنا نیست، و ممکن است برای برخی شیرین هم بوده باشد. دوستی که فیلم را در سینما دیده بود می گفت در صحنه ی سیلی زدن عماد به پیرمرد تماشاچیان سوت و دست می زدند و به عماد آفرین می گفتند. مشکل دقیقن همین جاست. مشکلی فرهنگی که فیلم به آن دامن زده است. حکومت ایران طی دهه های اخیر با شهروندان در خیابان و مدرسه و محیط کار مانند مجرمان رفتار کرده است (گشت ارشاد، ماموران ارشاد، پلیس سایبری، پلیس ضد شورش، و البته دادگاه انقلاب). این ارگان ها در کنار فرهنگ سنتی و درس های دینی و اخلاق که تمام ما در مدارس بعد از انقلاب خواندیم، قضاوتگری اخلاقی و کارآگاه مآبی و نسخه پیچی اخلاقی را برای ما آسان کرده است. «فروشنده» نمایی کوچک از جامعه ای است که به خود حق قضاوت و دادگاهی دیگران می دهد، و دیگری را از زیستن خلاف انتظارش محروم می بیند. واقعیت های ساده و تلخ زندگی که هر انسانی با آن ها مواجه است در فیلم به فرمولی سیاه و سفید تبدیل شده و در تمام فیلم با ماست. هر چند که پایان فیلم واقعیت را فراتر از این جلوه می دهد، فقط یک دید تیزبینمی تواند پیام دوم (انسانیت ورای اخلاق) را بگیرد و احتمالن مخاطب سنتی در همان پیام اول (برتری اخلاق بر انسانیت) می ماند. این میل به قضاوت انسان ها که شدید شدنش را در فیلم های فرهادی می بینم به نظرم سینمای موفق و عمیق او را به سمت نوعی عوام پسندی و کلیشه سازی فرهنگی پیش می برد.

۲.۲. بازسازی کلیشه های جنسیتی

قطعن لازم به گفتن نیست که با وجود نشان دادن واقعیت جامعه ایرانی، «فروشنده» کلیشه های جنسی را نقد و در عین حال بازسازی می کند. فیلم های تجاوز یا آزار جنسی در سینمای ایران انگشت شمارند و تقریبن هیچ یک به نقش زنان در بازسازی روانی خود بعد از واقعه اشاره نمی کنند. زنان بسیار شکننده ترسیم می شود و ناتوان از مراقبت و بازسازی خود. این فیلم ها که با لنزی واقعگرا مسایل را بازسازی می کنند کوچک ترین دخالتی در ساختن فرهنگ جنسی نمی کنند. به فرض اگر زنی مورد تجاوز قرار گرفت به قول فرهنگ سینمایی ایران باید چه کند؟ یا باید افسرده و روانی شود («فروشند»)، یا در به در و بدبخت («دایره» جعفر پناهی) یا قاتل و جانی («هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند» پوران درخشنده). تمام این فیلم ها نقش اول (نقش قدرتمند و تصمیم گیرنده) را به شخصیت مرد داده اند و زن را موجودی ضعیف که دنباله ی نقش مرد است تصویر کرده اند. پس جایگاه زندگی دوباره و امید در زندگی این زن کجاست؟ زنان بسیاری در ایران و هر جای دنیا دچار حادثه می شوند و آن را با قدرت و نیروی اراده و ایمان از سر می گذرانند. البته انتقاد من از شخص این کارگردان ها نیست، بلکه از فرهنگ سینمایی است که در تمام موارد جز تقبیح و تنبیه جرم (دزدی، قتل، قاچاق، پولشویی، سوء استفاده جنسی، تن فروشی...) یا منفی و مرده جلوه دادن مجرم کار دیگری نکرده است. انگار زندگی در پایان معضلات اجتماعی ایرانی متوقف می شود. امیدی در کار نیست. همه چیز منفی است. مجرم یا در زندان است یا مرده و متواری شده. خانواده اش بدبخت شده اند. این دیدگاه غمناک به جهان خیلی وقت ها از فرهنگ شیعی و غم پرور و دراماپسند ما آب می خورد. عزاداری و باور ما به تراژدی که «جهان پیر است و بی‌بنیاد/ از این فرهادکش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش/ ملول از جان شیرینم» (حافظ شیرازی) قسمت عظیمی از باور ما را نسبت به زندگی و واقعیات آن تشکیل می دهد. موضوعی که شاید در مورد آن باید مقاله ای دیگر نوشت. این فیلم ها ساخته می شوند چون مخاطب دارند و چه بسا اگر همین «فروشنده» به درمان تدریجی رعنا و عماد در زندگی عادی و پیدا نکردن مجرم ختم می شد مخاطب چندانی نمی یافت و جایزه ای هم نمی گرفت. البته روشن کردن دل ها و خلق امید قیامی فرهنگی می خواهد و شاید بتوان به جای بازسازی کلیشه ها و «فروشندگی» فیلم ها به ساختن فرهنگ مثبت و خوش بین به زندگی و وقایع آن روی آورد. تلخی البته روی اجتناب ناپذیر زندگی است و قطعن فیلم های تلخ باید ساخته شوند، اما تلخی تنها صورت زندگی نیست؛ اگر ده فیلم تلخ ساخته می شود، حداقل دو فیلم شیرین هم باید راه درمان و بیرون آمدن از تراژدی را نشان دهد. در بطن سیاه ترین وقایع نور و روشنی است.

در پایان فقط می خواهم بگویم که آینده ی سینمای ایران را روشن و پر از تسلط و اعتماد هنری و فرهنگی می بینم. از سایر منتقدان هنری دعوت می کنم تا با موشکافی و نقد آگاهانه سینما بیایند در جهت رشد هنر و فرهنگ کشورمان گام برداریم. از اصغر فرهادی و تخیّل و هنر قوی او هم متشکّرم که هربار برای ما نام و افتخار جهانی و خرد و خودآگاهی فرهنگی می آفریند.

منابع

1.1.ملک محمد، مهدی. نگاه روانشناختی به «فروشنده» ۱۳۹۵.
2.2.فرادید. داستان فیلم فروشنده درباره چیست؟ ۱۳۹۵. برداشت از www.filmsufi.com
3.3. www.theguardian.com