زخم شلاق کارگران آق دره بر پیکر جنبش کارگری
متن سخنرانی در استکهلم بمناسبت اول ماه مه


محمود قزوینی


• مجمع عمومی محل کار و شبکه دوستی و رفاقت فعالین و رهبران اعتراضی محیطهای کار آن اهرمی است و آن افقی است که جنبش کارگری ایران را از وضعیت کنونی خارج میکند. وگرنه تا زمانی که اختناق رژیم اسلامی و سرکوبش حاکم است ما نه تنها نمیتوانیم به تشکل توده ای دست پیدا کنیم، بلکه وضعیت طبقه کارگر نیز بدتر میشود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۲ ارديبهشت ۱٣۹۶ -  ۲ می ۲۰۱۷


با تبریک اول ماه مه به همه و با تشکر از برگزار کنندگان این جلسه به خاطر دعوت از من.
به دلیل کمبود وقت مجبورم از طرح چند مسئله مهم مربوط به بحثم صرفنظر کنم و فقط به یک وجه از وضعیت مبارزاتی کارگران بپردازم. وضعیت گرایش کمونیستی در میان طبقه و بحث تغییر و تحولات سیاسی در ایران که میتواند سریع در وضعیت مبارزاتی طبقه اثر منفی و یا مثبت بگذارد از جمله مسائل مهمند که از طرح آنها در اینجا خودداری میکنم.
به نظر من برای سنجش نیرو و وضعیت مبارزاتی طبقه کارگر در ایران، حکم شلاق و شلاق خوردن کارگران معدن طلای آق دره معیار مناسب و مهمی است. در آمریکای لاتین برخی دولتها و سرمایه دارها از ترس رو در روشدن مستقیم با کارگران، رهبرانشان را ترور میکنند، در ایران فعال کارگری معترض را می خوابانند و شلاق میزنند. به نظر من این تحقیرآمیزترین و اهانت آمیزترین شکل سرکوب کارگر است و اولین بار هم نیست که اتفاق میافتد. چگونه جمهوری اسلامی جرات کرد به چنین عمل شنیعی دست بزند؟ بقول معروف بنی آدم اعضای یکدیگرند. اگر طبقات را برداریم این حرف درستی است، اما فعلا باید گفت بنی کارگر اعضای یکدیگرند "که چو عضوی بدرد آورد روزگار، دیگر عضوها را نماند قرار". حتما شلاق آق دره بر تن بخشهای زیادی از طبقه کارگر حس شد، اما چه شد که ما حتی شاهد یک اعتراض طوماری هم در یک مرکز کاری نبودیم، حالا اعتصاب سمبولیک هشداری چند دقیقه ای جای خود. اگر ما در یک مرکز کاری در اعتراض به این حکم، اعتراضی داشتیم، این حکم اجرا نمیشد و جلادان برای همیشه ماستشان را کیسه میکردند. اینطور نبود که اعتراض ممکن نبود. این حکم آنقدر شنیع و غیرانسانی بود که جناحهای حکومت سعی داشتند هر کدام دیگری را متهم به صدور این حکم کنند. تقریبا همه روزنامه ها و خبرگزاریهای رژیم از فارس، تابناک، تا ایلنا، رجانیور و....آن را منتشر کردند و بدون اشاره به قوه قضائیه جناح مقابل را متهم به کاهلی در جلوگیری از اجرای حکم میکردند. از این نظر فرصت خوبی برای اعتراض وجود داشت. اما ما شاهد تحرکی نبودیم. چرا چنین وضعیتی ممکن میشود؟ وضعیت مبارزاتی طبقه کارگر چگونه است؟
در این فرصت کم من نمیتوانم به همه جنبه های مبارزه طبقه کارگر بپردازم. در ایران با همه سرکوبگریها و ممنوعیت تشکل و اعتصاب، مقاومت زیادی در میان طبقه وجود دارد و ما همه شاهد هستیم که سالانه تعداد اعتراضات و اعتصابات در کارگاهها به هزاران میرسد. به جز این باید از شکایاتها و طومارها نام برد که بسیار گسترده است. شکایتهای فردی و جمعی سر به میلیونها میزند. بنا بر آمار وزارت کار در سال ۹۴ یک میلیون و ٨۵ هزار شکایت فردی و جمعی داشتیم. همین سال گذشته، سال ۹۵ فقط بنابر اخباری که در مدیای رژیم درج شده ما بیش از ۱۲۰۰ اعتراض و اعتصاب داشتیم. هر ناظری خوب میداند که در شرائط ایران، در شرائط بیکاری و فقر، در شرائط سرکوب و ترس از زندان و بدبختیهای دیگر، اعتصاب راحت نیست. باید طرف جانش به لبش رسیده باشد که دست به اعتصاب و اعتراض بزند.
البته این اعتصابات و اعتراضات عموما در بخشهایی اتفاق میافتد که یا در معرض اخراجند و یا دستمزدهایشان دیر پرداخت میشود و یا اصلا پرداخت نمیشود. بخشهایی از طبقه در مراکز تولید مهم مثل نفت، آب و برق، ماشین سازیها و...که فعلا در معرض اخراج نیستند و دستمزدهایش را تقریبا به موقع میپردازند و بخشا دستمزدهای بالایی نیز دریافت میکنند، در وحشت از دست دادن شغل و دچار شدن وضعیتی مانند دیگران، مجبورند محافظه کاری کنند. فعلا از شلاق بدتر در انتظار آنهاست. بخشی که در کارگاههای کوچک کار میکنند از اهرم اعتراض جمعی محرومند. در اثر عدم تشکل، کارگر کاملا باید به ساز کارفرما برقصد. کارگر در این مراکز باید برای حفظ کارش از همه حقوق قانونی مثل مرخصی و بیمه و...صرفنظر کند.
بدون تغییری در وضعیت مبارزاتی طبقه کارگر نمیتوان انتظار دیگری داشت. از شلاق بدتر در انتظار فرد فرد طبقه است. سوال این است، چگونه همین مبارزه جاری مبارزاتی طبقه میتواند این وضعیت را تغییر دهد؟سوال این است که چرا این اعتصاب و اعتراضات موجب ایجاد سطح بالاتری از تشکل و همبستگی میان همین بخش از طبقه که مطالبه واحدی هم دارند نمیشود.
شکی نیست که ممنوعیت و سرکوب نقش اساسی دارد. اما فقط این نیست. چرا ارتباط و هماهنگی میان این اعتراضات و اعتصابات وجود ندارد. ۲۰ سال است شاهد اعتراض به بسته شدن صنایع و دستمزدهای معوقه هستیم. ما بعد از دوره ٨ ساله رفسنجانی دیگر بطور دائم شاهد این پدیده هستیم و همچنان هم جریان دارد. از نظر کمی و کیفی این اعتصابات در همان سطح هستند. یعنی نزدیک به ۲۰ سال مبارزه طبقه موجب یک رشد کیفی در قدرتمندی و مبارزه طبقه نشده است. چرا؟ به نظر من این دلیل دارد. بعضی از دلائلش دست ما نیست و کاریش نمیشود کرد. اما فاکتورهایی را میشود تغییر داد تا وضعیت تغییر کند.
به نظر من افق حاکم بر بخشی از پیشروترین بخش طبقه در رابطه با چگونگی پیشروی طبقه در همین مبارزه جاری روزمره دچار اشکال است. مشکل این است که تشکیل فوری تشکل توده ای پایدار را در دستور روز جنبش قرار داده اند. این آن افقی است که بر بخشی از پیشروترین بخش طبقه حاکم شده است. اما اگر اختناق و سرکوب و سطح مبارزاتی کارگر به شما اجازه ورود به این دستور کار را ندهد، تلاش شما بی ثمر میماند و یا زود شکست میخورد. در دهه ۶۰ و ۷۰ کسی چنین دستور کاری نداشت. اما آیا در دهه ٨۰ و ۹۰ وضعیت آنقدر تغییر کرده است که میشود این وظیفه را در دستور گذاشت؟ به نظر من نه! مسلما وضعیت تغییر کرده است، خیلی کارها میشود کرد که قبلا ممکن نبود. اما تشکل توده ای پایدار زودرس است. برای قدرتمندی طبقه باید راه دیگری را پیمود.
به نظر من تشکل توده ای پایدار فقط در صورتی میتواند در دستور روز قرار گیرد که یا یک جنبش اعتراضی و اعتصابی گسترده در جنبش کارگری آغاز شود که تشکل توده ای هم از دل آن بیرون بیاید و یا اینکه قدرت رژیم توسط یک جنبش توده ای عمومی مردم چلنچ جدی شود و رژیم دست به عقب نشینی بزند. البته نباید این را از نظر دور داشت که اگر تشکیل تشکل توده ای در یک مرکز مهم و کلیدی اقتصادی مانند نفت و یا چندین مرکز مهم اقتصادی همزمان آغاز شود شانس پایداری و تحمیل خود بر رژیم و دستگاههای سرکوبش را دارد. در غیر این صورت تشکیل تشکل توده ای ممکن نیست و تلاش ما به هرز میرود.
حدود ۱۲ سال پیش ( تاریخ نسبتا طولانی در تاریخ یک کشور است) تلاشی در دو مرکز کارگری، هفت تپه و شرکت واحد، برای تشکیل تشکل توده ای پایدار بوجود آمد. اعلام سندیکای هفت تپه، با پایان قدرتمندی کارگران هفت تپه رقم خورد. رژیم با بگیر و ببند و زندانی کردن رهبران و فعالین آن، آنها را از ریشه شان کنده و از کارگران جدا کرده است. سندیکای هفت تپه بطور واقعی پا نگرفت. پس از سرکوب، سندیکا فقط در اطلاعیه هایش موجودیت دارد. سندیکای شرکت واحد توانست شکل بگیرد و مدت ۲ سالی نیز پرچمش را برافراشته نگه داشت. از نظر تعداد و بدنه کادری قویتر و زبده تر بود. اما به هر حال به عنوان سندیکا، به عنوان تشکل توده ای سرکوب شد و نتوانست دوام بیاورد. الان سندیکای شرکت واحد بیشتر یک کانونی از فعالین و رهبران کارگری در شرکت واحد هستند تا سندیکا به عنوان تشکل توده ای.
تجربه همین دو تشکل و تمام واقعیتهای موجود به ما میگوید که راه قدرتمند شدن طبقه کارگر در شرائط فعلی از کانال دستیابی به تشکل توده ای پایدار نیست. اگر جایی واقعا ممکن باشد که تشکل توده ای تشکیل داد باید به طرفش رفت اما موقتی بودن و پایدار نبودن تشکل توده ای باید فرض هر رهبر و فعال کارگری باشد. تاریخا در کشورهای اختناق زده و دیکتاتوری عریان، محفل، جمع و یا هسته محکمی از فعالین کارگری نقش اساسی در پیگیری و مستمر بودن مبارزه کارگری داشته اند. اگر این را نداشته باشیم، تداوم مبارزه هم نداریم.
یک زمان آنقدر این افق " تشکیل فوری تشکل توده ای" شور شده بود که فراخوان توخالی برای تشکیل سندیکا در این و یا آن مرکز اعلام میشد و جدی هم گرفته میشد. حتی در مواردی وسط یک اعتصاب و حرکت اعتراضی، مثل پتروشیمی ماهشهر در سال ۹۱ اعلام سندیکا کرده بودند. دو نفر اعلام سندیکای خوزستان میکردند و جدی گرفته میشد.
اگر افق فعالین و رهبران اعتراضی طبقه و یا کانونهایی مانند اتحادیه آزاد و کمیته هماهنگی و... که تلاش دارند در رابطه با قدرتمندی طبقه کارگر کاری کنند، این باشد که رهبران و فعالین معترض محلهای کار را با هم آشنا کنند، به هم نزدیک کنند، دست کارگر معترض اق دره را در دست کارگر چادرملو بگذارند، دست هپکوییها را در دست بافق بگذارند، دست پتروشیمی و نفت را در دست خودروسازیها بگذارند، "کانون دستیابی به دستمزدهای معوقه" تشکیل دهند ....و به این صورت شبکه ای از فعالین و رهبران کارگری را در اشکال علنی و مخفی ایجاد کنند، اعتصابات و اعتراضات هماهنگ را سازماندهی کنند که دیگر چادرملو برای خود نباشد، هپکو تنها نباشد، به آق دره ایها نتوانند دست بزنند، آن وقت طبقه ما دارای قدرتی میشود که بتواند شلاق جلاد را به سمت خودش برگرداند. راه پیشروی طبقه در ارتباط و هماهنگی میان رهبران و فعالین معترضش است و نه تشکل توده ای پایدار. باید مبارزات جاری طبقه را در هم تنید. تشکل توده ای به توازن قوای دیگری احتیاج دارد.
به نظر من به جای تشکل توده ای پایدار در شکل سندیکا و یا شورا، در توازن قوای کنونی باید بر ارتباط و هماهنگی میان رهبران و فعالین تاکید گذاشت. مثال کانون معلمان در این مورد میتواند درس آموز باشد. آنها تشکل توده ای نیستند و مانند تشکل توده ای هم عمل نمیکنند. بلکه شبکه ای از فعالین و رهبران هستند.
تشکل توده ای پایدار در شرائط کنونی ممکن نیست. اما مجمع عمومی نطفه ای از تشکل توده ای محل کار است که در شرائط کنونی برایی دارد. این مجمع عمومیها در همه جا تشکیل میشوند و در دوره جدید، انتخاب نماینده هم یک جزء دائمی مجمع عمومیها شده است. مسئله این است که این مجمع عمومیها منظم شود و در شرائط غیراعتراضی نیز در هر مسئله ای از ایمنی و بهداشت محیط کار تا اختلافات جزعی با کارفرما و مدیران و مسئله مسکن و تعاونیها و ....دخالت کند.
مجمع عمومی محل کار و شبکه دوستی و رفاقت فعالین و رهبران اعتراضی محیطهای کار آن اهرمی است و آن افقی است که جنبش کارگری ایران را از وضعیت کنونی خارج میکند. وگرنه تا زمانی که اختناق رژیم اسلامی و سرکوبش حاکم است ما نه تنها نمیتوانیم به تشکل توده ای دست پیدا کنیم، بلکه وضعیت طبقه کارگر نیز بدتر میشود. چون تعرضات سرمایه قطع نمیشود و مرتب دارند تعرض میکنند. آخرین نمونه اصلاح قانون کار بود که به نظر من بدون تصویب آن هم مفاد آن را دارند اجرا میکنند. تصویب آن برای تثبیت تعرضات تاکنونی بوده است.
زخم شلاق بر پیکر کارگران آق دره، زخمی بر پیکر جنبش کارگری است. فعالین و رهبران اعتراضی و قشر پیشرو کارگران باید فکری برای پاسخ به این زخم کنند.