و بهار خویشاوندی خورشید و باران است


قربان عباسی


• باشد که در سال پیش رو «جز برای دوست داشتن سر خم نکنیم» «نان را شفابخشیم» بدان چَم که آن را پرفراز همه اعتقادات جای دهیم و طعم دوستانه‌اش را به آن بازگردانیم. باشد که در تیره‌ترین دوران تاریخ ستایشگر زیبایی باشیم، عشق و همدلی و همه هستی ما جز جشنی طربناک نباشد. باشد که هر یک تاکی در جان خویش بکاریم. باشد که آینده از امیدهای ما تغذیه کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱۹ مارس ۲۰۱۷


بهار گذشتن از «عشق کبود» زمهریر سخت ناجوانمردانه سرد است، گذر است از همه شوق‌های فرو مرده دیروز و بازآمدن است برای پیوند دوباره با پرتوهای زرین خورشید و برکت باران. بهار که می‌آید بطن آبی آسمان محمل آگاهی می‌شود و نور است که در قلب سبک‌سر ما شعله می‌کشد. ذهن به جهانی آکنده از خواب‌های خوش، و دل به کشوری انباشته از خوبی بدل می‌شود و انسان در میان زخم‌های زمین مایملک مسرت‌بخش زمین را به تاراج می‌برد و چنین است که در حضور خدایان و مخمصه کلامشان دل به دشتی آکنده از گل بدل می‌شود و درون به اعماق خاموش جنگل می‌ماند سرشار از پرتوهای زرین و پرشکوه حیات. باشد که نور گوارای وجودمان باشد و «آزادی سرودی بازبخواند» و آدم ارج خود را بازیابد و آسمان نه رودی کور که به دریاچه‌ای از ابر بدل شود باغ‌هایمان آباد، دشت‌هایمان پر از گل، رودخانه‌هایمان پرآب، جنگل‌هایمان انبوه شوند که بی‌باران و بی‌برکت «سخن از رستگاری همواره بی‌حاصل است».
یا مقلب‌القلوب و الابصار
و اما در حالی به آستانه سال نو نزدیک می‌شویم که در آن کرورکرور انسان در محاصره تنگدستی است. قریب به چهارده میلیون تن از هم‌میهنانمان در گرداگرد شهرهای چرکین شهر شب را به بامداد می‌رسانند و ایمان است که از در می‌گریزد. می‌گویند در این ملک هشت هزار روسپی و تن‌فروش محتاج نان تن به نامردان می‌فروشند در بسترهایی ناپاک در میان بنگ و افیون و ایدز و بوی تند ادرار نان خود را می‌ربایند. انگار دیگر هیچ دستی بلند نمی‌شود تا خدا را به محلات فقیرنشین متصل کند. انگار باید همیشه گفت «اینجا همه‌چیز ماقبل انسانی است». می‌گویند در همین ملک محنت‌زده یازده میلیون تن از مهیاکردن ناشتایی خود عاجزند، شش میلیون تن در دام خزنده‌های بزک‌کرده و اعتیاد گرفتار آمده‌اند و روزانه نیز صد تن به این قافله مرگ می‌پیوندند. نداری و بنگ و بَنگِش چنان کرده است که از هر پنج ایرانی یکی به پریشانی روانی مبتلاست نزدیک یک‌چهارم جمعیت که ناخن می‌جود. این را بیفزاییم به یازده میلیون بیکار ایرانی که فارغ‌التحصیلان آکادمی‌های کشور هستند. سالی نود هزار دچار سرطان چشمان خود را به سقفی می‌دوزند که عن‌قریب بر سرش آوار خواهد شد. می‌گویند بیمارستان چکیده کشور است و ما در این بیمارستان عظیم ایران پنج میلیون دچار دیابت راداریم و با روزانه سیصد مرگ ایران رکورددار بالاترین آمار مرگ‌ومیر بیماران قلبی عروقی را دارد. بیست میلیون سیگاری مرگ را خرده‌خرده نفس می‌کشد و میلیاردها دلار در سال دود می‌شود. آمار دو دهه تصادفات مرگبار جاده‌ای نشان می‌دهد که نزدیک به سیصد و پنجاه‌هزار تن خانه خراب‌شده‌اند و روزانه شصت‌ویک تن جان خود را در میان ارابه‌های مرگ و جاده‌های غیر استاندارد و اعصاب ناموزون خود حمل می‌کنند.
یا مدبرالیل و النهار
ما مرگ را هرروز تجربه می‌کنیم. نوزده درصد از جمعیت ایران ارجمندمان! قربانی سوء تغذیه است و سیزده درصد از همسایه‌های ما دچار پوکی استخوان. آمارها نشان می‌دهند تنها طی یک دهه از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۹۰ سی هزار تن دست به خودکشی زده‌اند. خود جنگی تمام عیار است که جان می گزدو ما همچنان با خنده‌های دون خویش سخن از تاریخی می‌گوییم که بلندترین فریادش جز انفعال نیست. نود هزار تن از فرزندان این ملک را ایدز در کام خود فروبرده است. و سالانه ۴۵۰۰۰ نفر را نیز آلودگی هوا روانه گورستان‌های شهر می‌کند. در دهه شصت و ۷۰ سن روسپیگری ۳۰ سال به بالابود و اینک به ۱۵ سال رسیده است. ۱۱ درصد از روسپیان شهر بااطلاع همسرانشان دست به روسپیگری می‌زنند. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که فقط ده هزار تن برای عبور از دستان یخ‌بسته کاغذبازی اداری وادار به تن‌فروشی شده‌اند. و ما آری ما کف به دهان آورده در آسمان ماه را صید می‌کنیم. اگر بگذارند هرچه خاکستر است در جهان را جمع می‌کنیم و همه را یکجا بر سرنوشت خود آوار می‌کنیم. ما چنین ققنوسی هستیم از خاکستر خویش می‌بالیم!.
یا محول الحول و الاحوال
سالی صدو پنجاه‌هزار تن از فرزندان این ملک خانه و کاشانه خود ر باز می‌نهند و روانه دیار بیگانه می‌شوند. و ما به کشاورزی می‌مانیم که بیست سال درختی را بارمی آورد و به ناگه در شبی به تبری جانش می‌ستاند ما با فرزندان خود چه می‌کنیم؟ ما شیفتگان ویرانه‌ها، سکوت‌های سترون که رویای مان در بهترین حالت جز باغی اشرافی و لکن متروک نیست. ما با اشتیاق های افسرده که هیچمان دیگر هیچ هیاهویی برنمی‌انگیزد. سرانه مصرف مشروبات الکلی ۲۵ لیتر در سال است و خدای را سپاس که همه سرمست‌اند. مافیای فرآوری الکل با بیست‌وسه کارخانه سخت بکار ساقی گری است و ۶۵٨ میلیارد تومان گردش مالی دست همه دیسکوهای منطقه را از پشت بسته است. این بسنده نیست تقاضا بسی بیش از عرضه است ازاین‌رو دویست هزار قاچاقچی سخت در کار خدمات‌رسانی‌اند که بتوانند هشتاد میلیون لیتر سم و زهر را در گلوی خلق بریزند که نه‌فقط پاتیل‌ها بل استخوان‌های خردمندان این کشور را نیز بسوزاند. شصت اسکله نامرئی! سالانه هشتصدهزار کامیون بار به کشور قاچاق می‌کنند تا میلیون‌ها تولیدکننده ایرانی را به خاک سیاه بنشانند و نشسته بر زیر آوار مرگ و بیکاری سرود ای وطن سر دهند. و همین سالی که گذشت سه هزارمیلیاردتومان بار از راه کولبری وارد کشور شده است که بهره هرکولبر به برابر هر یک میلیارد تومان تنها نه میلیون تومان بوده است. سوداگری خوبی است. خدایشان مزدی جزیل نصیبشان کند. ۴۰ میلیون ایرانی غیرفعال هستند تقریباً از هر دو ایرانی، یک نفر اصلاً در بازار کار کشور حضور ندارد. در سال گذشته بیش از ۳۹ میلیون و ۹۹۱ هزار نفر ایرانی در سن ۱۰ سال به بالا غیرفعال بوده‌اند. نیمی از دشت‌های ایران خشکیده‌اند. رودخانه‌های کشور که رگ‌های حیاتی این تن اند خون خویش را ازدست‌داده اندو ایران تنها سه دهه بعد بنا به پژوهش‌های پر کوشش ترین سازمان علمی جهان به کویری پر از اشباح بدل خواهد شد. و ما در پندار لجوجانه خود دون کیشوت وار می‌خواهیم آسیاب‌های بادی تحولات سترگ را باز داریم. اهریمن بیکاری و بینوایی، بَنگِش و خشک‌سالی، تندآبه ارابه‌های مرگ در جاده‌های جان‌ستان، بانگ بلند طبالان و بطالان، چون گرگ‌هایی شرزه بر روی استخوان‌های این ملک خرناس می‌کشند. و ما در آستانه چنین سالی پرادبار به پیشواز سال نو می‌رویم دل‌نگران و دل سنگین، مرده و خاموش و گاه گرسنه با باری سنگین از سنگ بر سر از ایزد یگانه می‌خواهیم که با ما آن کند که عیسی با العیاذر کرد مردی که مرده بود و عیسی او را زنده کرد: «برخیز و راه برو» و در امتداد این مسیر باید باشهامتی درخور انسان تقدیر خویش را بسازیم با امید که مشعل آگاهی است ذهنمان را روشن می‌کنیم تا در پرتو هوشمندی خویش دریا را به تلی از نمک،. زمین را به اسفنجی غول‌آسا و بلعنده و دشت‌های میهن را به شنزارهای خمیازه کش و ملال‌آور بدل نکنیم. باشد که در سال پیش رو «جز برای دوست داشتن سر خم نکنیم» «نان را شفابخشیم» بدان چَم که آن را پرفراز همه اعتقادات جای دهیم و طعم دوستانه‌اش را به آن بازگردانیم. باشد که در تیره‌ترین دوران تاریخ ستایشگر زیبایی باشیم، عشق و همدلی و همه هستی ما جز جشنی طربناک نباشد. باشد که هر یک تاکی در جان خویش بکاریم. باشد که آینده از امیدهای ما تغذیه کند. باشد که از «دست‌های سودمند» سخن‌گوییم از «وظیفه ظریف انسانیت»، از اخلاق که کاستن از رنج است و از آزادی، از عشق و از آینده ای که می‌غرد تا فردا که بهار آید بسراییم «و بهار خویشاوندی خورشید و باران است».
باری

حول حالنا الی احسن الحال