در رد استدلال های مخالفان تدریس زبان مادری در ایران


قهرمان قنبری


• هیچ کس منکر سود وجود زبان مشترک در بین اهالی یک مملکت و در اینجا خصوصاً ایران نیست. زبان فارسی چندین سال است در ایران این نقش را بازی می کند و استمرار این امر هم لازم و ضروری است. یعنی آموزش زبان مادری بمعنای حذف آموزش زبان فارسی بعنوان زبان اشتراکی و ارتباطی نیست و کسی نمی خواهد با آموزش زبان مادری خودش از اموزش زبان فارسی پرهیز کند. این مسله بیشتر ناشی از تئوری توهم است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۴ اسفند ۱٣۹۵ -  ۴ مارس ۲۰۱۷


مخالفت با تدریس زبانهای مادری غیرفارس زبانها در ایران مبتنی بر دلایلی است که بیشتر ناشی از باورهای اشتباه و سوتفاهمات و یا سواستفاده های آگاهانه و یا ناآگاهانه ناشی از این باورها است. در این نوشتار سعی خواهم کرد که نادرستی بعضی از مخالفتها را آشکار کنم.
1- زبان فارسی اساسی ترین رکن وحدت ملی در ایران است که باعث میشود ملیتها و اقوام مختلف حول محوری اساسی ایران متحد شوند و تدریس زبانهای غیرفارسی در ایران خدشه ای اساسی به این عنصر وحدت آفرین وارد می کند.

این استدلال با اینکه شدیداً فریب زا است اما هیچ نشانه ای از حقیقت را در خود حمل نمی کند. در مرحله اول توهینی به میلیونها غیرفارس است که زبان مادری شان فارسی نیست اما به ایران و سرنوشت مردمان ایران علاقمند هستند و برای اعتلای آن همچون و یا بیشتر از هموطنان فارس شان تلاش می کنند. در مرحله دوم دفع و راندن میلیونها غیرفارس از مفهوم کشور و حقوق شهروندی ایران است این دفع آگاهانه و نا آگاهانه، شهروندان غیرفارس را در استاتوس شهروند درجه دوم قرار می دهد. نکته اصلی این تعریف اشتباه از شهروندی و مفهوم ایران ریشه در باور اشتباه تقدس بخشیدن به دو عنصر شیعه و فارس در تشکیل کشور ایران دارد. در این باور ماقبل عصر مدرن دین شیعه و زبان فارسی دو عنصر مهم تشکیل دهنده ایران است که باعث وحدت ملی ساکنان ایران زمین است. در حالی که در باور مدرن حقوق شهروندی و اتحاد حول این حقوق است که به دولت و ملت روح یکپارچگی می بخشد. این باور اشتباه مغایر با وحدت ملی برپایه شهروند محوری ساکنان ایران است و آگاهانه باعث نزول شهروندان غیرشیعه و غیرفارس به جایگاه درجه دوم میشود. تقدس بخشیدن مضاعف به عنصر شیعه و فارس بخودی خود باعث رشد نیروی گریز از مرز غیر شیعه و غیرفارسها میشود و بر خلاف ادعای وحدت بخش مدعیانش، باعث به خطر افتادن وحدت ملی میشود. نکته مهم دیگر و یا دیگر تناقض مهم این ادعا این است که بسیاری از افرادی که بخاطر فقدان آموزش کافی فارسی نمی دانند و یا غیرشیعه هستند از قدیم دوستدار ایران بوده اند و در جایی که لازم بوده است از قربانی کردن جان خود برای ایران مضایقه نکرده اند. یعنی نتیجه این تناقض ما را به این نکته می رساند که زبان فارسی در باور این افراد به ایران و سرنوشت ایران هیچ تاثیری نداشته است و تقدس بخشیدن به عنصر زبان فارسی خود توهینی به بیشمار افراد غیرفارسی است که به زبان فارسی چندان مسلط نیستند اما به وحدت ملی ایران باوری عمیق دارند و هر هزینه ای را در این راه متحمل میشوند.
2- تدریس زبان مادری اقوام غیرفارس باعث ضعیف شدن زبان فارسی و به حاشیه رانده شدن زبان فارسی میشود.

این استدلال از اساس اشتباه است چونکه در کنار زبان فارسی می توان چندان زبان را یاد گرفت بی آنکه باعث به حاشیه رانده شدن زبان فارسی و یا هر زبان دیگری شود. چیزی که باعث ضعیف شدن یک زبان میشود بیشتر شیوه های اشتباه آموزش آن زبان است نه یادگیری همزبان چند زبان. نکته مهمی که ما کم و بیش در زندگی خود با آن مواجه هستیم این است که شیوه های آموزش زبان بصورت عام در ایران اشکالات بیشماری دارد که باعث میشود در کل زبانهایی که ما یاد می گیریم ناقص و سرشار از اشتباه باشد. برای این ادعا میشود بصورت عام از ساعتهای انشا و نگارش و ادبیات فارسی مدارس ایران مثال آورد که از قدیم الأیام حتی معلمانش هم این ساعتها را جدی نمی گیرند و این هم باعث میشود که در کل فارغ التحصیل و شهروندان ایران در کل عاجز از خواندن و یا نوشتن صحیح متنی ساده باشند. یعنی شیوه کنونی از اساس اشتباه است و دلسوزان زبان فارسی بیشتر از آنکه نگران خدشه وارد شدن به زبان فارسی بخاطر آموزش زبانهای غیرفارسی باشند باید خواستار تصحیح شیوه های صحیح زبان آموزی بشوند که با بکار بستن این شیوه ها نه تنها زبان فارسی رشد و اعتلا می کند بلکه در کنار آنهم چندین زبان دیگر هم میتوان به راحتی آموخت بدون آنکه نگرانی تضعیف یکی بخاطر دیگری بود. تناقض دیگر این ادعا در این است که این مخالفان تدریس زبانهای غیرفارسی ناخواسته وحدت ملی و تشکیل دولت ملی ایران را محدود به آموزش زبان فارسی می دانند. مثلاً تا صد سال پیش که آموزش در ایران همگانی نبود و در نهایت وظیفه آموزش به عهده مکتب خانه و منحصر به علمای دین بود آموزش بیشتر مبتنی بر زبان عربی بود و محدود انسانهایی که آموزش می دیدند بیشتر تمرکزشان بر زبان عربی بود در حالی که اکثریت آموزش دیدگان بعد از یکی دوسال آموزش در مکتب فقط قادر به خواندن حمد و سوره بودند و نمی توان گفت با معیار امروزی باسواد محسوب می شدند. البته به این قضیه می توان این نکته را اضافه کرد که خود مکتب روندگان محدود بودند و جمعیت بزرگی از مردم ایران حتی رنگ مکتب را هم نمی دیدند. یعنی تا صد سال پیش که خود فارس زبانها هم داخل این موضوع می توان حساب کرد که بیش از نود درصد مردم ایران عاجز از خواندن و نوشتن به زبان فارسی بودند و اصولاً اکثریت جمعیت ایران تصوری از فارس و زبان فارسی نداشتند که حالا بخواهد نقش اساسی را در وحدت و یکپارچگی کشور ایجاد کند. یعنی این دوستان با محدود کردن وحدت ملی ایران به زبان فارسی در نهایت خود معادله تشکیل ایران و وجود حس همبستگی که روح ایرانی نامیده میشود به هشتاد سال اخیر محدود می کنند در حالی که خودشان در تبلیغاتشان سابقه این روح را مسبوق به هزاران سال میدانند.
3- تدریس زبانهای مادری باعث رشد تمایلات تجزیه طلبانه و گریز از مرکز میشود. مثلاً این نظریه بر این اصل استوار است که تدریس زبانهای مادری غیرفارسها باعث خودآگاهی قومی و ملی آنها میشود و آنها را توانا می کند که با خواندن مطالبی که توسط همتباران آنطرف مرزشان نوشته میشود بنوعی سرنوشت خود را از ایران جدا سازند. مثلاً یکی از دلایلی که در صد سال اخیر باعث شده است تغییر الفبای نوشتاری زبان فارسی به الفبای لاتین به نتیجه نرسد استفاده ترکیه از الفبای لاتین است، محمد علی فروغی در نامه به وزارت معارف وقت شدیداً توصیه می کند چون الفبای ترکیه به لاتین تبدیل شده است از تبدیل الفبای فارسی به لاتین بخاطر آذربایجانیهای ایران شدیداً خوداری شود.(١)

در رد این استدلال میشود اینگونه سخن را آغاز کرد که در جوامع استبدادی و سیستم های استبدادی حاکمان شدیداً از اعطای آزادی به مردم خوداری می کنند. در این نوع حکومتها و سیستمها که میشود گفت با گوشت و خون ما آمیخته است اینگونه به ما القا میشود که مردم بصورت عام ظرفیت پذیرش آزادی را ندارند و ممکن است با اعطای آزادی به آنها کل سیستم و کشور از هم بپاشد. این سرنوشت تحمیل شده از حاکمان بماست و تا حدی ما را هم الوده کرده است و عموم عامه مردم هم "آگاهی" را بنوعی باعث فروپاشی جامعه میدانند. در بهترین حالت در جوامع استبداد زده آگاهی بخشی را بصورت قطره ای تجویز می کنند که باید چنان آهسته و آرام به جامعه تزریق شود که باعث شوک و فروپاشی جامعه نشود. این ترس و وحشت از اعطای آزادی به عموم مردم را در حکومت پهلوی هم میتوان به راحتی مشاهده کرد و حکومت اسلامی هم دایماً در حال پراکندن وحشت عمومی به جامعه در صورت اعطای آزادی نشر افکار عمومی است. در مورد زبان مادری هم همان تاکتیک استفاده میشود ولی چون مردم و یا مخالفان حکومت هم با این ترس بزرگ شده اند این وحشت را براحتی قبول می کنند. نکته اساسی در رشد تمایلات تجزیه طلبانه در اقوام در رشد خودآگاهی آنها و یا توانایی آنان به خواندن و نوشتن به زبان مادری شان نیست، بلکه بیشتر در محروم کردن آنها از آموزش به زبان مادری شان است. تجزیه طلبی خوب یا بد محصول روندی است که در آن فرد یا ملیتی همراه با انکار و تحقیر از حقوق اساسی خود محروم میشود و نه بالعکس. مسله مهم دیگر که بر تجربه شخصی خود من استوار است این است که اتفاقاً با آموزش زبان مادری و توانایی خواندن به زبان مادری باعث میشود که تصور ذهنی تقدیس شده زبان در ذهن انسان شکسته بشود. بطور مثال وقتی فردی توانایی این را پیدا کرد که به زبان تورکی کوردی و یا عربی بخواند در نهایت با خواندن بدون واسطه متون نوشته شده در کشورهای همسایه و همتبار تصور این مدینه فاضله در ذهنش خواهد شکست و اتفاقاً آگاه خواهد شد که این کشورها هم مدینه فاضله نیستند و همانند کشوری که شهروند آن هستند سرشار از بی عدالتی و بی قانونی هستند و اصولاً فقط همزبانی ارزش ریسک إلحاق را ندارد. یعنی ناتوانی از خواندن این امور بیشتر از انکه به وحدت ملی ایران کمک کند این وحد ملی را خدشه دار می کند و باعث میشود که عموم گویشوران زبانهای غیرفارسی تصوری بهشت گونه از کشورهای همتبار خود داشته باشند. نقص دیگر این استدلال توجیه ظلم و ستم حال با تصوری توهم آمیز اثبات نشده در آینده است. یعنی حامیان این استدلال با عطف به باور توهم آمیز خود که راست و یا ناراست بودنش به اثبات نرسیده است محرومیت مضاعفی را به مردمان و هموطنان خود تحمیل می کنند که این محرومیت ریشه اصلی همان چیزی است که توجیه کنندگان ظلم ستم به ان متوسل میشوند. تجزیه طلبی و تجزیه خواهی سوای آنکه بد یا خوب باشد نه در ریشه در خودآگاهی که ریشه در انکار و محرومیت تحمیلی دارد. مثالی که این حضرات مثلاً در مورد الفبا استفاده می کردند شدیداً ناراست بود و اتفاقاً در زمانی که الفبای مورد استفاد در قلمرو عثمانی مانند الفبای مورد استفاده فارسی عربی بود و تورکهای ایران که توانایی خواندن داشتند براحتی می توانستند هر دو زبان را به یکسان بخوانند تمایلات تجزیه طلبی در بین تورکهای ایران در حد صفر بود و اصولاً همان تورکها راست و اشتباه از بانیان ناسیونالیسم ایرانی بوده اند. یعنی بر خلاف ادعای حامیان این استدلال آگاه شدن نمی تواند بخودی خود باعث تمایلات تجزیه طلبانه شود. نکته آخر این مسله هم در این باور خرافی نهادینه شده است که مردم اشتباه انتخاب می کنند و ما باید از اشتباه آنها جلوگیری کنیم. یعنی عده محدودی که خود را نخبه می دانند وظیفه هدایت این مردم را به بهشت برین را بر عهده می گیرند و در این راه از به کاربردن خشونت را اِبا نمی کنند. مثلاً در انتخابات تقلب می کنند و یا اصولاً اعتقادی به انتخابات آزاد ندارند چونکه نتیجه این انتخابات مغایر افکار مقدس آنهاست و در نهایت آنها فکر می کنند در اینده به ضرر انتخاب کننده است پس آنها را از انتخاب محروم می کنند و یا حق ازادی بیان آنها با عطف به اینکه به ضرر خودشان است از آنها دریغ می کنند در این نوع سیستم به صورت عام به مردم به صورت گوسفند نگریسته میشوند و حاکمان خود را شبانی می پندارند که وظیفه ارشاد این گوسفندان را به مدینه فاضله بر عهده دارند. این مدل که برگرفته از مدل الهی پیغمبر و باورمندان دینی است هر گونه اعطای آزادی را مخل و مضر به احوال خود درخواست کنندگان می دانند و برای خاطر خود آنها با توسل به خشونت ازادی را از درخواست کنندگان آن دریغ می کنند. در قضیه زبان مادری هم مخالفان با ارجاع به آینده ای نامعلوم آگاه شدن گویشوران زبان و توانا شدنشان را به نوشتن به زبانی که به ان سخن می گویند را باعث رشد تجزیه طلبی می دانند و بهمین خاطر این حق اساسی و انسانی را از آنان دریغ می کنند. این استدلال با اینکه صددرصد نادرست است در صورت اینکه بر فرض محال صددرصد هم صحیح باشد باز محروم کردن میلیونها انسان از حقوق اولیه شان با توسل به این استدلال نه اخلاقی است و نه به نفع آینده مردمان ایران است. واقعیت این است که اگر واقعاً در پروسه ای دمکراتیک ملتی نخواهد به حیات خود در جغرافیای ایران ادامه دهد نه میتوان آنرا به زور نگه داست و نه نگه داشتن آن به زور مفید به حال آینده ایرانی و ایران است. این مسله به این شبیه است که حکومت اسلامی کنونی از سرنگونی و از صندوق رای بخاطر اینکه احتمال رای نیاوردنش در پروسه رقابت می ترسد و با توسل به خشونت از حکمفرمایی صندوق رای جلوگیری می کند. ما اکثراً در این نکته هم نظر هستیم که توسل به خشونت توسط حکومت اسلامی کنونی در نهایت باعث دشمنی کنونی بسیاری از مردم ایرانی با مفهوم اسلام و حکومت اسلامی شده است، یعنی در نهان اصرار بر ادامه حکومت اسلامی با توسل به خشونت، مشروعیت ایدولوژی اسلامی جمهوری اسلامی ایران را از درون پوک کرده است و اگر واقعاً کسی در حکومت دلسوز اسلام باشد بخاطر آینده اسلام با استمرار این حکومت مخالفت می کند. بحث این پاراگراف را میتوان چنین جمع بندی کرد که مفهوم ایران احتیاج به این دارد که نه با خشونت و انکار قسمتی از ساکنانش که با تایید و اعطای برخوردار بودنشان از حقوقشان دل آنها را بدست آورد. دلسوزان و علاقمندان به وحدت ایران باید این نکته را در یاد داشته باشند که خشونت و استمرار انکار و تاکید بر ناآگاهی کاربرد زمانی محدودی دارد و ممکن است در صورت اتفاق افتادن مناقشه ای زخم سر باز کند که منجر به حوادثی خلاف میل خواست آنها بشود در حالی که اعطای حقوق شهروندی و دفاع از این حقوق مساوی بدست اوردن محبت قلبی میلیونها شهروند کشورشان است که هر حادثه ای غیرمترقبه هم روی بدهد باز کاری بر خلاف وحدت ملی انجام نخواهند داد.

4- مسله دیگری که مسولان یا مخالفان با عطف به آن به مخالف با زبان مادری می پردازند این است که کار آموزش به زبان مادری زمان بر است و بخاطر اینکه منابع لازم موجود نیست و ایجاد این منابع مستلزم صرف بودجه ای عظیم است بهمین خاطر این طرح عملی نیست و یا عملی شدن آن مستلزم اختصاص بودجه ای کلان است که در حال حاضر ممکن نیست.

این دلیل هر چند فریبنده است ولی مستدل نیست چونکه دولت همیشه با کمبود بودجه مواجه است و همه دولتها در تمام نقاط جهان بودجه خدمات عمومی را با این بهانه کاهش و یا قطع می کنند. اما واقعیت این است که در اینجا خصوصاً دولت ایران میلیاردها دلار صرف اشاعه تروریسم در کشورهای همسایه و رقابت تسلیحاتی و موارد غیرلازم دیگر می کند که در مواجه با آموزش زبان مادری حتی اولویت دهم مردم هم نیست و اصولاً این هزینه ها نه لازم است و نه مردم از صرف این هزینه ها راضی هستند. یعنی اینکه دولت می تواند میلیونها و میلیاردها دلار صرف امور غیرلازم بکند ولی نمی تواند هزینه آموزش زبان مادری را متقبِّل کند، خوب در اینجا واقعیت این است که ما فقط با بهانه و ارجاع به آینده ای نامعلوم مواجه هستیم وگرنه با یک دهم پول دزدی و رانت های آقازاده های حکومت در یک سال میتوان برای تدریس همه زبانهای اقلیتها و اقوام غیرفارس زبان منابع و امکانات ایجاد کرد.

5- این همه اقوام چگونه خواهند توانست باهم ارتباط برقرار کنند اگر همه اقوام به زبان خود آموزش ببینند؟ ایران تشکیل شده از صدها قوم است که هر کدام زبان خود را دارند و اگر قرار باشد هر کس به زبان خود آموزش ببیند یک تورک با کورد و یا عرب و فارس چگونه با هم صحبت کنند؟ اصلاً اگر اینطور باشد همه دور خود قفسی می کشند و خود این اقوام نمی توانند مثلاً در شهری دیگر کاری بیابند و یا مهاجرت بکنند و این مقدمه تجزیه کشور است.

اما واقعیت چیست؟ واقعیت این است که هیچ کس منکر سود وجود زبان مشترک در بین اهالی یک مملکت و در اینجا خصوصاً ایران نیست. زبان فارسی چندین سال است در ایران این نقش را بازی می کند و استمرار این امر هم لازم و ضروری است. یعنی آموزش زبان مادری بمعنای حذف آموزش زبان فارسی بعنوان زبان اشتراکی و ارتباطی ایرانیان با همدیگر نیست و کسی هم نه دشمنی با زبان فارسی دارد و نه اینکه می خواهد با آموزش زبان مادری خودش از اموزش زبان فارسی پرهیز کند. این مسله بیشتر ناشی از تئوری توهم است و دیگر اینکه مخالفان تدریس زبان مادری چنان از مرتبه بالایی با خواستاران تدریس زبان مادری صحبت می کنند که به خود زحمت نمی دهند بپرسند که آیا شما می خواهید کلاً زبان فارسی از آموزش حذف شود و یا منحصر به آموزش به فارس زبانها بشود و یا می خواهید در کنار زبان فارسی زبان مادری خودتان را هم اموزش ببینید؟ شاید این سوتفاهم و یا شاید هم فرار به جلویی ماهرانه باشد تا با توسل به این موارد با حقوق ملی خواستاران زبان مادری مخالفت بشود در حالیکه تدریس زبان مادری هیچ تناقضی با تدریس زبان فارسی به عنوان زبان اشتراکی ندارد و این زبان هم لازم نیست جنبه تقدس پیدا بکند، یعنی ما زبانی را لازم داریم که افراد غیرهمزبان بتوانند با آن باهم برای سعادت خود و مردمان این سرزمین همفکری و ارتباط برقرار بکنند و این زبان تابحال فارسی بوده و استمرارش هم بخاطر اینکه ما کم و بیش به ان مسلط شده ایم اشکال ندارد. هر چند خود این مسله میتواند مورد سوال و بازنگری قرار بگیرد و نباید شکل تقدس ایمانگونه مذهبی بخود بگیرد و به کسی که خواستار تغییر و یا بازبینی شد مانند مذهبی لقب مرتد داده و حکم به اعدامش داده شود.

6- این زبانها قابلیت اموزش و علم آفرینی را ندارند و نمی شود با این زبانها ریاضی و فیزیک و یا فلسفه را تدریس کرد.

این نظر که نژادپرستانه است و مبتنی بر این باور است که بجز زبان فارسی دیگر زبانها در مرتبه پَست قرار دارند در پِی تحمیل تحقیر به روح روان میلیونها انسان است. این نظریه بخودی خود نژادپرستانه و شدیداً بی ادبانه است چه اینکه بسیاری از این زبانها در کشورهای همسایه سالهاست که بعنوان زبان علم تدریس میشوند و اتفاقاً با این زبانها موفقیتهای جهانی که تابحال زبان فارسی موفق به کسبش نشده را کسب کرده اند. وانگهی بسیاری از علوم در مناطق ما ترجمه از غرب هستند و این علوم را همانطور که می توان به زبان فارسی ترجمه کرد به زبانهای غیرفارسی هم میتوان ترجمه کرد. در ثانی در صورت وجود وجود برخی نقائص و کاستی ها در این زبانها بعنوان ساکنان این کشور حاکمان وظیفه دارند برای پاسداشت فرهنگ بخشی از مردمانش اگر گروهی تابحال بخاطر نبودن دولت همتبار ملی و یا کم بودن گویشوران ادبیات و یا نوشتارش قاعده مند نشده است سرمایه گذاری کرده و ادبیات و گرامر این گروه قومی را قاعده و نظم بدهند. یعنی این بیشتر از بی توجهی و بی مسولیتی دولتی است که قومی از مردم کشورش نگارش و ادبیات خاص خودش را ندارد و دولت با بی توجهی و فشار نظاره گر نابودی زبان و فرهنگ آنان است. اثبات هموطن بودن فقط در انتظار داشتن از یک خلق برای جانفشانی در مواقع حساس نیست، بلکه دولت هم وظیفه ای نسبت به شهروندش دارد که پاسداشت از زبان و فرهنگ او کمترین کاری است که موظف به انجام دادنش است.

البته در آخر یاداوری این نکته را ضروری می دانم که همه این امور و باورها از مسله ای اساسی تر دیگر ناشی میشود و آن این است که در سالها حکمرانی استبدادی در این کشوری که ما ساکنش هستیم باورهای اشتباه بی شماری شکل گرفته است که باعث تداوم بدبختی امروزه و یا آینده ماست. مثلاً باور اینکه اسلام بطور عام و شیعه گرایی بطور خاص امری مقدس است و سوال و خدشه در این مورد مساوی ارتداد منجر به قتل و مـرگ است مسله ای است که نه انسانی است و نه مبتنی بر علم و انسانیت است. اما خوب شمشیر اسلام برا است و هزار و چهارصد سال است با توسل به این باورهای دگماتیست و خرافی ذهن انسانها را با توسل به برانگیختن احساسات اسیر خود کرده است و جهان را و باورمندانش را مجبور کرده است که با بدبختی دست و پنجه نرم کنند! یعنی حکمرانی اسلام نه منطقی است و مبتنی بر شعور و احساسات انسانی است و نه جهان و زندگی خوبی را برای باورمندانش به ارمغان دارد، اما واقعیت این است که با همه غیر منطقی، غیرانسانی و غیر علمی بودنش هنوز ساده ترین تشکیک در مورد اسلام خطر قتل را به دنبال دارد. اما چرا تقدس زبان فارسی را با دین اسلام مقایسه می کنم در حالی که انصافاً جنایتهایی که با نام اسلام انجام میشود با حق کشی هایی که بنام زبان فارسی انجام میشود غیرقابل مقایسه است. شباهت این دو و باورمندانش در شباهت باورمندان هر دو به تقدس سوبژکتیف زبان فارسی و دین اسلام است. یعنی واقعیت اینکه مخالفان تدریس زبان مادری با برانگیختن احساسات مردم بدون اینکه گفته هایشان حامل دلایل مستندی باشد مدعیات خود را به کرسی می نشانند و با فرافکنی خواستاران تدریس زبان مادری را تجزیه طلب، بیگانه پرست و یا کسانی معرفی می کنند که خواستار ناامنی و بی ثباتی کشور هستند. در حالی که با توسل به وطن پرستی احساساتی و برخورداری از رانت حکومتی و رسانه ای موافقان و حتی مخالفان حکومت هیچگونه شواهدی را برای اثبات ادعاهای خود ارایه نمی کنند. کسانی که زبان فارسی را تقدس می بخشند همانکاری را می کنند که دین گرایان با دین می کنند. یعنی سرنوشت انسانها برایشان مهم نیست، مهم چیزی است که اینها در ذهن خود از آن ساخته اند. در واقع تقدس گرایی ارضای ذهنی انسانی پوچ گرا است که برای فرار از پوچی زندگی، خود را در چیزی خود ساخته یا دیگر ساخته غرق می کند و با توسل به این باور به زندگی خود معنا می بخشند و چون با عدم این باور زندگی شان به یکباره فرو می ریزد هر روز در این باور افراطی تر شده و حاضر به انجام هر کاری هستند که شامل هر گونه حق کسی و خشونت هم میشود تا خدشه ای به باورشان وارد نشود. بهمین خاطر است که باورمندان به تقدس زبان فارسی سرنوشت میلیونها انسان غیرفارس زبان برایشان مهم نیست و درد و رنجی که آنها از انکارشان را تحمل می کنند را امری طبیعی می شمارند که برای هدف والا که همان زبان فارسی است تحمل این درد و رنج اشکالی ندارد.

1- ketabnak.com